شنبه 4 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ممنون از قهرمانان جوان، مسعود بهنود

مسعود بهنود
متشکريم از اهل فوتبال که چنين شکستی را زمينه‌ساز شدند که ماشين فريب نشدند. هيزم اجاقی نشدند که در آن طلسم می‌سوزانند. اگر دل‌مان می‌سوزد از اين شکست بد، اگر از خشم دندان به هم می‌سائيم، مخاطب‌مان ساق‌های جوان نيست که اميدند و اميد می‌مانند. حتی مربيان‌شان هم از نفرين در امان‌اند. کار از جای ديگر خراب است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تيم فوتبال اميد ايران به سختی از عراق شکست خورد. قلب ها شکست. دوستداران فوتبال گريستند و تلفن های صدا و سيما اشغال شد از ناسزاها. بايد منتظر ماند که فردا روزنامه های ورزشی چه می کنند. اما جای آن دارد که از فدراسيون فوتبال و هيات فنی تيم اميد متشکر باشيم که چنين فرصتی را برای ملت فراهم آوردند. می پرسيد چه جای شکر؟

اگر بازی را برده بودند اميدهای جوان، خبرش دستمايه فريب مردمی می شد که دارند آهسته آهسته از رازهای نهان با خبر می شوند و معنای آمار دولتی و شرح موفقيت ها را در می يابند. چرا بايد هيزم اين آتش می شدند ورزشکاران جوان ما.

ببينيد کشور را چه مه غليظی فراگرفته است. به گفته های هيچ والامقامی اعتماد نيست، دروغ و فريبکاری رايج ترين سکه کسانی شده است که هر صبح خطبه ای در وصف راستگوئی می سرايند. استقلال که آن همه هزينه برايش داده شد و هر مصيبتی را به بهانه رسيدن به آن بر مردم هموار کردند تبديل به کالائی وارداتی از چين شده، عزت که گفته می شد سرفصل کتاب ديپلوماسی استقلال طلبانه جمهوری اسلامی است تبديل شده به التماس، به کمک گرفتن از بيگانگان برای حل مسائل داخلی. ديده ايد صحنه اوپک را، تصور کرده ايد که سيا و ام آی ۶ و موساد که قرار بود مقهور قدرت ما شوند وقت ديدن فيلم الماس فريب به چه قهقهه ای دست زده اند. تصور داريد که آن ها با توجه می دانند که چه دروغ بزرگی است ملاقات مدحی و بايدن و خانم کلينتون در تحليل چرائی اين دروغ گفته باشند اين بيچاره ها برای رام کردن مردمشان از ما کمک خواسته اند. عيبی ندارد کمکشان کنيم تا زمانی که کارشان با حرف راست می آيد چه باک.

بنگريد دين که پشتوانه هزاران ساله بوده است ملعبه کسانی قرار گرفته که قدرت را جدی گرفته اند و نه فقط قدرت را که خود را ، و نه فقط خود را که تاثيرگذاری خود را. سرنوشت هفتاد ميليون نفر را به بازی گرفته اند. هفتاد نفری که گناهشان سادگی و اعتمادشان است، و حاصلش هم سرخوردگی هر نسل.

نگاه کنيد که دو بار جهش بهای نفت، ديگر جوامع کوچک و ميکروسکپی را به کجا رسانده و با ما چه کرده است. با اين بالا نشنيان چه کرد و بر سر ملک چه آورد. يک بار در دهه هفتاد، پادشاه سابق که بهترين روابط را با جهانيان داشت، وقتی در حساب های بانکی کشور چهارده ميليارد دلار پول ديد - همان کشوری که سال قبلش برای تامين ده در صد بودجه يک ميلياردی خود مشکل ها داشت و به هر در زده و التماس ها کرده بود – ديگر خدا را بندگی نمی توانست. اين منهم طاووس عليين شده، چنين بود که فرمان ها داد از چپ و راست، خريد ها فرمود از چين و ماچين و از آن مهم تر دست در جيب بالای کت طعنه ها زد به عالم و گرفتار احلام، به جهان دستور داد که جا باز کند برای ايران در ميان پنج قدرت بزرگ. در هر مصاحبه بد گفت به يهوديان، بلوندها و چشم آبی ها. پند و اندرزها فرمود و سر آخر گفت شما چشم آبی ها بيائيد تا حکومتداری يادتان بدهم.

دفعه اول خطا بود اما بار دوم تراژدی است که بعد از سی سال کسی که زيب شلوارش را جلو دوربين می بندند باز همان رجزها را پيشه کرد. اين بار خواستار شرکت در مديريت جهانی شدن فقط می توانست تلخندی بر چهره مخاطبان بنشاند.

به ادعای خود نفت را بشکه ای ۱۲۰ دلار فروخته اند و در پنج سال به اندازه نود و پنج سال تاريخ حراج نفت ايران پول پيدا کرده اند، باز همان جنون به سرشان افتاده است. چون که تاريخ نمی خوانند. چون که می توان دروغ را پيرايه بست و آراست و به مردم ساده دل فروخت. چون می توان بخش عظيمی از اين پول هنگفت را که سرمايه نسل هاست ميان دست و پا ريخت و باباعلی ساده را که اقتصاد نمی داند و اصلا جز باغبانی سوادی ندارد دست به دعا کرد که جهيزيه نرگس فراهم شد. باباعلی چه می داند که تا نرگس به سن عقد برسد آن دستمال بسته ای که زير رختخواب پيچ پنهان کرده آب می شود و با آن يک طبق چوبی هم نمی توان خريد . بابا علی از تورم چه خبر دارد.

در يک دغلکاری بزرگ که حتی دغلکاران سنتی تحملش نمی توانند کرد، شعبده و طلسمی به کار افتاده، که تنها دليل ماندگاريش کارآمدی سيستم زندان درمانی است. چنين است که باز از يک فرصت تاريخی در کف ملت ايران افسوس ماند. فرصتی تاريخ از دست ملت ايران رفت. آن فرصت چهل سال قبل رفت و جز حسرت و مقداری داستان های گاه اغراق شده و اختلاف بر سر اين که اعليحضرت خبر داشتند يا نداشتند، چيزی برجا نگذاشت.

و چون اين مجموعه برابر چشم قرار می گيرد، سئوال اين است که چه کسی خوابزده را بيدار می کند. دوازده و حالا هجده نفر از زندانيان عقيدتی در زندان های کشور اعتصاب غذا کرده اند شايد خوابزدگان بيدار شوند. شايد مردم به خود آيند و پرده پندار بدرند. طلسم ريا و فريب را به آتش اندر اندازند. و درست کار قهرمانان جوان فوتبال هم در راستای همان اعتصاب غذای زندانيان است. شايد بيداری آورد.

چند جا هست که طلسم به کار نمی آيد، دروغ ميدان ندارد و پول هر چقدر بريزی کاری نمی کند. يکی ورزش است و ديگری هنر و هم ادبيات. ميلياردها بريز يک جنگ و صلح، سرخ و سياه، بينوايان، هاملت، کليدر و سمفونی مردگان نمی توان نوشت يا نويساند تا فخر اين دوره شود، ميليارد ها بودجه بگذار – که گذاشته اند – کجاست آن شعر که با يک بيت غزل سيمين خانم بهبهانی و بک سطر از شعرهای سپيد شاملو برابری کند. همايش های گشاده دستانه و هدايای گران قيمت، سويچ خودروهائی که صله می مدايح می شوند روی ميز چيده شده، منتظر شاعران عالی مقام است. هزار بار هم اين صحنه را از سيما پخشش کنيد. کجاست آن ادبيات فاخر که وعده اش می دهيد. کجا رفت سی و چند سال بودجه های کلان فرهنگ سازی. و حالا کلاه از سر برداريد که هيوا يوسفی رسيده است می توانيد هر روز احضارش کنيد و راز کار را از او بپرسيد، حالا کلاه را بالاتر بگذاريد که دکتر مصطفی بادکوبه ای را به زندان کرده ايد. غافل که همه تاريخ ادبيات ايران را به زندان کنيد کسی غزل کذا را از بر نمی کند و هزار قصيده خاقانی را کسی به يک بيت سعدی نمی دهد. پس می توان گفت ادب از دسترس فريب بيرون است.

و ديگر ورزش است. پنج سال است کاری نيست که احمدی نژاد نکرده باشد. شايد فقط برای اين بچه نرقصيده باشد، هر چه دکتر و مهندس بچه محل و دوست و همکيسه و همريش داشته به ميدان آورده. هر چه خواسته اند فراهم کرده. هممانند خود را که از سوی ديگر دنيا آمده بود لباس ورزشی پوشانده و به محل تمرين برده، شوخی ها کرده، وعده ها داده، از خزانه غيب نفت ۱۲۰ دلاری گشاده دستی ها کرده، از چين و ماچين مربی آورده،. سه نفر را گذاشته تا مراقب باشند کسی به همسر مربی تيم ملی نگويد روسريت را بکش پائين ضعيفه. و مراقب باشد که اگر او هوس کرد به محل کار شوهرش برود کسی نگويد ورود زن به ورزشگاه ممنوع است. اما توپ در دروازه نمی رود. چرا که توپ به فرمان دروغ و آمار غلط کاری نمی کند. با طلسم و جادو هم حالا معلوم شد که نمی توان تيم را به المپيک فرستاد.

علت اصلی اين است که اين کار برنامه ريزی می خواهد با ماست مالی و سرهم بندی شدنی نيست مثل استاديوم هائی است که شريکان آقای علی آبادی ساختند و وای اگر در يک زمان باران آيد و مسابقه ای بزرگ در آن جا برپا باشد. مثل راه آهن شيراز به اصفهان است، مثل مونوريل هاست، مثل بنگاه های زودبازده است و مثل ميليون تومان ها که بايد به نوزادان داده می شد. اما فوتبال اميد ما گوشت فاسد را با چنگال آورد جلو چشممان.

شادان از بخت بايد بود چون خطر اين بود که توپ گرد بچرخد، داور نبيند، تيم رقيب شب خوب نخوابيد باشد و تيم اميد ما راهی المپيک شوند. که اگر می شد الان گوش فلک را رجزهای آقای جوانفکر پر کرده بود. سرمقاله روزنامه دولت آماده بود که اين سربلندی را با آخرين بار – سی و شش سال قبل - مقايسه کند و ميان سطورش چشمکی و عشوه ای هم برای هواداران سلطنت که ما اين آخوندها را انکار می کنيم وگرنه قدر خدمات اعليجضرت را می دانيم.

غافل که يک تفاوت بزرگ بين اين دو دوره هست . سی و شش سال قبل که باز صدای رجز و اغراق ما گوش فلک کر کرده بود دست کم بخشی از درآمد نفت صرف ساختن افتخار شد . بنای شهباد [آهسته بگو آزادی] ساخته شد. اگر فريبی بود دست کم زندان ها از اعتصاب غذا پر نبود، اگر گارد رييس جمهور [لابد قابل مقايسه با گارد جاويدان سلطنتی] موهای ريخته اش را می کاشت دست کم رييسش گوش فلک را کر نمی کرد که ساده زيستی و سلامت و بی اعتنائی به دنيا. اگر هواپيمای شهباز جت سلطنتی بود که کسی سوارش می شد و نماينده کشورش بود در بالاترين سطوح جهانی، به مردم فريب نمی فروخت که چندشم می شود از هواپيمای اختصاصی. به دروغ فرمان فروش هواپيمائی را که قبلی ها خريده بودند نمی داد تا باباعلی را بفريبد که دکتر عين ماست عين خود ماست.

در حقيقت در رجزهای چهل سال قبل يک نکته درج بود، گوينده خود دچار به اوهام شده بود، دروغ نمی گفت. از همين رو سرنوشتش را چنان پايانی بخشيد. شاه پيشين باور داشت به آن چه می گفت، وقتی شرايط نشان داد که چه فريبی بود آن غرور آمد پای تلويزيون و عليرغم ياران غيرتمند گفت صدای انقلابتان را شنيدم ، يعنی مجال بدهيد درست کنيم. جامعه زمان نداد. اما امروز اين دارودسته خود می دانند که دروغ می گويند. خود آمار را پنهان می کنند. خود دستور تغيير آمار می دهند. شب ها به ريش باباعلی می خندند.

حالا پس بايد گفت. متشکريم از اهل فوتبال که چنين شکستی را زمينه ساز شدند که ماشين فريب نشدند. هيزم اجاقی نشدند که در آن طلسم می سوزانند. اگر دلمان می سوزد از اين شکست بد، اگر از خشم دندان به هم می سائيم، مخاطب مان ساق های جوان نيست که اميدند و اميد می مانند. حتی مربيانشان هم از نفرين در امان اند. کار از جای ديگر خراب است. بچه ها و توپ گرد خرابی را نشانمان دادند. بچه ها متشکريم .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016