آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و ماندند! الاهه بقراط، کيهان لندن
بیترديد جمهوری اسلامی زاده تناقضات تاريخی و اجتماعی ملتی است که "حمله مغول" و "حمله اعراب" در خاطره تاريخی آن نقش بسته است. ولی اين رژيم نيز که پيامدهای اين دو حمله را در خود يکجا دارد، ملتی را پرورده که تنها از يک "قوم مهاجم" میتواند بر جای بماند. اگر روزی میشد حمله مغول را با چند فعل ساده توصيف کرد، امروز بايد واژههای جديدی را جايگزين آنچه کرد که پيش از اين در معنای خود رسا بودند و با اين رژيم، واقعيت از ظرفيت معنايی آنها فراتر رفته است: هجوم، غارت، چپاول، کلاهبرداری، دروغ، وقاحت، بیشرمی و
کيهان لندن ۱۳ اکتبر ۲۰۱۱
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
در تاريخ جهانگشای جوينی آمده که چون يکی از اهالی بخارا را که از حمله مغول به خراسان گريخته بود، احوال آن شهر از او پرسيدند، وی به کوتاهترين و گوياترين شکلی که ممکن است، پاسخ داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند».
برای شرح هولوکاست ايرانی و مصيبتی که امروز بر کشور ما میرود بايد فعل آخر اين جمله گويا را نه تنها به «ماندند» تبديل کرد، بلکه با توجه به غارت منابع سياسی و اقتصادی کشور توسط همه گروههای ميراثخوار انقلاب اسلامی میبايست بر آن افزود: شوربختانه نرفتند و ماندند و همچنان میسوزند و میکُشند و میبَرَند...
فساد و تخريب بیپايان
من نمیدانم ظرفيت و بنيه يک کشور برای تحمل تخريب تا کجاست و اساسا چه معياری برای حد و اندازه آن وجود دارد. ولی روزی نيست که از دامنه تخريب و ويرانی که گاه به طور کاملا سازمان يافته ايران را بر باد می دهد و درباره تحمل و رنج مردمی که در سکوت، در فرياد و گاه در بیتفاوتی عاصيانه نه تنها شاهد و درگير اين ويرانی هستند، بلکه خود و زندگی شان اساسا بخشی از اين ويرانشدگی را تشکيل میدهد، در آموخته و تجربه انسان شک نکنم!
از دوران کودکی و در مناسباتی کاملا روزانه و معمولی، مثلا مهمانانی که بچههای شيطان داشتند و همه چيز را به هم میريختند و يا کسانی که با زور میخواستند حرف خود را تحميل کنند، شنيديم که هر تخريب و نابسامانی با «حمله مغول» مقايسه میگشت و هر تحميل و فشاری با «حمله اعراب» برابر قرار داده میشد.
هرگز اما کسی گمان نمیبرد که قرنها بعد و اين بار هر دو حمله با هم و همزمان به ايران صورت گيرد. آن هم ظاهرا نه توسط کسانی که از آن سوی مرزها به ايران حمله کردهاند، و نيز، نه از آسمان، بلکه از درونیترين لايههای جامعه که گويی در تمام قرون گذشته منتظر فرصتی بود تا چون چرک و خونابه و گنداب بيرون بزند.
راست اين است که دامنه فاجعه به اندازهای گسترده است که اخبار تخريب و نابسامانی در عرصههای مختلف خيلی زود «کهنه» میشود. فشار و ويرانی به يک امر بديهی و روزانه تبديل شده است و پيش از آنکه بتوان چارهای به حال يک ناهنجاری انديشيد، هم مشکل و هم راه حل احتمالیاش «کهنه» شده و به گذشته سپرده میشود و جای آن را مشکل ديگری میگيرد که آن نيز خيلی زود با مسئله ديگری جايگزين میشود. اين تجربهای است که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را بر آن بنا کرده است: مشغول ساختن جامعه با انبوه مشکلات به ويژه اقتصادی که تمامی ندارند و هر روز بر آنها افزوده میشود. اين تجربه البته برای هيچ حکومتی پايان خوش نداشته است.
اختلاس نجومی اخير که مطلقا موضوع جديدی نيست و در زهدان همان اختلاس معروف به «يک، دو، سه» نطفه بسته است که سرانجامِ ناپيدايش در جوک و طنز مردم و ماستمالی رايج حکومت به فراموشی سپرده شد، امروز تنها به اين دليل از آن سخن میرود که به عنوان ابزار جنگ درونی گروههای مافيايی رژيم به کار میآيد. وگرنه تا زمانی که در بر پاشنه اين رژيم و مناسبات فاسدش میچرخد، پرونده اين اختلاس نيز به سرنوشت همه آن پروندههای جنايات سياسی و اقتصادی رژيم دچار خواهد شد که نظير آنها در کمتر کشوری ديده شده است.
جمهوری اسلامی در اين زمينه نيز، تجربهای تک و بیهمتاست. چه در ديکتاتوریهای کلاسيک و چه در رژيمهای ايدئولوژيک تا کنون تجربه شده مانند «کمونيست» و «فاشيست»، فساد و تخريب بيش از هر چيز بعد و نمود سياسی داشت. در ديکتاتوریهای کلاسيک، مهار دوگانه نيروهای مرتجع در کنار آزادیخواهان، چه بسا حتا مانند شيلی پينوشه و دهه پنجاه خورشيدی در ايران، يک تعادل اقتصادی و همراه با رشد به وجود میآورد. در آنها، فساد موجود و انکارناپذير در زمينه بوروکراسی و اقتصاد هرگز به ابعادی نمیرسيد، و به دليل همان نقش مهارکننده حکومت، نمیتوانست برسد که بتوان آن را «نجومی» و تصورناپذير ناميد. در رژيمهای ايدئولوژيک نيز نبرد بر سر «ايده» بود. فساد اقتصادی در آنها به دليل همان محدوديتهای سياسی و نبرد «ايدهها» اندک و گاه مبتذل و حقير و در مقايسه با آنچه امروز در جمهوری اسلامی جريان دارد، اساسا به شمار نمیآمد. شايد تنها ده سال نخست جمهوری اسلامی را بتوان از اين نظر با آن رژيمها مقايسه کرد. بذر آنچه اما امروز شاهدش هستيم، در همان دهه اول در حکومت اسلامی پاشيده شد و در طول دو دهه چنان رشد کرد که امروز خود رژيم هم، حتا اگر به فرض محال بخواهد، قادر به مهار آن نيست.
ما ايرانیهای جمهوری اسلامی
در ايران هيچ چيز در جای خود نيست. در سه دهه تغيير و تحولی که سر نخ آن در دست حکومت اسلامی بوده است، طبقات و لايههای اجتماعی جابجا شده، و به دليل همين جابجايی کسانی در رأس امور و نهادهای تصميمگيرنده و اجرايی کشور، از آن بالا تا واحدهای اوليه دستگاه دولتی قرار گرفتهاند که نه دانش و تخصص لازم را داشته و نه از جايگاه خود درکی مسئولانه دارند.
به غير از گروهی معدود و استثناءهای انگشت شمار، کسی در جمهوری اسلامی برای خدمت به مردم و کشورش به استخدام در نمیآيد.
يک گروه در يک تنازع بقای گاه به شدت خشن، کار نمیکنند تا زندگی کنند بلکه زندگی میکنند تا کار کنند و خرج زندگی خود و خانوادهشان را تأمين نمايند.
اما گروه ديگری که در طول سی سال هر روز بر شمار آنها افزوده گشته، کار و اشتغال در دستگاه دولتی را، در هر جايگاه بالا يا پايينی که باشد، يک روند سودآور میبيند که با يک چمدان خالی آغاز شده و در مدتی نه چندان طولانی، هر کس به نسبت مقام و امکاناتی که دارد، با چندين چمدان پر، بار خود را میبندد. بخش خصوصی فعال و سودآور بدون ارتباط ارگانيک با اين ساختار فاسد امکان فعاليت ندارد به ويژه آنکه مهمترين فعاليتهای بخش خصوصی نيز در دست گروههای مافيايی حکومت است. اختلاسهايی که تنها برخی از آنها سر و صدايش در میآيد، فقط میتواند بر اساس اين روند و اين فرهنگ توليدشده در جمهوری اسلامی عملی شود.
اگر در اوايل دوران مدرنيته در اروپا، حکومت و دولت به مثابه «پدر» نقش ملی خويش را بازتعريف میکرد، و چتر پشتيبانی و خدمت و عاطفه سياسی و اقتصادی خويش را با همه تناقضاتش بر سر «ملت» میگسترد، در جمهوری اسلامی اين «پدر» از همان آغاز که با تروريسم و خدعه به روی کار آمد، يک موجود متجاوز و دروغگو، کلاهبردار، فاسد، خشن، بی فرهنگ، خالیبند، جانی و اختلاسگر بود. اين «پدر» هم چنين به شدت «مادر»ستيز و ضد زن بود و هرگز اجازه نداد و نپذيرفت زنی نقشی بيش از آنچه وی تعيين کرده است در حکومت و دولت، و پشتيبانی و خدمت به «ملت» بر عهده بگيرد. زنان وزير و وکيل جمهوری اسلامی نيز تنها از نظر بيولوژيک مؤنث هستند وگرنه تا عمق وجود خويش در اين پدر فاسد و فرزندخوار «ذوب» شدهاند و نگرش مذکر آنها گاه آتش بيار معرکه مردسالاری است.
در اين ميان، انسان در توضيح اين چرخه فساد و تخريب که «حکومت» و «ملت» نيروی محرکه آن را تشکيل میدهند، گاه با معمای پيدايش «مرغ و تخم مرغ» روبرو میشود! کدام يک زاده ديگريست؟! بیترديد جمهوری اسلامی از آسمان نازل نشده و زاده تناقضات تاريخی و اجتماعی ملتی است که «حمله مغول» و «حمله اعراب» در خاطره تاريخی و جمعی آن نقش تعيين کننده بازی کرده و میکند. ولی همين جمهوری اسلامی که دامنه تخريب آن، پيامدهای ناگوار اين دو حمله تاريخی را در خود يکجا گرد آورده است، ملتی را پرورده که تنها از يک «قوم مهاجم» میتواند بر جای بماند. مستند اين ادعا همه آن اخبار و گزارشهايی است که هم در رسانههای خود جمهوری اسلامی و هم در رسانههای مخالف رژيم منتشر میشود و هم در فجايعی که ايرانيانی که از نزديک شاهد «سوختن و کشتن و بردن» حکومت و عوامل آن هستند، روايت میکنند.
در انبوه مصيبتهايی که تنها گردآوری اخبار آنها، به يک کار گروهی مستمر نياز دارد، در تازهترين خبر، به گزارش رسانههای داخلی و کارشناسان محيط زيست، خاک، بله، درست خوانديد، خاک حاصلخيز ايران به کشورهای عربی قاچاق میشود! ای خاکات سرچشمه هنر؟! پاينده باد خاک ايران ما؟! ولی کدام خاک؟! کدام ايران؟! اينان کيانند که به آب و خاک اين کشور رحم نمیکنند؟ کو آن ملتی که میخواند: سنگ کوهات دُر و گوهر است، خاک دشتات بهتر از زر است! کو آن ملتی که بخوانَد: از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِلام، جان من فدای خاک پاک ميهنام! کو آن خاک؟! کو آن آب؟!
من هميشه میگويم با تجربهای که ايرانيان با جمهوری اسلامی از سر میگذرانند، بايد واژههای جديدی جايگزين آنچه کرد که تا کنون در معنای خود رسا بودهاند و با اين رژيم، واقعيت از ظرفيت معنايی آنها فراتر رفته است: وقاحت، بیشرمی، هجوم، غارت، چپاول، فساد، حيله، کلاهبرداری، دروغ و هر آنچه از اين دست، قادر به بيان و توضيح واقعيت عملا موجود نيستند چه برسد به افعال سادهای که روزی میتوانستند به آن گويايی حمله مغول را توضيح دهند: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*هولوکاست واژهای يونانی و به معنای مصيبتِ خان و مان بربادده است.
لينک گزارش «قاچاق گسترده خاک حاصلخيز ايران در سايه سکوت برخی مديران»