یکشنبه 12 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خنده ی زهرآلود رهبر اصلاح طلبان حکومتی! شکوه میرزادگی

شکوه ميرزادگی
اقدامات اخیر خاتمی و اصلاح طلب هایی که در این شرایط همچنان می خواهند راهی و جایی و بهانه ای پیدا کنند تا باز در انتخابات شرکت نموده و سهمی از قدرت بگیرند، کلاً و خوشبختانه ثابت می کند که در حکومت اسلامی، اصولگرا و اصلاح طلب، یا بد و بدتر، تفاوتی ندارند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در خرداد 1376 سيد محمد خاتمی، با خنده های غافلگیر کننده اش، از دل حکومتی عبوس و کریه ظاهر شد؛ خنده هایی که گاه مصنوعی و غلوآمیز به نظر می رسیدند؛ اما همین خنده ها دل میلیون ها مردمی را برد که هفده هجده سال لبخند بر لب هاشان خشک شده بود. آنها که هجده سال شاهد جنایت و جنگ و کشتار بدون توقف ناشی از استقرار حکومتی انقلابی ـ اسلامی بر کشورشان بودند، آنک از خندیدن و شادمان بودن نيز می ترسیدند؛ يعنی ترسانده بودندشان.

از رهبر انقلابی که اخم کرده و بی «هیچ» حسی وارد سرزمین شان شده بود، و یک راست به سراغ گورستان رفته بود تا از میان مردگان نوید زندان و جنگ و کشتارهای دسته جمعی را بدهد، و مهم ترین شعارش این باشد که «گریه ثواب دارد» و «می زنم توی دهان آمریکا»، تا آیت الله ها و حجت الاسلام های ریز و درشت اش که کارشان به سخره گرفتن حقوق بشر و تمدن قرن بیستم و علم و دانش مدرن بود، همگی، به اندوهگین بودن او فرمان می دادند.

در آن سال، خستگی و پایان تحمل مردم کاملاً محسوس بود. می شد از ورای نوشته ها و گفتارهای هر روزه ی این مردم به روشنی دید که این هجده سال برای آن ها بلندتر از قرنی گذشته است؛ افزون بر آن ـ حداقل از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی ـ پس از قرن ها دوباره به یادشان آورده بودند که در «دی.ان.ای»ی فرهنگی شان بيش از هر عنصری جشن و شادمانی و خنده و رقص و پایکوبی و مهر و مهربانی وجود داشته است؛ واقعيتی که هزار و چهارصد سال تمرین ِ توی سر و سینه زدن در سايه سرکوب شاهان سرسپرده به قدرت های مذهبی نتوانسته بود آن را کاملاً از ذهن شان پاک کند. حتی تهدید دوزخ های هراس انگیز و وعده ی بهشت و حوریان و غلمان ها و جوی های شیر و عسل نيز اين فراموشی را به واقعيتی بازگشت ناپذير تبديل نکرده بود.

خاتمی با خنده هایش، با وعده های ریز و درشت اش، و با امید بخشی های اصلاحی اش، درست در چنان لحظه ای از به پایان رسیدن تحمل مردم ظهور کرد تا آنان را آرام و امیدوار کند. یاد روزهایی می افتم که مردمی معمولاً منزوی شده و خاموش و غمزده، با شور و هیجان، برای انتخاب شدن این وعده دهنده به راه افتاده بودند و برایش تبلیغ می کردند.

به یکی از دوستانم در ایران که مشغول همین تبلیغات بود گفتم: «آیا شماها نمی دانید که این آقا فرقی با دیگر افرادی که در جمهوری اسلامی هستند ندارد؟ مگر می شود کسی که از ابتدای انقلاب تا کنون مصدر مشاغلی چون نمایندگی مجلس اسلامی سرسپرده، سرپرستی کیهان زیر نظر رهبری آدمکش، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نهی از منکر و امر به معروف که همه ی بدبختی ها و سانسورها از آنجا بیرون می آید، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ک ویران کننده ی دانشگاه و فرهنگ آن سرزمین بوده، پس از انتخاب شدن برای ریاست جمهوری صد و هشتاد درجه تغییر کند؟ اين توقع مثل انتظار روییدن گل در شوره زار است».

آن دوست در پاسخم گفت: «ما میان بد و بدتر، یعنی ناطق نوری و او، چاره ای جز او نداریم. می دانیم که او گلی نیست، اما اگر ناطق نوری بیاید خاری است که در چشم ما فرو خواهد رفت. اگر ناطق نوری بیاید ما حتی نمی توانیم دخترهامان را به مدرسه بفرستیم چون...»

من اگر چه همچنان معتقد بودم که انسان عاقل منافع دراز مدت را فدای منافع آنی نمی کند، اما در آن زمان به او به عنوان انسانی خسته و هراسیده در یک سرزمین دیکتاتورزده ی مذهبی حق می دادم که از سر ناچاری این گونه انتخاب کند. فکر می کردم من که در ایران نیستم. ولی اگر بودم و جماعتی روان پریش به تصور آرایشی ناکرده بر لبان گلگون دخترم تیغ ارتجاع می کشیدند و یا به دلیل ارتباط عاشقانه ای راهش به شلاق و سنگسار می افتاد، چگونه می توانستم بدون توجه به شرايط انتخاب بين بد و بدتر فکر کنم و يکسره به فکر فردای دخترم در یک جامعه ی سالم باشم؟

خاتمی خنده کنان آمد و همچنان تیغ ها بر لبان دخترکان معصوم کشیده شد، همچنان سنگ ها بر سرهایی «زنا کرده» فرود آمد، همچنان یا توسری یا روسری ادامه يافت، همجنان اسناد کنوانسیون های رفع تبعیض امضا نشده ماند، و کشتارهای داخل زندان ها به قتل های زنجیره ای بیرون زندان کشیده شد. بله، او آمد و هیچ اصلاحی ممکن نشد.

اگر چه هنوز و همچنان برخی معتقدند که در زمان خاتمی زندگی شان حداقل در برخی از موارد بهتر از قبل و بعد از آن دوران بوده اما اکنون می توان به روشنی ديد که این خاتمی نبود که «آن موارد بهتر» را بوجود آورد، این کل حکومت اسلامی بود که برای فرار از وضعیت بد جهانی، و در لیست سیاه قرار گرفتن اش، نیاز به ظاهری آرام تر پیدا کرده بود. اعتراف خود خاتمی به اينکه «من فقط تدارک چی حکومت بودم» خود بهترین دلیل این واقعیت است.

حال، ماجراهای یک ماه گذشته، یعنی در افتادن خاتمی با جنبش آزادی خواهانه و حق طلبانه ی مردم ایران، این عنوان تدارک چی حکومت اسلامی بودن را ثابت می کند. سایت اخبار روز، در ارتباط با سخنان نماینده ی اصلاح طلب ها می نویسد: «دیگر پوشیده نیست که "نظام" شرط شرکت در انتخابات برای بقایای دوم خردادی ها را محکوم کردن جنبش سبز و به ویژه فاصله گرفتن از دو چهره ی برجسته ی آن، آقایان موسوی و کروبی که اکنون در بازداشت خانگی به سر می برند و همه ی تماس های آن ها با جامعه را قطع کرده اند، قرار داده است. رهبری ِ خط زرد تسلیم در برابر ولایت فقیه را محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین بر عهده دارد و دوم خردادی ها به تبعیت از او و همزمان با نزدیک شدن زمان انتخابات، به طور صریح تری به "بیعت با رهبری" و دشمنی با جنبش سبز رو می آورند. اظهار نظرهای شخصیت های شناخته شده ی دوم خردادی در هفته های اخیر تماماً در این جهت بوده است.»

اکنون کاملاً روشن است که اين محمد خاتمی ِ «بی خیال و بی اختیار» حتی آن بد بهتر از بدتر در حکومت اسلامی هم نیست. او در یک دوره ی خاص با سلاح خنده هایی که جز زهر نبود، ابتدا برای مدت هشت سال مردم را امیدوار و سرگرم کرد، و بار دیگر با حضورش در انتخابات نهم خواست این وضعیت را ادامه دهد.؛ او موجودی است که برایش هیچ چیز جز اطاعت بی چون و چرا از دیکتاتوری و بیدادگری حکومت اسلامی و تلاش خستگی ناپذیر برای حفظ آن اهميت ندارد. او نيز، به سبک رهبر انقلاب اش، نه تنها «هیچ» احساسی نسبت به آن سرزمین دیکتاتور زده ندارد بلکه حتی در «گفتگوی تمدن» هايش نيز اشاره به زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار کمترین جايگاهی را اشغال نمی کند.

راستی اينکه، با مشاهده ی اعمال و رفتار این مرد و افرادی چون او، و در پی تماشای بی همتی افراد سرشناس اصلاح طلب در خارج کشور، بارها از خود پرسیده ام که چرا این گروه از اصلاح طلب ها هیچ حس درد ندارند؟ چرا حس رنجور شدن از رنج دیگران درشان نیست؟ چرا حتی به فکر خودی هایشان نیستند؟ و چرا همیشه یا رو به قدرت حاکم دارند و یا به فکر شخص خودشان هستند؟ مگر نه اينکه ماه هاست که رهبران شان در حصر خانگی به سر می برند و بیشتر بزرگان شان در خارج کشور تنها کاری که انجام می دهند سخنرانی کردن و بیانیه های بی اهمیت منتشر کردن و احتمالاً (آنگونه که شنیده می شود) پنهانی با این سناتور و آن وزیر و وکیل ملاقات داشتن و خودی نشان دادن است؟

اگر اين ها را ـ با همه ی امکانات مالی و ارتباطی که دارند ـ مثلاً، با طرفداران نلسون ماندلا، رهبر اپوزیسیون آفریقای جنوبی به هنگامی که در زندان بود، یا با طرفداران خانم آنگ سان سوچی، رهبر اپوزیسیون برمه وقتی که در حصر خانگی بود، مقایسه کنیم می بينيم که آن ها، در هر کشوری که بوده اند، سال های سال (بیست و هفت سال برای ماندلا، و پانزده سال برای سوچی) تلاش کرده اند، مدام مقابل سفارتخانه های این دو کشور تظاهرات داشته اند، مدام عکس های این افراد را به رخ مردمان کشیده اند، مدام از مردمان کشورهای دیگر خواسته اند که در تظاهرات شان شرکت کنند و در راستای تحریم هر چه بیشتر آن کشورها فشار بیاورند. آن ها، به هر قیمتی که بوده، به طور مرتب از این افراد پیام و خبر می آوردند و نمی گذاشتند نام این افراد ـ چه در وطن شان و چه در خارج از آن ـ به فراموشی سپرده شود. اما هنوز سالی از حصر خانگی آقایان کروبی و موسوی و خانم ها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی نگذشته که بندرت در جایی نام شان می آید و این گونه اگر پبش برود دیگر نامی هم از آن ها نخواهد ماند.

من اصلاح طلب نیستم، هیچوقت هم در این حکومت رأی نداده ام، حاضر هم نیستم که حتی اگر بهترین و سالم ترین انسان ها نيز خود را برای پستی در این حکومت کاندید کند به او رأی دهم. چرا که لااقل اکنون دیگر بر اساس شواهد و مدارک موجود قابل درک است که این حکومت حتی شوره زار نیست؛ باتلاقی هولناک است که هر آن کسی را که به او نزدیک شود، خوب یا بد، ابتدا لجن آلود کرده و سپس می بلعد. اما این بی توجهی ها نسبت به انسان های در بند، از سوی کسانی که خودشان را هم طرفدار آن ها و هم اپوزیسیون دولت حاکم بر ایران می دانند به راستی حیرت انگیز و دردناک است.

اکنون دو تلاش بزرگ در (دوران خاتمی و انتخابات دو سال پيش) که به خاک و خون کشیده شده اند، و نيز اقدامات اخیر خاتمی و اصلاح طلب هایی که در این شرایط همچنان می خواهند راهی و جایی و بهانه ای پیدا کنند تا باز در انتخابات شرکت نموده و سهمی از قدرت بگیرند، کلاً و خوشبختانه ثابت می کند که در حکومت اسلامی، اصولگرا و اصلاح طلب، یا بد و بدتر، تفاوتی ندارند و تنها کسانی از امتحان تاريخ معاصرمان سربلند بیرون می آیند که، با هر مرام و مذهب و ایمان و اعتقادی، اين حکومت را، همراه با قوانین غیر انسانی اش و اصولا تفکر مبتنی بر استقرار و استمرارحکومت مذهبی را برای همیشه ترک گفته باشند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016