روياروئی با "فرع" در جدال با "اصل"، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
آن شخص اصلاحطلبی که از اصلاحپذيری حکومت اسلامی نوميد شده باشد ديگر اصلاحطلب نيست تا از انتقاد انحلالطلبان از اصلاحطلبان دلگير و از همراهی با آنها نوميد شود. آن کس هم که اصلاحطلب باقی مانده است دليلی ندارد که بخواهد به انحلالطلبان بپيوندد. ما "اصلاحطلب انحلالطلب" نداريم اما "اصلاحطلب سابق و انحلالطلب لاحق" میتوانيم داشته باشيم
[email protected]
گاهی اوقات، در مورد انتقاداتی که «اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب حکومت اسلامی» از اصلاح طلبان مذهبی بعمل می آورد، مخالفت هائی به گوش می خورند و به چشم می آيند که، در بادی امر، دارای نکاتی منطقی و استوار بنظر می رسند.
مثلاً، در سالگرد ۲۳ خرداد (توجه کنيد که ۲۲ خرداد سالگرد انتصابات موسوم به انتخابات بود و ۲۳ خرداد سالگرد آغاز اعتراضات مردمی، که بلافاصله با نام «جنبش سبز» شناخته شد)، تحليل هائی در مورد تحولات دو سالهء اخير انتشار يافت که در آنها بر رهبران مذهبی جنبش خرده گيری هائی شده بود. در واکنش نسبت به اين تحليل ها دو ايراد بيش از بقيه تکرار می شدند؛ يکی اينکه «چرا حکومتيان را رها کرده و اصلاح طلبان زير ضربه را چسبيده ايد؟» و ديگر اينکه «اين انتقادها باعث می شود که درهای ورودی اردوگاه شما (انحلال طلبان) بسته شده و اصلاح طلبانی که از کوشش های خويش سرخورده و از اصلاح طلبی رژيم اسلامی نوميد شده اند، نتوانند به سوی اپوزيسيون سکولار حکومت اسلامی بيايند». اين هفته دوست دارم که در مورد اين دو ايراد نکاتی را عرضه کنم.
نخست به اين بپردازم که چرا، از نظر من، لازم است ـ در مبارزهء صريح و مستقيم عليه حکومت اسلامی ـ رسيدگی به کار اصلاح طلبان (چه زير ضربه و چه گريخته از ضربه) را بر هر امر ديگری اولويت داد و، بخصوص در سالگرد تولد جنبش سبز، نقش مخرب و بازدارندهء آنان را آشکار ساخته و بر آن تأکيد کرد.
هنگامی که از گروهی با عنوان «اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب حکومت اسلامی» نام می بريم، هر انسان بی طرفی که نسبت به موضوع پيشداوری نداشته باشد، می فهمد که سخن از گروهی است مخالف حکومت اسلامی و تأکيد کننده بر ضرورت انحلال آن بوده و در اين راستا می کوشد. هميشه، در هر تقابل و نزاعی، دو طرف دعوا مشخص اند و هر يک خواهان «نا ـ بود» کردن آن ديگری است و، لذا، با هم جمع ناپذير محسوب می شوند. شب و روز، تاريکی و روشنائی، وفاداری و خيانت، تندی و کندی، و سپيدی و سياهی، همه از اين نوع تقابل هايند و کسی در مورد تخالف و تضادشان شک ندارد. «سکولاريسم سياسی» هم متضاد «حکومت مذهبی» است و می خواهد آن را برانداخته و حاکميت ملی، فراگير و بی تبعيض را جانشين آن کند. دموکراسی نيز با حکومت انحصاری و تسلط ارزش های جمعی کوچک بر اکثريتی پهناور تنافر دارد. انحلال طلبی نيز خواستار «نا ـ بود» سازی حکومتی تبعيض آفرين و سرکوبگر و مذهبی است و با آن مبارزه می کند. در نتيجه، اگر کسی در مورد آماج مبارزه و حملهء يک آدم سکولا ـ دموکرات ِ انحلال طلب دچار ترديد و ابهام شود مسلماً از نظر درک و ذهنيت خود دچار مشکلی اساسی است. (البته قبول دارم که ما اشخاصی را هم ديده ايم که خود را سکولار ـ دموکرات می نامند اما از پذيرش نام «انحلال طلب» بر خود پرهيز کرده و ما را دچار اين ابهام می سازند که آيا براستی سکولار ـ دموکرات هم هستند يا نه، اما بهر روی، تکليف با سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب روشن است).
بر همين اساس کسی که مدعی می شود که يک سکولار ـ دموکرات انحلال طلب، به هنگام نقد عملکرد اصلاح طلبان، «اصل» را فرو گذاشته و «فرع» ريز ضربه را چسبيده است؛ بايد در جستجوی آن باشد که چرا يک چنين کسی مجبور شده است که، در حين مبارزه با اصل، قسمتی از وقت و انرژی خود را مصروف مبارزه با فرع کند.
برای پاسخ دادن به اين جستجو بايد ديد که چگونه «فرع» می تواند در جريان ستيز عليه «اصل» مانع مبارزه و شتاب گير آن باشد. در اين مورد می توان به چند ويژگی «فرع» (که در اينجا به اصلاح طلبی و اصلاح طلبان بر می گردد) اشاره کرد.
نخست اينکه فرع تا زمانی فرع است که اصل وجود داشته باشد. پس فرع (همچون پارازيت های موجود در يک بدن) خواستار «نا-بودی ِ» اصل نيست. شما اگر سوار اتومبيلی باشيد که راننده ای مست آن را می راند و شما بغل دست و شاگرد راننده اش محسوب می شويد و، در نتيجه، حضوری فرعی داريد قطعاً برای نجات خود کاری نمی کنيد که اتومبيل به ته دره پرتاب شود بلکه می کوشيد آبی بصورت راننده بزنيد، ميوه ای تعارف اش کنيد، حال اش را جا بياوريد، با او حرف بزنيد که خوابش نبرد و اگر بشود اجازه دهد که شما بجايش پشت فرمان بنشينيد تا هم اتومبيل، هم او و هم خود را از اين مهلکه به در ببريد.
امروز حاکمان فعلی اسلامی در ايران رانندگان عقل از دست داده و بی کلهء اتومبيلی هستند که اصلاح طلبان نيز بر آن سوارند. اصلاح طلب با راننده مخالف است نه با اتومبيل، پس می کوشد اتومبيل را متوقف کند، راننده را پائين بفرستد، و خودش پشت رل بنشيند و راه اسلام عزيزش را ادامه دهد.
اصلاح طلبان از ابتدا در امر منحرف ساختن اعتراضات مردم به حکومت شاه و اسلامی کردن انقلاب ۵۷ کوشا بوده و خود از اصلی ترين نيروهای شرکت کننده در آن محسوب می شده اند. آنها ديوانسالاری رژيم شاه را تحويل گرفته و در خدمت دينکاران نهاده اند؛ بموازات ارتش مدافع ايران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شان را ساخته اند، دادگاه های انقلاب را تمشيت داده اند، در بسياری از بيدادها و سرکوب ها و اعدام ها شراکت داشته اند و بعد هم چنين اتفاق افتاده که در بازی کسب قدرت به دينکاران هفت خط دوازده امامی باخته و کنار دست نشين آنها شده اند و اکنون هم می بينند که اين رانندگان مست و بی مغز دارند اتومبيل حکومت را به ته دره می فرستند. پس فريادشان بلند است و خواهان بازگشت به روزگار خوش و طلائی گذشته شده اند. اينها قصدشان پس دادن انقلاب دزدی شده به مردم دموکراسی خواه نيست بلکه می خواهند خودشان منحصراً صاحب آن شوند. يادمان باشد که اينها شعارشان «اشداء علی الکفار و رحماء بينهم» (بر کافران بسيار شديدالعمل و با يکديگر بسيار مهربان باشيد) است و دل شان برای انحلال طلبان مخالف حکومت اسلامی نسوخته و دست شان اگر برسد همان رفتاری را با آنها خواهند کرد که دينکاران نشسته بر سرير قدرت کرده اند و می کنند.
در عين حال، شعار فريبندهء «دشمن دشمن من دوست من است» موجب می شود که آدم های متوهم از يکسو و خوش خيال از سوی ديگر تصور کنند که می شود بصورتی استراتژيک بر روی اصلاح طلبان دشمن حاکمان کنونی رژيم اسلامی حساب باز کرد و در مبارزه با اين حکومت با آنان همراه شد. کار اين توهم و خوش خيالی گاه تا آن حد بالا می گيرد که حتی اين واقعيت را نمی بينند که هيچگونه نشانه ای از تمايل اصلاح طلبان نسبت به همکاری با انحلال طلبان وجود ندارد و آنها مداوماً، همراه با حمله به حکومت نشينان، انحلال طلبان سکولار را نيز آماج تهاجم خود دارند چرا که می دانند دشمن دشمن آنان لزوماً دوست شان نيست.
اتفاقاً فارغ شدن از اصلاح طلبان و پرداختن صرف به حکومت نشينان می تواند خطری هولناک را موجب شود. مثلاً، فکر کنيم که در سالگرد تولد جنبش سبز بخواهيم فرع را رها کرده و اصل را بچسبيم. در آن صورت چه کاری خواهيم کرد جز اينکه به «افشا» جنايات رژيمی بپردازيم که همهء دنيا از سبعيت و خون آشامی اش با خبر شده و ويدئوی جان دادن ندا در خيابان هايش به دست رئيس جمهور امريکا هم رسيده است؟ اما در اين ميانه چه چيزهائی را از دست خواهيم داد؟ بگذاريد چندتايش را برايتان بشمارم:
به اين نکتهء مهم اشاره نخواهيم کرد که اصلاح طلبان، در تمام طول اين دو سال، کوشيده اند نشان دهند که جنبش سبز جنبشی اسلام مدار و ضد سکولار است و مردم برای بازگشت به عصر طلائی امام خمينی به خيابان آمده و جان عزيزانش را به دم گلوله داده اند و نه برای ساقط کردن کل اين رژيم منحوس؛
فراموش خواهيم کرد که اينها تمام هم شان رسيدن به اجرای بدون تنازل قانون اساسی حکومت اسلامی بوده است که همهء مصائب و نامردمی ها و تبعيض ها و ستم ها از دل آن بيرون می آيد؛ و نه ارسال اين قانون ننگين و اصلاح ناپذير به زباله دان تاريخ؛
فراموش خواهيم کرد که همين رهبران مذهبی جنبش سبز ـ که از يکسو مدعی آنند که رهبر جنبش نيستند و، از سوی ديگر، نمايندگانی را به خارج کشور فرستاده و شورای هماهنگی راه سبز اميد براه انداخته اند تا از جانب شان اعلاميه صادر کرده و مبارزات مردم را به اصطلاح رهبری می کنند ـ مسئوول آنند که چند ميليون انسان به خيابان آمده را در طی هشت ماه به تدريج به خانه ها برگرداننده اند؛
فراموش خواهيم کرد که اعوان و انصار همين رهبران مذهبی اند که در خارج کشور ـ و حتی در قالب های سکولار و دموکرات و حقوق بشری ـ می کوشند از ايجاد تشکل های انحلال طلب و آلترناتيو ساز برای حکومت اسلامی جلوگيری کنند و با توسل به منطقی معوج و فريبکار بکوشند نشان دهند که ايجاد آلترناتيو در خارج کشور به «جنبش سبز» (بخوانيد به رهبران بخش مذهبی آن) لطمه می زند؛
فراموش خواهيم کرد که اکنون، پس از دو سال خونريزی و سرکوب حکومتی، رهبر اعظم اصلاح طلبان، آقای خاتمی، از ولی فقيه دد منش اش می خواهد که ظلم مقتولانش بر خود را ببخشايد...
در اين مورد بسيار بيش از اينها می توان نوشت اما خلاصهء سخن آن است که تحليل جنبش سبز و تحولات اش تخليل عمکرد اصلاح طلبان است و نه حکومتيان و، بنظر من، هر سکولار ـ دموکرات انحلال طلبی بايد در عين کوشش برای يارگيری از ميان همهء اقشار سياسی، و از جمله اصلاح طلبان مأيوس از اصلاح پذيری نظام و يا ايستاده در سرآغاز اين مسير، بدين مسئله واقف باشد که اگرچه اتحاد عمل با آنها گهگاهی امکان پذير می شود اما اين پديده اغلب عمری طولانی نخواهد داشت و مآلاً، اگر اوضاع به سود اصلاح طلبان برگردد، روياروئی جدی با آنان نيز امری گريزناپذير خواهد شد. پس، برای فريب ندادن خود و آنان، يک سکولار ـ دموکرات انحلال طلب هرگز نبايد مصلحتاً از نقد عمل و نظر آنان باز ايستد يا کلام صريح را وانهد و سخن مبهم و دو پهلو را برگزيند.
باری، وقت تنگ است و حوصلهء اين مقال کوتاه و يک پرسش اساسی ديگر هنوز پاسخ ناگرفته مانده است: «چرا آنگونه انتقاد کنيم که باعث شود درهای ارتباط بسته شده و اصلاح طلبانی که از کوشش های خويش سرخورده و از اصلاح طلبی رژيم اسلامی نوميد شده اند، نتوانند به سوی اپوزيسيون سکولار حکومت اسلامی بيايند؟»
نخست اينکه اين امر فقط يک اتهام است. آن شخص اصلاح طلبی که از اصلاح پذيری حکومت اسلامی نوميد شده باشد که ديگر اصلاح طلب نيست تا از انتقاد انحلال طلبان از اصلاح طلبان دلگير و از همراهی با آنها نوميد شود. آن کس هم که اصلاح طلب باقی مانده است دليلی ندارد که بخواهد به انحلال طلبان بپيوندد. ما «اصلاح طلب انحلال طلب» نداريم اما «اصلاح طلب سابق و انحلال طلب لاحق» می توانيم داشته باشيم.
افسانهء «ريزش نيروهای اصلاح طلب» هم نبايد گول مان بزند. آنکه در اينگونه ريزش ها شراکت می کند خود بهتر از من و شما می داند که دارد از اردوگاه اصلاح طلبی بيرون می آيد و خود نخستين شعار خويش را پای بندی به سکولار ـ دموکراسی و وابستگی به اعلاميهء جهانی حقوق بشر اعلام می کند.
تازه، به نظر من، دادن اين شعارها هم کافی نيست. چرا که هستند در ميان اين اصلاح طلب های نوميد شده از اصلاحات کسانی که هنوز لزوماً و اساساً متوجه مضار حکومت مذهبی و ايدئولوژيک نشده اند و فيل شان هر از چند گاهی ياد هندوستان حکومت اسلام رحمانی و عدل علی می کند و همچنان می انديشند که قابل اصلاح نبودن «اين» حکومت مذهبی به معنی بد بودن بنيادی حکومت مذهبی نيست و می توان حکومتی داشت که هم اسلامی باشد و هم اعلاميهء حقوق بشر را زير بنای قانون اساسی خود کند. مگر ملی ـ مذهبی ها و همين خانم شيرين عبادی چنين نمی انديشند؟ و يا آقای سروشی که اعلام می کند با سکولاريسم سياسی مشکلی ندارد، همچنان از دموکراسی دينی دم نمی زند؟ و مگر هنوز نيستند بسيارانی که فکر می کنند زدن کمی ادويهء مذهبی به حکومت آن را اخلاقی تر و انسانی تر می کند؟
پس، اگر راه دادن «اصلاح طلبان سابق» در صفوف انحلال طلبان سکولار بخواهد مسير درستی را بپيمايد بايد دقت کرد که اين افراد به راستی به اين درک ضروری رسيده باشند که برای وصول به آزادی و دموکراسی راهی جز جدايی حکومت از مذهب وجود ندارد و آن ها، با هر اندازه اعتقاد و ايمانی که به مذهب شان دارند، بايد که از آن پس عقايد و ارزش های مذهبی شان را برای خودشان نگاه دارند و آن را بر ديگران تحميل نکرده و در راه مبارزه برای آزادی تنها از راه حل های سکولار ـ دموکراتيک پشتيبانی کنند. در واقع، آن ها وقتی می توانند حسن نيت شان را نشان دهند که پل های پشت سر خود را خراب کرده باشند. وگرنه همانقدر می شود از يک اصلاح طلب ترسيد که از يک وابسته به حکومت اسلامی.
باری، از نظر من، تحليل وقايع دو سال گذشته قبل از اينکه شامل تحليل بدکرداری های جنايتکارانهء دينکاران حکومتی باشد، بايد بر تحليل خطاها ی عمدی و سهوی اصلاح طلبان در کار هدايت جنبش سبز متمرکز شود. چرا که اگرچه حکومتيان با سرکوب و زورگوئی بر شعلهء خشم برانداز مردم نفت و بنزين می ريزند اما اصلاح طلبان مذهبی می کوشند همين آتش را خاموش و خنثی کنند.
اشتباه نکنيد، هيچ آدم عاقلی خواستار سوزاندن و نابود کردن نيست. اما همواره بايد به ياد داشت که کمتر حکومتی استبدادی قادر به خاموش کردن خشم مخالفان خويش است به شرطی که بازوی اصلاح طلبی را نداشته باشد.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm