خون های بر برف؛ سرهای در برف، پاسخی به مقاله محمود دلخواسته در مورد شاپور بختيار، (بخش دوم و پايانی)، م. ر. رضا
[بخش نخست مقاله]
۶ – از دست رفتن فرصتی تاريخی!
در اين قسمت آقای دلخواسته، اينکه بختيار نپذيرفته نخست وزير خمينی شود و سپس با دست خود و با برگزاری رفراندوم نظام پادشاهی مشروطه را به جمهوری تبديل کند ، اولاً باعث عدم تغيير و تبديل مسالمت آميز و جلوگيری از بسياری از نابسامانيها دانسته اند و ثانيا ً عدم انجام آنرا علت ايجاد خشونت ، فروپاشی ارتش، جنگ داخلی ، حمله عراق و حتی تشکيل دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران قلمداد کرده اند . در نتيجه آنرا" از دست رفتن فرصت طلايی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به يک جمهوری دموکراتيک "می دانند .
خوب است آقای دلخواسته و همه کسانی که ممکن است چنين فکر کنند ، به اين پرسشها پاسخ دهند که :
اولا ً از چه زمانی خيانت پيشگی را از صفات حسنه می دانند ، مگر جز اين است که بختيار به عنوان نخست وزير مشروطه ، عهد بسته که پاسدار قانون اساسی مشروطيت باشد . اگر بختيار به آن چيزی که شما از او انتظار داشتيد ، دست يازيده بود ، آيا جز خائن ، صفت ديگری برايش قابل تعريف بود؟
ثانيا ً در کجای جهان ، مقابلۀ دولت قانونی و مسئول، با جمعيتی که تلاش در مسلح شدن دارند و يا کسانی که دولت غير قانونی تشکيل داده و مخل نظم مملکت شده اند ، کودتا تلقی می شود . و آيا اين کودتايی که مدعی آن هستيد ،نمود ظاهری داشته که خشونتها در پاسخ به آن باشد و يا فقط در حد حرف باقی مانده بود .
ثالثا ً مگر آن انقلاب با خشونت به نتيجه رسيد که خشونت ِ متعاقب آنرا به اصل جريانش تعميم داده ايد . اين خشونت در ذات آن افراد ناپاکی بود که با ارتشی که اعلام بی طرفی کرده بود ، آن کردند که همه می دانيم .
رابعا ً مگر نظام مشروطۀ پادشاهی يک نظام غير دموکراتيک است که با آوردن ِ لفظ استبداد پهلوی در مورد اصل اين نظام مغلطه می کنيد . اين نظامی است که در آن پادشاه يک مقام غير مسئول است و تمام اختيارات در دست نخست وزير ِ منتخب پارلمان و پارلمانی است که خود منتخب ملت است .
خوب است که همينجا ، به مغالطه روح ا.. خمينی در روز ۱۲ بهمن ۵۷ نيز پاسخ داده شود . چرا که متأسفانه می بينيم کسانی در اپوزسيون دائماً می گويند اين حرف درستی بوده ، خمينی در اين روز می گويد :"ملت ۵۰ سال پيش از اين ۱۰۰ سال پيش از اين ، چه حقی داشته که يک سلطانی را بر ما مسلط کند ؟" .
اما پاسخ اين است که مگر نسلی که مشروطه را رقم زد ، پادشاه و يا شخص خاصی را بر کشور مسلط کرد ؟ خير؛ انقلابيون مشروطه ، سيستمی را بنا نهادند که درست خلاف ادعای خمينی ، تسلط فردی را از پادشاه سلب کرد و آنرا به دست منتخبان ملت در مجلسين و نخست وزير ِ منتخب آن مجلس سپرد . اين يعنی تسلط دائمی ملت بر همه امور مملکت که نظر پادشاه اثری بر آن نمی گذاشت . اين يعنی کسانی که مسئوليت دارند ، دائماً در معرض رأی مردمند و در صورت نياز تعويض خواهند شد .اين يعنی، مشروطيت .
همين مسئله است که بختيار نخست وزيری خود را مشروط به رعايت اصول ۴۴ و ۴۵ قانون اساسی مشروطيت از سوی شاه کرده بود که اِشعار می دارند :
اصل چهل و چهارم
شخص پادشاه از مسئوليت مبری است وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسين هستند .
اصل چهل و پنجم
کليه قوانين و دستخطهای پادشاه در امور مملکتی وقتی اجرا ميشود که به امضای وزير مسئول رسيده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزير است.
اين همان قانون اساسی و همان پادشاهی است که دکتر مصدق نيز همواره به آن اعلام وفاداری کرده و از او فرمان نخست وزيری گرفته بود و هدف و مرام جبهه ملی نيز بر پایۀ آن استوار شده بود . حال که بختيار پس از ۲۵ سال مبارزه در حزب ايران ( که از معدود احزاب جبهه ملی بوده که هرگز جلساتش تعطيل نمی شده) و جبهه ملی و همچنين ۷۲ سال پس از انقلاب مشروطه ، همۀ اهداف جبهه ملی و نهضت مشروطيت را تحقق بخشيده بود ، چرا می بايد به چنان خيانتی دست بزند و خود را اسير کسانی کند که نه هدف و ماهيت شان روشن بود، نه کار حزبی – سياسی کرده بودند و نه حتی وطن برايشان معنا و مفهومی داشت .
اگر به دنبال انديشه دکتر مصدق نيز می گرديم ، جز اعلام وفاداری به آن قانون اساسی ، چيزی نخواهيم يافت . اينک توجهتان را به آنچه دکتر مصدق پس از قيام ۳۰ تير ۱۳۳۱ و به هنگام نخست وزيری مجددش پشت قرآن نوشته و برای شاه فرستاده جلب می کنم :
"دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنين اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژيم مملکت را تغيير دهند من رياست جمهوری را قبول نمايم"
می بينيم که مشی ِ سياسی ِ بختيار ، همان راه مصدق است . و متأسفانه سست عنصری و عدم بينش صحيح نزد برخی از افرادی که در سطح رهبری جبهه ملی بودند ، باعث شد هم هدف و آرمان اصلی جبهه را گم کنند و هم با بی خردی سياسی وجهۀ اين جبهه را به يک نيروی دست دومی، در عرصۀ سياسی تقليل دهند .
مسئله مهم و تأسف برانگيز ديگر اين است که آقای دلخواسته ، اين موضوع (عدم پذيرش نخست وزيری ِ
خمينی ) را نتيجه عدم استقلال بختيار در مقابل آمريکا دانسته اند ،البته بدون مدرک قانع کننده و بيشتر بر اساس برداشت شخصی که همواره ادعای طيف ِ آقای بنی صدر بوده است . اين افراد سعی داشته اند به هر صورتی که شده بختيار را عامل آمريکا معرفی کنند . اما خوب است اين اشخاص و اين تفکر به يک پرسش اساسی پاسخ دهند که ، اگر بختيار عامل آمريکا بود پس چه دليلی داشته ، کارتر با پيوستن بختيار به اردوی خمينی (به قول شما) مخالفت کند ؟ چه آنکه اگر بختيار عامل آمريکاست پس نخست وزيری او در حکومت خمينی باعث تقويت و تثبيت موضع آن کشور نزد رژيم جديد ايران می شد . براساس اين منطق ، و آنچه که توصيه آقای سوليوان مبنی بر حمايت صد درصد از خمينی بود ، اين مخالفت کارترکه شما مدعی آن هستيد ، چه معنا و مبنايی می توانست داشته باشد ؟ .
اينک با آوردن شواهد و مدارکی که فعلاً خلافش ثابت نشده ، نشان خواهيم داد که دولت ايالات متحده ، حداقل از پيش از مسافرت خمينی به فرانسه ، دست اندرکار ِ ترتيب مقدمات انقلاب ، چگونگی حضور وحتی سخن گفتن خمينی در نوفل لوشاتو ، حفاظت از او ، فروپاشی ارتش و سرانجام سقوط دولت شاپور بختيار و نظام پادشاهی مشروطه در ايران بوده است .
خوب است آقای بنی صدر، که آقای دلخواسته مدعی اند از بختيار خواسته "به خدمت نيروی خارجی نرود" ، به برخی از پرسشهايی که در پی می آيد به چند علت پاسخ دهند . زيرا علاوه بر اينکه مستقيماً در جريان آن رخدادها بوده اند ، تنها کسی هستند که فعلا ً آزادانه امکان پاسخگويی دارند . ديگر اينکه از آن افرادی که همراه ايشان بوده اند ، صادق قطب زاده به جوخۀ آتش ِ امامش سپرده شده ، ابراهيم يزدی در زندان های استبداد ، در حالی که با سرطان نيز دست و پنجه نرم ميکند ، فريادهايی که بر سر ِ شريفترين افسران ِ وطن پرست اين سرزمين کشيده بود ، اينک در گوش ِ خود می شنود . و آخر اينکه آقای بنی صدر چون بيش از همه بختيار را متهم به آمريکايی بودن کرده اند و مدعی استقلال اند، مخاطب اين پرسشها هستند :
۱ ) ملاقاتهای مکرر و طولانی مدت با هيئت آمريکايی در هتل مريدين پاريس ، پيش از ورود خمينی به فرانسه به چه منظور بوده ، چه لزومی داشته و چقدر در راه استقلال ايشان از قدرتهای جهانی بوده ؟
اسامی هيئت آمريکايی بدين قرار است :
آقای رمزی کلارک (دادستان کل سابق ايالات متحده) ، آقای ريچارد کاتم (مأمور سيا در ايران ، در جريان ۲۸ مرداد ، متخصص عمليات جنگ روانی و استاد دانشگاه پيتسبورگ) ، سرهنگ ادوارد تامسون (مسئول تماسهای مستقيم و بی واسطۀ مخابراتی با کاخ سفيد و سفارت آمريکا در فرانسه) ، خانم دوريان مک گری (مأمور سيا ، کارمند سابق اصل ۴ ترومن در ايران ، همسر صيغه ای آيت ا... بهشتی) و آقای بروس لينگن (بعداً کاردار سفارت آمريکا در ايران) .
اسامی ايرانيان حاضر در اين جلسات :
آقايان ابراهيم يزدی ، صادق قطب زاده ، ابوالحسن بنی صدر ، احمد سلامتيان ، حسن حبيبی ، خسرو قشقايی ، علی و خسرو شاکری ،احمد غضنفر پور و همسرش خانم سودابه صديقی .
۲) آن ۱۱ نفر نظامی و غيرنظامی آمريکايی که ساختمانی در نزديکی محل اقامت خمينی در نوفل لوشاتو اجاره کرده بودند و مجهز به همۀ تجهيزات مخابراتی بودند ، چرا دائما ً مورد مشورت نمايندگان خمينی و بخصوص ابراهيم يزدی قرار می گرفتند و هر سخن جديد خمينی بايد از پيش مورد تأييد آنها قرار می گرفت ؟
۳) چرا جان ِ خمينی بايد تا اين اندازه برای آمريکاييها مهم باشد که برايش جليقه ضد گلوله بياورند و از آلمان عمامۀ ضد گلوله برايش سفارش دهند ؟
۴) چه لزومی دارد رهبر يک به اصطلاح انقلاب ، حال که به ايران آمده و دولت تشکيل داده ، شب ِ ۱۸ بهمن ۵۷ تا صبح با سفير آمريکا ومأموران سيا در خانه ای امن واقع در کوچۀ ايران در زعفرانيه به جلسه بنشيند ؟ چرا بايد اينقدر مخفيانه باشد که نه تنها رسانه ها را به آن راهی نيست،بلکه حتی بهشتی را به آن خانه راه نمی دهند ؟ افراد حاضر در آن جلسه از اين قرارند : خمينی ، احمد خمينی ،صادق قطب زاده ، ابراهيم يزدی ، مهندس بازرگان ، دکتر سحابی ، دريادار مدنی ، دوريان مک گری ، ويليام سوليوان و دو همراهش .
۵) آقايانی که بدون هيچ مدرک اثبات شده ای بختيار را به دريافت کمک از صدام و آمريکا متهم می کنند و بدين سان او را خائن نيز می نامند ، بهتر است قبل از هر چيزی به اين پاسخ دهند که چرا وقتی به فرانسه رسيدند از سرهنگ قذافی ۱۶ ميليون دلار کمک گرفتند و وقتی به ايران آمدند ، برای بازپرداخت آن ، با همکاری نظاميان آمريکايی (به فرماندهی سرهنگ بيلی بيکر) به موزه ايران باستان و کاخ گلستان دستبرد زده ، ۱۱ کارمند و محافظ موزه ايران باستان را کشته ، ۱۶ صندوق اشياء تاريخی را که آن زمان حداقل ۴۰۰ ميليون دلار ارزش داشته ، سرقت کرده اند و با همان ماجرای معروف محمد منتظری در فرودگاه مهرآباد ، اين صندوقها را به ليبی منتقل کرده، نيمی از آن را به قذافی و الباقی را به بيلی کارتر برادر جيمی کارتر بخشيده اند ؟
کشتن کارمندان ومحافظان بی گناه موزه و نمايش اجساد آنها به عنوان مقتولان به دست گارد شاهنشاهی ، مشمئزکننده ترين قسمت اين ماجراست . خيانت ، جنايت ، خباثت و وطن فروشی ، کمترين صفاتی است که برای اينگونه اعمال ِ شنيع ، قابل تعريف است .
سير اين حمايت آمريکا از انقلابيون را ، به مرور در جريان مسائل سال ۵۷ ، می توان مشاهده کرد . گرچه دولت آمريکا با سردرگمی مسائل ايران را دنبال می کرد ، ولی سرانجام از اصرار به شاه برای خروج از کشور ، به توصيه به بختيار برای پذيرش دولت انقلابی رسيد .اينک با ذکر دو مثال از اخبار آن دوران ، اين تصوير روشنتر می شود :
روزنامه کيهان به تاريخ ۲۳ دی ۱۳۵۷ ، به نقل از سايروس ونس، وزير خارجه آمريکا چنين گزارش می دهد :
امريکا خواستار خروج شاه از ايران شد
"واشنگتن – رويتر،يونايتد پرس- امريکا با تغيير بزرگی در سياست خود نسبت به شاه ايران آشکارا اعلام کرد که شاه ايران بايد هرچه زودتر ايران را ترک کند تا به حکومت غير نظامی شانس پايان دادن بحران داده شود، آمريکا همچنين از نيروهای مسلح ايران خواست از حکومت غير نظامی ايران حمايت کنند و هشدار داد که کودتای نظامی مشکلات ايران را حل نخواهد کرد . ....
از سوی ديگر هودينگ کارتر[سخنگوی وزارت خارجه امريکا] گفت : ما با نمايندگان آيت الله خمينی رهبر مذهبی تبعيدی مخالفان ايران در داخل و خارج از کشور تماس گرفته ايم "
روزنامه کيهان به تاريخ ۱۸ بهمن ۱۳۵۷ ، به نقل از سخنگوی کاخ سفيد ، چنين گزارش می دهد :
بختيار بايد نظر اکثريت مردم را بپذيرد
"سخنگوی کاخ سفيد امروز در يک بيانيه مطبوعاتی اعلام کرد که شاپور بختيار بايد تسليم نظر اکثريت مردم ايران شود و اجازه دهد که حاکميت اراده مردم اجرا شود .
يکی از نزديکان امام خمينی امروز ضمن اعلام اين مطلب اظهار داشت که سخنگوی کاخ سفيد گفته است پس از روی کار آمدن دولت قانونی ايران ، امريکا با چنين دولتی تماس خواهد گرفت و ترتيبات لازم برای استقرار روابط دو کشور را خواهد داد."
روندی که مشاهده شد ، از ترغيب شاه به ترک کشور، هشدار به ارتش در مورد کودتا و تماس با انقلابيون آغاز می شود وبا توصيه به بختيار برای تسليم شدن در مقابل گروه خمينی و وعدۀ به رسميت شناختن دولت انقلابی به انجام می رسد . اين فقط قسمت رسمی و علنی ماجراست که به دست رسانه ها رسيده است . حال با اين شواهد که جايگاه طرفين را نزذ دولت امريکا مشخص می کند ، بختيار را عامل امريکا معرفی کردن، حکايت همان سارق در حال فراری است که برای نجات از دست پليس و مردم ، فرياد می زند : دزد .
بی خردی و ناپختگی ِ سياسی آقايان تازه به قدرت رسيده و خشونتی که در ذات آن فرومايگان تازه به دوران رسيده بود ، دستشان را به خون انسانهای شريفی آغشته کرد که نتيجۀ آن انتقام کشی ِ کور ، بسيار زود گريبانشان را گرفت و ناگهان خود را مقابل مهلکۀ جنگی يافتند که نيازش تخصصی بود که تنها قربانيانشان داشتند و امکاناتی که رژيم شاه را برای فراهم کردنش به سخره می گرفتند . اما بايد پرسيد که آيا دزدی ، غارت و مصادرۀ دارايی های مقامات رژيم سابق و ثروتمندانی که فقط مثل آنها فکر نمی کردند نيز بر گردن شاپور بختيار است يا حکايت بی شرمی و حقارت آن به اصطلاح انقلابيون ؟
۷- ميزان شناخت بختيار از روحانيت
در اين قسمت آقای دلخواسته با بيان قسمتی از سخنان بختيار ، اول در پی اثبات اين موضوع هستند که بختيار نه به خاطر آگاهی از ماهيت خمينی بلکه به خاطر رسيدن به قدرت ، به مردم هشدار ميداده و دوم اينکه اثبات کنند عملاً خمينی و بختيار تفاوتی با يکديگر نداشته اند ، يکی مردم را صغير و ديگری مردم را ابزار می دانسته . اينک با نقل مطلب آقای دلخواسته ، جزء به جزء اين نوشته را به بوته نقد می سپاريم :
"برخی مرتب اين نظر را مطرح می کنند که آقای بختيار از معدود رهبران سياسی در ايران بود که ماهيت روحانيت و به خصوص خمينی را بسيار زود شناخته بود و فريبشان را نخورد وسعی کرد که مانع خودکشی ملت ايران شود!
در برابر اين دسته نظريات، اين سؤال مطرح است که چرا آقای بختيار در اوج انقلاب که بنا بر اجماع متخصصان انقلاب يکی از مردمی ترين انقلابات قرن بيستم بود، نه تنها جانب مردم را ترک بلکه جبهه ملی را با اين عمل، به شدت تضعيف کرد؟ همانطور که خواهيم ديد، علت آن نبود که او بيش از هر کس ديگر از ماهيت قدرت طلب و ارتجاعی روحانيت سياسی، به خصوص آقای خمينی مطلع بود، بلکه علت اصلی انديشه راهنمای او بود. بر خلاف مصدق که هميشه از طريق مردم عمل می کرد و صريحاً، و نه در تعارف، خود را خدمتگزار مردم می دانست و هيچ حرکتی را بدون موافقت اکثريت مردم انجام نمی داد، آقای بختيار انديشه راهنمايی از همان نوع آقای خمينی و ديگرمستبدان در سر داشت. او نيز قائل به ولايت نخبه ها بود، مردم را صاحب رأی نمی دانست و حاکميت نخبگان را روش مديريت می دانست. تنها فرق او با آقای خمينی، مصداق نخبه بودن بود و بس. آقای خمينی روحانيت را نخبه گان و رهبران جامعه می دانست و بقيه اعضا جامعه راعوام، صغير و يتيم می دانست و آقای بختيار امثال خود را جزو نخبه گان و رهبران سياسی می دانست که حق استفاده ابزاری از مردم را دارا هستند: «دنيا را هميشه عده معدودی به جلو رانده اند نه توده های وسيع. من هميشه به نخبگان اعتقاد داشته ام و وظيفه آنها را هدايت مردم به سوی هدفی که يافته اند می دانم.»"
در ابتدا با نقل نطق دکتر بختيار در مجلس شورای ملی ، خوانندگان محترم را به قضاوت بی طرفانه فرا می خوانم :
"مسائل مملکتی هر روز به صورت خاص ولی بصورتی غير قابل برگشت رو به پيشرفت است و ما به پيش خواهيم رفت . روش دولت در برابر هر قانون شکنی مشخص است . قانون شکن ديروز ،ساواک،عده ای قلدر و ديکتاتوری بود، ولی از اين ديکتاتوری و قانون شکنی، نبايد به سوی يک ديکتاتوری جديد برويم. وقتی صحبت از قانون اساسی می کنيم ، صحبت از اجرای صحيح قانون اساسی می کنيم. اين مسائل را برای اين مطرح می کنم ، که هر روز عده ای به مصلحت روز تغيير رنگ می دهند. افرادی را می شناسم که تا ديروز طرفدار جدی قانون اساسی بودند و امروز آنرا منسوخ می دانند . غافل از اينکه قانون گناه نکرده، بلکه مجريان آن گتاهکار بوده اند . ملت ايران و کشور ايران يک واحد غير قابل تجزيه است. يک مملکت ، يک حکومت ويک قانون اساسی و لاغير.از اينکه هر روز يک نفر حکومتی و دولتی تشکيل دهد تا زمانی که شوخی و حرف است، تحمل می کنيم ولی اگر وارد عمل شوند ، عمل را با عمل جواب می دهيم . اگر خونی ريخته شد و اگر تجاوزی به مردم شد ، من متجاوزين را به اسم و به رسم در همين مکان اعلام خواهم کرد . قانون اساسی ای که شما و من را اينجا آورده و برای آن مجاهدت ها شده و به اين گرانی تمام شده، حالا باطل شده؟ چه کسی باطل کرده ؟ همين قانون اساسی مصدق و مدرس و مؤتمن الملک را بروی کار آورد . چگونه مصدق و بقيه نخست وزير شدند و فرمان آنها صحيح بود ، اما فرمان من غلط است ؟
نخست وزير افزود :«آنچه که تواضع حکم می کند ، نسبت به آيت الله خمينی و ساير آيات عظام روا داشتم ، ولی مرا وادار می کنند که اينجا مطالبی را قرائت کنم و گفتار متناقض آنها را در سالها پيش و امروز نشان دهم.» نخست وزير در اين هنگام از روی کتابی که همراه خود آورده بود ، متن تلگرافی[خمينی] را که در روز ۲۸ مهر ۱۳۴۱ به نخست وزير وقت اسدالله علم مخابره شده است ، چنين خواند :
«در تعطيل طولانی مجلسين ديده می شود که دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع مقدس و مخالف قانون اساسی است .»
بختيار گفت :«پس می بينيم که قانون اساسی تا سال ۴۱ نافذ بوده و علم فرمانش را از همان سلطانی گرفته که من گرفته ام . در صفحه ۱۷۵ کتاب باز اشاره شده است اگر گمان کرده ايد که با تصويب نامه غلط و مخالف با قانون اساسی می شود پايه های قانون اساسی را سست کرد، بدانيد خطا و اشتباه است» . باز در صفحه ۸۲ همين کتاب :«احترام به قانون اساسی می گذارم و افراد شريف نيز اين احترام را برای قانون اساسی قائل هستند . »
بختيار پس از خواندن صفحات ديگری از کتاب گفت : «واعظ غير متعظ ....»
نخست وزير افزود :«اين مسئله قانون اساسی برای من و برای ملت ايران در شرايط کنونی فوق العاده حائز اهميت است . من در مقابل ۲۰۰ خبرنگار داخلی و خارجی گفتم که قانون اساسی راه هر تحول و تغييری را باز گذاشته است . مجلسين هر گونه تغيير و تبديلی را در محيط آرام در قانون اساسی می توانند ، بدهند بدون تشنج و نه با کوکتل مولوتف. مجلس وقتی آزاد و مردم راحت و فارغ البال بودند می توانند راجع به تمام موارد قانون اساسی هر وقت که بخواهند اظهار نظر کنند و در آن تجديد نظر کنند. بختيار افزود : اين مسائل بچگانه بايد برای هميشه در اين مملکت تمام شود . اين مسئله که بين مسلمانان در داخل تفرقه می اندازيد و در خارج نيز نام خليج فارس را تغيير می دهيد، ضد و نقيض است . آنها که می گويند گوشت و پوست ما متعلق به مملکت است ، کرنش و تملق می کنند ولی ما ادعايی نداريم و فقط می گوييم ايران آباد و آزاد و مستقل در لوای قانون و عدالت (صحيح است).
می خواهم بگويم به منظور حفظ وحدت مملکت در مذاکره بروی تمام افراد مملکت باز خواهد بود . من حاضرم با تمام افراد صحبت کنم و مسائل را مطرح سازيم . اگر تغيير و تبديلی در حدود قانون لازم باشد ، آنرا قبول خواهم کرد و اگر نمايندگان نيز روزی مرا نخواستند و مرا مرخص کردند ، من قبول می کنم و با کمال تواضع اين موضع را ترک می کنم . ولی با داد و فرياد و هو و جنجال و حکومتهايی که در تخيل مردم بوجود می آيد ، من تسليم نمی شوم . بايد حکومتی با قانون بيايد و با قانون برود . آن که با رأی نمايندگان مجلس آمده ، فقط با رأی نمايندگان مجلس خواهد رفت . شما نمايندگان نيز آزاد هستيد که يا از نمايندگی صرفنظر کنيد واستعفا دهيد و يا در سنگر پارلمان بمانيد . ولی من در مقام نخست وزير قانونی مملکت می مانم تا انتخابات آزاد آينده را انجام دهم (نمايندگان: صحيح است - احسنت)(چند تن از نمايندگان: مجلس هم مانند شما می ماند). » "
حال بايد پرسيد که آيا فراخواندن همگان به قانون ، انتخابات آزاد و تغييرات به روش متمدنانه ، نشان بی اعتقادی بختيار به رأی مردم و مردم سالاری است ؟
آقايانی که مدعی بودند اکثريت مردم را همراه خود دارند ، چه واهمه ای از انتخابات آزاد داشتند؟ جز آنکه به اندازه ای قدرت طلب بودند که نمی خواستند کسی جز خود را در رأس امور ببينند و به همين علت نيز به هر خشونت و جنايتی دست يازيدند که فقط بختيار نباشد . طرفه آنکه عملکرد بختيار را عامل خشونتهای پس از انقلاب می دانند نه بی خردی و انقلابی گری کور خويش را .
ديگر اينکه نقش بختيار را در قالب يک روشنفکر تمام عيار در اين صحنه می بينيم . او آراء و نظريات يک مدعی (خمينی) را بررسی کرده و در مقابل سخنان آن روزش قرار داده و جامعه را در صحن علنی مجلس به قضاوت فرا خوانده . درنقطه مقابل، مدعيان روشنفکری که اطراف خمينی بودند يا هر چه امامشان مدعی بود ، چشم و گوش بسته پذيرفتند و يا اگر هم چيزی از گذشته خمينی می دانستند همه را لاپوشانی کردند که خود به قدرت برسند . جالب اينجاست که پس از رانده شدن از قدرت ، تنها می گويند فريب خورديم اما نقش خود را در اين فريب خوردگی يا کم رنگ جلوه می دهند يا انکار می کنند .
البته اين دوستان بايد هم اين چنين از عملکرد بختيار عصبانی باشند زيرا که امروز خودشان در بهترين حالت تنها نادم از گذشته خويشند اما بختيار، قهرمان آزادی و روشنگری است .آن حسادتی که آنها را به مقابله با بختيار کشاند ظاهراً هنوز گريبانشان را رها نکرده چه آنکه اگر غير از اين بود امروز به جای قدرت طلب خواندن بختيار، بايد به روشنفکری ، آزادگی و پختگی سياسی او شهادت می دادند.
اينک با نقل قسمتی از پيام صوتی پياده شده دکتر بختيار به ملت ايران در بهمن ۵۷ ، خواهيم ديد که آيا هشدار و انذار بختيار به ايرانيان صرفا ً يک ادعاست يا يک حقيقت تاريخی است .
" ..تمام انقلابات جهان وقتی طولانی می شوند و مردم را خسته می کنند ، يک نظام ديکتاتوری در قفای خود هديه می آورند. سعی کنيم که از اين نهضت آزادی به نفع مردم کشور و با احترام به قانون استفاده بنمائيم و در غير اين صورت علاوه بر خطرات گوناگونی که مارا تهديد می کنند ، مملکت بدون ترديد به يک دوران سياه ديکتاتوری و شايد ملوک الطوايفی باز خواهد گشت . من به عنوان يک ايرانی شناخته شده و يک مبارز راه حق و آزادی ، از همه شما دعوت می کنم که به اين تذکرات من توجه کنيد . ..."
آقای دلخواسته می گويند که مصدق هيچ حرکتی را بدون موافقت اکثريت انجام نمی داد ولی بختيار قائل به ولايت نخبه ها بود . در پاسخ بايد گفت که تمام حرکات سياسی دکتر مصدق در مشورت با نخبگان جامعه صورت گرفته و سپس آنها را به تأييد اکثريت جامعه رسانده و مقبوليت عامه يافته . مهمترين آنها ملی شدن صنعت نفت است که اقليت کوچکی در مجلس شورای ملی به رهبری دکتر مصدق ، مبتکر و عامل آن بوده و در اين راه ، حمايت يک ابرقدرت نوظهور يعنی دولت ايالات متحده امريکا را نيز جلب کردند به گونه ای که آقای دکتر مصدق در تاريخ ۸ اسفند ۱۳۲۹(پيش از ملی شدن نفت) در مصاحبه با ابراهيم صفايی می گويند :"هستند قدرتهايی که مرا ياری کنند در مقابل انگلستان" و در تاريخ ۲۷ اسفند ۱۳۳۰ نيز در ديدار با خبرنگاران از مساعدت امريکا برای ملی شدن نفت تجليل می کنند . به همين ترتيب ، کمکهای مالی امريکا به ايران از نيم ميليون دلار در سال ۱۳۲۹به ۲۴ ميليون دلار در سال ۱۳۳۱ افزايش پيدا می کند . منظور از بيان اين مطالب اين است که مسائل سياسی و بين المللی را نمی توان اينگونه با شعار پيش برد و آقای دکتر مصدق نيز از تمام پتانسيل داخلی و توان بين المللی به نفع منافع ملی استفاده کرده اند تا به مقصود برسند بدون اينکه وابسته به بيگانگان شوند . نقش مردم و نخبگان هيچ تعارضی با يکديگر ندارند بلکه مکمل يکديگرند وهرکدام در جای خود کارکرد دارند و البته محترمند . دکتر بختيار نيز علت اينکه برای نخبگان نقش هدايتگری قائل است را خود اينگونه توضيح می دهد :
" در کشور ما ۵۵ درصد مردم بی سوادند ، بنابراين ناگزيريم بر نخبگان و کادرها به معنای وسيع کلمه ، تکيه کنيم ."
نکته ديگر، بحث مردمی بودن انقلاب ۵۷ است . متأسفانه عده ای همواره کميت حضور مردم را دليل کافی برای اثبات حقانيت خود در آن واقعه می دانند و از اصل قضيه طفره می روند . اما بايد ديد آيا آن جمعيت اکثريت ، همان دغدغه ای را داشتند که اقليت سياسی در پی آن بودند ؟ يعنی اکثر مردم در پی احيای آزادی های سياسی نقض شده بودند؟ ملتی را که در دوران شاه از همه نوع آزادی غير از آزادی سياسی برخوردار بود چگونه می شد به اعتراض واداشت ؟ پاسخ روشن است : وعده آب و نان . همين مسئله است که اولين وعده خمينی در ۱۲ فروردين ۵۷ ، وعده آب و برق و نفت مجانی است . انقلابی که در آن هيچ اعتصابی صورت نگرفته مگر آنکه حقوق و مزايای اعتصابيون از پيش پرداخت شده باشد، چه ميزان می تواند به واقعيت جامعه نزديک باشد؟ در جامعه ای که بيش از نيمی از آن بی سواد بودند و کمتر از ۲۰ درصد تحصيلات آکادميک داشتند که البته داشتن تحصيلات دانشگاهی نيز شرط کافی برای آگاهی سياسی نيست ، و در وضعيتی که سرانه مطالعه شهروندان اين جامعه کمتر از يک دقيقه در روز است ، تا چه حد پای به عرصه تظاهرات سياسی گذاشتن آنان ، می تواند آئينه مطالبات واقعی آن جامعه باشد ؟ چنين جامعه ای مستعد تطميع و تهييج بوده و تعصبات مذهبی نيز مزيد بر علت می شوند که فردی در لباس روحانيت چنان به ايشان وعده بهشت برين دهد که برای از دست دادن هر آنچه داشته اند ، سر از پای نشناسند.
چنين است که اقليتی متحد و البته خونريز ، علاوه بر آزاديهای سياسی ، تمام آزاديهايی که مردم در رژيم گذشته از آن بهره مند بودند را نيز می ستاند و با سوء تدبير و سوء مديريت، وضعيت معيشتی ، رفاه عمومی و فرهنگ را چنان به قهقرا می برد که رسيدن به دوران پيش از انقلاب آرزويی همگانی شود . اينجاست که ارزش هشدارهای بختيار برای متشکل شدن مردم در احزاب وسپس برگزاری انتخابات ، مشخص می شود .
نا آگاهی سياسی موضوعی نيست که بخواهيم با لاف و گزاف ازميزان آگاهی مردم ،آنرا بپوشانيم . اين محصول اجتماعی است که افراد آن کار سياسی نکرده و تحمل ديدگاه مخالف را حتی درقالب احزاب بسيار محدود نيز ندارند و تنها عمل سياسی را مشارکت در يک يا چند انتخابات می دانند که اگر از آن هم نتيجه ای حاصل نشد ، با صندوق رأی قهر می کنند و البته آداب قهر کردن را نيز بلد نيستند . نمونه بارز آن ، ۲۴ سال پس از بهمن ۵۷ در انتخابات شوراها ی سال ۱۳۸۱ اتفاق افتاد . در شرايطی که آزادترين نوع انتخابات در جمهوری اسلامی برگزار شد و پس از سالها بسياری از اعضای جبهه ملی ، نيروهای ملی مذهبی و بسياری از افراد مستقل سياسی تأييد صلاحيت شده بودند (بررسی صلاحيتها بر عهده وزارت کشور دولت سيد محمد خاتمی بود) ، مردم دلسرد شده از دولت اصلاحات ، با پشت کردن به صندوقهای رأی، با مشارکت ۱۰ درصدی واجدين شرايط در شهر تهران ، اقليتی که تنها ۴ درصد آرا را کسب کرده بود ، بر صدر شورای شهر تهران نشست و همين اقليت ۴ درصدی بود که محمود احمدی نژاد را به شهرداری تهران برکشيد و سکوی پرتاب وی برای رياست جمهوری شد . می بينيم که يک غفلت ساده چه نتايج مصيبت باری را برای يک ملت ومملکت می تواند داشته باشد . اين در شرايطی است که جامعه ايران بسيار تحصيلکرده تر و باتجربه تر از ۲۴ سال قبلش بود ولی عدم کار حزبی و سياسی صحيح و عدم مطالعه کافی چنين سرنوشتی را برايش رقم زد. بنابراين هرچه بيشتر بر مردمی بودن انقلاب ۵۷ تأکيد کنيم ، بر جهل و ناآگاهی حاکم برآن تأکيد کرده ايم . وقتی اکثريت قاطع همين ملت به رژيمی که نمی دانستند چيست (جمهوری اسلامی) آری گفتند ، ميزان آگاهی شان مشخص می شود . و تنها زمانی که ماهيت قانون اساسی رژيم مشخص شد ، همين حمايت ۹۸ درصدی از فروردين ۱۳۵۸ تا ديماه همان سال به ۷۶ درصد کاهش پيدا کرد .
ادامه مطلب آقای دلخواسته :
"کشتار ميدان ۲۴ اسفند، ميدان انقلاب کنونی، بعد از نپذيرفته شدن وی از طرف آقای خمينی را در اين رابطه است که می توان فهميد، و نيز دفاعشان از کشتار روز بعد در برابر خبرنگاری که پرسيده بود آيا فرمان تيراندازی از طرف وی داده شده است، حاکی از همين نوع نگاه است: «ارتش بدون دستور من کاری را انجام نمی دهد.»(۳۳) وی در روز ۸ بهمن دستور تيراندازی در ميدان انقلاب را به مردم داده بود که در جريان آن سی و هفت نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. (۳۴) و اين اقدام نيز در همان زمانی بود که شخص نخست وزير آقای بختيار دستور آمادگی برای دستگيری بيش از ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر را داده بود"
و در پانوشت مطلب چنين بيان کرده اند:
" - آقای مسعود بهنود می گويد علت کشتار اين بود که به مرکز ژاندارمری در پايين خيابان کارگر حمله شده بود. اين نظر را احتمالا ايشان از خاطرات آقای زيرک زاده که نقل قول از آقای بختيار کرده اند آورده اند که گفته است: «تفنگ دارند می کشند، سرباز چه کند؟ بايستد و کشته شود؟» گفتم: «چرا همان کاری که در تمام دنيا می کنند نمی کنيد؟ تظاهرکنندگان را حبس کنيد، در کاميون بريزيد و از معرکه دور کنيد.» جواب داد: «اين امر سربازان ورزيده می خواهد. سربازانی که برای اين نوع عمليات تمرين ديده اند (اين مطلب صحيح است). سربازان ما فقط يک کار می دانند: تيراندازی. شنيده ام در اصفهان يک هنگ به اين منظور آماده شده است. خاطرات مهندس احمد زيرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنايی، ص ۲۳۱
آقای بهنود مطابق معمول وقتی قول را مطابق ميل خود ديده وظيفه ژورناليستی اش را کاملا فراموش کرده و نه تنها تحقيق نکرده که ببيند که اگر آقای بختيار راست به دوستش گفته بود، چرا تمامی روزنامه های آن زمان که جريان درگيری را با تصاوير و مفصل گزارش کردند، هيچ سخنی از حمله مسلحانه را گزارش نکردند؟ چرا خود آقای بختيار در مصاحبه مطبوعاتی روز بعد، کشتار را با بهانه دفاع در برابر حمله مسلحانه توجيه نکرد؟ چرا آقای بهنود به تناقض در سخن خود بختيار دقت نکرده و دروغ آن را نيافتند، که اگر ژاندارمری دفاع از خود در مقابل حمله مسلحانه می کرد، که ديگر دفاع از خود احتياج به هنگ مخصوص و دوره ديده نداشته که حمله کنندگان مسلح را دستگير کنند چرا که به همان سربازانی احتياج داشت که جز تيرندازی چيز ديگری را بلد نبودند. حمله مسلحانه در تمامی دنيا دفاع مسلحانه نيروهای نظامی را ايجاب می کند و بس. "
پاسخ را با بررسی ادعای آقای دلخواسته در مورد اينکه گفته اند تمامی روزنامه ها هيچ سخنی در مورد حمله مسلحانه گزارش نکرده اند آغاز می کنيم تا ماجرای روز ۸ بهمن ۵۷ در ميدان ۲۴ اسفند واکاوی شود . روزنامه اطلاعات حوادث اين روز را چنين شرح می دهد :
«..حدود ساعت ۱۳ گروهی که لباس شخصی بتن داشتند از ساختمان ژاندارمری که در خيابان سی متری قرار دارد خارج شدند و و بسوی اتوبوس های سرويس ژاندارمری سنگ پرتاب کردند. حمله اين گروه به اتوبوسها مدت زيادی طول نکشيد و سپس به ساختمان بازگشتند .اما در اين لحظه از طبقات فوقانی ساختمان به روی تظاهرکنندگانی که برای تماشای حمله افراد مذکور به اتوبوسها در آن محل جمع شده بودند آتش گشوده شد و در دم عده ای نقش زمين شدند و بدين ترتيب تظاهرکنندگان بدنبال اين ماجرا وارد کارزار شدند. ولی در اعلاميه فرمانداری نظامی گفته شده است گروهی که به اتوبوسها حمله کردند از ميان مردم بودند و تيراندازی هم با شليک افرادی که مسلح به مسلسل و ساير سلاح های گرم بودند آغاز شد . اين درگيری تا حدود ساعت ۸ شب ادامه داشت.... در طول حوادث خونين عده ای نيز که لباس شخصی به تن داشتند از سوی پشت بامها به سوی افراد تيراندازی می کردند . دولت معتقد است که اين افراد چريک ها بودند... »
پس می بينيم که گزارش ِ حملۀ مسلحانه وجود داشته . اما باز هم در اين قسمت ناگزيريم که با نقل قسمتی از مصاحبه مطبوعاتی دکتر بختيار در روز ۹ بهمن به دو ادعا، همزمان پاسخ دهيم ؛ اول اينکه آقای دلخواسته گفته اند: «چرا خود آقای بختيار در مصاحبه مطبوعاتی روز بعد، کشتار را با بهانه دفاع در برابر حمله مسلحانه توجيه نکرد؟» و دوم اينکه می گويند بختيار گفته : «ارتش بدون دستور من کاری را انجام نمی دهد.» .
قسمتی از مصاحبه بختيار :
«..در اينجا خبرنگاری سوال کرد : آقای دکتر بختيار آيا واقعا ارتش در دست شماست ؟ يا شاه بر آن فرمان می راند . دکتر بختيار گفت : در يک نظام مشروطه که قانون اساسی در آن محترم است شاه يک مقام غير مسئول است . فرماندهی او بر قوانين شامل همين اصل می شود مثلا در انگلستان ملکه فرمانده قواست ولی آيا تصميمات نظامی به عهده اوست ؟ خبرنگار ديگری پرسيد : با توجه به اين مسئله آيا شما دستور تيراندازی به سوی تظاهرکنندگان را در روزهای جمعه و يکشنبه(ديروز) صادر کرده ايد؟ دکتر بختيار گفت : شما بايد موقعيت را تشخيص دهيد . گروهی هستند که موفقيتهای دولت در راه گسترش آزاديها را سد راه توطئه های خود ميدانند و بديهی است اگر دولت در جلب اعتماد مردم و گسترش دموکراسی پيروز شود آنها شکست خواهند خورد. من دستور تيراندازی نمی دهم ولی وقتی از داخل دانشگاه به بيرون تيراندازی می شود ، وقتی به کاميون ارتشی حمله ميکنند ، وقتی خودروی ژاندارمری را در حالی که گروهی نظامی در آنند آتش می زنند ، سربازی را ميکشند ، به ژاندارمری حمله می کنند ، ستاد ژاندارمری را محاصره می کنندو با مسلسل بيگانه به ارتشی که از سوی مراجع دينی احترام و همکاری با آن ضروری تشخيص داده شد تيراندازی ميکنند چه کار بايد کرد ؟ شما فکر ميکنيد پليس آمريکا و فرانسه در برابر اين اقدامات به مهاجمان گل ميدهند؟ ..»
مشاهده می کنيد که آقای بختيار، عکس العمل نيروهای نظامی را در پاسخ به حمله مسلحانه توضيح ميدهند و درست برعکس ادعای خبرنگار کيهان که آقای دلخواسته نيز آنرا بدون مراجعه به اصل مصاحبه نقل کرده اند ، بختيار می گويد که دستور تيراندازی نمی دهد مگر در شرايط خاصی که جناب دلخواسته نيز به درستی آن گونه عکس العمل در مقابل حمله مسلحانه شهادت داده اند .
حال ميتوان روايت وقايع آن روز را از زبان ژنرال هايزر نيز شنيد و به قضاوت نشست .
«در اين موقع ناگهان پيامی تلفنی رسيد که مخالفان در حال حمله به ستاد مرکزی ژاندارمری در تهران هستند . گفتم اين محل بايد فورا ً به عنوان يکی از ارکان حياتی دولت تلقی شود و نيروهای نظامی به حفاظت آن بپردازند. به نظر من بهترين راه اين بود که با استفاده از گاز اشک آور به تيراندازی هوايی بر سر تظاهرکنندگان پرداخته شود ، اگر مؤثر نبود لولۀ تفنگها بايد پايين می آمد تا بفهمند ارتش اهل عمل است .
قره باغی فورا ً به سراغ تلفن رفت و با بختيار صحبت کرد و بعد آجودانش را خواست و به زبان فارسی به او دستور آتش داد، بعد به سمت من بازگشت و گفت همانطور که تصميم گرفته ايم عينا ً عمل خواهد شد.»
اين روايت نيز تأييد کنندۀ حمله مسلحانه به ستاد مرکزی ژاندارمری است . و اما اين حملۀ مسلحانه در روز بعد نيز تکرار می شود به گونه ای که در ساعت ۹:۱۵ دقيقه بعد از ظهر روز بعد (۹ بهمن) ، دو موتورسوار با مسلسل و نارنجک ساختمان ستاد را هدف قرار ميدهند و متواری می شوند . مسئوليت اين حمله را سازمان چريکهای فدايی خلق رسما ً می پذيرد . اين حمله ، روايت فرمانداری نظامی مبنی بر دخيل بودن چريکها در تيراندازيهای روز ۸ بهمن را بيشتر به حقيقت نزديک می سازد .
ديگر اينکه آقای دلخواسته موضوعی را مطرح کرده اند و آنرا تناقض درسخن بختيار يافته اند. به اين گونه که
بختيار گفته هنگی در اصفهان آماده شده تا برای برخورد با تظاهرات ، به جای تيراندازی ، مردم را دستگير کرده ، در کاميون بريزند و ببرند. خوب اينکه در اصفهان چنين نيرويی آماده شده چه ربطی به برخورد با مهاجمين مسلح در تهران دارد ؟. به هر حال او درتوصيف شرايط ِمواجهه می گويد سربازان کاری جز تيراندازی بلد نيستند .
موضوع بعدی ،تکرار ادعای آقای قره باغی مبنی بر اينکه بختيار دستور دستگيری ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر را داده ، بيشتر به طنز شبيه است . شايد کسی چون قره باغی که هيچ تصوری از زندان نداشت بتواند چنين سخنی بگويد ولی نسبت دادن آن به شاپور بختيار که تجربه سالها زندان را داشت تنها مايه خنده است . چقدر بايد زندان کشيده ای چون بختيار را خام و بی مايه فرض کنيم که چنين ادعاهايی را در مورد ش باور کنيم . يعنی بختيار از امکانات حداقلی مورد نياز برای مکان ، غذا و بهداشت اين همه آدم بی اطلاع بوده ؟ . جالب اينجاست که آقای دلخواسته اين موضوع را در ذهن خود پرورش داده اند و می گويند زندانهای جنوب درگرمای تابستان شکنجه گاهند . غافل از اينکه آن۴۶۰ نفری که قرار بود بازداشت شوند ، طبق برنامه قرار بود در بهمن ماه (زمستان) به يکی از جزاير کيش يا سيری فرستاده شوند نه در تابستان . ناگفته پيداست که اين جزاير به علت بهره مندی از آب و هوای مطبوع در فصل زمستان ، مورد استفاده خاندان سلطنتی بودند .
ادامه مطلب آقای دلخواسته :
«البته اين همان کودتايی است که به همراهی ژنرال هويزر قرار بود انجام دهد. گرچه او، بنابر خاطراتش، اصلا روحشان نيز از حضور هويزر در کشور خبر نداشته است! طرح کودتا و سرکوب در پی به خيابان ريختن مردم و سرپيچی بسياری از واحدهای رزمی ارتش از دستور سرکوب مردم و در نتيجه اعلام بی طرفی از سوی ارتش شکست خورد.»
همانطور که پيشتر نيز متن خاطرات بختيار را آورديم ، آقای بختيار هرگز نگفته که روحش از حضور هايزر خبر نداشته ، بلکه گفته آن را موضوع مهمی نمی دانسته و از رئيس ستاد ارتش نيز خواسته هرگونه فعاليت مشکوک او را گزارش کند .
اما در مورد کودتا و به خيابان ريختن مردم ،بهتر است به جای افسانه پردازی ، به مرور وقايع آن روزها بپردازيم تا ماهيت جريانات و افراد دخيل در آنها ، مشخص شوند .
ماجرا زمانی آغاز می شود که تلوزيون دولتی ايران در جمعه شب ۲۰ بهمن فيلم مصاحبه با خمينی در هواپيما (که می گويد هيچ احساسی از بازگشت به ايران ندارد) را پخش می کند . در همين زمان در غذاخوری پادگان دوشان تپه ، عده ای از همافرها با ديدن تصوير خمينی صلوات می فرستند که با اعتراض نيروهای گارد مستقر در پادگان مواجه می شوند ، يک درگيری لفظی اتفاق می افتد و در ادامه با سيلی ای که يکی از افسران گارد به يک همافر می زند ، خون از گوش وی جاری می شود که در نتيجه طرفين به شدت به يکديگر اعتراض می کنند . اما سرانجام نه کسی کشته می شود و نه اتفاق خاص ديگری می افتد.
اين ماجرا با بزرگنمايی و شايعه پردازی ، به بيرون از پادگان گزارش می شود به گونه ای که گويی افراد گارد در حال تنبيه و اعدام همافرها هستند . همين شايعات عده ای را شبانه به اطراف پادگان می کشاند اما وقايع اصلی روز بعد اتفاق می افتد . روز شنبه ۲۱ بهمن ، چريکهای فدايی خلق ، تظاهراتی را که به مناسبت سالگرد واقعه سياهکل از روز ۱۹ بهمن به اين روز موکول کرده بودند(به علت سخنرانی مهندس بازرگان در روز ۱۹ بهمن در دانشگاه تهران) ، برگزار کردند منتها برعکس روند معمول ِ راهپيمايی های آن زمان که معمولا ً مسير راهپيمايی از شرق به غرب و به سمت دانشگاه تهران و ميدان شهياد بود ، اينبار مسير از دانشگاه تهران و از خيابان شاهرضا به سمت ميدان فوزيه(شهناز) تغيير يافت که مقصد نهايی آن پادگان دوشان تپه بود . بنابراين نيروهای شبه نظامی مسلح با پيوستن به جمعيت کنجکاو در اطراف پادگان دوشان تپه ، اعتراضی بی اساس را دامن می زنند ، در همين حال در داخل پادگان دوشان تپه که در عين حال مرکز آموزشهای هوايی نيز بود ، تعدادی از کادرهای نيروی هوايی و همافرها به همراه عده ای که از خارج پادگان وارد شده بودند ، دست به شورش می زنند و انبارهای سلاح را غارت می کنند و بدين ترتيب مقادير زيادی اسلحه سبک در اختيار مردم عادی قرار می گيرد ، بعد از ظهر همان روز کلانتری خيابان تهران نو مورد حمله مسلحانه قرار می گيرد و پس از يک درگيری ۲ ساعته سقوط می کند . در ساعات آغازين شب حمله به مسلسل سازی در نزديکی ميدان ژاله آغاز می شود . در اين زمان سپهبد نجايی نژاد معاون ارتشبد طوفانيان از وی در خواست کمک می کند ، ارتشبد طوفانيان نيز از قره باغی درخواست اعزام نيرو ميکند اما ساعت ۶ صبح ۲۲ بهمن ارتشبد قره باغی در پاسخ به ارتشبد طوفانيان که از او می پرسد «چرا ديشب تا صبح برای من کمک نفرستادی ، مسلسل سازی را زير ديوار را کندند و گرفتند» می گويد «من ديشب تا صبح شما را گول زدم» .
اين موضوع از منظر ديگری نيز قابل بررسی است و آن اينکه در زمان حمله به مسلسل سازی ، يک ستون از تانک های گارد از لويزان به فرماندهی سرلشکر کاظم رياحی عازم محل درگيری می شوند اين تانکها در خيابان تهران نو در کمين افراد مسلحی که کاملا ً از زمان رسيدن اين ستون نظامی ونقاط ضعف اين تانکها آگاهی داشتند ، گرفتار شدند. از ۳۲ تانکی که از قرارگاه لشکر يک گارد در لويزان حرکت کرده بودند ، تنها ۶ تانک توانستند خود را به حوالی ميدان فوزيه برسانند و بقيه در مسير مورد حمله قرار گرفته و از کار افتادند . اين اتفاقات ، فرضيه خودبخودی بودن حوادث آن روزها را رد می کند . با توجه به اين اعتراف قره باغی مبنی بر گول زدن طوفانيان ، برنامه ريزی برای حمله به نيروهای گارد که شبانه راهی محل درگيری بودند نيز می تواند با هدايت مستقيم قره باغی در همکاری با انقلابيون صورت گرفته باشد زيرا هيچ گروه مسلحی نمی توانست اينچنين دقيق از نوع عملکرد تانکها ، نقاط ضعف آنها و زمان حرکتشان مطلع باشد . نکته ديگر در اين رابطه اين است که چند واحد پياده مکانيزه که از پادگان قزوين به سمت غرب تهران در حرکت بودند نيزدر حوالی کاروانسرا سنگی در جاده کرج به تهران با برخورد مسلحانه روبرو شده و متوقف شدند . همچنين يک گردان تانک که از تيپ سنندج به سوی تهران در حرکت بود در همدان با مقاومت روبرو شده و ناکام می ماند . با توجه به همه موارد فوق که نمايانگر ِ لو رفتن اطلاعات سری نظامی است ، نقش قره باغی بيش از پيش آشکار می شود .
بنا بر گفته های سپهبد ناصر فيروزمند (معاون هماهنگ کننده ستاد کل ارتش ) ، ارتشبد قره باغی در حالی که بختيار را از جريان مذاکرات سران ارتش (در روز ۲۲ بهمن) بی اطلاع گذاشته بود ، يک بار در حين جلسه و يک بار در پايان جلسه ، با مهندس بازرگان تماس می گيرد و وی را در جريان همه تصميمات و اتفاقات قرار می دهد . و در بعد از ظهر ۲۲ بهمن نيز در منزل سناتور جفرودی به ملاقات مهندس بازرگان می رود. اين شواهد اکثر گفته های قره باغی را در کتاب خاطراتش بی اساس می سازد . زيرا در سراسر کتاب او می کوشد خود را طرفدار شاه و نظام شاهنشاهی جلوه دهد و بختيار را عامل سقوط رژيم معرفی کند در صورتی که همه مدارک و شواهد خلاف اين را ثابت می کند و امضای اوست که پای اعلاميه بی طرفی ارتش به عنوان اولين امضاء نمايان است نه بختيار.
حملات مسلحانه به کلانتری ها و مراکز نظامی و امنيتی در روز ۲۲ بهمن نيز با هدايت و برنامه ريزی گروههای مسلحی چون مجاهدين خلق ، چريکهای فدايی خلق و برخی ديگر از گروههای کوچک شبه نظامی نظير گروه سياه جامگان به فرماندهی شخصی به نام حاجی لطفی که زير نظر داريوش فروهر کار می کرد، صورت گرفته . به عنوان مثال همين گروه سياه جامگان در حمله به پادگانهای حشمتيه ، عباس آباد ، سلطنت آباد و جمشيديه و نيز نخست وزيری نقش عمده ای ايفا کرده و حتی اميرعباس هويدا نيز به دست همين گروه دستگير شده است . اکثر اين گروهها که انديشه های چپی نيز داشتند ، در پی نابودی ارتش و مسلح ساختن هرچه بيشتر خويش بودند که حتی با سياست دستگاه رهبری انقلاب نيز در تضاد بود . منظور از بازخوانی همه اين ماجراها اين است که روشن شود رويدادهای روزهای ۲۱ و ۲۲بهمن ۵۷ و خشونت بی سابقه ای که در حمله به کلانتری ها و پادگانها صورت گرفت و باعث کشته شدن بسياری از نظاميان ِ هموطن ما شد ، نه در پاسخ به کودتا بلکه با اهدافی خاص و توسط گروههايی خاص که بيشترشان رو به قبله ابرقدرت شرق داشتند ، صورت گرفته وگرنه مردم عادی هرچقدرهم که با رژيم شاه مخالف بوده باشند و يا در اثر ناآگاهی پای به خيابان گذاشته باشند ، هرگز چنان خشونتی را در مقابل ارتشيان و نظاميانی که آنها را برادر خود می خواندند بروز نداده بودند و دليلی هم برای اين کار نداشتند .و چنانچه ذکرش رفت نيروهای نظامی نيز نه به علت سرپيچی بلکه به علت خيانت عده ای معدود و در رأسشان قره باغی و فردوست ، دچار سردرگمی و فروپاشی شدند . گفتنی است که ارتشبد قره باغی حتی اعلاميه بی طرفی ارتش را تا ساعت ۲ بعد از ظهر که راديو آنرا اعلام کرد به پادگانها و مراکز نظامی ابلاغ نکرده بود و بدين ترتيب پادگانهای عشرت آباد ، جمشيديه و حشمتيه تا آن ساعت سقوط کردند و مقادير زيادی سلاح و مهمات به دست افراد غيرمسئول افتاد و صدها نظامی در نتيجه اين بی مبالاتی کشته شدند .
اين بخش را با پرسشی که بختيار در مصاحبه تلوزيونی ِ خود از انقلابيون پرسيده بود به پايان می بريم . آقای بختيار در يک سخنرانی می گويند: «هدف از انقلاب ، انقلاب نيست بلکه هدف از انقلاب رسيدن به هدف است اما اگر آن هدف محقق شد و باز هم انقلاب ادامه پيدا کرد ، يک ديکتاتوری جديد به وجود خواهد آمد». حال سوال اين است که وقتی در زمانی بسيار کوتاه پس از نخست وزيری بختيار ، همه نشانه های ديکتاتوری از اين مملکت رخت بربسته بود ، مطبوعات ، احزاب و اجتماعات در آزادی مطلق بودند ، همه زندانيان سياسی آزاد شده و ساواک منحل شده بود ، شاه ِ بيمار برای مدت نامعلومی وطن را ترک گفته بود و ارتش نيز می بايست قانونا ً و مطابق دستور شاه زير نظر نخست وزير دموکرات منشی چون بختيار فعاليت می کرد و بختيار نيز وعده برگزاری انتخابات آزاد را با نظارت خود آقايان داده بود و تنها خواستار تغيير از مسير قانون بود، آقايان انقلابی از بختيار چه می خواستند ؟ خواهان چه چيزی بودند که به آن دست نيافته بودند ؟ پاسخ يک کلمه است :«قدرت» .
م. ر. رضا
[email protected]
- تکذيبنامه علی شاکری زند درباره بخشهایی از این مقاله
- تکذیبنامه خسرو شاکری (زند)
در اين زمينه:
[بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول)، محمود دلخواسته]
[بختيار: اسطوره و واقعيت، هدف از کودتای نوژه (بخش دوم)، محمود دلخواسته]
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1 –)پاسخ به تاریخ ، محمد رضا پهلوی ،نسخۀ پی دی اف از چاپ پنجم ، به کوشش شهریار ماکان، نشر البرز،صفحات 240 و 241 .
2 - )متن اعلامیه سنجابی:
یک) سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
دو) جنبش ملی اسلامی ایران نمیتواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید.
سه) نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد .
3 - ) ره آورد، واشنگتن دی سی ،25 شهريور 74 ، 16سپتامبر 1995 ، شماره 39
4 -) پاسخ به تاریخ ، ص 242
5 -) خاطرات شاپور بختیار ، طرح تاریخ شفاهی ایران / مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد ، تهران ، نشر زیبا ، چاپ اول 1380، ص102
-6Mohammad Reza Pahlavi , the Shah’s Story (London : Michael Joseph Ltd, 1980)
7 –) پاسخ به تاریخ ، ص 241
8 -) یکرنگی ، شاپور بختیار، ترجمه مهشید امیرشاهی ، نسخه پی دی اف از چاپ چهارم ،2006 ،ص 96
9 -) خاطرات شاپور بختیار، صص109 و 110
10 -) با حفظ ایمان ، جیمی کارتر، واشنگتن ، 1982 ، صص 443 تا 446
Keeping Faith: Memoirs of a President, Jimmy Carter)New York : Bantam(1982,p 443-446
11 -) یکرنگی ، صص 113 و114
12 -) سی و هفت روز پس از سی و هفت سال ، چند گفتگو با دکتر شاپور بختیار درباره دوران زمامداریش ، انتشارات رادیو ایران ، چاپ پنجم – بهمن 1362 ، ص 16
13 -) اعضای کابینه دکتر شاپور بختیار :
- وزیر دادگستری : یحیی صادق وزیری ، وزیر خارجه :احمد میرفندرسکی ، وزیر آموزش و پرورش : محمد امین ریاحی ، وزیر بهداری : دکتر منوچهر رزم آرا ، وزیر مسکن و شهر سازی : جواد خادم خرم آبادی ، وزیر کار و امور اجتماعی : منوچهر آریانا ، وزیر جنگ : ارتشبد فریدون جم (قبول نکرد)- ارتشبد جعفر شفقت ، وزیر اطلاعات و جهانگردی :( سرپرست) سیروس آموزگار یگانه (وزیر مشاور)، وزیر پست و تلگراف و تلفن : لطفعلی صمیمی ، وزیر کشاورزی : منوچهر کاظمی ، وزیر امور اقتصادی و دارایی : رستم پیراسته ، وزیر صنایع و معادن : عباسقلی بختیار ، وزیر کشور : نخست وزیر، معاون : محمد مشیری یزدی – علی فرداد
14 –) لینک فیلم معرفی اعضای کابینه بختیار به حضور شاه :
http://www.youtube.com/watch?v=tObnPqLfdSI&feature=PlayList&p=D2393BB8FC957960&playnext_from=PL&playnext=1&index=8
15-) یکرنگی ، ص 96
16 -) همان ، ص 119
17 - ) همان ، صص 117 و 118
18 - ) ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ،خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم ، بهار 1371 ، جلد اول ، ص 626
19 -) خاطرات ژنرال هایزر ، انتشارات اطلاعات ، صص 123 ، 126 و 147 و یا در متن انگلیسی :
MISSION To TEHRAN . Robert Huyser (New York . HARPER & Row) P.196
20 -) ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، جلد اول، ص 626
سپهبد حاتم در زمانی که قره باغی سالن کنفرانس را ترک کرده ، رو به ارتشبد فردوست می گوید : ارتشبد قره باغی مرا که جانشین او هستم یک ماه است که نپذیرفته ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و هم اکنون نیز هایزر در ستاد است .
21 -) همان ، ص 624
22-) این افراد عبارت بودند از : سپهبد رضا ناجی ، سپهبد مهدی رحیمی ، ارتشبد جعفر شفقت ، سپهبد فریدون بدره ای ، سرلشگر پرویز امین افشار ،سرلشگر خسروداد و سپهبد بقراط جعفریان.
23 -) آخرین تلاشها در آخرین روزها ، دکتر ابراهیم یزدی، تهران ، انتشارات قلم ، چاپ اول 1363 - صفحات 249 تا 304 (جزئیات کامل طرح کودتا)
24 - ) سی و هفت روز پس از سی و هفت سال ، ص 41
25 - ) یکرنگی ، ص 130
26 - ) روزنامه اطلاعات ، 21 بهمن 1357
27- ) اعترافات ژنرال ، عباس قره باغی ، نشر نی ، چاپ اول 1364 – تهران ، ص 301
28 - ) شورای انقلاب و دولت موقت، مهدی بازرگان ، تهران ، انتشارات نهضت آزادی ایران ، 1360 ، صص 40 تا 42 و 47 تا 50
29 - ) سی و هفت روز پس از سی و هفت سال ، ص 48
30 - ) همان ، ص 18
31 - ) آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 160
32 - ) شصت سال خدمت و مقاومت ، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی ،تهران ،انتشارات رسا ، چاپ اول 1377 ، جلد دوم صص 310 و 311
33 - ) یکرنگی صص 111 و 112
34 - ) شصت سال خدمت و مقاومت ، صص 314 و315 . و نیز دستخط مهندس امیرانتظام ص 462
35 - ) همان ، صص 307 و 308
36 - ) خاطرات آیت الله العظمی حسینعلی منتظری ، نسخه پی دی اف از سایت معظم له ، 1379 ،جلد اول صص 336 تا 338 از فایل پی دی اف و یا جلد اول صص 432 تا 434 با صفحه بندی کتاب
http://www.amontazeri.com/farsi/frame3.asp
37 - ) از سید ضیاء تا بختیار ، مسعود بهنود ، انتشارات نیما ، چاپ دوم ، 1368 ، صص 894 تا 898
38 - ) آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 158
39 - ) همان ، ص 160
40 - ) روزنامه اطلاعات ، دوشنبه 9 بهمن 1357 ،( شماره 15771) ، ص2
41 - ) جبهه ملی ايران زير ذره بين، گفتگوی نشريه بين المللی کورش (امير کاويان) با کورش زعيم ، پاييز ۱۳۸۹، شماره ۵، سال سوم . لینک مطلب : http://www.kouroshmagazine.com/index.php?option=com_content&view=article&id=102:iran&catid=57:political-file&Itemid=135
42 - ) همان
43 - ) خاطرات و تألمات مصدق ،دکتر محمد مصدق ،انتشارات علمی ، چاپ دوم ،پائیز 1365، ص 260
44 - ) در پشت پرده های انقلاب ، اعترافات جعفر شفیع زاده ، ویراستار :[ سیاوش بشیری] ، از نسخه پی دی اف کتاب ، ناشر و سال چاپ مشخص نیست . کتاب 237 صفحه است .
تمام سوالات مطرح شده بر اساس اطلاعاتی است که از این کتاب به دست آمده . گفتنی است جعفر شفیع زاده محافظ خمینی در نوفل لوشاتو و تهران بوده است . وی که از طریق سید مهدی هاشمی ، پیش از انقلاب برای آموزش چریکی راهی سوریه می شود و در لیبی نیز فعالیت کرده ، بوسیلۀ صادق قطب زاده وارد حلقه اطرافیان خمینی در نوفل لوشاتو و پس از آن در تهران می شود . او پس از فرار از ایران در سال 1365 ، در آلمان با ویراستار کتاب برخورد می کند و شرح زندگی خود را به صورت نوار صوتی نزد ِ وی می گذارد . وی پس از آن تا کنون ناپدید شده و هیچ اطلاعی از او در دست نیست . این کتاب ظاهرا ً باید 2 جلد باشد که جلد دوم آن علی رغم بعضی گفته ها که مدعی اند هرگز چاپ نشده ، به شکل مرموزی در دسترس نیست . گفته می شود این کتاب نخستین بار در دهه 80 میلادی در ترکیه چاپ شده ولی جمهوری اسلامی آنرا جمع آوری کرده. باید اضافه کنم که رژیم جمهوری اسلامی از ابتدا سعی کرده وجود چنین شخصی را انکار کند ، اما نام برادراو در اعترافات سید مهدی هاشمی که اخیراً نیز از تلوزیون ایران پخش شد، ذکر شده که با روایت این کتاب انطباق دارد و در ویدئوی دیگری نیز این شخص به وضوح دیده می شود.
اعترافات سید مهدی هاشمی http://www.youtube.com/watch?v=kPrPW-_-x70
تصویر جعفر شفیع زاده در دقیقه 5 http://www.youtube.com/watch?v=VEBEe-Mz56w&feature=related
از آنجایی که مطالب این کتاب هیچگاه از سوی جمهوری اسلامی و افراد مرتبط با آن جریان تکذیب نشده . تا حد زیادی قابل اتکا هستند . اما به این ادعا ها باید پاسخ گفته شود و مورد بحث قرار گیرند لذا از همۀ افراد دخیل در این جریان دعوت می کنم در این مورد دست به روشنگری بزنند .
گفتنی است ، کتاب دیگری با عنوانی تقریباً مشابه به نام "پشت پرده های انقلاب اسلامی" اعترافات شخصی به نام حسین بروجردی است و به ویراستاری بهرام چوبینه که البته هیچ ربطی به کتاب شفیع زاده ندارد . ولی در ابتدا سعی در تخطئۀ آن کتاب دارد . می گوید کسی به این نام وجود نداشته و با آدرس غلط دادن ، می کوشد کتاب شفیع زاده را عاری از حقیقت معرفی کند . مطلب کتاب را با ایراد گرفتن از شفیع زاده ، اینگونه آغاز می کند که :
" آیت ا.. شمس آبادی در 17 فروردین 1353 به قتل رسیده و درمهرماه همان سال سید مهدی هاشمی دستگیر شده . ولی روایت کتاب شفیع زاده از سال 54 آغاز شده و از رابطه جعفر شفیع زاده با سید مهدی هاشمی در این سال سخن رفته ، پس این ایراد کتاب است . "
اما حقیقت این است که آقای شمس آبادی در فروردین 1355 به قتل رسیده و روایت جعفر شفیع زاده به حقیقت نزدیکتر است . آنچه ذکر شد نمونه ای از بازی با اطلاعات است که کتاب اعترافات حسین بروجردی را در پرده ای از ابهام فرو می برد . به هر حال موضوع این دو کتاب ، تحقیقی جداگانه می طلبد که از بحث ما خارج است .
45- )روزنامه کیهان ، سه شنبه 17 بهمن 1357 ،(شماره 10631)، ص 2
46- )
http://www.youtube.com/watch?v=WXQyh8eCQ7g
47 - )یکرنگی،ص 161
48 - ) روزنامه اطلاعات ، دوشنبه 9 بهمن 1357 ،(شماره 15771)، ص2
49 - ) همان، ص2
همچنین بنگرید به مصاحبه معروف آقای بختیار با تلوزیون ایران در تاریخ 10 بهمن 1357 که در آن نیز بختیار به حمله و محاصره ستاد مرکزی ژاندارمری اشاره می کند :
http://www.youtube.com/watch?v=xWJc5bSSyUg
50 - ) خاطرات ژنرال هایزر، ص 236 و یا نسخه انگلیسی:
MISSION TO TEHRAN . P. 225
51 - ) روزنامه اطلاعات ، سه شنبه 10 بهمن 1357 ،(شماره 15772)، ص2
52 - ) خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان در گفتگو با ضیاء صدقی ، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد ، طرح تاریخ شفاهی ایران ، 1985 ، قسمت 10 ، صص 18 و 19 ، و یا صص 21 و 22 از نسخه پی دی اف کتاب
53 - ) قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران ، جعفر مهدی نیا ،تهران، انتشارات امید فردا ،چاپ اول – پائیز 1380 ، دوره دوم – جلد اول ، ص 294
54 - ) همان ، صص 296 تا 301