برآمدن و برافتادن زمامداریهای پرستشگاهی در تاريخ ايران، بهروز آرمان
ارنست رنان، فيلسوف و مورخ فرانسوی سدهی ۱۹ ميلادی پيرامون خيام مینويسد؛ "چيزی که «بسيار شگفتانگيز» است، آن است که چنين ديوانی در يک کشور محکوم به مذهب اسلام رايج و ساری گردد که حتی در آثار ادبی «هيچيک از ممالک اروپا»، کتابی نمیتوان سراغ داد که نه تنها عقايد نافذ مذهبی را، بلکه کليهی معتقدات اخلاقی را نيز به طنز و طعن و استهزايی چنين لطيف و چنين شديد نفی کرده باشد." مخالفت رنگارنگ "بزرگان ايرانی" با روحانيان و خلافتهای معنوی و مادی آنان، برآيند دگرديسیهای درازگاه نهادهای روبنايی در تاريخ ايران بود. شماری از ديوانيان از همان آغاز چيرگی عربها، با "بازسازی" زمامداریهای پرستشگاهی مخالفت میکردند و آن را بهزيان تحولات اقتصادی - اجتماعی ارزيابی میکردند
[email protected]
پيش گفتار
پرداختن به برش صفوی، تنها به معنای کنکاش آکادميک در دالان های تار تاريخی نيست، بلکه جستاری است اجتماعی-اقتصادی برای دستيابی به ريشه های واپس ماندگی امروزين مان، و در جای خود، کوششی است برای برون رفت از بن بست های تاريخی مان. همان گونه که پيشتر نيز بدان نيم-نگاهی نموده ام، در پرده ی پارينه می توان صفويان را به چشم تراژدی عباسيان، و قاجاريان را به چشم کمدی صفويان نگريست. روی کار آمدن ولايی ها در پايان سده ی بيست ميلادی را اما، می بايست به مثابه ی گامی بلند به سوی تاريک خانه های سده های ميانه ارزيابی کرد، و آن را "خواری تاريخی" ای ناميد که آيندگان در دفتر خويش درشت خواهند نگاشت، و نسل ما را برای داشتن سهم در برآمدن آنان، خواهند نکوهيد.
نگارنده در اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی خيزش دوم مردمی، خرده-بخش هايی از پژوهش گسترده و تازه به نام "سه سده ی سرنوشت ساز" (سده های شانزده، هفده و هيجده ميلادی يا برش برآمدن و برافتادن مناسبات نوين سرمايه داری) را که جلد يکم پانصد صفحه ای آن در کار ويرايش پايانی است، با دگرگونی هايی برگزيده، و در دسترس خوانندگان نهاده است. "اين بخش" از کنکاش ها، کوششی هستند برای يافتن پاسخ به چرايی و چگونگی فرارويی روحانيون شيعه به بزرگترين فئودال ايران، و نقش آنان در شکست جنبش های ضدفئودالی-بورژوايی باختر آسيا در آستانه ی سده ی هيجده ميلادی. برآمدن نهادهای سازمان يافته و پيچيده ی پرستشگاهی-فئودالی در اين برش، همگاه است با آغاز روند واپس ماندگی اجتماعی-اقتصادی ايران، و به درازا انجاميدن پروسه ی فرارويی از مناسبات کهن فئودالی به روابط نوين سرمايه داری. به ديگر سخن، در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی بود که يکی از بزرگترين راهبندهای تاريخی در گدار شکوفايی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی ايران آفريده شد و "هيولايی خرافی" و با توان بالای اقتصادی و قدرت آشکار و ناآشکار سازمانی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. اين "هيولای خرافی"، و بويژه اشرافيت آن، دست در دست نيروهای گونه گون بازدارنده ی رشد درون و برون مرزی، در پنج سده ی گذشته در برابر بيشتر نوزايی ها و نوسازی های بايای اجتماعی، قلدرمنشانه و گستاخانه بالا برافراشته است.
حساب اين اشرافيت روحانی، از توده ی شيعيان ايران که بخش کوچکی از ساکنان فلات بزرگ ايران را تشکيل می دادند، و نيز جنبش های ضدفئودالی آنان، جداست. نگارنده در اين زمينه ديدگاه" بارتولد" که تشيع را در همه ی اشکال و صور آن پوشش عقيدتی نهضت های روستائی بخش هايی از ايران در برش چيرگی عرب ها می خواند، درست می داند. اين پديده با جنبش های اروپای باختری نيز همگونی هايی داشت. خيزش های دهقانی و ضدفئودالی در ايران مانند اروپا، بسته به هنگامه (شرايط)، گاه رنگ عرفان، گاه نمای بی دينی، و گاه رويه ی آيينی به خود می گرفتند و در برش هايی از تاريخ به مبارزه ی جنگجويانه فرامی روييدند. بی چيزان روستايی و شهری شيعه ی ايران، نه تنها در کوران مبارزه عليه خلافت عباسی به سندباد نيشابوری که آشکارا باورهای زرتشتی داشت، پيوستند، بلکه خيزش بزرگ "خرم دينان" را که از "خلافت و مبدا آن متنفر بودند" (برگرفته از "ياکوبوسکی") نيز پشتيبان گشتند، و شماری از آنان به آيين بابکيان گرويدند. در برش فروريزی خلافت صفوی نيز، چون برش کنونی فروپاشی اشرافيت روحانی شيعه، حتی در اصفهان که ملاباشی ها و صدرها و شيخ الاسلام ها سال ها در آن سرمايه گذاری کرده بودند، گروهی از ايرانيان از اصلاحات آيينی محمود پشتيبانی نمودند و شماری به آيين های پيشين خويش بازگشتند. بيهوده نيست که "فريزر" درباره ی سپاهيان نادر که بخش چشمگيری از آنان از روستاييان تهی دست بودند، يادآور می شود که در کوران مصادره ی دارايی های موقوفه داران شيعه، اعتراض ملاها "فقط با پوزخند جنگجويان نادر مواجه می شد".
اين پيش گفتار را با سروده ای از لاهوتی، و نيز با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، به انجام می رسانيم. گاه آن است که "دولت سايه" و "همبسته" و "بابکی" مان، دليرانه تـــــــــر و خودباورانه تــــــــر از سايه ی تاريخ بدر آيد. به گفته ی احمد کسروی "بايد نيرو بسيجيد"، و در اين برش تاريخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" يک بار پيش می آيد، با بهره گيری از "همـــــــــــــــــــه" ی اشکال مبارزاتی مورد "پشتيبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتيک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و "سازمانی" به پيش راند. در هنگامه ای که در جای جای جهان؛ از اروپا گرفته تا آمريکای شمالی، از خاورميانه و افريقا گرفته تا آمريکای لاتين، و از آسيای جنوب شرقی گرفته تا استراليا، بوی "جنگی بازرگانی-مالی" می آيد، و به گفته ی سخنگوی پارلمانی حزب دمکرات مسيحی آلمان، در نبرد پنهان ميان مراکز مالی لندن و نيويورک و فرانکفورت برای برون رفت از "بحران ژرف"، نشان از درگيری هايی است چون "جنگ جهانی اول"، می بايست نيروهای ملی و دمکرات ما هر چه زودتــــــــــــــــر سکان کشور را در دست گيرند، و به سهم خود توانمنــــــــــــــــــــدانه اما آشتی جويانه کنسرن های نفتی-نظامی-مالی را به پذيرش شکست تاريخی خود در منطقه ی ما وادارند. اعتصاب گسترده در کشور نفتخيز نيجريه و نقش سنگين کارگران و کارکنان نفت در آن، می تواند در ايران و ديگر کشورهای منطقه نيز بازخوانی شود، و چون جنبش نفت در سال سی و دو، و انقلاب بهمن در سال پنجاه و هفت، قراردادهای غيرعادلانه ی نهان و نانهان نفتی-نظامی-بازرگانی کنسرن ها را برباد دهد. ضربه ی کاری و پايانی را، اعتصاب بزرگ کارکنان نفت بر رژيم ساواک زده ی شاه وارد ساخت، و به گمان بسيار، ضربه ی کاری بر رژيم ولايی را نيز آنان وارد خواهند ساخت (و نه "تحريم کنندگان" پرترفند). اين است آن "بمــــــــــــــــــــــب" واقعی که در کشورهای نفت خيز به تيک تاک درآمده است، و نه "بادبادک" های ولايی ها در تنگه ی هرمز. اين کنسرن های جهانی برای رهايی از بحران ژرف اقتصادی و فشارهای روزافزون درونی، و به منظوز تداوم سياست های بيدادگرانه ی خود در چهارسوی گيتی، با بهره گيری از سخنگويان خود، بويژه در امريکا و انگستان، جهان را به سوی پرتگاه های سده ی بيست ميلادی نزديک می کنند. همداستانان و همدستان آنان در نظام ولايی نيز برای رهايی از بن بست های همه سويه، در گدار هارترين نيروهای استعماری گام بر می دارند. با همه ی دشواری ها و تنگناها، می توان و بايد، دست در دست و پشت در پشت، به جنگ افروزان گوناگون درون و برون مرزی "ايست" داد. "نود و نه درصدی" های ايران و جهان از توان بالقوه ی بالايی برخوردارند که هنوز بايسته و شايسته به کار گرفته نشده اند. ايرانيان مبارز و آشتی جويی که در جای جای جهان پراکنده اند، به نوبه ی خود در ياری رساندن به جنبش "نود و نه درصدی" ها در محل سکونت خود وظايف مشخصی بر دوش دارند. در آن چه که به درون کشورمان باز می گردد، در "کار سازمانی" راهنمای ما "انجمن های مخفی و کوچـــــــــــــــــک و پراکنده و غيرقابل کنترل" انقلاب مشروطه هستند، متشکل از "بابکيان" بسيار قابل اعتماد. در اين راستا می توان از شيوه های سازمانی و مبارزاتی "تدافعی" در ديگر جنبش های رهايی بخش، همانا به ميدان آوردن "پدافنـــــــــــــــدان" (هم چون جنبش ضد آپارتايد در افريفای جنوبی) در کنار "انجمن های بابکی" نيز بهره گرفت. به گفته استاد سخن و خرد و داد، فردوسی: "هشيوار ياران گزين در نبرد". "انجمن ها و پدافنـــــــــــــــدهای بابکی" که بجاست کار سازمانی "غير زنجيره ای" را (با درس گيری از اشتباه های دهه ی چهل و پنجاه خورشيدی) با کار "توده ای"، بسيار حساب شده درهم آميزند، در کوران نبرد و در آستانه ی پيروزی، "هشيارانه و گام به گام" به هم خواهند پيوست، و ايرانی آزاد و آباد و پرداد را بنيان خواهند نهاد. آری، باختر آسيا برای رهايی از بندهای "توحش و بربريت" استعماری-نواستعماری، به پيروزی های "پرچمدار" دليرش چشم دوخته است.
رو به سوی پاسداران و بسيجيان و ارتشيان: تندتــــــــــر می دوی از من، اگر آگــــــــــاه شوی
سروده ای ارمغان به «مرد قوی همت» رضا شهابی، که به شش سال زندان محکوم می شود و دليرانه می رزمد
سر و روئی نتراشيده و رخساری زرد،
زرد و باريک، چو نی،
سفره ای کرده حمايل، پتوئی بر سر دوش،
ژنده ای در تن وی،
کهنه پيچيده به پا، چونکه ندارد پاپوش؛
در سر جاده ری،
چند قزاق سوار، از پيش، آلوده به گرد.
دستها، بسته ز پس، پای پياده بيمار،
که رود اينهمه راه؟
مگر آن «مرد قوی همــــــــــــــت» صاحب مسلک
که شناسد ره و چاه.
خسته بد، گرسنه بد، ليک نمی خواست کمک؛
نه ز شیــــــــــخ و نه ز شـــــــــــاه،
بجز از فعله و دهقان، نه به فکر ديار.
از سواران مســــــــــــــــــــــــــــــــلح، يکی آمد به سخن؛
(که دلش سوخت به او):
- آخر ای شخص گنهکار، (چنين گفت به وی)
گنهت چيست؟ بگو!...
بندی، از لفظ "گنهکار" بر آشفت، به وی،
گفت: ای مرد نکو،
گنهم اينکه من از عائله رنجبرم
زاده رنجم و پروردۀ دست زحمت،
نسلم از کارگران.
حرف من اينکه چرا کوشش و زحمت از ماست،
حاصلش از دگران؟
اين جهان، يکسره از فعله و دهقان بر پاست،
نه که از مفت خوران.
غير از اين، من ز گناه دگری بيخبرم.
دگری گفت که: - گويند تو آشوب کنی،
ضد قانون و وطن.
دشمن شاهی و بيدينی و دهری مذهب،
جنگجو، فتنه فکن،
پرده از کار برانداز و مپيچان مطلب،
راستی گوی بمن:
تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعيدی؟
تندتــــــــــر می دوی از من، اگر آگــــــــــاه شوی
(دادش اينگونه جواب)؛
- اين زمان "دولــــــــــــــت و دیــــــــــــــــن" آلت اشراف بود؛
رنجبر، لخت و کباب،
سگ خان، باجل مخمل، بگو انصاف بود؟
خانه جـــــــــــهل خـــــــــــراب!
حيله است اين سخنان، کـــــــــــــــــاش که می فهميدی.
اين عبارات مطلا، همه موهوماتست؛
بند را ه فقرا!
چيست قانون کنونی، خبرت هست از اين؟
حکم محکومی ما!
بهر آزاد شدن، در همه روی زمين
از چنين ظلم و شقا،
چاره رنجبران، وحــــــــــدت و تشکیــــــــــلات است
«لاهوتی»
برآمدن و برافتادن زمامداری های پرستشگاهی در تاريخ ايران
"ما ايرانيان در پرتو حزم و خرد و رفتار شايسته چهارصد سال (اشاره به برش ساسانی) از دنيا خراج گرفتيم و حال آن که نه کتاب فصيح و «مقدس» داشتيم و نه رسولی که «فرستاده ی خدا» باشد".
آن چه طبری از زبان يکی از بزرگان ايرانی رو به امير عرب خراسان، و در مخالفت با خلافت اسلامی می نويسد، برآيند دگرديسی های درازگاه نهادهای روبنايی در باختر آسيا بود. شماری از ديوانيان ايرانی از همان آغاز با "بازسازی" زمامداری نهادهای پرستشگاهی مخالفت می کردند و آن را به زيان تحولات اقتصادی-اجتماعی ارزيابی می کردند. پاره ای از آنان چون بابک ها و يعقوب ليث ها در راه برچيدن بساط آن گام برمی داشتند، و بخشی از ايرانيان چون ابومسلم ها و برامکی ها و نوبختی ها در گدار کاهيدن توان آن. اين کوشش ها چه در درازای خلافت عباسی، و چه در برش زمامداری روحانيان-لشکريان "ملوک الطوايف" (زمامداری ترکان و مغولان) ديده می شد. در اين مبارزه تنها ديوانيان و دهگانان نقش بازی نکردند، بلکه انديشمندان و هنرمندان نيز سهم بسزايی داشتند.
ارنست رنان، فيلسوف و مورخ فرانسوی سده ی نوزده ميلادی، با "شگفتی" پيرامون يکی از انديشمندان اين-جهانی و آزاد انديش ايرانی در اين برش تاريخی می نويسد؛ "اين خيام يک نفر عالم رياضی و شاعر بوده است که در نظر اول ممکن است صوفی و اهل اسرار پنداشته شود، ولی در حقيقت رندی هشيار بود که «کفر» را با الفظ صوفيانه، و خنده را با استهزا آميخته است، و اگر برای فهم اين امر که يک نابغه ی ايرانی، در زير فشار عقايد اسلامی، به چه حالی ممکن است بيافتد، کسی را بجوييم که در احوال او بخواهيم تحقيق کنيم، شايد بهتر از خيام نيابيم. چيزی که «بسيار شگفت انگيز» است، آن است که چنين ديوانی در يک کشور محکوم به مذهب اسلام رايج و ساری گردد که حتی در آثار ادبی «هيچ يک از ممالک اروپا!!!»، کتابی نمی توان سراغ داد که نه تنها عقايد نافذ مذهبی را، بلکه کليه ی معتقدات اخلاقی را نيز به طنز و طعن و استهزايی چنين لطيف و چنين شديد نفی کرده باشد". در آستانه ی پيدايش خلافت صفوی، مبازره ی بر عليه "دولت در دولت" های روحانيون، از "کفر" با "الفاظ صوفيانه" پا بيرون نهاد، و به "الحاد" آشکار فراروييد. کارهای عبيد زاکانی را بايد "کفری" بی پرده، و فريادی بلند بر عليه خردگريزان و زراندوزان و نادانان گاه خود، ارزيابی کرد.
برای آن که به انگيزه های "تنفر" شمار چشمگيری از فرهيختگان ايرانی از زمامداری پرستشگاهی، و به چرايی مبارزه ی آنان با گونه های آشکار و ناآشکار فرمانروايی روحانيان سيوغال دار و کوچندکان تيول دار دست يابيم، می بايست به چگونگی پرآمدن و برافتادن کاهن-شاهان در تاريخ ايران، پيش از چيرگی عرب ها، نقب بزنيم.
سازمان های اجتماعی پارينه
نخستين سازمان های اجتماعی در يک دوران گذار درازگاه، از پايان عصر ميان سنگی و آغاز دوره ی نوسنگی، از راه اهلی کردن دام و زندگی يکجانشينی و کشاورزی، بر پايه ی گروه های دارای مالکيت همگانی در پاره ای از نقاط نجد ايران به ويژه در شمال کوه های زاگرس، پا به پهنه ی زندگی گذاشتند.(۱) از نزديک به هفت هزار سال پيش از ميلاد ده نشينی گسترش يافت و از درون پاره ای روستاها، نخست شهرک ها و سپس دولت-شهرها و دولت های منطقه ای پديد آمدند، و همپا با آن، رفته رفته شيوه ی دولتمداری چندشاهی و سپس زمامداری تک شاهی پا به پهنه ی زندگی نهادند. اين دوره تجلی آرام و کند چيرگی فرهنگ آرمنده بر کوچنده بود. از درون زمامداری های تک شاهی بود که در يک فرايند درازگاه، دستگاه دولتمداری شاهنشاهی، و استوار بر بازارهای همگرای منطقه ای فراروييد.
پيدايش نهادها و سازمان هایِ اجتماعیِ، و بويژه دستگاه ديوانی و پرستشگاهی و لشکری و دادگستری، با رشد اقتصادی و تقسيم کار اجتماعی و پيدايی لايه ها و گروه ها و طبقات اجتماعی در پيوند بود. در اين ميان رشد شيوه های توليدی با بهره گيری از کارافزارهای نوين، دوره هايی مانند توليد مس و مفرغ و آهن را پشت سرگذاشت. همسو با آن، نخستين تقسيم کار اجتماعی ميان شبانان و برزگران پيدا شد و در پی آن رفته رفته لايه های نوينی مانند پيشه وران و صنعتگران و بازرگانان و صرافان پديد آمدند. همپا با اين تقسيم کار اجتماعی، در درون گروه های اجتماعی نيز تقسيم کار رخ داد. از درون گروه های اجتماعی که در آغاز به صورت ويس های دودمانی با مالکيت همگانی به توليد اقتصادی در بخش های کشاورزی و دامپروری و پيشه وری می پرداختند، نخست سران ويس ها پديد آمدند و در اين راستا با پيچيده شدن مناسبات اجتماعی، در روندی درازگاه، گروه های پرستشگاهی و لشکری و درباری و ديوانی فراروييدند. رهبری واحدهای اقتصادی در آغاز در دست کاهنان بود و بدين گونه شيوه ی زمامداری پرستشگاهی چيرگی داشت. در روند ديگرگونی ها، توان کاهنان در سلسله مراتب دستگاه زمامداری کاهش يافت و جای آنان را رفته رفته شاهک ها و شاه ها و شاهنشاهان گرفتند.
در ايران شکل گيری سازمان های اجتماعی بدين گونه بود که چند خاندان، طايفه ای را تشکيل می دادند که در درون يک ده عشيرتی (ويس) زندگی می کردند. چند طايفه، قبيله ی خويشاوندی (زنتو) را تشکيل می دادند و از همبستگی قبيله های خويشاوند و همزبان و کم و بيش همکيش قوم مشخصی که ساکن يک سرزمين بود (دهيو)، بوجود می آمد. در بالای قبيله ها، پيشوايان يا شاهک ها قرار داشتند و اعضا آنان در آغاز به سه گروه کاهنان و جنگجويان و کشاورزان بخش می شدند.
پيچيده شدن يکان های اقتصادی-اجتماعی و پيامدهای آن
شناخته شده ترين دولت کهن سال ايران، دولت ايلام بود (از نزديک به ۴۰۰۰ سال تا ۶۳۹ سال پيش از ميلاد). مراحل رشد دولت در اين برش را می توان به گونه ی زير برجسته کرد. در آغاز، زمامداری قبيله ای و ويسی همراه با پيچيده شدن لايه بندی درونی در واحدهای اقتصادی-اجتماعی بوجود آمد و ريشه دواند. در پی آن نخست در چند نقطه ی ايلام، شهر-دولت های مستقل و جداگانه ای پديدار شدند که پاره ای از آنان مانند شوش، آوان، باراخشه، سيمانس، خوخنور و انشان، پايه های اساسی دولت يگانه و سرتاسری ايلام را استوار کردند. در برش بعدی، شهر-دولت های جداگانه بنا به نيازهای دوسويه و چندسويه، از آن دست مبارزه با دشمن مشترک، اتحاديه هايی برپاکردند و برای يکسان سازی و هماهنگی کارکردهای ارتشی، فرماندهی از ميان خود برگزيدند. پيدايی دولت يگانه ی ايلام در نيمه ی دوم هزاره ی سوم پيش از ميلاد به سرکردگی "پوزواراين شوشی ناک" برآيند ناگزير اين روند بود. بنا بر آثاری که از کاوش های باستان شناسی به دست آمده، در آغاز، زمامداری در دست کاهنان بود. برای نمونه در شهر شوش، کاهنِ مهمترين پرستشگاه منطقه ای، بر همه ی سازمان های شهر-دولت فرمانروايی داشت. بدين گونه کاهن بزرگ يا پيشوای پرستشگاه مسئوليت کارهای دينی و مالی و لشکری و دادگستری را همزمان بر عهده داشت (۱) . در اين ساختار مهمترين کارمندانِ حرفه ایِ پرستشگاهی، عبارت بودند از خزانه دار (ماش شار ادوآ)، اداره کننده پرستشگاه (پاشی شوادوآ) و روحانيون زيردست (شاتين). بدينسان نخستين سازمان دولتی به صورت زمامداری دينی يا جلوه ی "آغازين" از "فره ايزدی" پديدار شد. اين روند کمابيش همزمان در ميان رودان (بين النهرين) نيز ديده شد و تا مدتی به درازا انجاميد. بخشی از بحران سياسی پس از مرگ نبوکد نصر دوم در سال ۵۶۲ پيش از ميلاد در پيوند بود با درگيری های ميان روحانيان و اشرافيان بلند پايه. کاهنان به دخالت های گسترده در سياست روی آوردند و در اين راه از تاثير گذاری در کارهای ديوانی نيز خودداری نکردند.
در هزاره ی دوم پيش از ميلاد دولتمداری پادشاهی (نخست کاهن-شاهی و تک-شاهی و سپس شاهنشاهی) بر زمامداری دين سالار چيره شد و بدين گونه سران و پيشوايان دينی و پرستشگاهی تابع دستگاه دولتی-شاهی گشتند. در ساختار نوين، سازمان شاهی و پرستشگاهی در کنار هم، امور دولتی و جاری در بخش های کشاورزی و دامداری و پيشه وری و بازرگانی را زير کنترل گرفتند و بويژه توليدکنندگان را مورد بهره کشی قرار دادند. در فرايند همين دگرگونی، مالکيت همه ی زمين ها و منابع طبيعی به شاه (سوکال، سوکالماه و سونکی) منتقل گرديد. از درون همين سيستم دولتمداری، ويس های دودمانی با مالکيت همگانی نيز رفته رفته دگرگون شدند و همپا با لايه بندی اجتماعی، دستگاه سياسی-اقتصادی درباری و پرستشگاهی و سپس اشرافيت ديوانسالار در پيکره ی دولت بوروکراتيک فراروييدند. اين ساختار نوين زمامداری با به دست گرفتن اختيارات گسترده و بهره گيری از فعاليت های سودجويانه، کشاورزان و شبانان و پيشه وران را هر چه بيشتر مورد بهره کشی قرار می داد. دگرگونی نوين عليرغم افزايش فشار به توليدکنندگان جامعه، رشد نيروهای مولده را شتاب بيشتری بخشيد.
در خاور و مرکز ايران نيز می بايست روندی همسان رو به شدن می بود. بر پايه اساطير ايرانی که بيشتر با خاور ايران در پيوندند، تقسيم جامعه به لايه ها و طبقات اجتماعی پيش از آمدن زرتشت نيز وجود داشته و پاره ای از تاريخ شناسان برآنند که برای نخستين بار در جهان، اين روند در نجد ايران پديدار گشته است. در خرده اوستا از تقسيم جامعه به گروه های صنعتی و پيشه وری (پيشتره) سخن رانده شده و سه گروه مشخص گرديده اند: نخست آثروان يا کاهنان و خادمان آتش، دوم رثئيستر يا ارتشيان يا ارتشتاران (عرابه سواران) و سوم واستری-فسونيت يا دامدار و کشاورز در کنار هموتی يا پيشه ور. به ويژه کشف مس در ايران نزديک به پنج تا شش هزار سال پيش از ميلاد و توليد انبوه در کارگاه ها و محلات جداگانه و بسيار سازمان يافته در ۳۶۰۰ سال پيش از ميلاد که آثارش در آريسما (ARISMA) پيدا شده، نشان دهنده ی وجود تقسيم بندی طبقاتی و سلسله مراتب اداری و سازمانی و کشوری و لشکری در خاور و مرکز ايران است. اشاره های روشن اوستا به پيروی از آيين "نيک پادشاهی" (يا ديوانيان-درباريان) نيز نشان از آن دارد که در خاور و مرکز ايران همزمان با ديگرگونی های دولتمداری در باختر ايران، روند همسانی رو به شکل گيری بوده است.
پيدايی دولت های متمرکز در باختر آسيا
فرايند تبديل ويس هایِ دودمانیِ نخستين به اتحاديه های قبيله ای و دولتمداری شاهنشاهی، در سده های هشتم و هفتم پيش از ميلاد در سرزمين ماد رو به تکامل شتابان گذاشت. هر رييس خانواده، سپاهی و عضوی در انجمن مردمی داشت و بدين گونه بر روند رويدادها تاثيرگذار بود. اين روند پيش از پيدايی دولت بزرگ ماد و از زمان چيرگی کوتيان (پدران مادها و از ساکنين آغازين کردستان و آذربايجان و کوه های شمال زاگرس) بر ميان رودان-بين النهرين- و آميزش اقتصادی واجتماعی و فرهنگی آنان با سومری ها و آکادی ها و ايلامی ها در سه هزار سال پيش از ميلاد آغاز گشت.
سيستم دولتمداری مادها مانند ايلاميان از شيوه ی اداریِ تک-شاهیِ پراکنده، به شيوه ی زمامداری متمرکر شاهنشاهی با اختيارات گسترده فراروييد. از يک سو در درون مرزهای پادشاهی به ويژه در زمان هوخشتره، ديوانسالاری تکشاهی مستقر بود و از سوی ديگر در کنار مرزهای فرمانروايی در بابل و آشور پادشاهی های خودمختار و قبيله های نيمه مستقل و کم و بيش زير نفوذ دولت مرکزی قرار گرفتند. به گفته ی دياکونوف تاريخ شناس برجسته ی خاور، به گمان زياد کوروش در باختر آسيا به کشورگشايی گسترده روی نياورد و بيشتر، دستگاه اداری و ديوانی و لشکری مادها و حتی بخش بزرگی از پهنه ی زمامداری آن ها را در دست خود گرفت و سيستم دولتمداری پيشين را تقليد کرد و تکامل بخشيد. اين شيوه ی دولتمداری در دوران داريوش سازمان و مقررات اداری سخت و مشخصی به خود گرفت و در آينه ی ساتراپ نشين های نوينی جلوه نمود. اين دستگاه نوين زمامداری را می توان ديوان سالاری (بوروکراتيسم دولتی) متمرکز و سازمان يافته و نيمه سکولار اشرافی-ساتراپی با شخص شاه به مثابه ی مالک همه ی زمين ها و منابع طبيعی همراه با چيرگی فرهنگ آرمنده، و بهره کشی بويژه از توليد کنندگان کشاورز، ارزيابی کرد.
هسته ی مرکزی ديوانسالاری نوين را اشراف بزرگ و وابسته به چند خانواده ی توانمند زميندار تشکيل می دادند. نمايندگان همين خانواده ها (هفت خانواده در زمان هخامنشيان) بودند که پس از مرگ کمبوجيه، داريوش را به عنوان پادشاه برگزيدند و او را بر عليه شورش کاهنان به رهبری گئوماتا مورد پشتيبانی قرار دادند. گئوماتای مغ به نمايندگی از ديگر کاهنانی شورش کرد که از کاهش توان روحانيون ناخرسند بودند و رشد بوروکراسی نوين را به زيان خويش و روحانيون می يافتند.
از آنجا که ديوانسالاری نوين از نيروی کاهنان و روحانيون تا حدودی می کاست، از آن زمان به بعد تا پايان دوران ساسانی، به درجات گوناگون، با روند درگيری ميان دين سالاران و اعيان لشکری از يک سو، و ماموران کشوری (دبيران) و خرده مالکان (دهگانان) از ديگر سو روبرو بوديم. دبيران و دهگانان می خواستند زمامداری نيرومند شاهی را نگاهدارند و از پاشيدگی و فروپاشی دولت مرکزی جلوگيری کنند. برعکس بخشی از روحانيون و اعيان لشکری با تکيه به منابع سرشار و اموال و متصرفات خويش، نه تنها از ديوانسالاری مرکزی (بورورکراتيسم دولتی) کم حساب می بردند، بلکه در بسياری از موارد آشکارا گرايشات استقلال طلبانه بروز می دادند. اين روند در دوران سلوکيان و پارت ها و ساسانيان بيشتر، و در دوران هخامنشيان کمتر خود می نمود. پاره ای از کاهنان، از جمله نيروهايی بودند که برای سرنگونی هخامنشيان از اسکندر کم و بيش پشتيبانی نمودند.
ساتراپ ها (استان ها) که در امور کشوری توان نامحدود داشتند، از شاهان محلی و کاهنان و پيشوايان قبيله ها تشکيل می شدند و در کنار آنان لشکريان عمل می کردند و بدين گونه بر کار يکديگر نظارت داشتند. وظيفه ی ساتراپ ها که به خوبی سامان داده شده و در پيوند با مرکز از راه مدرنترين سيستم ترابری آن زمان (چاپارخانه يا پست) قرار داشتند، عبارت بود از دريافت ماليات ها، اداره ی امور مالی، ايجاد راه ها، آبياری زمين ها، نگاهداری و حفظ امنيت کاروان ها و حتی شرکت در امور تجارتخانه ها. اسکندر اگرچه مدت کوتاهی در ايران حکومت کرد، ولی قصد داشت با تغييراتی از شيوه های سازماندهی هخامنشيان همچنان بهره گيرد. ديوانسالاری متمرکز اشرافی-ساتراپی با ويژگی ها و خودمختاری هايی، در دوران پارت ها نيز ادامه يافت و نظارت سازمان يافته ی اشرافيتِ زميندار در اداره ی کشور، از راه دو انجمن يا مجلس (شورای اعيان و شورای خردمندان و مغان) پياده گرديد و بدين گونه ديوان سالاری نيمه سکولار همچنان حاکم بود
ديوان سالاری نوين رخ می نمايد
در دوره ی ساسانی ساختار ديوانی (بوروکراتيسم دولتی) باز هم گسترده تر و پيچيده تر شد. در اين برش بودجه ی ارائه شده از سوی اداره ها هر سال از سوی شاه به تصويب پايانی می رسيد و به اجرا در می آمد. شماره زياد ادارات دولتی را می توان از روی مهرهای گوناگونی که در اسناد دوره ی ساسانی پيدا شده، به اثبات رساند. بر اين پايه گذشته از ادارات لشکری و مالی و کشوری و دادگستری، يک دستگاه پيچيده ی نظارت مرکزی و دفتر مخصوص سری وجود داشت و رابطه ای نزديک و ارگانيک ميان ديوان سالاران مرکزی و ساتراپ ها عمل می کرد. در اين دوره که ساتراپ ها را مرزبان می ناميدند و "چهار مرزبان بزرگ نام شاهی" (در برش نادر نيز، ديوان سالاری بسيار پيچيده و بزرگ ايران، چهار پاره شد، که شايد يکی از شيوه های کارای بخش بندی ديوان سالاری برای بهبود داد و ستدهای ايران با چهار طرف بزرگ بازرگانی، اروپای خاوری، خاورميانه و افريقا، هندوستان، و چين باشد) داشتند و در کنار آنان شهرداران و سپوهران قرار می گرفتند، هفت خاندان قديمی که در دستگاه دولت وزن و اهميت فراوان داشتند، از حقوق و مزايای موروثی برخوردار بودند. از آن ميان بودند خانواده های قارن و سورن و آرشکانيان و به گمان بسيار خاندان توانمند زيخ.
در دوره ی ساسانی در مراحلی نفوذ موبدان در دستگاه زمامداری افزايش يافت و از اين راه بر پايه های ديوان سالاری (بوروکراتيسم دولتی) متمرکز و سازمان يافته و نيمه سکولار اشرافی-ساتراپی پيشين، خللی کوتاه گاه وارد شد.
در اين زمينه عواملی مانند گسترش دين مسيح بويژه پس از به رسميت شناخته شده آن از سوی روم، افزايش نفوذ دين بودايی در خاور ايران توسط دودمان کوشانی، گسترش کار مانيگری در زمان شاپور اول و هرمز اول و بهرام اول ساسانی با در پيش گرفتن سياست مدارای دينی در برابر آيين مانی، کوشش برای از ميان برداشتن ملوک الطوايفی مذهبی، تلاش همه سويه برای ايجاد مرکزيت دينی، و نيز خويشاوندی اردشير بابکان بنيان گذار دودمان ساسانی با خاندان های روحانی زرتشتی نقش بازی کردند.
در يک سده و نيم آغاز دوران ساسانی (از نزديک به «۴۳۰ سال» زمامداری اين دودمان) تئولوگ های زرتشتی مانند تنسر و اردويراف و کريتر و آذرپاد مهرسپندان جايگاه ويژه در پيدايی ايدئولوژی رسمی و دولتی-دينی ايفا کردند و زمينه را برای قدرت گيری اقتصادی و سياسی بيشتر کاهنان در دستگاه زمامداری فراهم ساختند. در پی بروز بحران های جدی در دستگاه دولتمداری و فرايندهای اقتصادی و افزايش شورش های دهقانی، پس از يک رشته کنش و واکنش های متقابل، از زمان يزدگرد اول مبارزه برای کاهش نيروی کاهنان در دستگاه زمامداری آغاز شد و به ويژه از دوره ی قباد اين فرايند وارد مرحله ی جدی تری شد. قباد به نمايندگی از اشراف (بويژه هفت خانواده ی پر نفوذ قديمی) از جنبش مردمی مزدک بهره گرفت و از توان کاهنان و روحانيون بازهم بيشتر کاست و پس از آن جايگاه نخست موبدان موبد در فهرست مراتب دولتی، به مقامی پايين تر پس از چند مقام غيردينی فروکاهيد. بدين گونه می توان اين مبارزه را، درگيری ميان اشراف زميندار و هواداران دستگاه کهنسال بوروکراتيک و نيمه سکولار از يک سو و روحانيون از سوی ديگر، ارزيابی کرد. از آغاز سده ی پنجم ميلادی تا ميانه ی سده ی هفتم ميلادی، همانا چيرگی عرب ها بر ايران، نفوذ پيشين کاهنان تا حدودی از ميان رفت و بازگشت به سيستم ديوان سالاری متمرکز اشرافی-ساتراپی و شيوه ی مدارا در برابر همه ی دين ها (عليرغم پاره ای برش ها)، کمابيش همسان با دوره ی مادها و هخامنشيان و پارت ها، پا به پهنه ی زندگی نهاد.
چرخشی تاريخی در نهادهای روبنايی
ديوان سالاری پيچيده و تحول يافته ی ساسانی الگويی بود نه تنها برای برش هايی "کوتاهی" از زمامداری عباسيان و صفويان، بلکه راهنمايی بود برای مستوفيان ايرانی تا پايان سده ی نوزده ميلادی.
اين زمامداری بويژه استوار بود بر دو لايه ی توانمند اقتصادی-اجتماعی: نخست دهگانان زميندار به مثابه ی هسته ی اصلی آن، و سپس ديوانيان. دشمنی اين لايه ها با توان گيری روحانيون در نهادهای زمامداری، با اين آزمون های چند هزاره ای در پيوندی تنگاتنگ قرار داشت. به ديگر سخن، باختر آسيا و ايران که دوران برآمدن و برافتادن فرمانروايی نهادهای پرستشگاهی را، هزاره های پيش، پشت سر نهاده بود، در برابر زمامداری دوباره ی کاهن-شاهان پايداری می کرد. برآمدن دوباره ی کاهن-شاهان زير نام خلفای اسلامی، نمايانگر چرخشی بود تاريخی در نهادهای روبنايی و زيربنايی به سود روحانيون فئودال، و به زيان دهگانان زميندار. اين فرايند از برش زمامداری امويان و عباسيان آغاز شد و در برش زمامداری کوچ نشينان خاوری (مغولان و ترکان) شتابان گرديد.
طبری دانسته يا نادانسته بر يکی از مهمترين چرخش های تاريخی انگشت نهاده است، آن گاه که از زبان يکی از بزرگان ايرانی رو به امير عرب خراسان، می نويسد: "ما ايرانيان در پرتو حزم و خرد و رفتار شايسته چهارصد سال (اشاره به برش ساسانی) از دنيا خراج گرفتيم و حال آن که نه کتاب فصيح و «مقدس» داشتيم و نه رسولی که «فرستاده ی خدا» باشد". دولت آل بويه به سرکردگی شاهنشاه يا «اميرالامرای» بويه ای که تنها به گونه ی ظاهری از خليفه نام میبرد (هم چون دولت طاهری و سامانی و صفاری) ، پاسخی بود به خواست دهگانان زميندار ايرانی. در برش آل بويه، کاهن-شاهان يا خلفا «عملا از تمام امور دولتی برکنار شده» و شاهان بويه ای با گرفتن زمين ها و املاک خانوادگی خليفه ها، با آنان چون «يک فئودال ساده ی صاحب زمين» رفتار کرده و به ايشان تنها «ملکی» را به شيوه ی اقطاع واگذاشتند. با چيرگی چادرنشينان خاوری بر ايران، که در آن روحانيون زميندار نقش ويژه ای داشتند، اين روند دچار ايستی شد تاريخی.
بن بست های روبنايی در جامعه ايران و ناکارايی در ديوانخانه ها، با پيدايش و رشد "دولت در دولت" ها يا "خلافت" های آشکار و ناآشکار کاهن-شاهان (فئودال های سيورغال دار روحانی)، و هم پيمانان آنان، لشکريان (زمينداران اقطاع دار و تيول دار کوچ نشين)، پيوندی همه سويه داشته است. افزايش توان اقتصادی روحانيان و لشکريان، همگاه بود با کاهش نقش دهگانان و ديوانيان يکجانشين، در پهنه های اقتصادی-اجتماعی.
پايان بخش هفتم
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
بخش يکم: سه سده ی سرنوشت ساز
بخش دوم: از طلبه های زيردست تا ملاباشی های بالادست
بخش سوم: کيفر دادخواهی چيزی نبود و نيست جر تنبيه
بخش چهارم: تندروی های آيينی و اشرافيت روحانی
بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها
بخش ششم: خلافتهای با تأخيری که امروز نيز بازخوانی میشوند
ـــــــــــــــــــــــــ
۱- اين روند در ميان رودان(بين النهرين) نيز ديده می شد. بخشی از بحران سياسی پس از مرگ نبوکد نصر دوم در سال ۵۶۲ پيش از ميلاد در پيوند بود با درگيری های ميان روحانيون و اشرافيان بلند پايه. کاهنان به دخالت های گسترده در سياست روی آوردند و در اين راه از تاثير گذاری در کارهای ديوانی نيز خودداری نکردند. اين دوران با آغاز دوران ساسانی و رشد روحانيت در نهادهای زمامداری، همسانی هايی داشت.(۳۴)