بعضی خاصهها و دلايل بیثمر ماندن تلاش های افراد و تشکيلات سياسی و بوجود نيامدن يک جبهۀ مردمسالار و حقوقمدار، علی صدارت
در عرض چند دهۀ گذشته، تشکيلات سياسی متفاوتی از پی هم آمده و در پی نااقبالی از مردم، رفتهاند. آيا فعالين سياسی به اندازۀ کافی از اين تجربههای ناموفق، درس گرفتهاند که بتوانند روش فعاليت در هستههای مردمسالار و حقوقمند را ابتکار کنند؟ آيا از اين اشخاص و گروهها، هستههائی توانستهاند با فعالتر کردن استعداد رهبری خود، در اين موقعيت قرار بگيرند و با مشروعيت گرفتن از مردم و در ميان مردم، کشور را به سمت مردمسالاری سوق دهند؟ آيا مردم به اندازۀ کافی از اين تجربههای ناموفق، درس گرفتهاند و راه حل اصلی را در مشارکت پيوسته و هرچه بيشتر در تعيين سرنوشت خويش میبينند؟
تحليل و تجزیۀ علل ناکام ماندن مبارزات ديرينۀ مردمسالاری در ايران نياز به تحقيقات گستردۀ آکادميک و دانشگاهی در ايرانی آزاد و بدون سانسور و خفقان و سرکوب دارد. اين چنين تحقيقاتی، در جهت استقرار و استمرار مردمسالاری نه تنها در ايران و در منطقه، که در دنيا، اثر گذار خواهد بود.
۱- باور به اصالت قدرت. در بنمایۀ تفکر و تعقل بعضی از اشخاص و تشکيلات و گروههای "اپوزيسيون"، تقدس قدرت تا حدی عميق است که مردم آنها را از قماش گردانندگان رژيم جمهوری اسلامی میبينند و به آنها اقبالی ندارند. سازماندهی بعضی از تشکيلات و احزاب بر محور قدرت و تمرکز در رهبری. مردم به درستی میگويند که اگر اين خانم و يا اين آقا، بجای آقايان رفسنجانی و خامنهای و احمدینژاد قرار بگيرند، از آنها بدتر عمل خواهند کرد! اين واقعيت از جمله دلايل مهمی است که در تاريخ سياسی معاصر ايران، تشکيلات و احزاب از پی هم آمده و بعد از ريزشهای فراوان نيروهای محرکه، در پی هم رفتهاند. ايدئولوژيهائی که قدرت و نمادهای آنرا را اصيل و رسيدن به آن و در قدرت ماندن بهر قيمتی را اصل میدانستند، در شرق، وضعيت شوروی و چين را به مردم تحميل نمودند. در انديشۀ لنين، هدف، قدرت است. با هدفِ طرفداری از زحمتکشان، نمیتوان از وسيلۀ ديکتاتوری پرولتاريا و يا سلطۀ يک گروه با عناوينی چون حزب پيشاهنگ، بر همۀ جامعه، استفاده نمود. غرب نيز از اين قاعده مستثناء نيست. انديشهای که به سرمايه اصالت میدهد، بشر را به بردههای قرون جديد تبديل کرده که هر انسانی به مقامی هبوط کرده است که بيش از يک پيچ يا يک مهرۀ به سادگی قابل تعويض در يک کارخانۀ عظيم که اولويت توليدش با سود بيشتر است، نمیباشد. در انديشۀ آقای خمينی، هدف، قدرت است. با هدف طرفداری از اسلام ناب محمدی، نمیتوان از وسيلۀ ديکتاتوری ملاتاريا و يا سلطۀ يک گروه با عناوينی چون حزبالله، بر همۀ جامعه، استفاده نمود. تشکيلاتی با اصيل دانستن قدرت و با قدرتطلبی، از جايگاهی نزديک به قهرمانان ملی، به مزدوران اجنبی و خائنين، هبوط کرده است. سرنوشتش از ترور مستشاران آمريکائی، به زندانی کردن اعضاء خود در کمپ اشرف، و گوشتِ قربانی کردن و وجهالمصالحه کردن آنها در عراق و سپس زندانی کردن آنها در کمپ "آزادی" آمريکائی میکشد. چون مشروعيت را در بين مردم و حتی در بين اعضاء خود از دست داده است، اين گروه کارش به گدائی از مرتجعترين افکار نومحافظهکاران امريکائی از برای کسب مشروعيت، افتاده است.
۲- عدم وجود باوری نهادينه، به اصل استقلال. توانائی بالقوۀ اتخاذ تدابير و تصميمها، در سطح فردی ونيز در سطح ملی، لازمۀ استقرار و استمرار مردمسالاری است. عدم اعتقاد بعضی از گروههای سياسی به استقلال، به قدری فاحش و زننده است که حتی تماميت ارضی مملکت را هم به ثمن بخس میفروشند و به خود اجازه میدهند که برای خود ولايت مطلقه قائل شوند، و از قشون خارجی دعوت کنند که به مام وطن تجاوز به عنف کند. متاسفانه اين نظرات، برای مغزشوئی، در حد وسيع رسانهای میشوند. از يکطرف امکانات و رسانههای قدرتهای خارجی آنها را در بوق و کرنا قرار میدهند تا زمينه را برای بيشتر به يغما بردن مملکت فراهم سازند. از طرف ديگر، صدا و سيمای ولايت مطلقه، برای ايجاد انسجام در صفوف متزلزل نظام و نيز به عنوان بهانهای برای سرکوب و خفقان بيشتر و ادامۀ حيات خويش، اين گفتمان را، به عنوان تنها مطالبۀ مخالفان رژيم، تبليغ و ترويج میکند. و پيوسته بدين ترتيب، نيروهائی که دلهايشان برای آزادی و استقلال وطن و هموطن میطپد، هميشه و از همه طرف، در سانسور محض قرار میگيرند.
۳- عدم وجود باوری نهادينه، به اصل آزادی و بيان آزادی و تمايل به نزديکی جستن به بيان قدرت. آزادی به مثابه توانائی به فعل درآوردن انواع تدابير و تصميمها، در سطح فردی ونيز در سطح ملی، از لوازم اولیۀ استقرار و استمرار مردمسالاری است. آزادی و استقلال دو روی يک سکه هستند. به بهانۀ پاسداری از آزادی، استقلال را مخدوش کردن و برای قوای خارجی، فرش قرمز پهن کردن و خود را به دريوزگی قدرت فروختن، نه آزادی، که ضد آنرا برای اين نسل و نسلهای آينده به همراه خواهد داشت.
۴- بطور متناوب و بسته به زمانه و شرايط، تقدم دادن يکی از دو اصل زيربنائی استقلال و آزادی به يکديگر و در نتيجه، عملأ، هميشه هر دو را معطل کردن از عوامل بسيار موثر در شکست مبارزات مردمی بوده است. بهای استقرار و استمرار جامعهای حقوقمدار و ولايت و حاکميت جمهور مردم، سکهای را بايد که يک سوی آن آزادی و سوی ديگرش استقلال است.
۵- به علت اصيل دانستن قدرت، تمايل به هژمونی در رابطه برقرار کردن با ساير افراد و گروهها، و نيز حتی در درون گروه و تشکيلات خود و با دوستان و همفکران و اعضاء تشکيلات و گروه خود. اينکه شخصی يا گروهی و يا ملتی بپذيرد که شخصی يا گروهی و يا ملتی ديگر، بر او مسلط باشد، و نيز نقطۀ مقابل آن، يعنی اينکه شخصی يا گروهی و يا ملتی بپذيرد که بر شخصی يا گروهی و يا ملتی ديگر، مسلط شود، هر دو از علائم بالينی بيماری اعتياد به قدرت است.
۶- هويت ناشفاف. اشخاص و گروههای باورمند به قدرت و سلطه، هويتی نامعلوم و کدر دارند. مردم تکليفشان با آنها، نامطمئن است. و بر عکس، هرچه ميزان اعتياد به قدرت کمتر، شفافيت و روشنی هويت سياسی و عقيدتی آن شخص و يا گروه، روشنتر.
۷- عدم باور به بيان آزادی و آزادگی در ساختار تشکيلاتی و تشکلها. تشکيلاتی که بر اين اساس، ساخته و پرداخته میشوند، دير يا زود در مکانی و زمانی، با حاکميت مردم و مردمسالاری، در تضاد و تقابل قرار گرفته و ميگيرند و خواهند گرفت. اين تقابل، در درون خود گروه و تشکيلات هم به درجات متفاوت ديده میشود. برخورد مسلحانه را بجای برخورد آراء، در بعضی گروهها مثلا در کردستان، با تاسف ناظر بوديم.
از جمله، به دليل اين باورها، امثال آقايان کاشانی و مکی و بقائی و برخی ديگر از افراد و گروههای مخالف شاه و حتی بعضی از ياران مصدق، در بزنگاه کودتای ۲۸ مرداد، جانب شاه و کودتاچيان را گرفتند و وطن و هموطن را گرفتار سرنوشت دولت پهلوی و بعد از آن بيش از سه دهه، اسير رژيم جمهوری اسلامی کردند. جا دارد که اين پرسش مطرح شود که آيا اگر در قلب کشورهای اسلامی، در ايران، از سال ۱۳۳۲ حکومت مردمسالاری میتوانست شکل بگيرد، پديدۀ خمينی، میتوانست حتی قابل تصور باشد؟
۸- عدم باور با حق حاکميت مردم و عدم باور به حق ولايت برای جمهور مردم، در بعضی گروهها و تشکيلات سياسی و در برخی از خود مردم. برخی از گروهها، گرچه مخالف ولايت مطلقۀ فقيه هستند، ولی در عمل، تمايل خود و يا گروه خود را به ولايت بر مردم و چه بسا ولايتِ انحصاری، و حتی از نوع مطلقۀ آن، هويدا میکنند.
۹- حاکميت جمهور مردم يک فعل است، صفت نيست، فعال است، منفعل نيست، جنبش است، سکون نيست، پوياست، ايستا نيست، حال و آينده است، گذشته نيست، سرنوشتِ خود ساخته است، مشيت الهی نيست. کمال مطلوبِ مردمسالاری، مردمسالاری مشارکتی است. برای هرچه مردمسالارتر شدن جامعه و نيز خودِ مردم، تمرينی مستمر، در پيوسته حقوقمدارتر شدن بايسته است که اين تمرين و ممارست، فقط با شرکت فعال همۀ مردم در تعيين سرنوشت خود و در صحنه ماندن امکانپذير است.
۱۰- کم بودن ميل ترکيبی افراد و عدم باور به کار جمعی و همکاريهای مشارکتی. حيات انسانی و آزادگی آدمی، در نسبی بودن و فعال بودن و جوشش و جنبش خودجوش و به تبع آن خلق و توليد، متبلور میگردد. جانِ انسان آزاده، به تعبير مولانا، متصل در پی اينست که عقل خود را با عقل ديگری، يار کند و در شور و مشورت، کار کند و کار کند و کار کند! بطور نسبی، بيان، هرچه به بيان آزادی نزديکتر باشد و بنمایۀ فکری هر چه از تضاد دورتر باشد، به همان ميزان موازنه عدمیتر و ميل ترکيبی افزونتر میگردد.
۱۱- عدم شفافيت پندار، دوگانگی گفتار و نااستواری در کردار. بخصوص، عدم شفافيت هدف. سوال تکرار شوندۀ مردم اينکه اپوزيسيون کيستند و چه میگويند و چه میخواهند. در طول سالها، چندين گروه و تشکيلات درست شده است و متنی امضاء شده است و نتيجهای در عمل مشهود نيست. در عمل بر ميزان دلسردی و استئصال شرکت کنندگان و مردم، اضافه گشته است.
۱۲- کم بها دادن به روش بحث آزاد برای نزديکی آرا و استفاده از روشهای تخريبی در حل اختلاف نظرها. اگر هم بحث آزادی راه بيفتد، گاهی به تشک کشتی و ميدان زورآزمائی میماند.
۱۳- کم بها دادن به جريان آزاد انديشه و خبر، عدم مبادلۀ آزادانه و بدون سانسور تفکر و تعقل. با روش کردن بحث آزاد حتی در هستههای کوچک و دو سه نفره، و با تلاش برای جريان آزاد خبر و انديشه، و با تبادل آرا در روشهای خشونتزدائی و با هرچه گستردهتر کردن و با همگانی کردن اين روشها، قلمروهای رژيم، به تدريج و يک به يک از سيطرۀ ولايت مطلقه، خارج میگردد. هر قسمتی از قلمرو رژيم که به حاکميت هستههای مردمی درآيد و با در صحنه ماندن مردم، در اختيار مردم باقی بماند، قدمی به سوی استقرار و استمرار مردمسالاری، برداشته شده است. روشهای مبارزاتی متنوع و مختلف، توسط هستههای مردمسالار، ابتکار و خلق میشوند و به وسعتِ تظاهرات و اعتصابات و نافرمانیهای مدنی، افزوده میگردد و اسلحۀ رعب و وحشت و خشونت سرکوبگران، بیاثر میگردد. نقش رسانههای عمومی در اين ميان، واضح و مبرهن است.
۱۴- شفاف و روشن نبودن محل عمل سياسی: درون رژيم و نمادهای قدرت داخلی؟ کشورهای خارجی و نمادهائی از قدرت خارجی؟ و يا در بيرون از هر اين دو و در ميان مردم و با مردم؟
۱۵- ابهامگرائی نيروهای مخالف و سر در گمی در مواضع و روشهای اتخاذی.
۱۶- عدم اصولمندی "امروز فقط اتحاد" نياز اشخاص و گروههای قدرتمدار و وابستهای است، که چون بعد از بيش از سه دهه تلاش، جايگاهی در ميان مردم برای خود نمیبينند، به دنبال يارگيری هستند تا بلکه مشروعيتی کسب کنند. اشخاص و گروههای غير وابسته که بازی خورده و در اين برکه شنا ميکنند، اولين غريقان و قربانيان اشخاص و گروههای وابستهای که اين شعار را سر دادهاند، خواهند بود. کسی که تحت تاثير روبوسی "وليعهد" قرار میگيرد، نمیداند که در فردای شاهنشاه شدن، وی به کسی اجازۀ بيشتر از پابوسی را نخواهد داد؟
۱۷- هدف قرار دادن قدرت. همۀ تلاش برای اينکه خود و يا گروه خود به قدرت برسند. در داخل اين گروهها هم، نبرد قدرت و تقابلهای کاهنده، از کارآئی و توان آن افراد و گروهها ميکاهد و نيروها به هدر ميروند. تجربۀ تلخ مردم از همکاری بعضی از نيروهای مخالف، با رژيم جمهوری اسلامی و فراهم آوردن شرايط سرکوب و خفقان برای مردم و کمک به نيروهای سرکوب رژيم در دستگيری و حبس و کشتار نيروهای مخالف و رقيبشان با توجيه حمايت و پشتيبانی از رژيم خمينی و حتی ائتلاف در عمل با جمهوری اسلامی، با توجيه و بهانۀ مبارزه با امپرياليسم.
۱۸- تمايل به هژمونی از جمله به علت باور به اصالت قدرت. مردم با ناخرسندی، اين تمايل را در تعاملهای درونگروهی و نيز در کنشهای ميانگروهی تشکيلات سياسی مختلف با يکديگر را، در بعضی از گروههای سياسی شاهد بودهاند.
۱۹- نخبهگرائی. در اين باب، مثالی بارز، جمهوری اسلامی است که "روحانيت" از موقعيت و امکاناتی خاص برخوردارند که تبعات آنرا ملت ايران، با حيات و ممات چند نسل، تجربه کردهاند و خواهند کرد. فتوا میدهند و تعيين تکليف شرعی میکنند و اگر مردم چون گوسفندان، اطاعت امر نکنند، در اوينها و کهريزکها، به داغ و درفش گرفتار میآيند. "ليبرالها" از يک سو و "چپها" هم از سوئی ديگر، در اينگونه روشهای آمر و مأموری دست کمی از فقها، ندارند. دنبالهروی و تقليد ميمونوار در دين، مراجع تقليد را به مقامی غير قابل دسترسی و فراتر از سوال و جواب رسانده است. ولی اين منحصر به قدرتمداران دينی نميشود. قدرتمداران چپ و نيز ليبرال هم، هر کدام به نوعی و به درجاتی، در همين وادی سير میکنند. با احساس حقارت نسبت به غرب، تقليد ميمونوار، اگر از غربيان باشد، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه نشانۀ مدرنيته و تجدد است. به منظور مرعوب کردن و مسحور نمودن شنونده و خواننده، به کرات چند نقل قول از چند شخص غربی میآورند. تفسير بعضی تعابير و مفاهيم را، در انحصار خود میخواهند و مانند قرآن نزد روحانيت و انجيل نزد کليسا، آنها را در حيطۀ ديگران نمیدانند. بدين ترتيب انواع ديکتاتوریها، در هم عبور میکنند ولی در واقع ريشه و بنيان و اصلشان يکی و آن اصالت قدرت است. ديکتاتوری ملاتاريا، دين را در دنيا، مقارن خشونت و تخريب میگرداند. ديکتاتوری پرولتری به ديکتاتوری نخبههای حزب مبدل میگردد. ليبراليسم کلاسيک به ليبراليسم سوسيال متحول و سپس نئوليبراليسم بشريت و مکان و زمان را به اسارتِ ديکتاتوری سرمايهداری لجام گسيخته شرکتهای چند مليتی در میآورد.
۲۰- پيشواگرائی و رهبرسازی. يک نظام قدرتمدار و ديکتاتوری، نياز به رهبر دارد. هيتلر، استالين، کيم جونگ ايل، خامنهای و خمينی لازمۀ وجودیِ اينگونه نظامها هستند. ولی اين رويه، در بعضی تشکيلات سياسی هم ديده میشود. يک جامعۀ حقوقمدار و هستههای مردمسالارِ يک جبهۀ اصولمند، چوپان را نمیپذيرد، ولی شنيدن پيشنهادهای پيشنهاد دهنده را، پذيرا است.
۲۱ - تجربۀ تلخ مردم از کنشهای تخريبی درونگروهی و تقابلهای کاهندۀ رايج بين اعضای بعضی احزاب و تشکيلات و نيز رفتار برخی گروههای سياسی مخالف با يکديگر و نيز رفتار آنها با مردم. از گروههای چپ که در سالهای اول انقلاب، برای استقرار جمهوری اسلامی و سرکوب نيروهای مردمی و جنبش خودجوش مردم، به کمک رژيم شتافتند و سپس خود نيز به خيل قربانيان پيوستند، تا اصلاحطلبانی که بعد از انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۷۶، دانشجويان و مردم را از خيابانها و دانشگاهها، به خانهها و به زندانها فرستادند و با "تدارکاتچی" شدن، بدها را به بدترها مبدل و همواره اين بدترها را با باز از آنها هم بدتر، جايگزين کردند.
۲۲- کم بها دادن و يا حتی به هيچ شمردن مردم و يا استفادۀ ابزاری از آنها (فشار از پائين و چانهزنی در بالا= مردم را پائين و قدرت را بالا دانستن) به مثابه روش تعامل با قدرت خارجی و داخلی. برای برپائی و پويائی مردمسالاری، زندانی کردن جنبش در تنگنای قدرت داخلی و يا خارجی، جبهه را از فراخنای مبارزۀ اشتراکی مردمی، محروم میدارد. ديده ميشود که افراد و گروههايی که به قدرت اصالت میدهند و هدفشان صرفا رسيدن به قدرت به هر وسيلهای است، به سادگی و به تناوب هم با قدرت خارجی و هم با قدرت داخلی و نمادهای آنها، و گاهی با هر دوی آنها، بست و بند میکنند.
۲۳- مخاطب قرار ندادن مردم. برخی از احزاب و تشکيلات، روی سخن با هر قدرتی دارند ولی مردم در عمل هيچوقت مخاطب آنها نيستند. از انواع قدرتهای داخلی بگير تا اقسام قدرتهای خارجی. جنبش استقلال امريکا مردم را مخاطب قرار داد و با "ما مردم امريکا...." محاورهاش را آغاز نمود. حزب کنگرۀ هند و آلمان بعد از جنگ دوم جهانی هم، مردم را مخاطب خود میدانستند. بعضی از سازمانهای مدافع حقوق بشر هم، کمتر به تعريف حقوق بشر و رساندن پيغام حقوقمداری به مردم و به جامعه میپردازند. امضاء کردن طومارها و ارسال نامهها به اين يا آن نماد قدرت، در نهادينه کردن حقوق بشر در جامعۀ ايران، اثر عظيمی نداشته است.
۲۴- محل عمل سياسی را در ميان مردم ندانستن. بها ندادن به مشروعيتی که از مردم سرچشمه ميگيرد و در تکدی مشروعيت از قدرت داخلی يا خارجی، ملک و ملت را فدا کردن. افراد و گروههائی که هدفشان رسيدن به قدرت است و به هر قيمتی، با عمل در دو کوچۀ بنبست قدرت خارجی و قدرت داخلی و نمادهای آنها، پيوسته از مردم دورتر و دورتر ميشوند و به جائی ميرسند که بند استبدادهای گذشته را در طنابی جديد، بر گردن ملت ايران افکندهاند.
۲۵- عدم رجوع به مردم. رجوع به مردم، درمانی عمومی برای آسيبهائی است که در کنشهای سياسی مشهودند. ضعفهای اشخاص و گروهای سياسی، در تعامل با مردم است که به توانها و توانائیها مبدل میشوند. رجوع به مردم، اولويت دارد به رجوع به اشخاص و گروههای سياسی، ولی به هيچ وجه مانع آن نيست.
۲۶- ترس مردم از خلاء سياسی و آيندهای ناروشن و اضطراب از دخالت پيدا کردن قدرت خارجی در امور دولت و سرنوشت ملت و حمله و تجاوز قشون خارجی به مام وطن. تجربۀ عراق و افغانستان، لکۀ ننگی بر دامان جامعۀ بشری است که به اين زودیها، زدوده نخواهد شد.
۲۷- عدم شناخت زيربناهائی که استبدادها با اشکال مختلف بر آنها استوار ميگردند و عدم تلاش کافی در حذف آنها.
۲۸- عدم توجه به شرايط و نحوۀ بازسازی زيربناهای استبداد، و غفلت از جلوگيری پيدايش آنها از همان ابتدا.
۲۹- حق و حقوق را فدای مصلحت کردن و برای برقراری مردمسالاری به طور "موقت" به روشهای غير دموکراتيک رجوع کردن و عدم توجه به اين پيشينۀ تاريخی که اين زمان "موقت" هيچوقت به انتها نميرسد و آن مردمسالاری هرگز بدست نميآيد.
۳۰- تجربۀ تلخ مردم از بعضی از نيروهای مخالف رژيم شاه و رقابت آنها با يکديگر برای قبضه کردن قدرت و عملکرد آنها در دوران گذار و سالهائی که منجر به استقرار جمهوری اسلامی و استمرار رژيم خفقان تا به امروز بوده است. اختلاف، حقی ذاتی است برای هر بشری. ولی تحمل مخالفان و حتی تلاش در احقاق حقوق دشمنان، عفونت فساد خشونت را از جامعه، پاک مینمايد. و با اين شکل، خشونتزدائی يک روش و يک ارزش میگردد. بايسته است که برای استقرار و استمرار مردمسالاری، جهت برداشتن موانع برای همکاری، تلاشی پيوسته و پیگير شود. برای انسجام اجتماعی و ملی، بايسته است که اول نقاط مشترک را يافت و با استحکام آنها، دوستيها را مستحکم کرد. سپس لازم است که با سعۀ صدر، در جوی بدون خشونت و تخريب، با بردباری، به نقاط اختلاف رسيدگی نمود و آنها را با شکيبايی، در بحثهای آزاد و با تحمل، به محک اذهان عمومی قرار داد. وقتی دغدغۀ دلها، آزادی وطن و هموطن باشد، تلاش پيوسته در وصل است و نه در فصل. اِکمال متقابل جای تقابلهای کاهنده را میگيرد، و در اين تمرين مستمر در همکاريهای حقوقمند و در اين همسازيهای حقوقمدار، همسوئيها، ميسر میگردند.
۳۱- عدم مشارکت کافی و وافی خود مردم، در فعاليتهای هستههای مردمسالار و عدم حضور در صحنه و در نتيجه، ايجاد خلاء در قلمروهای مختلف که يک به يک توسط قدرتمداران تسخير میشوند و بدين شکل، مردم با دست خود راه را برای قدرتمدار برای متمرکز کردن قدرت، باز مینمايند.
۳۲- عدم عرفان کافی به لزوم تقسيم هرچه بيشتر قدرت در ميان مردم و جامعه. برای برپائی و پويائی مردمسالاری، حياتی است که اهرمهای قدرت را در جامعه و در کشور بسط داده و کنترل قدرت هرچه بيشتر در اختيار هستههای مردمسالار قرار گيرد.
۳۳- عدم مشارکت هستههای مردمسالار تشکيل دهندۀ جبهه، در نظارت بر اصولمندی و امور نيروی بديل در جنبش و دوران گذار. بدين ترتيب وظيفۀ مردم و هستههای مردمسالار، با تشکيل نيروی بديل، به پايان نميرسد. اگر روشهای بکار گرفته شده و نحوۀ عمل، بدور از اصول آزادی و استقلال باشد نميتوان انتظار داشت که جامعه به هدف استقلال
و آزاديهای فردی و ملی برسد و آنها را در مقولۀ سياسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی جامعه نهادينه کند.
اين چند مورد که از آنها به اختصار رفت و هر کدام را میتوان تفصيل مبسوطتری داد، همۀ خاصهها و دلايل عدم دستيابی به مردمسالاری در کشور ايران نيستند. بحث آزاد و تبادل آراء، لازمۀ تدقيق مفاهيم و موضوعات است که خود پيشنيازی است برای پيوسته مردمسالارتر شدن هر فرد و هر هسته و هر جامعه.
علی صدارت
sedaratmd@gmail.com
ژانویۀ ۲۰۱۲