واژهای چند درباره "تحمل و دگرانديشی"، مسعود نقرهکار
اگر میخواهيم فرزندانمان در صلح و آرامش زندگی کنند و فرهنگ صلح و دوستی فرهنگشان شود از آموزش تحمل بهعنوان آموزشی مستمر و سيستماتيک نبايد غافل شد. ما که خود رذيلت نفرت و کينه و خشونت را تجربه و زندگی کرديم، لااقل به فرزندانمان فضيلت تحمل آموزش بدهيم. آموزش عملیترين و سادهترين راه دستيابی به اين فضيلت است
آنچه خواهيد خواند متن سخنرانی من در تورنتو و نيويورک است.اين سخنرانی ها به مناسبت بيست و سومين سالگشت کشتار تابستان سال ۶۷ برگزار شدند. برگزار کنندگان اين برنامه در تورنتو کانون خاوران، حقوق بشر و دمکراسی برای ايران،کميته ی همبستگی با مادران جانباختگان در ايران و نشريه شهروند بودند. درنيويورک نيز کانون گفتگو وبحث آزاد اين مراسم را برگزار کرد.
***
تحمل : واژگان همسنگ و مترادف با "تحمل" کم نيستند. تفاوت هايی نيز ميان معنا های داده شده از اين واژگان طرح شده است . مدارا – يا تحمل منفی - رواداری ،سعه صدر،خويشتن داری ، تسامح، تساهل و....... برخی از اين واژگان اند ، اين دو واژه ی آخری ، يعنی تسامح و تساهل در زمره ی اسلاميزه ترين و " اصلاحاتيزه" ترين آن ها هستند.
تعريف تحمل : تحمل پذيرفتن تنوع ، تفاوت و تخالف انديشگی (و رفتار) است، همزيستی با انديشگی ای که مورد تاييد و پسند نيست و حتی نسبت به آن گرايش منفی وجود دارد.
تحمل از نگاه برخی جامعه شناسان دو گونه بروز می کند:
۱- ناديده گرفتن و بی تفاوت بودن نسبت به انديشگی و رفتاری که مورد پذيرش و پسند نيست. ( تحمل منفی يا تمايلی)
۲- برقراری رابطه و تعامل با آن انديشگی و رفتار ( تحمل مثبت يا رفتاری)
در مواجه با پديده ی تحمل بد نيست به نکاتی که برخی صاحب نظران طرح می کنند توجه داشته باشيم : تحمل نفی نقد نيست، توافقی همگانی نيست هماهنگی در اختلاف است. تحمل بخشش، و تمکين و پذيرش بی عدالتی و ستمگری در عرصه های مختلف زندگی نيست.
عدم تحمل : واکنش خشن و خشونت آميزاست نسبت به انديشه( و صاحب انديشه و رفتاری) که مورد قبول و پسند نيست . اين خشونت می تواند اشکال مختلف به خود بگيرد: از توهين و تحقير گرفته تا حذف فيزيکی.
در باره پديده ی تحمل، نظر ها و تحليل ها ی متعدد و مختلف وجود دارد:
۱- تحمل دگرانديشی مانعی برای طرح انتقاد به اديان خواهد شد و اين نگرانی را سبب خواهد شد که هر انتقادی بر چسب عدم تحمل و توهين به مقدسات بخورد . باورمندان به اين نظر نگران اين هستند که طرح اين پديده سبب مصونيت اديان (و ايديولوژی ها) از امر انتقاد شود. به باور اينان هيچ عاملی نمی بايد جلوی امر انتقاد به اديان و ايديولوژی ها را بگيرد.
۲- تحمل در تعارض با آزادی ذاتی انسان ، و حذف حقوق بنيادی اوست، چرا که معنای آن امتياز قايل شدن برای تحمل کننده است ، در واقع يک طرف خود را صاحب حق می داند و طرف ديگر را باطل اما تحمل اش می کند ، اين امر نقض برابری حقوق انسانی و پذيرش برابری حقوقی در تمامی عرصه های زندگی ست.
۳- تحمل انديشگی و رفتاری که مورد تاييد و پسند نيست و حتی غير اخلاقی به نظر می رسد نا درست است و بايد با آن مبارزه کرد نه تحمل.
۴- تحمل با انديشگی و رفتاری که حتی نادرست و باطل پنداشته می شود نشان از درکی کثرت گرايانه و دموکراتيک است .
دگرانديشی : (با واژگان همسنگ و مترادف ناهمنوايی ، ناباوری، ناهمسازی) به معنای نپذيرفتن و ترديد کردن در انديشگی و باور مسلط در جامعه است، به ويژه انديشگی و باوری که خود را حق بداند و مالک منحصر به فرد حقيقت، دگرانديشی تمکين نکردن و تن ندادن و پيروی نکردن از ارزش های غالب و از تفکر و عقيده ی ديگری ست. دگرانديشی هم می تواند شکل تعارض و دشمنی و مخالفت با انديشگی ديگر به خود بگيرد و هم می تواند چنين نشود وضمن تمکين نکردن و نپذيرفتن، تعارض و دشمنی و مخالفتی در کار نباشد.
در ادبيات سياسی و فرهنگی ما دگرانديش بيشتر دگرانديشی سياسی و عقيدتی پنداشته، و نوعی مخالفت با قدرت سياسی و انديشه ها و باورهای در حکومت قلمداد می شدند. امروزاما دامنه ی اين تعريف وسيع تر شده و حوزه های محتلف جهان نگری ، سياست ، دين ( مذهب) ، فرهنگ، قوميت ، نژاد، جنسيت و... را هم در بر می گيرد.
تحمل و دگرانديشی در سطوح مختلف مطرح و می بايد مورد بررسی قرار بگيرد:
الف: در سطح حکومت و حکومتيان.
ب: در سطح رابطه ی حکومت ها با مخالفان خود و مردم.
ج: در سطح مخالفان و اپوزيسيون حکومت ها و کيفيت رابطه با اعضا و هواداران خود و سايرشخصيت ها و گروه های اپوزيسيون.
د: در سطح رابطه افراد با يکديگر در در محيط های مختلف جامعه و.....
مرور تاريخی عدم تحمل
عدم تحمل دگرانديش و مخالف از بلايايی ست که در رگ تاريخ ما چيزی بيش از ۲۵۰۰ سال ( يا به روايتی بيش از ۷۵۰۰ سال ) جاری ست. در کنار شکوه و عظمتی که در باب تاريخ و تمدن مان بسيار خوانده و شنيده ايم و اين روزها نيز تب آرمان ايران باستانی اش نيز بالا گرفته، بايد بپذيريم که پديده عدم تحمل دگرانديشی و مخالفت پاره ای از ساختار تاريخی وفرهنگی ميهنمان ( تاريخ حقيقی و اسطوره ای ) بوده است ، و اين از عواملی ست که ذات اجتماعی ما ن را نابسامان تر کرده است. برای پی بردن به ابعاد تاريخی و اجتماعی اين پديده می بايد در سطوح مختلف به بررسی و تحليل اين پديده پرداخت، چرا که همزيستی مسالمت آميز در تاريخ ما در هيچ سطحی وجود قابل اتکا و مداوم نداشته و انکار ديگری به دردی همگانی بدل شده است.
۱- در سطح حکومت ها و مناسبات حکومتيان با يکديگر
۲- در سطح مخالفان ( اپوزيسيون)حکومت ها
۳- در سطح رابطه حکومتيان با مردم و مخالفان خود
۴- در سطح مردم و مناسبات شان با يکديگر
من فقط به نمونه هايی آن هم در سطح حکومت ها و رابطه حکومت ها با دگرانديشان ومخالفان خود اشاره می کنم، که می توان حديث مفصل از اين مجمل خواند :
در سطح حکومت ها فرزند کشی ، پدر کشی و برادر کشی برای حفط قدرت سياسی و يا ترس از دست دادن قدرت از ويژگی های تاريخی جامعه ی ما بوده است. به زمان هخامنشيان کمبوجيه نمونه است و دوران اشکانيان اشک يازدهم و فرهاد چهارم و در ساسانيان انوشيروان عادل مان , پس از حمله ی اعراب به ايران اين نوع زشتکاری و جنايت ادامه پيدا کرد. اين امر نه فقط در حد فرزند کشی و برادرکشی و پدر کشی ، در مورد ساير افراد حکومتی مثل ارتشيان و وزرا و مشاوران و.... نيز روا داشته شد. نمونه است رفتاری که با بزرگمهر بختگان و يا خواجه نظام الملک شد.
برخورد با مخالفان و دگرانديشان بيرون از حکومت سبعانه تر بود و هست .اين از ويژگی های بيش از ۲۰ سلسله و دودمانی بوده است که بر ميهنمان حکومت کرده اند. داريوش دوم خود دماغ و گوش مخالفان و دشمنان می بريد و چشمشان از حدقه در می آورد. شاپور ذوالاکتاف شانه مخالفان سوراخ می کرد و ريسمان از ان ها عبور می داد و انوشيروان عادل در يک قلم از جنايات اش ۳۰ هزار مزدکی قتل عام کرد ، و آنچه برمانی و بر اقليت های مذهبی ، به ويژه بر مسيحيان گذشت از اين دست رفتاراند.
سلطه اعراب برميهنمان سيمای وطنمان را خونين تر کرد. اهل ذمه و موالی و عجم و مشرک و ملحد و مرتد و زنديق خواندن دگرانديشان و مخالفان، نوعی اعلام جرم عليه آن ها و بهانه ی پهن کردن بساط زندان و شکنجه و مرگ برای آنان بود.
نمونه است سلطان محمود غزنوی که معتزله به فقها سپرد تا پوست شان را بکنند، و يا جلادی چون ملک محمد سلجوقی و يا امير مبارزالدين محمد ، که اين دومی به شهادت فرزندش بعد تلاوت قران به قضاوت می نشست و با دستان خود مجرمان می کشت. و فراوانند حکايت هايی چون تکه تکه کردن ابن مقفع يا آنچه بر حلاج و عين القضات و سهروردی و.... رفت
صفويه را در تاريخ مان داريم ، حکومت کلب های آستان علی ،که عشق غريبی به کور کردن يکديگر داشتند ، اينان بدعت گذاران خوردن گوشت کباب شده يا خام د شمنان خود بودند، و کارشان به مسلمان کشی نيز کشيده شد تا بر تاريخ کشتار درون اديانی برگ های " زرين" بيافزايند. پرونده شاه اسماعيل و شاه عباس کبير از بقيه خونين تر و فاجعه بار تر بود. و حکايت نادر شاه را داريم و قاجاريه را. هنگامی که اروپا روشنگری و مدرنيته و مدرنيزاسيون ملکه فکرش بود آغا محمد خان قاجار مشغول در آوردن چشم لطفعلی خان زند به دست مبارک خودش بودتا بعد از قتل فجيع او به سراغ جنايت هايی امثال جنايت کرمان برود. يا فتحعلی شاه اش دست به قتل فجيع ولی نعمت اش اعتمادالدوله برد. و حکايت بابی کشی ها و شيخيه کشی ها و قتل بزرگانی چون قايم مقام و امير کبير و...... را داريم.
تفکر و جنبش مشروطه اگر چه مساله تحمل دگرانديشی و مخالفت را مطرح و برجسته کرد و مروج و مبلغ ذهنيت آزاد انديشی و آزاديخواهی شد اما در عمل تاثيری بر کاهش اين پديده در سطح جامعه نداشت . کشتار دگرانديشان و مخالفان در اين دوره حتی برق اش دگرانديش ستيزی مثل شيخ فضل الله نوری را گرفت و بر دار نوعی ديگر از دگرانديش ستيزی اونگ اش کرد. رضاه شاه هم عليرغم خدماتی که کرد در اين عرصه راه پيشينيان را رفت. حکايت ۵۳ نفر را داريم و آنچه که بر عشقی و فرخی و ملک الشعرای بهار روا داشت. محمدرضا شاه هم همين راه رفت ، رفتارش با مصدق که در دوران او مساله تحمل و دگرانديشی مطرح و تبليغ و ترويج شد، و يا با فاطمی، کريمپور شيرازی ، گلسرخی و دانشيان و....و حکايت حزب سازی اش چندنمونه هستند.
و بالاخره حکومت اسلامی را تجربه می کنيم که در اين عرصه روی همه ی دودمان ها و سلسله ها را سفيد کرده است، حکومتی که طی ۳۲ سال ۶ کشتار از دگرانديشان و مخالفان سياسی و عقيدتی خود مرتکب شده و ده ها هزار دگرانديش و مخالف به قتل رسانده است. و اينها تازه جدا از جنايت های های گروه های فشار و کشتاراين حکومت ( گروه قنات و شيت و باشی و....) و کشتار قربانيان بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی و قضايی هستند.
علل پيدايی و تداوم پديده ی عدم تحمل
دوعامل اساسی و تمايل کلی در پيدايی و تداوم پديده ی عدم تحمل ايفای نقش می کنند: عامل انسانی و عامل محيطی (يا اجتماعی).
ساليانی ست که در باره نقش اين دو عامل بحث و جدل وجود دارد ، عواملی که پيروان و طرفداران خويش دارند . برخی نيز به مانند نگارنده ترکيب اين دو عامل را سبب ساز پديده ی عدم تحمل می دانند.
۱- عامل انسانی به ويژگی های روانی و زيست شناسانه انسان توجه دارد ، و بر آن نيز نام های متعددی گذاشته شده است ( عامل فطری ، ماهوی، زيستی ، ژنتيک و.......).
باورمندان به اين عامل خاستگاه عدم تحمل و خشونت ناشی از آن را طبيعت انسان می دانند. به باور اينان اگر چه انسان حيوانی اجتماعی و اهل تکلم و تفکر است اما ساختار روانی ( ذهنی) اش ميراث دارويژگی هايی ست که هنوز اورا به دنيای" حيوانی" پيوند می زند. به همين خاطر انسان در مواجه با احساس خطر و نا امنی ( از دست دادن و محدود سازی ی منافع و نيازهای معنوی و مادی ) ومخالفت و ناهمسازی عکس العملی "حيوانی" از خود بروز می دهد. برخی نيز اين عکس العمل را کارکرد بخشی از ساختار روانی و ذهنی يا لايه غير عقلانی ( يا خرد گريز، و انحرافی) روان ( ذهن ) می دانند، واکنشی که همان عدم تحمل در ابعاد مختلف می تواند باشد. اين کارکرد يا عملکرد را برخی بر بنياد ی ناخواگاهانه و باز تاب انگيزه های زيست شناسانه و انرژی های واپس زده و سرکوب شده و غريزه های مختلف ( غريزه ی فطری مرگ – فرويد) می پندارند که کارانسان را به ويرانگری و خود ويرانگری می کشاند. در حوزه ی فردی اين ويژگی روانی ( ذهنی) از طرق گونه گون ( برای نمونه ژن يا حافظه نوعی) ، و در حوزه اجتماعی ( جمعی) بازتاب زندگی پيش تاريخی – اسطوره ای ، و يا قبيله ای پنداشته شده است.
در رابطه با نقش عامل انسانی ، نطراتی نيز وجود دارند که مساله عدم تحمل و خشونت ناشی از آن را مادرزادی عنوان می کنند، برخی اگر چه نقش عنصر ذهنی و روانی را در بروز اين پديده مهم و پايه ای می دانند اما به محرک های محيطی و اجتماعی در بروز پديده ی عدم تحمل نيزباور دارند.
۲- باورمندان به نطريه عوامل اجتماعی يا عوامل محيطی و کسبی، به نوعی به لوحه سفيد جان لاک معتقدند (لوح پاک و دستنخورده ) و سرشت انسان را در اين عرصه پاک و پاکيزه می دانند. اينان بر اين باورند که مغز تمامی واکنش های های اش ناشی از بازتاب محرکه هايی ست که از راه حواس دريافت می کند و طی پروسه ای جهان ذهنی و روانی انسان را می سازد. تعبير اجتماعی اين برداشت همان درک بسياری از سوسياليست های تخيلی و فيلسوفان عصر روشنگری ، و به ويژه مارکس است که ماهيت انسان را محموعه کليه مناسبات اجتماعی می دانست . تاکيد اينان بر اين اصل است که انسان داتا" و طبيعتا" دگرستيز و خشن نيست و فقط شرايط محيطی و اجتماعی( به وِيژه حاکميت ها ی مستبد و غير دموکراتيک و......) او را به سوی عدم تحمل و خشونت سوق می دهند.
برخی از عوامل محيطی در رابطه پيدايی عدم تحمل را می توان به اختصار اينگونه دسته بندی کرد:
الف : مذهب ( دين) : مذاهب و اديان بزرگترين عوامل عدم تحمل در تاريخ بشری اند ، به ويژه اديانی چون يهوديت و مسيحيت و اسلام.علت هم روشن بوده و هست ، اينان تصورشان اين بوده و هست که صاحبان حقيقت مطلق اند و ديگران باطل اند . البته يهوديت و مسيحيت با اصلاحات و به زمان کردن خود ،خود را جمع و جور و تعديل کرده اند اما اسلام هنوز بر بنياد اين توهم ايستاده است که عقل و حقيقت محض است و ديگران باطل محض که می بايد حقيقت خود را به جهان و جهانيان نيزحقنه کند.، و اين سر اغاز عدم تحمل و خشونت های ناشی از آن است. در رابطه با جامعه ی ما در شرايط کنونی نقش اساسی در عدم تحمل و خشونت را بينش و روش مذهبی تشيع به عهده دارد.
ايديولوژی ها ی مذهب گونه را نيز بشر تجربه کرده است که برخی از آن ها که حتی مخالف و دشمن مذهب ( دين) می نمودند و می نمايند ، درعدم تحمل ديگری، راه اديان رفته اند و می روند. اينان نيز نشان داده اند ذهنيتی که خودش را انبار و انبان حق و حقيقت بپندارد، با ديگران با زبان و رفتار متفاوت مواجه می شود ، با زبان تحکم و خطاب و عتاب و امر ، و با رفتاری که سرانجام اش خشونت خواهد بود.
ب : نابرابری های اقتصادی و اجتماعی و پديده ی ستمگری و ستمبری سبب بروز عدم تحمل اند، عدم تحملی که گاه به صورت خشونتی سبعانه بروز کرده است . عدم تحمل و خشونتی که بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی سبب شده اند خونين ترين برگ ها را به تاريخ بشريت افزوده اند..
ج: سياست به ويژه آنجا که با دين می آميزد عدم تحمل را از عرصه مفاهيم دينی به عرصه مفاهيم سياسی نيز می کشاند و دامنه ی دگرانديش ستيزی را گسترده تر می کند، برای نمونه ارتداد دينی ( مذهبی) به ارتدادسياسی نيز تسری می يابد. تماميت خواهی در عرصه سياست نقش مهمی در بروز عدم تحمل دارد.
د: تبعيض، در اين معنا که خود يا گروه اجتماعی خود را برتر و ممتاز تر از ديگران پنداشتن، و خواستن حق و امتياز ويژه برای خود و گروه اجتماعی ِ خود قايل شدن، از عوامل بروز عدم تحمل و خشونت است . اين برتری طلبی که می تواند دينی ( مذهبی) ، قومی، جنسيتی ،سياسی، اقتصادی و... باشد پيامدی جز عدم تحمل و دشمنی و خشونت نمی تواند داشته شد.
و: سابقه ی تاريخی و اجتماعی عدم تحمل در جامعه و قالب اجتماعی ( استريوتايپ ) ساختن نيز در زمره ی عوامل تداوم عدم تحمل و خشونت ناشی از آن هستند.
۳- درک ها و نظرهای بينابينی : برخی ساختار شخصيتی انسان را عامل بروز عدم تحمل می دانند. اين نظريه عدم تحمل و خشونت ناشی از آن را امکان بالقوه ای می داند که در مغز ، و ساختار ذهنی و روانی همه انسان ها وجود دارد. ويژگی های شخصيتی سبب می شوند که انسان به محرک ها و عوامل محيطی ای که مراکز بالقوه عدم تحمل و خشونت را تحريک می کنند، واکنش نشان دهد.
بحث " شخصيت ايرانی" ، به عنوان شخصيتی خود خواه و خود محور که بروز دهنده ی ناهماهنگی های ارزشی و رفتاری ست نيز ناروشن است و روشن نمی کند که کدام يک از عوامل( روانی يا اجتماعی ) مسبب شکل گيری چنين شخصيتی ست.
مقوله ی "ساخت استبدادی ذهن" ما ايرانی ها نيز اگر چه اين ذهنيت را متاثر از استبداد حاکم بر جامعه و حضور يک ساخت و نظام کهن و ديرينه فرهنگی – تاريخی می داند اما جای اين سؤال را باز می گذارد که آيا درونی شدن ساخت تاريخی و اجتماعی و فرهنگی استبدادی در جامعه سبب پيدايی چنين شخصيتی شده يا آن ساخت و نطام بازتاب ويژگی روانی و ذهنی انسان است، ويژگی هايی که از طريق حافطه نوعی و تاريخی انتقال يافته است . آيا آنچه که " نهانی ترين لايه های درون ذهن " خوانده شده يک پديده روانی – اجتماعی ست يا پديده ای صرفا" روانی؟
کار اين بحث به جايی کشانده شده که برخی از کسانی که به دنبال يافتن علت اين پديده و راه حل برون رفت از آن هستند يکديگر را تحمل نمی کنند و به حذف قلمی يکديگر روی آورنده اند. دراين ميانه عده ای نيز ديدگاه روانشناسان و روانپزشکان و روانکاوان را به " پسيکولوژيسم" نسبت داده و نظر و برداشت آن ها را ارتجاعی و دارای خصيصه عقب ماندگی دانسته و بر داشت جامعه شناسانه را درست می دانند و.....
چه بايد کرد؟
با پديده ی عدم تحمل دگرانديش و مخالف که يک بليه ومشخصه ی ديرينه تاريخی و فرهنگی در جامعه ماست نمی توان انتزاعی و آرمانی مواجه شد. با ديدگاه ها و نظرهای ايده ال و مطلوب، لااقل در رابطه با جامعه ما که اين پديده ريشه در ساختار فرهنگی ، دينی و سياسی جامعه ما داشته و دارد ، نمی توان راه حل های سريع الوصول و در دسترس پيدا کرد.بايد به دنبال راه حل های عملی و الگو های رفتاری و کاربردی بود. حرف و حديث و تحليل در باب اين موضوع به وفور موجود است ، در حاليکه در عمل کار زيادی صورت نگرفته است. نمی توان ورای واقعيت های زندگی و عينيت تاريخی پرواز کرد. زندگی و تاريخ بيرون از اراده ما – چه با درک نگرش دينی و الهی به تاريخ و چه درک علمی - با پديده ی عدم تحمل و خشونت گره خورده است، بايد واقع بينانه و با حوصله سراغ تغيير اين واقعيت رفت.
به گمان من می بايد به تجربه های موجود اتکا کرد، تجربه هايی که تا حد محدود و نسبی در عمل موفق بوده اند ( تجربه کانادا ، امريکا ، اروپا و....) . اين تجارب نشان داده اند که تحمل دگرانديش و مخالف با پديده های آزادی ، دموکراسی ، عدالت ، فردباوری ، مدنيت و حقوق بشر در رابطه ای تنگاتنگ قرار دارند، پديده هايی که بيشتر امری تجربی اند و دستاورد ی اجتماعی و جمعی، که می بايد در جامعه نهادی و در انسان درونی شوند.( معنای سخن من اين نيست که در کشورهای مورد اشاره پديده ی عدم تحمل از بين رفته است ،در رابطه با ميزان کنترل و کاهش پديده ی عدم تحمل و در مقام مقايسه با کشور خودمان، مثال آوردم) .
تجارب موجود نشان می دهند که اگر بپذيريم ريشه عدم تحمل و خشونت در انديشگی و باور های مذهبی ( دينی) و سياسی، و نابرابری های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ودينی و قومی ست می بايد به امر آموزش نيز توجه بيشتری مبذول داشت.
به برخی از گام هايی که می بايد بر داشته شود ، اشاره می کنم:
۱- نخستين گام شروع کردن از خود است، قصد من موعظه و پند و اندرز و درس اخلاق دادن نيست ، تحمل پديده و تمايل و گرايشی ذهنی - تجربی ست، طبيعی ست تا هنگامی که شرايط و امکان های لازم واجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در همه سطوح جامعه وجود نداشته باشد، تغيير و دگرگونی امری فردی می شود، و فرد می بايد از خودش شروع کند. تسويه حساب با تفکر مذهبی ( ايديولوژيک) – اسطوره ای ِ سياه و سفيد ، خير و شر و ديو و فرشته کردن، و خود را سفيد و خير و فرشته پنداشتن و ديگران را شر و ديو و سياه، مسبب الاسباب بروز اين پديده است . خود را مالک حق و حقيقت پنداشتن و ديگران را باطل دانستن گره گاه اين معضل است. بايد از نقد خودمان شروع کنيم ، مايی که فقط ياد گرفتيم ديگران را نقد کنيم.
بسياری از انسان ها با فاصله گرفتن از " من" خود محور و هژمونی طلب ، نشان داده اند که ورای شرايط حاکم بر محيط و زندگی شان راه تحمل و همزيستی مسالمت آميز رفتنی و عملی ست، نشان داده اند که تمايل شان و ملکه فکرشان عشق و مدارا، و احترام به حيات ديگری بوده است .
۲- موانعی که بر سر راه تحقق آزادی و دموکراسی وعدالت و مدنيت هست بايد برداشته شوند.
مانع مهم برای ما در حال حاضر حکومت وحاکميت استبداد دينی ست ، باورهای مذهبی مرتجعانه و انديشه های سياسی مستبدانه است. می دانيم که به صرف جابجايی قدرت سياسی به پديده ی تحمل دگرانديش و مخالف دست نخواهيم يافت، اما با جايگزينی يک حکومت دموکراتيک گام بزرگی در راستای تحقق اين خواست بر داشته خواهد شد.
بيرون راندن مذهب از نهادهای حکومتی و آموزشی گام پر اهميتی برای دستيابی به عشق و تحمل خواهد بود. اگر بتوان مذهب تشيع ( يا دين اسلام) را به قلب ها و خانه ها بر گرداند جامعه روی بردباری و شکيبايی , وآزادی و دموکراسی و عدالت خواهد ديد.
۳- امر مهار و نظارت هم ضروری ست، انسان هنوز نياز به کنترل شدن دموکراتيک و متمدنانه دارد، نياز به قانون دارد، و ديديم اگر تحمل و مدارا هم قانون شود تاثير مثبت خواهد داشت، ( تاثير قانون Hate Crime را حتی در حد محدودش ديده ايم). ترديدی نيست که آزادی در حيطه و گستره انديشه حق هر کسی ست ، آزادی ای بی حصر و استثنا ، اما در عرصه رفتار و کردار گستره ی قانون عمل خواهد کرد ، قوانينی دموکراتيک و همگانی ، و بر اساس حفظ امنيت و آرامش جامعه ، حفظ حيات و کرامت انسان و....
۴- آموزش : از مهم ترين عوامل کاهش و زدايش عدم تحمل دگرانديش و مخالف است.
آموزش اينکه تفاوت و تنوع پذيرفته شود، کثرت گرايی و حقوق بشر و برايری سکولار به رسميت شناخته شود. آموزش فرهنگ دموکراتيک سبب رشد تحمل و مدارا در جامعه خواهد شد، ترديدی نيست که آموزش بر بستر حضور آزادی انديشه و بيان و قلم ، و عدالت اجتماعی و اقتصادی تاثيری ماندگار بر ساختار فرهنگی و دينی و اخلاقی جامعه خواهد داشت. بايد آموزش داده شود که تحمل و مدارا يک تکليف يا وظيفه اخلاقی وسياسی نيست ، يک نياز فرهنگی و اخلاقی و دينی ، يک نياز سياسی و قانونی ست.
اگر می خواهيم فرزندانمان در صلح و آرامش زندگی کنند، و فرهنگ صلح و دوستی فرهنگ شان شود از آموزش تحمل و مدارا به عنوان آموزشی مستمرو سيستماتيک، نبايد غافل شد.بايد عوامل فرهنگی، دينی، سياسی، اقتصادی و تمامی عواملی که سبب بروز عدم تحمل می شوند شناسانده شوند. ترديدی نيست که نقش آموزشی حاکميت های ارتجاعی که کنترل اهرم های آموزشی و تبليغی را دارند قدرتمند تر عمل می کند اما ما نيز می توانيم اهرم ها و راه های ديگر بيابيم و تلاش حاکميت های ارتجاعی را که فرهنگ و منش و روش خويش تزريق و تبليغ می کنند ، خنثی کنيم. آموزش می تواند زمينه ساز گسترش تفاهم و همبستگی، و جايگزينی فرهنگ خشونت ستيز به جای فرهنگ خشونت شود.
ما که خود رذيلت نفرت و کينه و خشونت را تجربه و زندگی کرديم ، لاقل به فرزندانمان فضيلت بردباری و تحمل و عشق و مهربانی و صلح آموزش دهيم. آموزش عملی ترين و ساده ترين راه دستيابی به اين فضيلت باشد.