گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! هديهای بر شال نوروزی کودکانمان و بر شال نوروزی جوانانمان ببنديم! ابوالفضل محققیاين وظيفه تکتک ماست؛ ستايش حيات، ستايش زيبائی و نبردی است به گونهای ديگر، بين شادی و اندوه، نور و ظلمت، بين تحجر و ايستائی و نوشدن، بين کسانی که سايههای شوم خود را بر سرتاسر اين سرزمين گستردهاند و کسانی که در شبکلاه درد شادی را بشارت میدهند. از شادمانهرقصيدن و شکوه انسانبودن دفاع میکنندبه خيابانها آمدند، پای کوبيدند، آتشبازی کردند، زردی خود بر آتش دادند و سرخی آنرا که روح زندگیست به خود گرفتند. اين پيام روشن زندگی و نافرمانی مدنی ميليونها جوان در سرزمينی است که " پای هر فصل گلافشانش زمهريری است؛ آتش افروختند تا زمهرير زمستان را بشکنند و آمدن نوروز را بشارت دهند. حال بيائيد نفسهای خاک را بشماريم، قلب و گوش خود بر خاک اين سرزمين بگذاريم، صدای پای آمدن بهار مير نوروزی طپش قلب زمين را بشنويم، فرياد بلبل عاشق، سبزشدن باغ، برآمدن سرخگل در بر و ترکيدن چشم حاسدان! بيائيد کودکانمان را، جوانانمان را در اين باغ"، در اين هزار رنگ بهار، هزار رنگ خاطره و هزار رنگ شاد زندگی بگردانيم؛ بياد بياوريم کودکی خود را، جوانی خود را و ستايشانگيزبودن زندگی را در پختهگی ميانسالی يا پيرانهسری. نترسيم از مناديان مرگ و پيامآوران وحی که آزادی انسان از درون ستايش زندگی، عشق و شادی می گذرد. رهائی از سوز زمستان، برآمدن از پوسته خود، شکافتن خاک، سر برکشيدن، غنچه دادن، عطرفشانی کردن، به گل نشستن و ميوه دادن. اين معنای زندگی است، معنای مبارزه طبيعت و انسان برای ببارنشستن، معنای مبارزه کسانی که برای آزادی و گذشتن از اين مسير با حنجرههای زخمی فرياد می زنند. اين پيام نوروزی است. چه زيباست سيمای کودکان، جوانان، ميانسالان و پيران که با لباسهای تازه و لبی خندان از شور زندگی به خيابانها می آيند، پاکيزهگی رخسار را با پاکيزهگی درون در هم می آميزند و به استقبال نوروز می روند. اين وظيفه تکتک ماست؛ ستايش حيات، ستايش زيبائی و نبردی است به گونهای ديگر، بين شادی و اندوه، نور و ظلمت، بين تحجر و ايستائی و نوشدن، بين کسانی که سايههای شوم خود را بر سرتاسر اين سرزمين گستردهاند و کسانی که در شبکلاه درد شادی را بشارت می دهند. از شادمانهرقصيدن و به شکوه انسانبودن دفاع می کنند. پاسداری از صلح و گريز از جنگ، نزديک شدن به يکديگر و دميدن در روح اتحاد، چرا که بهرميزان که از هم دور شويم، شادی از ميان ما می گريزد و چهرهها مات می گردند؛ قلبها زنگار می گيرند! به سردی از کنار هم می گذريم بیآنکه سر برگردانيم. در چنين فضای مسمومی جوانانمان جوانی نکرده پير ميشوند بیاميد، بیچشمانداز. نوروز زمانی است برای تلطيف فضا، تلطيف رابطهها و فرصتی برای فشردن دستها، خوشآمدگوئی به بهار و گشودن هزاران دريچه بر روی يکديگر. زمانی است برای يادگرفتن از طبيعت و همراهشدن با آن، درآميختن با تلّون رنگها و ديدن تصوير عشق که آبی است و آزادی که گلبهی رنگ است. عبورکرده از ميان آتش و خون! در اين زمانه برای ما ايرانيان نوروز چالشی است با حکومت که تسليمشدن، تن بر قضادادن، سر سپردن و حقارت يک ملت را طلب ميکند؛ ملتی ساکن با رخسارهای دژم و غمآلود! مبارزهايست بين تسليمشدن و ايستادن. تنها کسانی در اين مبارزه پيش خواهند رفت که برای سرشاری زندگی و برای آزادی می جنگند. آنان که زندگی را می شناسند، اندوه را و شادی را، کسانی که می توانند نه بر ابرهای سياه خزانی، بلکه بر ابرهای روشن بهاری بنشينند و سفر کنند؛ از عطر گلها سرمست شوند و در جستجوی نسيم از ميان طوفانها عبور کنند و روح زندگی را از دل ناملايمات، سختیها بيرون کشند. تلاش برای شادمانهزيستن، عشقورزيدن، برای آنکه زيبائی چون گل اطلسی از جلوخان منزلشان کام بردارد! کودکانشان با لباسهای رنگين، آبنباتی در دست سوار بر اسبهای چوبیشان فارغ از ترس در باغ خاطرات بچرخند و جوانانشان پر نشاط و پراميد بیهراس از گزمهگان، بیهراس از دربانان جهنم که با آن شمايل مضحک و سرپيچ سياه خود بر دروازه وطن نشسته و مرتب تکرار می کنند:" در اينجا هيچ اميدی نيست "، بگذرند و زندگی کنند، کار کنند، عشق بورزند و دمبگيرند. آری ما از اين جهنم جمهوری اسلامی عبور خواهيم کرد. سفرههای هفتسين خود را بر چمنزار وطن خواهيم گشود. چه در يک خانه اعيانی و چه در يک کلبه روستائی و يا بر مزار شهيدانمان؛ چرا که شهيدانمان زيباترين زندگان بودند و هستند! اين تجلی يک تاريخ عظيم و اشتراکات فرهنگی است که به نام نوروز در سرتاسر فلات ايران جشن گرفته ميشود. تجلی روح يک ملت است، روحی که چونان رنگينکمانی از آذربايجان تا کردستان، بلوچستان تا خراسان و از سواحل شمال تا سواحل جنوب کشيده شده است. بر فراز سرزمينی که ايران زميناش می خوانيم، با تنوع هزاران رنگ، سايهروشن، و هزارهزار آرزو و تنوع خلقها، تنوع زبان، پوشش، مذهب، آب و هوا، خلق و خوی؛ اما ورای اين تنوع زيبا يک روح ملی، يک روح عمومی وجود دارد و آن آدابهايمان، سنتهای نيک نياکانمان، اعيادمان، تاريخ و هنر و حيات مشترکمان است که ما را به هم پيوند می دهد. حيات مشترکی که در آن زاده شده برباليديم، ازدواج کرديم و مردگانمان را بر خاکش سپرديم و برای آزادی و عدالت در آن جنگيديم و شهيد داديم؛ شهيدانی، فرزندانی از تمامی اين خلقها. آری چنين زيستيم، می زييم و خواهيم زيست! و نوروز زاده چنين پيوند عميق و ديرينهای است؛ شادمانهروزی که در سختترين روزهای اين وطن آنرا گرامی داشتهاند. روزی وصلکننده که از اعتدال فصول تولد می يابد. روزی که نه شمشير مهاجمان اسلام، نه خنجر خونريز مغول و نه دشنه تحجر و عداوت حاکمان بلاهت و درندگی نتوانسته است بر آن خللی وارد کند. روزی است که رشتههای آن با جان و دل، با عشق و آرزو تنيده شده. رشتههايی که تکثير می شوند. نو ميگردند و رويای شيرين کودکانمان را می سازند و اين تاريخ ماست که از نياکانمان به ارث رسيده است، از شاهنامه تا غزل مولانا، از ديوان حافظ تا منظومه حيدربابا. بايرام الوب قزل پالچق ازلر حيدربابا اگر زمان زينت خانه با گل رس گذشته است و بافتن جوراب برای تازه داماد، اما خانه پابرجاست، روحی زيبائی و زيباپسندی يک ملت پابرجاست، شکلها تغيير می کند اما عاطفه دوستی و عشق پای برجاست. سبزينه سبز کنيم، آب و آيينه بر سر سفره بگذاريم، درها را بگشائيم، شيرينی بر دستر خان نهيم، پنجرهها را باز کنيم، کودکانمان، جوانانمان زندگی می خواهند، شور می خواهند! تازه دامادی شالی آويخته است! تازه عروسی هديهای بر آن نهاده... کودکی ميخواهد شالی بر کمر ببندد و از پنجرهای بياويزد. شالی از خاطره که زنگيش را تلطيف خواهد کرد. شالش را با شيرينی و بوسه پر کنيم. اين شادمانی شايسته سرزمينی است که روح باغش در فصلی که زمستان نامش بود، فرياد زد: من تسليم نخواهم شد! نوروز مبارک باد! Copyright: gooya.com 2016
|