خون های بر برف؛ سرهای در برف، پاسخی به مقاله محمود دلخواسته در مورد شاپور بختيار، (بخش نخست)، م. ر. رضا
امروز سر ِِ بلند ِ دکتر شاپور بختيار ، در مقابل سرهای فرورفته در برف کسانی که بانی و حامی تشکيل رژيمی مجهول بودند ، بيش از پيش برافراشته است . همان کسانی که يا عامل تشکيل اين رژيم بودند يا با سکوت خويش ، سهيم در جنايات روزافزون و بی انتهای آن شده و مؤيد بی عدالتی هايی شدند که در تاريخ اين سرزمين بی مانند است .
نمی دانم اگر شاپور بختيار نبود آيا هرگز می توانستيم ادعا کنيم در ايران ِ ۵۷ موضوعی به نام روشنفکری وجود داشته و يا اصلاً کسی به صفت روشنفکر داشته ايم ؟ چگونه می توان ادعای روشنفکری کرد و از کسی حمايت کرد که تمام نظراتش در مورد طرز حکومت کردن در آثار پيشينش مشخص بوده و ازهمه علنی تر نظرش در مورد حق رأی زنان . اگر مطالعه و تحقيق در آثار کسانی که ادعای رهبری يک کشور و انقلاب بلکه جهان را دارند ، وظيفه روشنفکر و افراد تحصيل کردۀ يک کشور نيست ، پس کار کيست ؟ . کداميک از مدعيان روشنفکری ِ حامی روح ا... خمينی ، او را در مورد سطر به سطرِ کتاب ولايت فقيهش در پاريس به چالش کشيدند ؟ چرا او را در مورد محروم دانستن زنان از حق رأی _ در هر مقطع زمانی که می خواهد باشد _ بازخواست نکردند ؟ . و نه تنها که چنين نکردند بلکه با لاپوشانی ِ کهنه پرستی ِ امامشان ، يا حرفهای خودشان را در دهان او گذاشتند يا بعنوان مترجم و نمايندۀ وی ، هر چه خود از دمکراسی در غرب آموخته بودند از جانبش تحويل خبرنگاران و جهانيان دادند . روشنفکری را که به دنبال توده ای از مردم حرکت کند که هر کدامشان به هوسی و غرضی پا به خيابان گذاشته اند ، ديگر روشنفکر نمی توان خواند بلکه بايد فاتحه اش را خواند .
امروز اين سخن بختيار به هنگام ترک جلسه جبهه ملی با اين مضمون که "ديکتاتوری نعلين را به مراتب خطرناک تر از چکمه می دانم و زير بار آن نخواهم رفت " ، چون پتکی بر وجدان ِ خفتۀ رفيقان نيمه راه و همه کسانی می دانم که زير بار آن رفتند . ويا اين سخن ِ وی در مصاحبه با روزنامه «لومتن» چاپ پاريس به تاريخ (۱۴ بهمن ۵۷) سوم فوریۀ ۱۹۷۹ که می گويد: " هيچکس نمیداند جمهوری اسلامی آيتالله خمينی چيست و اگر کسی برای فهميدن اين موضوع به متون گذشته مراجعه کند پشتش به لرزه درمیآيد." ، تفاوت وی را با همۀ مدعيان ِ هم عصرش آشکارتر می کند .
ابعاد اشتباه انسانی چقدر می تواند باشد که بزرگترين و علنی ترين فريبکاری تاريخ را ببيند و باز هم دم برنياورد . از ۱۲ تا۲۶ بهمن ۵۷ تنها دو هفته، ميزان راست آزمايی يک شخص است . ۱۲ بهمن روح ا... خمينی می گويد : "آقای ارتشبد خيال نکن که اگر تسليم شوی ما شما را به دار خواهيم کشيد " اما ۲۶ بهمن ، خون سرخ چهار امير ارتش ايران بر برف بام مدرسۀ علوی نه تنها رسواگر فريبکار است ، بلکه مایۀ شرمساری حاميان سر در برف فرو بردۀ او نيز هست که باز هم با سکوت او را همراهی کرده و تا تيغ به گلوی خودشان نرسيد و خطر متوجه خودشان نشد ، او را به مقام و موقعيتی رهنمون شدند که سرانجام خود نيز يا از چنگ آن گريختند (ابوالحسن بنی صدر)، يا جان به پای آن گذاشتند (صادق قطب زاده) و يا در بهترين حالت ، تا پايان ِ عمر ِ اين غول برون شده از شيشه ، در سکوتی مرگبار زيستند (ابراهيم يزدی) .
با اين مقدمه به مقالۀ آقای دکتر محمود دلخواسته با عنوان "بختيار ، اسطوره و واقعيت "* می پردازيم تا ادعاهای مطرح شده در آن مورد ارزيابی و نقد قرار گيرد .
۱ – نامۀ بختيار به خمينی
اين مقاله با نامه ای از دکتر بختيار به آيت ا... خمينی به تاريخ هفتم شهريور سال ۵۷ آغاز شده و از آن اينگونه نتيجه گيری شده که بختيار رهبری خمينی را در آن مقطع زمانی پذيرفته . نامه :
«هفتم شهريور ماه ۵۶- حضرت آيت الله خمينی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شايد از انتشار اعلاميه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اينجانب و آقايان دکتر کريم سنجابی و داريوش فروهر در تهران انتشار يافته است اطلاع حاصل فرموده ايد. ما در مقابل خلق و خدا بيان اين حقايق را ادای وظيفه ملی ودينی خود دانسته ايم و اوضاع کشور را همانطوری که هست بگوش هموطنان خود ودنيای خارج رسانديم. در اين ايام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفکران خود تبادل نظر کردم واکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن به مبارزات وايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد. باسلام و تهيت [تحيت]، ارادتمند شاپور بختيار.»
و نتيجه گيری آقای دلخواسته :
"اين نامه فاش می گويد که وی در آن برهه خمينی را رهبر حرکت بر ضد استبداد شاه می دانسته است، وگرنه نامه نوشتن و او را اينگونه مورد خطاب قرار دادن کاملا بی وجه بود. ديگر اينکه آقای بختيار از آقای خمينی تقاضای «هدايت و حمايت» می کند. يعنی نه تنها به او اعتماد دارد بلکه برای او، مقام رهبری جنبش را قائل است"
حال سوال اينجاست که اگر دکتر بختيار ، برای خمينی مقام رهبری قائل بود پس چرا در همان نامۀ سرگشادۀ ۲۲ خرداد ۵۶ ، شاه را به رعايت قانون اساسی دعوت می کند که نوعی اعلام وفاداری به قانون اساسی نيز هست . و وقتی هم در اين نامه می گويد در اين راه خير هدايت و حمايت فرمائيد ، قطعاً نمی توان راهی غير از عمل به قانون اساسی مشروطيت را از آن برداشت کرد زيرا نامۀ حاضر را نيزعطف به آن نامۀ سرگشاده کرده . ديگر اينکه آن نامۀ رسمی وعلنی ، تمام مواضع امضاء کنندگانش را آشکارا بيان می کند اما از اين نامۀ خصوصی چيزی جز يک تعارف رايج عرفی نمی توان برداشت کرد که باز هم در آن تأکيد بر اعلامیۀ فوق الذکر است .
البته تمام اين سخنان با فرض صحت نامۀ ياد شده بيان می شود و فرض اينکه اين نامه به گونه ای بوده که آقای بنی صدر اجازه دسترسی به متن آن را يا از طريق بختيار و يا از طريق خمينی داشته اند . که اگر جز اين باشد ، در امانتداری ايشان و پايبندی شان به اصول اخلاقی بايد شک کرد . اما چون اصل بر برائت است ، اميدوارم که مفروضات فوق صحيح باشند .
۲ – کنفرانس گوادالوپ
آقای دلخواسته مصاحبۀ والری ژيسکاردستن با روزنامۀ توس در تاريخ ۲۳ شهريور ۱۳۷۷ را اينگونه نقل می کنند :
"در کنفرانس گوادالوپ، جيمی کارتر به اطلاع رهبران غرب رساند که دولت ايشان به اين نتيجه رسيده است که کار حکومت شاه تمام و تصميم بر اين گرفته شده که حکومت نظامی جايگزين شاه شود."
حال با مراجعه به اين مصاحبه در روزنامۀ توس ، عين گفتۀ آقای ژيسکاردستن نقل می شود تا درستی نقل قول فوق ارزيابی شود :
" ...ما چهار کشور در اين گفت و گوها شرکت کرديم : آمريکا، انگلستان، آلمان و فرانسه . تنها کشوری که در اين جلسه زنگ خاتمه حکومت شاه را به صدا درآورد نمايندۀ دولت آمريکا بود و معتقد بود وقت تغيير رژيم در ايران است به طوری که همه ما متحير و متعجب شديم ....اين رئيس جمهور وقت آمريکا بود که در جلسه رسمی ، حکومت شاه را تمام شده اعلام کرد و مصراً گفت اميدی به بقای اين حکومت نيست و شاه رفتنی است و ما او را حمايت نخواهيم کرد و در ادامه گفت که برقراری يک رژيم نظامی در ايران پيش بينی می شود ."
از اين اظهارات اين نتايج را نيز می توان گرفت :
الف- عزم دولت آمريکا در پايان دادن به حکومت شاه و رژيم پادشاهی مشروطه و نيز دولت بختيار.
ب- پيش بينی ِ تشکيل يک حکومت نظامی و نه تصميم بر تشکيل آن .
ج- تشکيک در ادعای "استقلال" رهبران اين انقلاب از قدرتهای بزرگ .
اما در نتيجۀ اين کنفرانس آقای ژيسکاردستن به اطلاع آقايان يزدی ، قطب زاده و بنی صدر می رساند که به فکر تشکيل دولت جديد ِ خود باشند و اين نتيجۀ سياست رسمی و علنی ايالات متحده در مذاکره با قدرتهای جهانی است .
۳ – بختيار و نخست وزيری
وآقای دلخواسته اينگونه ادامه ميدهند :
"بعد از اينکه سنجابی رئيس جبهه ملی و غلام حسين صديقی پيشنهاد شاه را برای نخست وزيری نپذيرفتند، اين موقعيت به شاهپور بختيار پيشنهاد شد، که ايشان فورا و بدون مشورت با رئيس جبهه و ديگر اعضای جبهه آن را پذيرفت.".
در اينجا بايد ديد آيا دلايل عدم پذيرش نخست وزيری ِ آقايان صديقی و سنجابی يکسان بوده ؟ هرگز . تنها شرط دکتر صديقی برای قبول نخست وزيری ، عدم خروج شاه از کشور به عنوان فرمانده کل قوا و نماد وحدت مملکت بوده است ولی از شاه می خواهد اختيارات خود را به يک شورای نيابت سلطنت تفويض کند زيرا او می دانست که خروج شاه از کشور،مملکت را به نقطه ای غيرقابل بازگشت می رساند که کنترل آن ممکن نخواهد بود که با برآورده نشدن اين شرط ، دکتر صديقی نپذيرفتند که نخست وزير شوند . اما حکايت دکتر سنجابی ، حرکت نسنجيده و بدون مشورت او با جبهه ملی در امضای اعلاميه ای سه ماده ای و تسليم آن به خمينی در پاريس است که او را عاجز از هر حرکت سياسی ِ خلاف ميل خمينی کرد . ولی قصه پذيرفتن نخست وزيری از سوی بختيار نه آنگونه که ايشان ادعا می کنند فوری بوده و نه بدون مشورت با ديگر رهبران جبهه ملی و به خصوص سنجابی . چرا که اين يک فرآيندی بوده که بيش از سه ماه به طول انجاميده تا به نخست وزيری بختيار منجر شده نه يک اتفاق آنی که احتياج به تصميم فوری و بدون مشورت داشته باشد . شاهد اين ادعا ، خاطره ای از دکتر جمشيد آموزگار است که نه هوادار بختيار محسوب می شوند نه هوادار انقلاب و با توجه به سابقه ايشان کمتر می توان در صداقت و بی طرفی شان در اين مورد شک کرد . شايد بهتر بود اين متن را در پاورقی بياورم ولی به علت اهميت موضوع، ناگزير از نقل آن در متن هستم :
" خاطره ای از جمشيد آموزگار:
غفلت جبهۀ ملی و قضيه دولت نظامی
بيش از پنج شش هفته از استعفای من و عمر دولت آقای شريف امامی نگذشته بود که يکی از دوستانم که استاد دانشگاه ملی بود ، زنگی زد و گفت : سه نفر از اعضای جبهه ملی آقايان دکتر سنجابی ، دکتر بختيار و دکتر رزم آرا، مايلند با شما ملاقات کنند . چه وقتی برای شما مناسب است ؟ گفتم : دوست عزيزم ؛ من که ديگر کاره ای نيستم. با من چکار دارند ؟
گفت : نميدانم اما به نظر من بهتر است که اين ملاقات صورت بگيرد .پس از لحظه ای تامل ، قرار ملاقات برای ساعت ۶ بعد از ظهر پنجشنبه همان هفته در منزل من گذارده شد .
در روز و ساعت موعود ، در انتظار نشسته بودم ، ربع ساعتی گذشت خبری نشد .
در پی آن عقربه بزرگ ساعت از نيمه هم گذشت ، باز هم خبری نشد . با خود گفتم لابد تغيير عقيده داده و از ملاقات منصرف شده اند. خيالات پراکنده و از هم گسسته ای ذهنم را مشغول کرده بود که زنگ در به صدا در آمد . آقايان دکتر بختيار و دکتر رزم آرا ، به درون آمدند .پس از تعارفات معمول ، آقای بختياراز دير آمدن معذرت خواست و گفت : سنجابی : امروز برای ملاقات با آيت الله شريعتمداری به قم رفته بود . ما منتظر مراجعت ايشان بوديم ، ولی چون نرسيدند فکر کرديم تاخير بيش از اين جايز نيست و ما آمديم .
لحظاتی بعد بدون مقدمه گفتن و يا حاشيه رفتن ، مطالبی گفت که خلاصه ی آن چنين است : آقای آموزگار ، مملکت در يک وضع بحرانی خطرناکی ست . مردم به شريف امامی اعتماد ندارند . پس از جمعه سياه ، اوضاع وخيم تر شده و کشور به سرعت در سراشيبی سقوط قرار گرفته . هر روز که نخست وزيری شريف امامی بيشتر ادامه يابد ، وضع بدترخواهد شد . ما پيش شما آمده ايم که برای نجات مملکت ، به عرض اعليحضرت برسانيد که که تا ديرتر شدن نشده ،شريف امامی را برکنار و دولت را به جبهه ملی واگذار کند . شايد ما بتوانيم راه حلی برای حل اين بحران پيدا کنيم . من از شنيدن اين گفتار صريح و بی پرده بهت زده شده بودم ، گفتم : چرا اين مطلب را از طريق وزارت دربار به عرض نميرسانيد ؟
چنين پاسخ دادند : اطمينان نداريم که اين مطلب را عينا به عرض برسانند ، ولی به شما اعتماد داريم . سپس پيش از خداحافظی شماره تلفنی به من داد و گفت : با اين شماره در هر ساعتی ميتوانيد با من تماس بگيريد .پس از راهی شدن آقايان با اينکه دير وقت بود به کاخ سعد آباد . تلفن چی صدايم را شناخت . اظهار محبتی کرد و گفت چه امری داشتيد ؟ گفتم مطلبی است فوری که بايد به عرض برسانم .گفت گوشی خدمتتان باشد . دقيقه ای چند گذشت که از آن سوی خط ، آوای آشنای منم در گوشم پيچيد .
عرض کردم حامل پيامی هستم که نميتوانم تلفنی به عرض برسانم .
فرمودند : شنبه صبح ساعت ۹ بيائيد به کاخ در شرفيابی پيام را عينا به عرض رسانيد.
برای دقايقی طولانی سکوت ناراحت کننده ای فضای تالار را گرفته . سپس در حالی که طبق معمول درازای اتاق را قدم ميزدند ، فرمودند : شما ميدانيد منظور آنها چيست ؟
عرض کردم : خير اين اولين باری ست که با من تماس گرفته اند.
فرمودند : اينها ميخواهند در ايران جمهوری برقرار کنند و حالا ميخواهند من با دست خودم اين نقشه را عملی کنم . من که در درازای بيست و يکسال معاونت و وزارت و نخست وزيری ، هرگز چنين گفت و شنودی با شاه نداشتم ، بهت زده عرض کردم . اگر اجازه بفرمائيد در اين مورد از آنان سوال کنم . بی درنگ فرمودند : بله بپرسيد .
در بازگشت به منزل به آقای بختيار تلفن کردم . شايد برداشت شاه برايش تازگی نداشت ، چرا که گفت : آقای آموزگارما در جبهه ملی بيست و دو سه نفر هستيم . من نميتوانم از جانب همه حرف بزنم . اين موضوع را در جلسه همگانی که فردا داريم ، مطرح خواهم کرد و نتيجه را به شما خبر ميدهم . دو روز بعد چنين به من گفت : جبهه ملی مخالف سلطنت نيست . ما ميخواهيم مسئوليت دولت و اداره مملکت به عهده ما باشد ، تا شايد بتوانيم اين بحران خطر ناک را برطرف کنيم . سپس اضافه کرد : حاضريم نظر خود را در موافقت با سلطنت بيپرده ، صريح و روشن اعلام کنيم . تقاضای شرفيابی کردم و پاسخ بختيار را عينا به عرض رسانيدم .چهره گرفته آن روزهای شاه کمی باز شد . برای دقايقی از اين و از آن و از اين جا و آن جا مطالبی گفتند و در پايان فرمودند : بسيار خوب بپرسيد کانديدای آنها برای نخست وزيری کيست ؟ مرخص شدم و بيدرنگ با بختيار تماس گرفتم .
شادی بيرون از وصف او را از شنيدن فرموده شاه حس کردم . هيجان زده به من گفت :
فکر ميکنم اللهيار صالح را پيشنهاد کنيم ، ولی تصميم بايد از طرف همه باشد.
ما فکر نميکرديم اعليحضرت به اين زودی تصميم بگيرند . حالا مشکل کار اينجاست که سنجابی و بازرگان به پاريس و لندن رفته اند و بدون حضور آنها نميتوانيم تصميم بگيريم .
سعی ميکنم تا با آنها تماس بگيرم تا فورا برگردند .
سپس گفت : مطلب تاره يی هم پيش آمده که نميدانم چگونه تفسير کنم . ديروز دکتر نهاوندی تلفن کرد پس از مقدمه چنين اظهار داشت که جبهه ملی هر مطلبی دارد که بخواهد به عرض برسد ، بهتر است از طريق ايشان باشد ولی آقای آموزگار نهاوندی وجهه خوبی ندارد . در دانشگاه بسيار بد عمل کرد . ما نميخواهيم با ايشان تماس داشته باشيم تکليف چيست ؟
گفتم : اين مطلب را به عرض ميرسانم . پايان شرفيابيم غروب آفتاب و حالا اوايل شب بود . با اين همه به کاخ تلفن کردم .از آهنگ گفتار چنين دريافت کردم که اعليحضرت سرشام هستند . همه ی گفته بختيار را به عرض رساندم .
از شنيدن نام اللهيار صالح خيلی خوشحال شد ند و فرمودند : بسيار خوب هر چه زودتر خبر دهند .سپس شنيدم فرمودند : ميگند نهاوندی وجهه خوبی نداره . دانستم که مخاطب ديگری حضور دارد که يکباره آوای آشنای شهبانو به گوشم رسيد که گفت : کی اين حرف را ميزنه فرمودند : بختيار . واکنش اين بود : مهمل ميگه . من که بهت زده از اين گفتگو گوشی تلفن در دستم بود . ناگهان بار ديگر خود را مخاطب يافتم .
فرمودند : رابط ما با جبهه ملی فقط شما هستيد ، به آنها بگوييد .
دو سه روزی از اين جريان گذشت و از بختيار خبری نشد ...
اعليحضرت تلفن فرمودند که چه شد ؟ پاسخی نداشتم .احساس کردم که ناراحت هستند . عرض کردم پيگيری ميکنم . بيدرنگ به بختيار تلفن کردم و گفتم : شما مرا در وضع ناراحت کننده ای قرار داده ايد .شما بوديد که به سراغ من آمديد .شما بوديد که از من خواستيد پيامتان را به عرض برسانم . حالا که شاه با پيشنهاد شما موافقت کرده موضوع را به ليت و لعل ميگذرانيد و مرا سنگ روی يخ کرده ايد . خيلی ناراحت شد .
گفت : شما نميدانيد که من با چه مشکلاتی روبرو هستم . تماس با سنجابی و بازرگان بسيار مشکل است .اغلب اوقات در محل اقامتشان نيستند . در اين دو سه روز بارها سعی کردم تماس بگيرم .بالاخره امروز با سنجابی صحبت کردم .گفت کاری دارد که بايد تمام کند ، بعد به تهران برگردد . گفتم ممکن است وقتی را معين کنند که من به عرض برسانم .
پاسخش چنين بود :سعی ميکنم دوباره تماس بگيرم . فرادای آن روز بختيار تلفن کرد و گفت : تماس گرفتم . سنجابی ميگويد کارش تمام شده ولی جا در هيچ هواپيمايی به مقصد تهران پيدا نميکند . من که از اين گفته حيرت زده شده بودم، بی درنگ بسان اينکه الهام شده باشم ، گفتم : هواپيمای دولت را برايشان ميفرستيم .
خيلی خوشحال شد و گفت : به اطلاعشان ميرسانم .پس از اين گفتگو در يافتم بی اختيار وبی اجازه وعده ای داده ام . بی درنگ به کاخ تلفن کردم و جريان را به عرض رساندم .فرمودند : خوب عمل کرديد ، روز حرکت را هر چه زودتر تعيين کنند تا هواپيما فرستاده شود .
مجددا با بختيار تماس گرفتم و فرموده شاه را به اطلاعش رساندم . دو سه روز ديگر گذشت و خبری نشد . من کلافه شده بودم .زنگی زدم و به آقای بختيار گفتم چه شد ؟
پاسخش چنين بود : آقای آموزگار من نميدانم جريان چيست اما سنجابی و بازرگان آماده مراجعت و گفتگو نيستند .
خيلی متاسفم . در اينجا بود که دريافتم شکاف پر پهنايی ميان ياران قديم افتاده که به زيان همگی خواهد بود .
قطره درياست اگر با درياست ور نه آن قطره و دريا درياست
با ناراحتی بيرون از وصفی جريان را به عرض رساندم . فرمودند : گفتم که اينها مقصود ديگری دارند . در ماجرا بدين ترتيب بسته شد .
بعد ها شنيدم که شايد همين غفلت جبهه ملی موجب روی کار آمدن دولت نظامی و وقايع پس از آن شد . الله اعلم
"
شاه فقيد نيز اين تماس را در کتاب «پاسخ به تاريخ» تأييد کرده و در وقوع آن هيچ شبهه ای وجود ندارد .
و اين تقريبا ً آغاز اين فرآيند است. اما در مورد بی اطلاعی سنجابی و جبهه ملی ،بايد گفت که تمام سران جبهه(صديقی ، سنجابی ، بازرگان ، انتظام و بختيار) ، با شاه ملاقات ويا مذاکره کرده اند و بی اطلاعی اعضای جبهه کذب است .آقای دکتر صديقی پنج مرتبه با شاه ملاقات کرده اند که سه جلسه آن در حضور آقايان دکتر علی امينی ، عبدالله انتظام و محمد علی وارسته بوده است . آقای سنجابی پس از ملاقات با خمينی به ملاقات شاه رفته ، دست او را می بوسد و در حالی که به علت مخالفت با قانون اساسی در بازداشت به سر ميبرده از شاه تقاضای ملاقات می کند وتنها با شرط خروج شاه از کشور، برای تشکيل دولت ابراز آمادگی می کند که شاه اين شر ط سنجابی را نپذيرفته بود و . اين در حالی است که ايشان يک ماه پيش از اين ملاقات با شاه ، و در ملاقات با خمينی به تاريخ ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در پاريس ، مطابق ماده دوم از اعلامیۀ خودش ، بطور کلی با بقاء نظام مشروطه مخالفت کرده بود . آقای سنجابی که از عدم خرج شاه مطمئن شده بود در پاسخ به تقاضای بختيار از وی ، برای پذيرفتن نخست وزيری اينگونه پاسخ می دهد : "شاه نخواهد رفت . ولی اگر شما بتوانيد او را قانع کنيد که برود من با اينکه شما دولت را تشکيل دهيد موافقت دارم ." . و حتی آقای بختيار در روز گرفتن فرمان از دست شاه که قرارش ساعت ۶ بعد از ظهر بوده ، ساعت ۱۲ با آقای سنجابی تماس می گيرد و از او می خواهد که همراهش به ملاقات شاه بيايد و اصلاً به نفع سنجابی کناره گيری کند اما سنجابی ساعت ۳ بعد از ظهر مخالفت می کند و نمی رود (بخاطر بيانيه ای که خودسرانه و نه با مشورت جبهه ملی نوشت ، با حقارت نزد خمينی رفت و نه آبرويی برای خود گذاشت نه برای جبهه ملی) . چگونه است که اين کار سنجابی که بدون مطرح شدن در هيئت رئيسه جبهه ملی به انجام رسيده ، باعث اخراج او از جبهه نمی شود اما با انجام آن کاری که از ابتدا هدف ِ جبهه و مصدق بوده (يعنی اجرای قانون اساسی)، بختيار بايد از جبهه اخراج شود ؟ پاسخ روشن است : اکثر اعضای جبهۀ جديد ، دستچين شدۀ سنجابی هستند و سنجابی اساساً کسی را که مخالفش بود به جبهه راه نمی داد. می بينيم که جدايی بختيار از جبهه ملی نيز ثابت کنندۀ مسئله ای نيست .
روزنامه اطلاعات به تاريخ ۱۶ ديماه ۵۷ نيز روايتی مشابه اين را مبنی بر مخالفت شخصی سنجابی با نخست وزيری بختيار ، اينگونه مطرح می کند :
"کريم سنجابی بلافاصله پس از آنکه شاپور بختيار اعلام کرد با قبول پيشنهاداتش از طرف اعليحضرت ،پيشنهاد نخست وزيری را پذيرفته است هيئت اجرايی جبهه را به تشکيل جلسه دعوت کرد . (لازم به اشاره است که پيش از اعلام رسمی قبول نخست وزيری بختيار ، اين موضوع به صورت پيشنهاد بختيار به اعليحضرت در جبهه ملی مطرح و مورد بحث بوده است ) در اين جلسه دکتر اسدالله مبشری يکی از ارکان جبهه ملی که در هيئت اجرايی عضويت داشت غايب بود . به طوری که نزديکان دکتر سنجابی اظهار داشتند ، در اين جلسه رهبر جبهه ملی مجدداً موضع خود را که در بيانيه سه ماده ای صادره در پاريس بيان شده بود تشريح کرد . بختيار نيز نقطه نظرهای خود را بيان نمود و حتی اظهار داشت که به اعليحضرت گفته است پس از مشورت با دوستانش جواب قطعی خود را تقديم خواهد کرد . پس از مدتی بحث ، اعضای هيئت اجرايی جبهه ملی ايران که مدت سی سال در کنار يکديگر مبارزه کرده بودند به نتيجه نرسيدند چرا که بختيار همچنان بر سر موضع خود که قبول مسئوليت بود پافشاری می کرد . بالاخره قرار شد اتخاذ تصميم نهايی به شورای جبهه واگذار شود . در جلسه بيست وشش تن از اعضای شورای عالی حاضر بودند . بعضی از حاضران معتقد بودند که تا اعلام برنامه بختيار و روشن شدن نام وزرای او بايد سکوت کرد ولی دکتر سنجابی معتقد بود نظر جبهه ملی در بيانيه سه ماده ای روشن شده است و هر کدام از اعضا خارج از اين چارچوب دست به اقدامی بزند از انضباط حزبی تخطی کرده و بايد اخراج شود . نتيجه اين جلسه صدور بيانيه ای بود که در آن اقدام دکتر بختيار تقبيح شده و اخراج او از جبهه ملی اعلام شد ."
آقای دلخواسته با تکيه بر تحليل ويليام سوليوان سفير وقت ايالات متحده ، سعی در اثبات قدرت پرستی بختيار و ذهن متوهم ِ او دارند . اظهارات نقل شده از سوليوان ، در مقالۀ ايشان :
"اگر چه در نتيجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختيار جز برگ انجيری که به شاه اجازه می داد که با رعايت قانون اساسی ايران را ترک کند، نيست، بسيار متعجب شدم زمانی که ديدم که نخست وزير جديد خود را به گونه ديگری به حساب می آورد. او با هيجان در مورد نقشه اش که دزديدن انقلاب از دست آيت الله بود سخن می گفت. او بر اين نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ايرانيان را در تسخير خود در آورد...من به سخنان او در نهايت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگويم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختيارگزارش کرده و گفتم که بختيار دارای شخصيتی دون کيشوت گونه است و به نظر می آيد که اصلا نمی فهمد که با ورود آيت الله و همراهانش، دولت ايشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد "
اين در حالی است که دولت وقت ايالات متحده در نتيجۀ گزارشهای ضد و نقيض اين سفير، ناگزير از فرستادن ژنرال هايزر به ايران می شود . آقای سوليوان کسی است که در بحرانی ترين شرايط ِ ايران، ماهها در مرخصی به سر برده و زحمتِ اينکه با سران مخالفين و حتی شخص معتدلی چون مهندس بازرگان ملاقات کند به خود نداده بود . بهتر است ابتدا نظر آقای کارتر را در مورد اين سفير بدانيم و سپس در مورد گفته هايش به قضاوت بنشينيم :
"در آن روزها نحوۀ رفتار سفير ِ ما ساليوان که فکر و ذکرش فقط و فقط اين شده بود که شاه بايد بدون تأخير برود ، موجب نگرانی و آشفتگی ذهن من شده بود .ساليوان احوالات جنون زده و عصبی پيدا کرده بود ...من هنوز بر طبق بعضی گزارشات او تصميم می گرفتم ولی بعدها برايم روشن شد که اين گزارشات نه دقيق بوده و نه با تعادل فکری تنظيم شده است. ساليوان مصر بود که ما فقط از خمينی حمايت کنيم ...گزارشهای ساليوان در مورد ارتش معمولاً با گزارشات هويزر مغايرت وتضاد داشت ...به مرور زمان من به اين نتيجه رسيدم که فقط به گزارشهای هويزر ميشود اعتماد کرد .
از عرضۀ تجزيه و تحليلی معقول و منطقی دربارۀ اوضاع بغرنج ايران کاملاً عاجز بود... در هفته های اخير به خاظر تغيير جهت دادن هايش(از پشتيبانی بدون قيد و شرط از شاه تا حمايت صد در صد از خمينی)...اعتماد من نسبت به او سست شده بود. از وزير خارجه خواستم از تهران احضارش کند ."
در ادامۀ اين گفتار ، از سوليوان نقل شده که او ملاقاتهای مکرری با بختيار داشته ، که اين موضوع نيز کذب است چرا که برابر با گفته های بختيار، او تنها دو بار با سفير آمريکا ملاقات کرده . دفعۀ اول سوليوان برای ابلاغ تلگراف تبريک پرزيدنت کارتر، نزد بختيار رفته و دفعۀ دوم برای ترغيب بختيار به مذاکره با انقلابيون .
در اين مورد ، البته کذاب آقای سوليوان است که در کتابش چنين ادعا کرده ، اما اگر قرار است در مورد مسئله ای تحقيق شود ، بهتر است که سخن ِ همۀ طرفين ذينفع مورد بررسی قرار گيرد . اينگونه اعتماد به قول و فعل بيگانه و تحليل مسائل داخلی با تکيه بر تحليل آنان، از ايرانيانی که در قرن اخير حوادث ايران را ديده و درک کرده اند بعيد است .
در مورد اصرار بختيار به گرفتن رأی اعتماد از مجلسين ، آقای دلخواسته چنين برداشتی دارند :
"با اين وجود در آغاز آقای بختيار برای آنکه نشان دهد که مشروعيت خود را نه از شخص شاه که از مردم گرفته است، پيش شرط خود را برای پذيرش پست نخست وزيری، گرفتن رأی اعتماد از مجلس شورای ملی اعلام می کند. اين اقدام با توجه به صوری بودن ماهيت انتخابات و دخالت مستقيم ساواک در واقع انتصاباتی بود در شکل انتخابات. به دليل وابستگی مطلق مجلس به منويات همايونی، جز يک ژست سياسی صوری نبود. به اصطلاح، ذات نا يافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش! "
فقط به پاسخ دکتر بختيار رجوع می کنيم که خود گويای همه چيز است :
"وانگهی به عمر مجلس با محاسبه تعطيلات تابستانی سه چهار ماهی بيشتر نمانده بود. و من برای اينکه باز حرمت به قانون را تا سرحد امکان برسانم، وقتيکه پيشنهاد نخست وزيری بمن شد، تقاضای رأی تمايل کردم و اينرا هم در مکتب مرحوم دکتر مصدق آموخته بودم. از همين مجلسی که هزار و يک ايراد همه به آن ميگيريم، و واقعا ً هم همينطور بود، رأی تمايل خواستم. من خواستم اين سنت و اين راه و رسم فراموش شده را دوباره زنده کنم. يعنی شاه وقتی فرمان صادر ميکند که قوه مقننه اظهار تمايل کرده باشد و وقتی که اظهار تمايل کرد، شاه مطابق قانون فرمان صادر ميکند. من آمده بودم مشروطيت ايران را بر طبق قانون اساسی استوار بکنم و برای اينکار خواستم روز اول حرمت به آدم هائی بگذارم که خيلی هاشان لايق هيچ حرمتی نبودند ولی بهر حال عنوان نماينده مردم را داشتند. اين يک احترامی به اسم مجلس و اسم نماينده بود، نه به آقايانی که تمام رستاخيزی بودند"
در اينجا تنها از قول مولانا می توان به آقای دلخواسته گفت :
ما خود زده ايم جام بر سنگ
ديگر نزنيد سنگ بر جام
در ادامه ، آقای دلخواسته مدعی شده اند که دولت بختيار تنها ۵ وزير داشته که اين ديگر اشتباهی باورنکردنی و غير قابل چشم پوشی است که نمی توان ديگران را مسئول آن دانست . هر اندازه که با شخصی دشمنی داشته باشيم ، آن هم با نخست وزير يک مملکت ، که همۀ اعمال و گفتارش زير ذره بين بوده و به صورت رسمی در تاريخ ثبت می شود ، نمی توانيم يک کابينه ای که ۱۵ عضو و ۱۲وزير داشته را ۵ وزيره بخوانيم . اين ديگر رازی مگو نيست که تنها خواص از آن مطلع باشند موضوعی است که به راحتی در دسترس همگان است ، در مطبوعات ثبت شده ، در کتابهای متعدد آمده واز همه آسانتر در اينترنت دهها لينک ، عکس و فيلم از آن موجود است .
بد نيست توضيح ِ خود بختيار را هم در اين زمينه بدانيم :
" در آن هنگام من در حال شور و مشورت برای جمع آوری ۱۲ همکار موجه بودم . در حقيقت نياز به ۱۸ نفر بود ولی فهرست من به ۱۲ ختم می شد و برای اين کار دو دليل داشتم . اولاً ميخواستم وزارت کشور را خود بر عهده گيرم ، و از طرف ديگر چون هنوز از کنار آمدن با بازرگان و گروهش نوميد نبودم ، صلاح در اين ديدم که چند کرسی وزارت را – به خصوص وزارتخانه هايی که نياز به کار فنی داشت - برای آنها نگه دارم ."
۴ – معمای هايزر
آقای دلخواسته با نقل قول از بختيار که گفته هرگز با ژنرال هايزر ملاقات نکرده و نقل قول از سخنگوی وزارت خارجه آمريکا که گفته هايزر با فرماندهان نظامی و بختيار ملاقات کرده ، ابتدا سعی در دروغگو جلوه دادن بختيار نموده اند و سپس در حالی که حتی هنوز شاه در مملکت حاضر است ، ايشان بدون ارائۀ مدرکی ، مدعی شد ه اند که هايزر فرماندهان نظامی را تحت کنترل خود قرار داده است و بر پایۀ همين ادعا می خواهند بی لياقتی بختيار را نيز اثبات کنند. به گونه ای که در ادامه خواهيم ديد مأموريت هايزر نه به منظورکودتای ارتش ، که به اعتراف خود هايزر برای جلوگيری از کودتای بخشی از ارتش بوده است .
بختيار، همواره هر گونه ملاقات با هايزر را تکذيب کرده و هايزر نيز در خاطراتش از اينکه به دليل پيروی از دستورات نظامی هرگز نتوانسته با بختيار تماس مستقيم داشته باشد ابراز تأسف کرده است . در اين ميان اعتماد به حرف سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا با وجود تکذيب طرفين ، جای تأمل است .
آقای دلخواسته اينگونه ادامه می دهند :
"آيا می توان باور کرد که بالاترين مقام دولتی کشور از حضور معاونت نيروهای ناتو در کشور که فرماندهان نظامی کشور را، که قرار بوده تحت کنترل نخست وزير باشند، تحت کنترل خود قرار داده بود، اطلاع نداشته است؟ و به فرض که اين سخن وی را بپذيريم آيا خود اين نشان از بی لياقتی و بی اختياری کامل ايشان نمی باشد که فرماندهان پاسخگو به وی، تحت فرمان و کنترل شخصی در آمده اند که وی روحش نيز از وجود ايشان خبر نداشته و وقتی هم که مطلع شده است اصلا آنرا مسئله مهمی ندانسته اند؟"
حال گذشته از اينکه هايزر پيش از استقرار دولت بختيار وارد ايران شده بود ، باز هم بدون هيچ سخنی ، به پاسخ صريح بختيار به چنين ادعاهايی رجوع می کنيم :
"در اوايل ماه ژانويه خبر شدم که يک ژنرال آمريکايی به نام هويزر در تهران است .او را نه ملاقات کردم و نه در هيچ لحظه ای با او تماس داشتم ، فقط می دانستم که هويزر افسر نيروی هوايی و معاون ژ نرال الکساندر هيگ است که در آن زمان فرمانده کل نيروهای پيمان آتلانتيک بود .
اين قضيه بيش از حد متعارف ذهن مرا به خود مشغول نکرد ،چون مسئله تازگی نداشت ، ژنرالهای خارجی و به خصوص آمريکايی را دائم به خورد ما می دادند ...
نه شاه و نه فرمانده ستاد مشترک ، حضور اين ژنرال آمريکايی را به من اطلاع نداده بودند ؛ در ظاهر ژنرالی بود که به ديگر ژنرال ها افزوده شده بود و تنها فرقش با بقيه اين بود که در نيروی هوايی بود و در پرتو حوادث بعدی اهميت اين مسئله آشکار شد : زمانی که نظاميان شانه از زير بار وظايف خود خالی کردند ، نيروی هوايی قبل از ديگر نيروها دولت مرا رها کرد .
قره باغی فقط به من گفت که با هويزر مذاکراتی داشته است . در اين مطلب هم مسئله ای غير عادی وجود نداشت ، اولين بار نبود که معاون هيگ به ايران می آمد ، به علاوه معمولاً برای خريد اين يا آن نوع هواپيما و يا مسائل فنی ديگر با او مشورت می شد . سفر او به ايران ، سفر فرمانده کل نيروهای پيمان ورشو به ايران نبود که مرا به فکر بياندازد و در پی يافتن دلايل اين بازديد برآيم .
البته حضور هويزر مایۀ آرامش خاطر نبود ، ولی يکی از گره های متعدد کلاف سردرگم کارهايی بود که بايد يک يک باز می شد ، امکان باز کردن همۀ آنها در آن واحد وجود نداشت .
پرسيدم :
- هويزر در اين مذاکرات به شما چه گفته است ؟
- اطلاع داشتيد که اعليحضرت قبل از عزيمت او را به حضور پذيرفته بود ؟
- غير معمول نيست که پادشاه ژنرالی عاليرتبه را به حضور بپذيرد ، ولی من قصد ديدار او را ندارم . اگر حرف های معقولی می زند که در جهت سياست من است گوش کنيد ولی اگر دربارۀ مسائلی که در صلاحيتش نيست اظهار نظر می کند ، حرف هايش را نشنيده بگيريد . شما تحت فرمان او که نيستيد . اگر در کاری مصر بود مسئله را با من در ميان بگذاريد .
هويزر با فرمانده ستاد مشترک ، فرمانده نيروی دريايی ، فرمانده نيروی زمينی و فرمانده نيروی هوايی در تماس بود ولی سر و صدای چندانی نداشت . من چنان کار و مشغله داشتم که رفت و آمدهای او از جمله نگرانيهای کم اهميتم به شمار می آمد . اگر اطلاع می داشتم که اوبه ايران برای اجرای مأموريت مخفی آمده است ناگزير بودم يکی از دو رفتار را پيش گيرم : يا بلافاصله از کشور اخراجش کنم يا احضارش کنم و ببينم که چه می گويد .
رئيس ستاد مشترک را مأمور کرده بودم که اگر از سوی هويزر رفتاری مشکوک ديد مرا مطلع سازد ."
نکته ای که در اينجا قابل ذکر است اين است که اگر فرض بگيريم بختيار در آن طوفان اخبار و حوادث ، به موقع از حضور هايزر در ايران مطلع نشده ، آقای دلخواسته شما هنوز هم از بازگشت سراسيمۀ هايزر به ايران پس از مراجعت ۱۶ بهمن به امريکا بی اطلاعيد و يا اينگونه وانمود می کنيد . ژنرال هايزر در روز ۲۲ بهمن ۵۷ در ستاد ارتش ايران حاضر بوده و لحظه به لحظه در جريان تصميمات سران ارتش قرار گرفته و نه تنها کسی را تشويق به کودتا نمی کند بلکه از اعلام بی طرفی ارتش که منجر به سقوط رژيم مشروطه و دولت بختيار شد ، حمايت نيز می کند .
و ادامۀ مطلب آقای دلخواسته :
"با توجه به قراين و اوضاع و احوال حتی اگر فرض نامعقول بالا را هم بپذيريم ، بختيار حتما از وجود نقشه [بی] که انجام کودتا بوده اطلاع داشته و می دانسته است که هدف از مأموريت هويزر در درجه اول حمايت از دولت ايشان می بوده ودر صورت شکست اين طرح، بايد طرح کودتايی اجرا شود که به گونه ای ديپلوماتيک در نامه کارتر به هويزر بيان شده بود؟ (۱۸) کودتايی که خود وی نيز نه تنها با اعلام حکومت نظامی در ساعت ۴ بعداز ظهر ۱۹ بهمن فعالانه در آن شرکت کرده، بلکه دستور بمباران هوايی نيروهای ملحق شده به انقلابيون را نيز داده بود:
«ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربيعی تلفن کرده اظهار داشت نخست وزير تلفن می زند و می گويد مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسليحات را بمباران کنيد»(۱۹)
حتی روشن است که او قبلا طرح دستگيری بين صد تا دويست هزار نفر را داده و در دو روز آخر نخست وزيری اشان تلويحا دستور کشتار و سرکوب مردم و هم دستگيريهای وسيع را نيز صادر کرده بود:
«نخست وزير... به سپهبد رحيمی فرماندار نظامی دستور داد که از اين ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگيری نمائيد. سپس آقای بختيار رو به سپهبد مقدم رئيس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تيمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ايم دستگير نمائيد...» (۲۰) "
درست خلاف ادعای آقای دلخواسته در مورد مأموريت هايزر اتفاق افتاده است . ژنرال هايزر خود می گويد در ابتدای ورودش به تهران ، گروهی پنج نفره از سران نيروهای مسلح تشکيل داده که عبارت بودند از ارتشبد قره باغی رئيس ستاد ارتش ، سپهبد بدره ای فرمانده نيروی زمينی ، سپهبد ربيعی فرمانده نيروی هوايی ، درياسالار حبيب اللهی فرمانده نيروی دريايی و ارتشبد طوفانيان .تيمسار مقدم رئيس ساواک نيز گاهی در جلسات آنان شرکت می کرده . آنها اصرار داشتند که به محض خروج شاه ، دست به کودتا بزنند ولی هر بار هايزر به آنها می گفته اگر آمادگی داريد شروع کنيد ولی بعداز آن چه ؟ و فرماندهان در برابر اين سؤال آرام می شدند بويژه هنگامی که هايزر می گفته کشور او تنها از يک کودتای موفق پشتيبانی خواهد کرد .
هايزر در حالی بار اول تهران را ترک می کند که ازعدم وقوع کودتا از سوی نظاميان ارشد اطمينان حاصل کرده و بار دوم در حالی وارد تهران می شود که بختيار دستور بمباران مسلسل سازی را در ۸ صبح ۲۲ بهمن صادر کرده که سپهبد ربيعی آنرا اجرا نمی کند و نيز بختيار از ارتشبد قره باغی خواسته بود که با فراهم آوردن نيروی لازم ، برهمزنندگان حکومت نظامی را در روز ۲۲ بهمن بازداشت کنند که باز هم قره باغی از اجرای آن طفره رفته است و اين در صورتی است که ارتشبد قره باغی هر روز صبح تا غروب با اين ژنرال آمريکايی در حال مذاکره بوده و نه تنها بختيار را از آن مذاکرات (مطابق دستور بختيار)مطلع نمی کند بلکه تا آخرين لحظه ای که در جلسۀ غير قانونی سران نظامی ، ارتش اعلام بی طرفی می کند ، او بختيار را بی اطلاع می گذارد . همۀ اين جريانات با همراهی ژنرال هايزر در ساختمان ستاد مشترک ارتش صورت می گيرد به گونه ای که هنگام اين جلسه ، آقای هايزر در اتاق کنار ِ سالن کنفرانس ، مرتباً با قره باغی در تماس بوده و هيچکدامشان نه تلاشی برای سازماندهی کودتا می کنند نه برای حمايت از بختيار(آنگونه که ادعا شده هايزر برای حمايت از دولت بختيار به تهران آمده) ، بلکه درست برعکس ، جلسۀ ارتش به ظاهر برای تعيين تکليف ارتش با نخست وزيرو در واقع عدم پشتيبانی از او برقرار شده . ترتيب ِ برقراری اين جلسه را نيز ارتشبد قره باغی در ۲۱ بهمن به درخواست مهندس بازرگان و دکتر سحابی که در لويزان با او بوده اند، می دهد و از همانجا با ارتشبد فردوست (صحنه گردان اصلی اعلام بی طرفی ارتش) تماس گرفته و تأييد اورا نيز می گيرد .
با اين شواهد چگونه می توان ادعا کرد که هايزر برای حمايت از بختيار در تهران بوده است . آنچه نتيجه مستقيم عملکرد هايزر و قره باغی است ، تنها فراهم کردن زمينه سقوط دولت بختيار است .
کودتايی که آقای دلخواسته از آن نام می برند و بختيار را متهم به شرکت فعالانه در آن می کنند ، چيزی نيست جز طرح نظامی شش نفر از امرای ارتش که سه ماه پيش از خروج شاه از کشور طرح ريزی شده بود و با شاه نيز در ميان گذاشته بودند ، هيچ ارتباطی به هايزر نداشت و هرگز خونين و خشونت آميز نيز نبود . طرحی بود که بر اساس آن بايد حدود چهارصد و شصت نفر از رهبران و فعالان مخالف دستگير و به جزيرۀ (کيش) و يا سيری تبعيد می شدند . اسم و آدرس افراد مورد نظر و جزئيات مربوط به آن طرح در کتاب "آخرين تلاشها در آخرين روزها" به قلم دکتر ابراهيم يزدی، به تفصيل بيان شده است .
اما در مورد بمباران مسلسل سازی ، آقای بختيار دستوری صادر کرده اند که وظيفه قانونی او بوده و هيچگاه هم آنرا کتمان نکرده اند بلکه در دو کتاب" يکرنگی" و" سی وهفت روز پس از سی و هفت سال " به صراحت در مورد آن توضيح داده اند پس احتياجی به مچگيری از ايشان نيست . اينکه از مردم عادی و عده ای اغتشاشگر سود جو، خواسته شود که يک مرکز انبار سلاح و مهمات جنگی را ترک کنند وگرنه با بمباران از بين خواهند رفت ، نه تنها سرکوب و خشونت تلقی نمی شود بلکه اين مسئوليت هر دولت و حکومتی است که از افتادن سلاح به دست افراد غير مسئول جلوگيری کند . اينها اصولی است که در همه جای دنيا پذيرفته شده است . با آوردن اينگونه شواهد نمی توانيد بختيار را سرکوبگر و خشن معرفی کنيد .
شرح ماجرا از زبان بختيار :
" دستور آخری که من دادم کتبی بود و دستور بمباران منطقه تسليحات در مسلسل سازی بود .
در اين منطقه همافران و يک عده ای آخوند و يک عده ای رجّاله جمع شده بودند و روز بروز و ساعت به ساعت تعداد اينها اضافه ميشد . من اين خطر را که ديدم به ربيعی گفتم آيا ميشود اينها را از آنجا رد کرد يا نه . او جواب داد بله ميشود . ولی دستور بايد بدهيد .
من بايشان دستور دادم ، برای اينکه اين سلاح ها مخصوصاً سلاح های سبک بدست اين قبيل مردم نيفتد ، که متأسفانه افتاد . من ميگفتم اينحا بايد بمباران بشود . جهنم که ما ده ميليون دلار از دست ميدهيم ولی مملکت ارزشش بالاتر از اين چيزها است . و اين را رسماً توی صورتجلسه نوشتيم . يک سرهنگ صورتجلسه ها را در آنجا تنظيم ميکرد .
و بعد دستور دادم در شورای امنيت ملی ، به آقای بدره ای ، که فرمانده نيروی زمينی بود . که نيروی زمينی يک تعدادی تانک و افراد بفرستد در حول و حوش اين محوطه ، يکساعت هم وقت بدهند به افراد اعم از همافر و غير همافر که در آنجا هستند ، بوسيله اعلاميه و بوسيله بلندگو که آنجا را ترک کنند و هر کس ترک نکرد بزنند." و
حال در کجای دنيا حفاظت از سلاح و مهمات جنگی ، حتی با توسل به خشونت ، کودتا تلقی می شود ، سوالی است که آقای دلخواسته بايد به آن پاسخ دهند . آيا اين وظيفه هر دولتی که مسئول تأمين امنيت يک کشور است ، نيست که چنين عمل کند و از جان و مال شهروندان خود در مقابل هرج ومرج طلبان خشن و بی منطق دفاع کند ؟ اين جماعت اگر منطق و استدلال داشتند احتياجی نبود که به مسلسل سازی حمله کنند و در پی سلاح باشند و به بهانه حمايت از همافرها انبارهای سلاح را غارت کنند .
اما از همه عجيبتر ادعای آقای دلخواسته مبنی بر فرمان بختيار دائر بر دستگيری صد تا دويست هزار نفر است
که آنرا بعد تر نيز با نقل قولی مجهول از قره باغی آورده اند که به موقع خود به آن هم خواهيم پرداخت . اما ابتدا
با اين نقل قول از قره باغی نتيجه گيری کرده اند که آقای بختيار دستور کشتار و سرکوب و دستگيريهای وسيع را صادر کرده اند :
«نخست وزير... به سپهبد رحيمی فرماندار نظامی دستور داد که از اين ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگيری نمائيد. سپس آقای بختيار رو به سپهبد مقدم رئيس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تيمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ايم دستگير نمائيد...»
آيا بختياراسامی صد تا دويست هزار نفر را با سپهبد مقدم بررسی کرده بودند که دستگير کنند ؟ خير. اينها همان چهارصد نفری هستند که پيشتر ذکرشان رفت . و البته که از دستور فو ق الذکر، کشتار نيز مستفاد نمی شود .
باز هم درادامه اينگونه تلاش کرده اند که بختيار را دروغگو جلوه دهند وبه نوعی مچ او را بگيرند :
"البته آقای بختيار بعدا سعی کرد طرح سرکوبش را بسيار محدودتر از آنی که تيمسار قره باغی افشا کرده بود جلوه دهد: «من به ارتشيان دستور دادم که فورا تمام وزرای کابينه کاذب را که می شناسند بازداشت کنند...»
ولی گويی فراموش می کند که در تاريخ مورد نظر وی، بازرگان کابينه ای نداشت که وی دستور دستگيری آنها را بدهد:
«وزرای کابينه کاذب تا بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن ماه که آقای بختيار ناپديد گرديد هنوز تعيين نشده بودند تا ايشان بتوانند چنين دستوری را بدهد، زيرا آقای بازرگان ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۵۷ هفت نفر وزير خود را به آقای خمينی معرفی نمود.» بازرگان مدتها طول کشيد تا کابينه خود را تکميل کند و برای همين بود که بارها از قحط الرجال شکايت می کرد."
خير جناب دلخواسته اين بختيار نيست که فراموش کرده ، اين شما هستيد که فراموش کرده ايد که بختيار در پاسخ به خبرنگار روزنامه لوموند در روز ۲۰ بهمن ۵۷ که از او پرسيده بود اگر وزرای بازرگان بکوشند وارد وزارتخانه ها شوند چه عکس العملی از خود نشان خواهد داد ؟ چنين گفته بود :" دستور بازداشت آنها را صادر خواهم کرد"
و در ثانی اين ارتشبد قره باغی است که فراموش کرده پاسخ بختيار به خود وی در مورد ورود وزرای بازرگان به وزارتخانه ها چنين بوده :
"... اگر فردا آقای بازرگان وزراء را تعيين کرد و کارمندان خواستند آنها را با خودشان به وزارتخانه ها ببرند چطور خواهد شد؟آقای بختيار اظهار نمود:«تا موقعی که وزراء در خانه هايشان هستند ما کاری نداريم .هر کار دلشان می خواهد بکنند، بچه ها هم « شاه و وزير» بازی می کنند . ولی هر وقت خواستند بروند به وزارتخانه ها ، دم در وزارتخانه ها جلوشان را فرمانداری نظامی خواهد گرفت..» "
ديگر اينکه بختيار گفته وزرای کابينه کاذب را که می شناسند ، اين خود گويای مطلب بختيار در اين مورد است .و بدين معنی است که آنها افراد مشخصی نبوده اند . گذشته از اين ، روزنامه های سال ۵۷ از تاريخ ۱۵ بهمن به بعد مملو از اسامی اعضای کابينه بازرگان و گمانه زنی در مورد آنهاست . برای نمونه روزنامه اطلاعات ۱۸ بهمن ، ۱۲ عضو کابينه انقلابی را معرفی کرده است .
متأسفانه آقای دلخواسته بدون بررسی دقيق مسئله و صرفاً با تکرار ادعای ارتشبد قره باغی ، به اين موضوع پرداخته اند و سعی بر دروغگو جلوه دادن بختيار دارند .
سخن مهندس بازرگان هم در اين مورد خواندنی است :
" وظيفه و مسئله ای که بلافاصله پيش آمد و کار بسيار دشوار ، در آن شرايط تاريخی و خطرناک محسوب می شد ، جستجو و تکليف و تعيين وزرا بود ... از ۱۵ بهمن تا ۲۸ بهمن ، قسمت عمده ای از اوقات بنده به مشورت با همکاران و با دوستان و مطلعين و بالاخره دعوت و صحبت با نامزدها برای انتخاب وزرا می گذشت و مکرر از طرف اعضای شورا و علاقمندان و شخص امام پرسش و تأکيد به تسريع وراهنماييهايی می شد . در يکی از روزهای اول پرسيدند وزارتی را هم برای آقای بنی صدر در نظر گرفته ايد؟ گفتم بنده می ترسم به کسی که سابقه اداره يک مکتبخانه را هم ندارد وزارتخانه ای را بدهم ."
اين سخن از آن رو اهميت دارد که جايگاه آقای بنی صدر را نزد نيروهای انقلاب از يک سو و شخص خمينی از سوی ديگرمشخص و واضح بيان می کند . و بعدتر نيز خواهيم ديد که چگونه آقای بنی صدر ، در نامه به خمينی ، مهندس بازرگان را به عمل در خط امريکا متهم می کند .
۵ – رابطه بختيار با خمينی
در اين قسمت آقای دلخواسته سعی کرده اند بگويند خمينی هيچ چرخشی به سوی بختيار نکرده و اين بختيار است که پيشگام مذاکره با خمينی از طرق مختلف بوده . اين گزاره کاملا ً صحيح است و خود بختيار نيز به صراحت از آن سخن گفته .به غير از عباسقلی بختيار ، مهندس مرزبان نيز نامه ای از سوی بختيار برای خمينی برده و با پسر خمينی تماس گرفته . خوب است سخن خود بختيار را نيز د راين زمينه بخوانيم :
" من فکر پنجاه سال ديگر را ميکردم که مردم تاريخ را که ميخوانند بگويند اگر اين آقای بختيار ، که از نظر سن تقريباً جای پسر آقای خمينی بود ، اگر ميرفت به پاريس بعنوان يک ايرانی و با اين مرد ، همانطور که عده ای ميرفتند و ميآمدند ، مسائل ايران را مطرح ميکرد .
ميگفت گرفتاريهای ما اينست که مردم در عذابند ، من سوابقی دارم با اين شرايط آمده ام ، اينکارها را ميخواهم بکنم . اگر اينکار را ميکرد چه عيبی داشت ؟ آيا اين خود خواهی نبوده ؟ اين آقای بختيار زياد از خودش راضی نبوده که نيامد يک از خود گذشتگی بکند ، بگويد ببينم اين سيد چه ميگويد؟ "
در ادامه آقای دلخواسته با آوردن شواهدی مدعی شده اند که بختيار ابتدا تصميم داشته استعفا بدهد و نخست وزيری خمينی را بپذيرد ولی بعد عدول کرده و خواستار مذاکره با خمينی بدون پيش شرط استعفا شده و خواسته پولتيک بزند. اما از سويی شاهد آورده اند که اين آقای بنی صدر بوده که در شب آخر(۷ بهمن) به خمينی گفته تا بختيار استعفا ندهد نبايد او را بپذيريد و خمينی نيز قبول کرده . حال خوب است آقای دلخواسته به اين تناقض پاسخ دهند که اگر بختيار قرار بوده استعفا دهد پس پيش شرط استعفا گذاشتن ِ خمينی در لحظات آخر بی معنا می نمايد . و آقای بنی صدر که خود مدعی اند با گذاشتن اين شرط ، قرار ملاقات را بهم زده اند ، پس معلوم می شود که قرار ملاقات و موافقت با آن، بدون شرط استعفای بختيار بوده و اساسا ً قرار نبوده بختيار استعفا دهد.
از سوی ديگر مهندس بازرگان به شدت از اين شرط خمينی که در لحظه آخر گذاشته شده ناراحت می شود و طی نامه ای به خمينی چنين می گويد :
" چرا خلف عهد شده است و در دستگاه امام، زير قول و قرار می زنند و آبروی خودشان و ما را می برند، ثانيا ً چرا يک امکان عالی پيروزی را از دست داديم "
خمينی نيزدر پاسخ به بازرگان نامه دلجويی می نويسد و قول جبران می دهد . گفتنی است نامه ای که بختيار به منظور ملاقات با خمينی نوشته و در روز ۷ بهمن از راديو و تلوزيون ايران خوانده شده و صرفا ً در آن گفته شده برای کسب نظر از خمينی به ملاقاتش می رود ، به همراهی مهندس بازرگان نوشته شده و قرار بوده بازرگان به همراه بختيار عازم پاريس شود . بنابراين آنگونه که ايشان می گويند ، بختيار قرار نبوده پولتيک بزند بلکه مهندس بازرگان و اکثر اعضای شورای انقلاب از جمله بهشتی و مطهری موافق و دست اندرکار اين ملاقات بوده اند ، با اين منطق ، پس اعضای شورای انقلاب نيز در حال پولتيک زدن به خمينی بوده اند. گفتنی است، دفتر خمينی نيز پيشتر رسما ً موافقت خود را با اين ملاقات به بختيار اعلام کرده بود .
باز اين سوال مطرح است که اگر خمينی زير قول خود نزده بود ، چرا مهندس بازرگان چنين نامه ای نوشته و چرا خمينی مجبور شده نامه دلجويی بنويسد و قول جبران بدهد ؟ . همۀ اين شواهد حکايت از آن دارد که قرار ِ مذاکره، بدون پيش شرط استعفا بوده و خمينی در لحظات آخر خلف وعده کرده .
آقای دلخواسته ، متن استعفانامه ای را به نقل از آقای شمس الدين اميرعلائی آورده اند و مدعی اند که بختيار ابتدا با آن موافقت کرده ولی در آخرين لحظه از امضای آن سر باز زده .
در پاسخ بايد گفت اين استعفانامه وپيش نويس متن انتصاب مجدد دکتر بختيار به مقام نخست وزيری ، به خط مهندس عباس اميرانتظام است که در تارخ ۳ بهمن ۵۷ نوشته شده و همان زمان نيز بختيار حاضر به امضای آن نشده است .
اما عدم اطمينان بختيار به خمينی ، گزاره ای کاملاً صحيح است . و علت آنرا در ادامه ميبينيم .
آقای مهندس بازرگان ۴ فرمول را در مورد بختيار و استعفای او ، پس از مذاکرات ۳/۱۱/۵۷ ارائه می کنند :
۱- دولت دکتر بختيار بگويد من در اختيار شما هستم .
۲- دولت دکتر بختيار بگويد از اين ساعت اگر شما اجازه بدهيد من به کار خود ادامه می دهم والا کنار می روم و آقا بگويند فعلاً به کار خود ادامه بدهيد .
۳- دولت دکتر بختيار استعفانامه خود را کتباً تقديم کند ولی آقا نپذيرند و بگويند فعلاً به کار خود ادامه دهيد .
۴- دولت دکتر بختيار استعفانامه کتبی تقديم کند ، آقا بپذيرند و مجدداً او را مأمور تشکيل کابينه بعدی نمايند .
دکتر ابراهيم يزدی در اين زمينه چنين گفته است : ".. پس از مکالمه تلفنی با آقای مهندس بازرگان ، گزارش تهران را همان روز (۶ بهمن) به اطلاع امام رسانيدم . همانطور که انتظار می رفت گفتند هيچيک از فرمول ها قابل قبول نيست ، اما چهارمی قابل بحث و تحت شرايطی قابل قبول است .
مذاکراتی هم انجام گرفت که آقای مهندس بازرگان نيز همراه بختيار به پاريس بيايند تا بعد از استعفای بختيار ، بلافاصله آقا حکم نخست وزيری ايشان را بدهند ."
پس از اين حيله گری يعنی درخواست استعفا از بختيار وقصد دادن حکم به بازرگان ، خمينی در سخنرانی عمومی ۸ بهمن که شبها ايراد می کرده اينچنين نظرش را در مورد نخست وزيری بختيار اعلام نموده :
"...اين هم که من می گويم استعفا ، نه اينکه اين معنای واقعی استعفا دارد . اين نيست ؛ اين نخست وزير نيست ، نه اينکه نخست وزير هست و استعفا کند ، لکن برای حفظ ظاهر است که حالا ما کلمه استعفا را ذکر می کنيم ، والا استعفايش يعنی چه؟ تو اصلاً نخست وزير نيستی . "
حال اين جريان را از منظر ديگری ببينيم که بسيار قابل تأمل است . شرح اين ماجرا از زبان آيت الله منتظری (که اگر اعتباری برایِ روحانيت شيعه باقی مانده باشد،همه ميراث اوست) ، گره گشای اين معماست :
"..بختيار هم بناست به ملاقات امام برود، به همين مناسبت من رفتم در جلسه ای که در مدرسه رفاه تشکيل شده بود و بعضی از علما هم حضور داشتند مساله را بررسی کنيم، در آنجا صحبت شد که بناست بختيار در پاريس به ملاقات امام برود و امام به ايران بيايد، من گفتم يعنی بختيار استعفا می دهد ؟ بعضی ها گفتند نه، بعضی ها هم گفتند بله استعفا می دهد ، در همين زمان مرحوم آقای بهشتی وارد شد و گفت بنا شد آقای بختيار به ملاقات امام بروند و امام به ايران بيايند، من گفتم : " يعنی آقای بختيار استعفا می دهد؟" ايشان گفتند :"اين چه حرفی است می زنيد ، خود امام پذيرفته اند ، شما می گوييد تا استعفا ندهد امام اورا نمی پذيرند"، من گفتم :"امام سيد جلال الدين تهرانی را تا استعفا نداد قبول نکردند، حالا چطور بختيار را بدون استعفا می پذيرند!" ايشان گفتند امام قبول کرده است"؛بعد آقای ربانی شيرازی و طاهری اصفهانی هم به کمک من درآمدند که بله امام بدون استعفای بختيار او را نمی پذيرد، آقای مطهری بينابين بودند، گفتم : "بالاخره تماس بگيريد ببينيد امام چه می گويند چون آقای بختيار به پاريس برود و امام هم ايشان را نپذيرد اوضاع وخيمتر می شود"؛ بالاخره تلفنی با پاريس تماس گرفتيم ، در آن وقت امام خودشان با تلفن صحبت نمی کردند، قاعده اين بود که تلفنهارا ضبط می کردند برای امام می گذاشتند بعد صحبتهای امام را ضبط می کردند و تلفنی برای ما می فرستادند ؛ بختيار هم در همين اثنا برای ما تلفن کرد و با عصبانيت به ما گفت : "شما داريد در کارها اخلال می کنيد و کارها را به هم می زنيد " گويا جريانات از همان جلسه به بختيار گزارش شده بود ، من گفتم : "آقای بختيار امام اين کار را قبول نمی کنند آخر من روحيات و اخلاق ايشان را می دانم من می خواهم کاری بکنم که جريانات خراب نشود ، جلال الدين تهرانی را هم امام بدون استعفا نپذيرفت "، بختيار گفت :" شما داريد کارشکنی می کنيد !"، گفتم :"ما چطور کارشکنی می کنيم ! من می خواهم کار به گونه ای باشد که با متانت مسائل حل شود، اگر شما آنجا بروی و ايشان شما را نپذيرد که بدتر است، شما را امام قبل از استعفا نمی پذيرند و اگر غير از اين به شما گفته اند اشتباه کرده اند ". ظاهرا ً نظر بختيار و هواداران ايشان اين بود که پستش باقی باشد و حکومت در اختيار ايشان باشد و امام به عنوان يک مرجع تقليد محترم جدای از حکومت و دولت وارد کشور شوند ، البته بعضی می گويند آقای دکتر يزدی در پاريس با اين مساله موافق بوده و پشت پرده می خواسته برنامه ها را به اين سمت پيش ببرد ولی من از اين امر بی اطلاعم ولی نظر امام را می دانستم ، به هر حال مرحوم آقای بهشتی هم باورش آمده بود که امام ايشان را بدون استعفا می پذيرد . بالاخره من به وسيله تلفن از امام سوال کردم که آيا بدون استعفاء بختيار را می پذيرد يا نه . تلفن من را ضبط کرده بودند و برای امام گذاشته بودند ، امام در جواب گفته بودند :" بيخود گفته اند ، من بدون استعفا بختيار را نمی پذيرم و از قول من اين قضيه را تکذيب کنيد ". .. "
به دنبال اين جريان ، آقای بهشتی ساعت ۴ صبح روز ۸ بهمن با روزنامه آيندگان تماس می گيرد و می خواهد اعلاميه ای از سوی خمينی منتشر شود ، که در آن آمده ، تا بختيار استعفا ندهد او را نخواهم پذيرفت .
حال ادامه ماجرا را از قول دکتر ابراهيم يزدی بشنويم که ابعاد اين موضوع کاملا ً روشن و نتيجه نهايی مشخص شود :
"نظر امام اين بود که اگر بختيار بيايد ، تا استعفا ندهد ، اجازۀ ديدار نخواهد داشت " و آقای يزدی می گويد "اما اعلام اين مسئله ، در حالی که بختيار در تهران بود ،ضرورتی نداشت."
آقای دکتر يزدی دليل اين کار را چنين توضيح می دهد :
"روشن بود بختيار نمی توانست در تهران استعفای علنی بدهد و بعد به پاريس بيايد .اگر او استعفا می داد ديگر نخست وزير نبود و آن وقت ملاقاتش با امام فايده و معنايی نداشت. در ضمن او نمی توانست از تهران خارج شود ،زيرا در آن روزها برای آنکه امام نتواند به تهران بروند ،دولت و ارتش فرودگاهها را بسته بودند و رفت و آمد تمامی هواپيماها متوقف شده بود و بختيار می خواست با يک هواپيمای اختصاصی ارتشی به پاريس بيايد.اگر بختيار در تهران استعفای خويش را منتشر می ساخت و بعد می خواست از تهران خارج شود، به احتمال قوی در تهران کودتا می شد."
با اين اظهارات ، نمای کلی اين ماجرا تا حدودی مشخص شده . اما نتيجۀ واضح آن را ، با اطلاع ِ دقيقی که از اين قضيه، به واسطۀ يکی از نزديکان خمينی دارم ، بيان می کنم : آقايان چون اولاً می دانستند بختيار استعفا نخواهد داد و ثانياً به قول خودشان استعفای او در تهران معنايی نداشت ، سعی کردند با کشاندن ِ بختيار به پاريس و عدم پذيرش او از سوی خمينی ، بختيار را سنگ روی يخ کرده وبه گونه ای ضايع کنند . لذا اين موضوع (عدم پذيرش بدون استعفا) را مسکوت گذاشته و به بختيار هم چراغ سبز نشان داده بودند ، اما آيت الله منتظری با آنچه که در خاطراتشان ذکرش رفت ، عملا ًً و نا خواسته ، باعث برملا شدن اين موضوع شدند و بدين ترتيب نقشۀ خمينی و يارانش در پاريس که آن را حتی از اعضای شورای انقلاب در تهران و مهندس بازرگان پنهان کرده بودند ، نقش بر آب شد .
حال برای آنکه سخن همۀ طرفين ِ اين ماجرا شنيده شود ،برای تکميل ِ اين بخش ، قسمتی از مصاحبۀ دکتر بختيار به تاريخ ۹ بهمن ۵۷ ،در پاسخ به سوالی پيرامون سفرش به پاريس را در پی می آوريم که تأييد کنندۀ صحتِ وقايعی است که ذکرشان رفت :
" چند روز قبل ، خدمت حضرت آيت الله خمينی، که ايشان را يکی از عوامل به حرکت درآوردن انقلاب با شکوه ملتمان می دانم ، نامه ای نوشتم . در اين نامه جزء و کل وضع موجود کشور را بيان کردم . برای ايشان نوشتم که آمدن ِ ايشان در آن موقعيت خطرناک است ؛چرا که دستهای توطئه گرممکن است عليه جان ايشان توطئه ای طرح ريزی کرده باشند ،بنابراين بهتر است سفر ايشان با مقدماتی همراه باشد. فکر می کنم در اين کار من نهايت حسن نيت را به خرج داده باشم . اين نامه را با کمک فکری و مشورت تنی چند از شخصيت های طراز اول سياسی و اجتماعی و افراد مورد اعتماد حضرت آيت الله خمينی و مردم تحرير کردم . بعد مقدمات سفر به پاريس را فراهم ساختم ، چراکه گمان می کردم در يک ديدار حضوری و بدون واسطه ،بهتر بتوانيم مسائل را با يکديگر بررسی کنيم .
در آن لحظه که من اعلام کردم به خدمت ايشان می رسم ،حضرت آيت الله خمينی ،نامۀ مرا خوانده بودند و از تمام جريانات اطلاع داشتند و خيلی خوشحال شدم وقتی نخستين واکنشها از سوی اطرافيان ايشان و نيز نمايندگانشان در تهران در جهت تأييد اين اقدام بود ،اما ناگهان ديروز در يکی از روزنامه های صبح، ديدم که ايشان ديدار مرا مشروط به استعفای من از سمت نخست وزيری دانسته بودند و اين در حالی بود که من می خواستم به عنوان يک ايرانی در برابر يک ايرانی بنشينم و مشکلات مملکتی را حل کنم . من به عنوان نخست وزير نزد ايشان نمی رفتم که شرط ايشان شامل من بشود و از آنجا که فعلا ً اختلاف نظر در اين زمينه بين حضرت آيت الله خمينی و مشاورانشان و جود دارد ، من درنگ کرده ام تا بر مبنای آخرين تصميمات برنامه ام را ترتيب بدهم ولی بايد از همين جا اعلام بکنم من به هيچ وجه سنگر خود را به عنوان نخست وزير قانونی ترک نمی کنم ."
دراثنای همين بحث ، آقای دلخواسته با وجود همۀ شواهدی که خود آورده اند و در بالا نيزشواهد ديگری ذکر شد ، علت اصلی نرفتن بختيار را با استناد به يک جملۀ آقای برژينسکی که از کارتر نقل کرده ، مخالفت کارتر قلمداد کرده و در پايان آقای بختيار را محکوم می کنند که به چه حقی از کارتر کسب اجازه کرده و تازه با مخالفت کارتر ، تودهنی هم خورده است . آن جملۀ کارتر اين است :
"ما بايد به بختيار بگوييم ديگر حرکت به طرف چپ را نخواهيم پذيرفت. ما از نيروهای مسلح و سعی اين نيروها برای ايجاد ثبات حمايت خواهيم کرد اما موافق آوردن خمينی و طرفدارانش به درون حکومت نيستيم".
کليد ِ پاسخ به اين ادعا ، تاريخی است که کارتر اين سخن را گفته ، اين سخن در تارخ ۱۹ ژانويه ۷۹ (۲۹ دی ماه ۵۷) بيان شده ، ولی تاريخ مسافرت بختيار۲۸ ژانويه (۸ بهمن ۵۷) و مخالفت خمينی ۲۷ ژانويه (۷ بهمن ۵۷) است . اين خود فاش می گويد که اگرهم کارتر اين حرف را با بختيار مطرح کرده باشد ، بختيار کوچکترين وقعی بر آن ننهاده و با جود اين تهديد ، با تصميم به مسافرت و ملاقات با خمينی ، تو دهن کارتر زده است . می بينيم که نتيجه، کاملا ً معکوس آن چيزی است که آقای دلخواسته فرموده اند . اما اينکه ايشان، از کجای نقل قول فوق ، کسب اجازه از کارتر را برداشت کرده اند ، سوالی است که خودشان بايد پاسخ دهند . اين سخن ِ کارتر بيشتر شبيه يک تهديد است و البته خطابش به بختيار هم نيست و به برژينسکی است و اينکه آيا اصلا ً آنرا با بختيار مطرح کرده اند يا نه نيز محل ترديد است .
در پايان اين بخش ، سخنی از شمس الدين اميرعلايی نقل کرده اند که در نتيجۀ آن ،بختيار ، مأ مور آمريکا در مذاکره با حزب توده در ايران ، از آب درآمده است . حال جدای از اينکه به صِرف يک اظهار نظر آيا می توان چنين تهمتی را به اشخاص زد يا خير ، با آوردن يک شاهد تاريخی ، مردود بودن ِ اين نظر را به بحث خواهيم نشست .
در حالی که در سال ۱۳۴۰ ، علی امينی نخست وزير وقت ، به دنبال تقلب در انتخابات مجلس که سال ۱۳۳۹ برگزار شده بود (و شاه نيز وقوع تقلب را پذيرفت) ، مجلس را منحل کرد ، فضا برای بازگشت جبهه ملی به قدرت فراهم شده بود . جبهه ملی برای تظاهرات بزرگی در ميدان جلاليه در روز ۲۸ ارديبهشت ۴۰ ، فراخوان داد تا با بازشناسايی خود به عنوان يک سازمان سياسی مؤثر و مردمی ، در انتخابات آتی شرکت کند و دولت را از طريق رأی مردم و مجلس به دست گيرد .سخنرانان اين اجتماع بزرگ که رقم شرکت کنندگان آنرا از ۲۵ تا ۱۰۰ هزار نفر تخمين زده اند ، کريم سنجابی ، غلامحسين صديقی و شاپور بختيار بودند . اين سخنرانان ظاهرا ً توافق کرده بودند که عليه مصالح آمريکا (که در آن زمان قرارداد کنسرسيوم و پيمان سنتو بود) سخنی نگويند . سنجابی و صديقی هر دو نفر از بيان مطالبی که حساسيت غربيان را بر انگيزد خودداری کردند و اين تنها" شاپور بختيار بود که که تسليم شور ميهن پرستی و استقلال خواهی ملی خود شد و برای نشان دادن اين استقلال رای و جلب احساسات مردم، با پيمان سنتو و کنسرسيوم به شدت مخالفت و اظهار کرد که آنها را لغو خواهند نمود ." به دنبال اين سخنان است که ، آمريکا با تشکيل دولت ِ جبهه ملی مخالفت می کند .
جدای از اين مخالفت علنی با منافع آمريکا ، بختيار از معدود سياسيونی است که اشغالگران سفارت آمريکا در تهران ، با آنکه بسيار به ربط دادن بختيار به آمريکا علاقمند بودند ،هيچ سندی دال بر همکاری او با آمريکا در آن پيدا نکردند .
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]