شنبه 11 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 اردیبهشت» آقایان سنگ تحقق کدام آرمان ها را به سینه می زنید؟ بیژن صف سری
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ترسم ز فرط شعبده داستان وطن باورت کنند، بیژن صف سری

safsari50.jpg
امروز صرف نظر از مخالفت های بر حقی که با نحوه برگزاری انتخابات و انتصابی بودن کاندیدا ها، وجود دارد، منفعل بودن مجلس و ایضا فرمایشی بودن آن، خود از مهمترین دلایل حضور نیافتن مردم در انتخابات پیش رو است و این واقعیتی است که نه تنها نظام حاکم بلکه همه وکیل الدوله های انتصابی که تاکنون و یا بعد از این بر کرسی های خانه ملت می نشینند، به خوبی از ان آگاهند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


چندی است که بازهم با فرا رسیدن موسم انتخابات مجلس، زمامداران نظام برای داغ کردن تنور انتخابات پیش رو به تکاپو افتاده اند و به شیوه مرسومه سی دو سال گذشته ،حرف ها و قول و قرارهایی را در جامعه منعکس می کنند که گروهی خوش باور بر سر آنکه دراین شعبده، آیا حضور باید یافت یانه ،به جنگ فلمی با یکدیگر بر خاسته اند غافل که آنچه بیش از حضور ملت در پای صندوق های رای، قابل تعمق است، در نظر داشتن ماهیت و نقش نهادی است که چه با رای مردم و چه بی حضور مردم به دلیل پیروی از قانون اساسی موجود، نهادی منفعل و ناکارآمد است، آنچنانکه مجلس ششم، بر امده از رای ملت بود اما، به دلیل کاستی ها و موانع موجود در قانون اساسی، ناتوان از تحقق انتظارات مردمی بود که باهزاران امید به پای صندوق های رای آن دوره از انتخابات مجلس رفته بودند.

می گویند، حکایت تاسیس خانه ملت و ایضا انتخابات در این کهنه دیار از آنجا آغاز شد که جمعی از مشروطه خواهان برای رساندن پیامشان به شاه به خانه امیر بهادر خان رفتند، امیر بهادر از آنها می پرسد حرفتان چیست؟می گویند مجلس ملی و عدالتخوانه می خواهیم ،باز می پرسد که چه بشود؟ می گویند برای اینکه شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و این مجلس و دولت باشندکه مسئولیت بر عهده می گیرند.امیر بهادر خنده ای کرد و گفت این که نشدنیست، چرا که تا امروز سی کرور رعیت بود و یک شاه ، که همگی از او اطاعت می کردیم اما حالا شما می خواهید یک نفر رعیت باشد و سی کرور شاه، نه، ما که از عهده بر نمی آئیم.

از آن زمان تا به امروز اندکی بیش از یک قرن می گذرد، و این حکایت همچنان در این کستره تاریخی ادامه دارد ، و در طول این سال ها همواره این قصه نشنیده باقی ماندوکسی صدای ساکنان این آب و خاک را که جامعه مدنی را می طلبید نشنید،نه محمد علی شاه شنید‌، نه رضا خان قلدر و نه پسرش محمد رضا پهلوی و عاقبت آن شد که هم تو دانی و هم من ، تا اینکه بهمن ۵۷ از راه رسیدو این امید را در دل ها زنده کرد که پس از این دیگر هیچ گوشی صدای ملت را نشنیده نخواهد گرفت، اما دریغا که جز قلب تیره هیچ نشد حاصل غافل در این خیال که اکسیر می کنند.

یکی از دغدغه های زمامداران، در ده سال گذشته، کشاندن مردم به پای صندوق های رای بوده است تا ضمن داغ کردن این بازارمکاره، وجهه ای نیز در مجامع بین المللی کسب کند و از قضای روز گار تاهمین چند سال پیش هم در این ترفند موفق بوده است چراکه ملت خوش باورهم با قبول وعده وعید های کاندیداهای انتصابی، کرور کرور به پای صندوق های رای میرفتند اما امروز صرف نظر از مخالفت های بر حقی که با نحوه برگزاری انتخابات و انتصابی بودن کاندیدا ها، وجود دارد، منفعل بودن مجلس و ایضا فرمایشی بودن آن، خود از مهمترین دلایل حضور نیافتن مردم در انتخابات پیش رو است و این واقعیتی است که نه تنها نظام حاکم بلکه همه وکیل الدوله های انتصابی که تاکنون و یا بعد از این بر کرسی های خانه ملت می نشینند، به خوبی از ان آگاهند اما از آنجائیکه خفته خود را بیدار می بیند به خواب، صرف درخود فریبی است.

می گویند از پس سال ها برگزاری انتخابات و وعد وعید های سر خرمن وکیل الدوله ها ی مجلس شورای اسلامی، در یکی از روستاهای تنکا بن یا همان شهسوار قدیم ،معلم به دانش آموز می گوید صفحه ۳۵ را باز کن و بخوان، دانش آموز می گوید نمی خوانم ، معلم دلیل تمرد شاگرد را می پرسد، دانش آموز می گوید چون توهین است ، معلم بطرف نیمکت دانش آموز می رود و در همانحال می پرسد، چه توهینی؟ و بعد چشمش به صفحه پاره شده می افتد و با غضب می پرسد، چه کسی کتابت را پاره کرده؟ دانش آموز می گوید پدرم، معلم می پرسد پدرت جه کاره است؟ دانش آموز با خجالت می گوید بی سواد است، اما در ادامه می گوید، دیشب داشتم درس چوپان دورغگو را بلند بلند می خواندم که پدرم گفت، این توهین است، جد و آباد ما چوپان بودند، ما نه به بزغاله ها و بره هایمان دورغ گفتیم و نه به دشت و صحرا، اما یک نفر آمد و گفت مرا نماینده خود کنید، برایتان جاده درست می کنم، بهداشت می آورم و چه و چه، ولی نکرد، حالا سلام مارا هم جواب نمی دهد، اسم ما را از کتاب پاکن و اسم نماینده را بگذار.

این حکایت نمونه ای کوچک از ناباوری مردم به وکیل الدوله هایی است که تنها برای بهرمند شدن از مزایای نمایندگی (لفت و لیس از کیسه ملت) تن به سرسپردگی زورمندان ظالم داده اند تابا یک دوره نمایندگی، تا ابد از دغدغه معاش فارغ باشند و این حقیقتی است که امروز با صد ادله و نشانه درمورد تک تک کسانیکه خانه ملت را غصب کرده اند صادق است تا نگوید تهمت به وکیل الدوله ها چرا، بخوانید خبرهای استعفای فله ای مدیران دولتی را که این روز ها برای وکیل الدوله شدن در حال کورس گذاشتن با یکدیگر هستند، تا بدانجا که حتی سفیر این ولایت کفر ستیز، خبر استعفایش را برای وکیل الدوله شدن با افتخار اعلام می کند و هیچ تنابنده ای هم نیست که از این مدیران و سفیران انتصابی بپرسد این چه عطش خدمت به مردم است که درکسوت نمایندگی یک ملت در جوامع بین المللی سیراب نمی گردد؟

ترسم ز فرط شعبده چندان … کنند
تا داستان وطن باورت کنند

bijan-safsari.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016