جمعه 8 اردیبهشت 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: در آداب گفتگو با حريفان

اسماعيل نوری‌علا
واکنشی که در دو هفتهء گذشته نسبت به شرکت برخی از انحلال طلبان در کنفرانسی که اصلاح طلبان نيز در ايجاد آن هم سهم و هم شرکت داشتند، نشان از آن داشت که بسياری از ما هنوز از سنت های متعلق به دوران های ماقبل عصر ارتباطات بر نگذشته ايم و گروهائی از اپوزيسيون ما تفاوت بين دو اردوگاه عمدهء سياسی اصلاح طلب و انحلال طلب را همچون تفاوت مذهبی ِ«دارالاسلام» و «دارالکفر» می بينند، هرگونه گفتگوی بين اردوگاه های متخالف سياسی را «گناه کبيره» تلقی می کنند، آن را نوعی سازش و وادادگی و حتی خيانت تلقی کرده و در ريشه های «واقعه» همواره به کار يافتن توطئه مشغول اند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

[email protected]

يکی از ابزارهای کار سياسی ورود به گفتگوهائی است که با رقيبان و حريفان انجام می شوند ـ علی الخصوص اگر اين کار بصورتی شفاف و در حضور مردم (چه بصورت حضور فيزيکی و چه از طريق پخش اينترنتی يا ماهواره ای) باشد. اين گفتگو ها می توانند به چندين منظور صورت گيرند: آشنائی با نقطه نظرهای يکديگر، به چالش کشيدن حريفان برای کارا ساختن و به روز نمودن مواضع خود، و مهمتر از همه آشنا ساختن افکار عمومی با مواضع سياسی طرفين و فراهم آوردن امکان قضاوت برای مردم. بنظر من، اينگونه «گفتگوها» اموری متمدنانه اند که اکنون، در زير سقف امکانات گستردهء عصر ارتباطات، بصورت امری بديهی و جزئی از روندهای سياسی همهء جوامع متمدن محسوب شده و تجديد نظر در سنت های سياسی اعصار پيش تر جوامع استبداد زده را نيز به امری اجتناب ناپذير تبديل کرده اند.

اما، بنظر من، واکنشی که در دو هفتهء گذشته نسبت به شرکت برخی از انحلال طلبان (از جمله خود من) در کنفرانسی که اصلاح طلبان نيز در ايجاد آن هم سهم و هم شرکت داشتند (کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن، هفتم و هشتم ماه آوريل)، نشان از آن داشت که بسياری از ما هنوز از سنت های متعلق به دوران های ماقبل عصر ارتباطات بر نگذشته ايم و گروهائی از اپوزيسيون ما تفاوت بين دو اردوگاه عمدهء سياسی اصلاح طلب و انحلال طلب را همچون تفاوت مذهبی ِ «دارالاسلام» و «دارالکفر» (و يا حتی «دارالحرب») می بينند، هرگونه گفتگوی بين اردوگاه های متخالف سياسی را «گناه کبيره» تلقی می کنند، آن را نوعی سازش و وادادگی و حتی خيانت تلقی کرده و در ريشه های «واقعه» همواره به کار يافتن توطئه مشغول اند.

در اين نگاه نه تنها نبايد با رقبای سياسی گفتگو کرد بلکه تنها بايد به دنبال حذف آنها از صحنهء سياسی بود؛ نه تنها نبايد وجود آنها را پذيرفت بلکه بايد آمادگی خود، برای دستگيری و محاکمه و مجازات آنها، را به روشنی توضيح داد. و نتيجه چيست؟ در پيلهء انزوای خود فرو رفتن، دنيا را تنها از پشت پنجرهء جزم های خود ديدن، و مردم را از داشتن آگاهی لازم برای انتخاب های دموکراتيک محروم کردن. اگر امروز، در غربت و هجرت، چنين می کنيم، فردا قصد داريم که در کشور خويش روندهای دموکراسی را چگونه بکار گيريم، تکثر و رنگارنگی اجتماعی و سياسی را بپذيريم و از باز توليد سرکوب و استبداد جلوگيری کنيم؟

***

اما بايد دانست که پا نهادن در ميدان گفتگوهای علنی با نيروهای مخالف سياسی شرايط نوينی نيز دارد که بدون وجود آنها کار می تواند به نتايج معکوس بيانجامد. من اين شرايط را در دو مفهوم «تفکيک» و «قاطعيت» می بينم، بدين معنی که هم بايد به حدود و ثغور مرزهای جغرافيای عقيدتی خود و تفاوت خود به حريفان و رقيبان آگاه باشيم و هم در مورد دفاع از اين مرزها و انسجام بخشيدن به قلمروی درونی آنها با قاطعيت عمل کنيم.

البته ممکن است که ما در درک مفهوم چنين قاطعيتی نيز به سرعت به راه خطا برويم و در نيابيم که داشتن قاطعيت و بر سر اصول خود ايستادن با داشتن نگاه ِ مذهبی ِ حلال و حرام کن در صحنهء سياسی تفاوت عمده دارد. بخصوص که هم اکنون و در اين رابطه شاهد واکنش سازمان ها و شخصيت های ايدئولوژی زده ای هستيم که با تعصباتی شبه «ناموسی»، حتی لبخند زدن به رقيب سياسی را نوعی خيانت به آرمان و خودفروشی می دانند و امتناع اکيد از گفتگو با مخالف را «قاطعيت» سياسی می شناسند.

در عين حال، ديده ايم که اين نوع موضع گيری روی ديگر سکهء خود را نيز دارد و، مثلاً، اگر به تقسيم بندی کلی اپوزيسيون به دو اردوگاه «اصلاح طلبان» و «انحلال طلبان» بخصوص، در خارج کشور، قائل باشيم بسيارانی را می بينم که می کوشند همزمان عضو هر دو اردوگاه باشند!

يعنی، چون نيک بنگريم، می بينيم که ما در منطقهء وسط بين دو حد انتهائی ِ طيف رنگين کمان عقيدتی سپهر سياسی مان گير افتاده ايم واغلب يا کلاً اهل سازشيم و يا قاطعاً طرد کنندهء هرگونه «گفتگو». و برای اين پرسش پاسخی نداريم که آيا، در کار عملی سياسی، جز اين دو صورت، که یکی رفتاری بی هویت و غیر سیاسی است و دیگری رفتاری خشمگینانه و غیر اصولی، صورت سياسی ديگری وجود ندارد؟ آيا نمی توان هم قاطعانه بر سر اصول خویش ایستاد و هم گفتگو کرد؟

***

به گمان من، در دوران مدرن، از يکسو به لحاظ درونی، لازم است که هر گروه، با آگاهی تمام، ساختار مجموعه های نظری ـ عقيدتی خود را بر شالوده ای استوار و منسجم و منطقی بر پا داشته و از آن پاسداری کند، حدود و ثغور جغرافيای مواضع سياسی خود را روشن نمايد، تفاوت های خود با رقبا و حريفان را معلوم سازد و توضيح دهد و، از سوی ديگر، کار را به لشگرکشی برای انهدام و محو اردوگاه رقیب سیاسی خود نکشاند.

چنين وضعيتی را فقط ميزان مدرن شدگی يک جامعه تعيين می کند. هرچه جامعه امروزی تر باشد اردوکشی عقيدتی جای خود را به «قاطعيت در نظر» و «همزيستی در عمل» می دهد و معنای مدرن تساهل و تعامل را بيشتر متحقق می کند.

در عين حال و در اين زمينه فرقی بين داخل و خارج کشور، وجود ندارد. مهم آن است که يک فرد يا يک گروه سياسی ماهيت و وضعيت خويش را نخست برای خود و سپس برای ديگران روشن کرده و سپس با همهء نيرو پا نه به ميدان جنگ که به قلمروی رقابت سالم سياسی بگذارد.

اگر به اين وضعيت رسيده باشيم، و اگر حدود و ثغور اردوگاه سياسی خويش را آگاهانه و شفاف شناخته و بيان کرده باشيم آنگاه می توانيم با همان شفافيت با اردوگاه رقيب به گفتگو نشسته و از آن نهراسيم که ديگران ما را به فرصت طلبی و پشت پا زدن به آرمان ها متهم کنند.

***

من البته می دانم که آفرينش معجون «قاطع بودن مسالمت آميز» در جامعهء مذهب (=ايدئولوژی) زدهء ما کار ساده ای نيست و به همين دليل، در فقدان اينگونه قاطعيت در نظر و مسالمت در عمل است که در جامعهء سياسی ما فضای بزرگی بوجود آمده است که من بارها از آن با عنوان «منطقهء خاکستری» ياد کرده ام.

برای درک بهتر ويژگی های اين «منطقه» می توان، مثلاً، به نوع موضع گيری های نيروهای چپ سکولار در برابر نيروهای اصلاح طلب اشاره کرد. مثلاً، براستی چگونه است که نيروهای چپ ما، که خود را سکولار می دانند، بيشتر راغب به «معامله» با اصلاح طلبان مذهبی هستند تا همکاری با، و حمايت از، سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب؟ براستی چگونه می توان کسی را سکولار واقعی دانست و فرصت طلب سياسی نخواند که آيندهء خود را در پيوند با اصلاح طلبان می بيند و خواستار آن است که، در صورت توفيق آنان در تشکيل حکومت، يکی دو وزارتخانه هم به ياران آنها داده شود؟

از نظر من، در اين وضعيت ِ بی رسالت و مأموريت، نه تفکيکی راستين در کار است و نه قاطعيتی کار آمد؛ و نتيجه هم آن است که کار به شرکت در بازی های فرصت طلبانه ای تبديل می شود که اغلب هم به ناکامی و سقوط شرکت کننده می انجامد. نمونه اش سرنوشت غم انگيز چپ های توده ای و اکثريتی است که به سودای شرکت در بازی های قدرت به تقويت حکومت دينکاران پرداختند و خود قربانی اين بازی شده و ميراثی از موضع گيری ها و عملکردهای متضاد را برای آيندگان باقی نهاده اند تا آنان را در مورد درک اين «جمع ضدين» دچار پريشانی سازند؛ آنگونه که آن آيندگان نتوانند درک کنند که براستی تفاوت تفکيکی تشکل های سياسی ما در چيست؟ آيا آنکه ادعای سوسياليسم دارد واقعاً سوسياليستی هم عمل می کند؟ آيا آرمان های خود را قربانی مصلحت آنی نمی کند؟ و يا آن کسی که خود را خواستار دموکراسی معرفی می کند التزامی هم به بازی های سياسی دارد؟ آيا آنکه در تيم سکولارها ظاهر شده اولين گل را به «دروازهء خودی» نخواهد زد؟ آيا عقايدی که مدعی هستیم به آنها اعتقاد داريم عينک و فيلتر ما برای موضع گيری هايمان هستند و يا، نه، در اولين برخورد و گشايش، فرصت طلبانه به کناری گذاشته می شوند؟

***

توجه داشته باشيد که من در اينجا قصد مطرح کردن مباحث اخلاقی را ندارم و نيز قصد ندارم مقداری شعار غيرعملی را مطرح کنم. شاید در یک کشور دموکرات و پیشرفته، و در یک شرایط طبیعی سیاسی، این نوع اغتنام فرصت ها، بار سنگین و زیان بخشی، آن چنان که اکنون برای ما دارند، نداشته باشند. اما ما در چنان شرایطی زندگی نمی کنيم و گذر از «وضعيت بحرانی ِ» کنونی جز با خط کشی های قاطع با رقبای سیاسی از يکسو و گفتگوی آشکار و شفاف با آنان، عمدتاً برای افشای مدام بازی هاشان در برابر قضاوت افکار عمومی، ممکن نیست. بی آنکه لازم باشد این گونه قاطعیت ها و افشاگری ها حتماً در فضای لشگرکشی و زد و خوردهای واقعی صورت پذيرد. يعنی، اتفاقاً، وضعيت بحرانی کنونی از آن وضعيت هائی بشمار می رود که بيش از هميشه بر نياز به «قاطع بودن مسالمت آميز» نيروها برای کشاندن مردم به صحنهء سياسی تاکید می کند.

حکومت اسلامی، با همهء جنايات و خيانت کاری های ضد انسانی اش رو به پايان دارد. می توان ساکت نشست و گذاشت تا حوادث سير خودشان را داشته باشند؛ ممکن است در ايران کودتا شود، شايد اسرائيل و امريکا به کشورمان حمله کنند، شايد حکومت اسلامی خود فرو بپاشد و در پی اش شاهد اغتشاش و ويرانگری و جنگ داخلی شويم، شايد کشورمان تکه تکه شود و صدها هزار انسان جان خود را در جابجائی های جمعيتی از دست بدهند. اينها همه احتمالات دلشکنی هستند که ما را به آماده سازی خويش در راستای جلوگيری از حدوث شان دعوت می کنند و ما ديگر نمی توانيم ـ جاخوش کرده در پيله های انزوای خويش ـ بی عملی خود را در نجس و پاکی کردن های شبه مذهبی مان توجيه کنيم.

بنظر من امروز هنگام کار دسته جمعی در راستای ايجاد اردوگاهی گسترده از مخالفان حکومت اسلامی است که روزگاری قرار است با رأی آزاد مردم بقدرت رسند. و چون چنين است اين مردم اند که بايد قاضی نهائی ما باشند و اين قاضی تنها زمانی می تواند به وظايف خود به درستی عمل کند که از چند و چون پرونده هائی که ما به او عرضه می کنيم آگاهی کافی داشته باشد و اين آگاهی تنها از طريق گفتگوی علنی نيروهای سياسی ممکن می شود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016