جمعه 11 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما

اسماعيل نوری‌علا
متأسفانه، بخصوص پس از بقدرت رسيدن آقای اوباما در امريکا، و سياست او در راستای تشويق اسلاميست ها برای رسيدن به قدرت در کشورهای اسلامی خاور نزديک و ميانه، ما هم اکنون با روندی روبرو هستيم که بجای کوشش برای دموکراتيزه کردن حکومت های سکولار و استبدادی منطقه، به سرنگون کردن آنها و ايجاد جانشين های اسلاميست مشغول است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

[email protected]

در هر زبانی، برای آن «نيرو ـ شخصيت»ی که تصور می رود بر عالم هستی سلطه دارد و زاينده و نگاهدارندهء وجود و موجودات است، واژه ای «عام» وجود دارد. کودکان اين واژه را زود می آموزند و بر اثر آن نگاه شان به جهان نيز صورتی عام بخود می گيرد. باور می کنند که جهان را آفريننده و نگاهدارنده ای است که همهء آدميان بوجودش احتياج دارند، از خواست اش اطاعت می کنند، برای کارها و درمان هاي خود از او کمک می طلبد و... در فارسی کنونی، ما اين «نيرو ـ شخصيت» را «خدا» می ناميم.

اما، در واقع، واژهء «خدا» معرف يک «مفهوم» است و نه يک «مصداق معين». مثل اينکه گفته باشيم «درخت». در بيرون از ذهن ما ـ در عالم «خارج» ـ چيزی به نام «درخت» وجود ندارد؛ آنچه هست تيره های مختلف درخت است: درخت کاج، درخت چنار، درخت سيب. و اگر به کسی بگوئيم «درخت را نشانم بده» او تنها می تواند تک درخت خاصی را نشان مان بدهد؛ که مصداق معينی از درخت عام است.

اين عام و خاص بودن تصور ما از «خدا» داستان بلندی دارد. زندگی بشر با فرهنگ «چند خدائی» آغاز شده است. هر عنصر قاهر طبيعت خدائی محسوب می شده و هر انسان ِ فرهنگی شده به وجود چندين خدا قائل بوده و، از استخراج وجوه مشترک خدايان اش، مفهوم عام خدا را بر می ساخته است. يعنی زندگی اجتماعی آدميان ساحت خدايان گوناگونی بوده که انسان، در ذهن خويش، برخی از مشخصات مشترک شان را استخراج کرده (يا به اصطلاح رياضی «از آنها فاکتور گرفته») و اين وجه (يا وجوه) اشتراک را «خدا» ناميده است. از نظر او «خدا» يک واقعيت عام ذهنی بوده اما، در عالم واقع و خارج از او، چندين خدا وجود داشته اند. گروهی شان نرينه و بخشی شان مادينه.

***

ميراث اين «گذشته» در اجتماع امروزی نيز باقی مانده و کارائی دارد. در واقعيت زندگی اجتماعی کنونی نيز «خدا» وجود ندارد بلکه «خدايان» گوناگونی در اذهان آدميان گوناگون هستی دارند که هر يک با ويژگی های «خاص» خودشان شناخته می شوند و سرمنشاء آن مفهومی محسوب می شوند که «دين» خوانده می شود. هر دين دارای خدای خاص خويش است.. بر همين پايه، کسی را که بطور کلی می پندارد که «خدا» هست با نام «اهل اعتقاد» می شناسند اما کسی که پيرو يک خدای خاص است «اهل دين آن خدا» محسوب می شود. خدای اهل دين با خدای اهل اعتقاد تفاوت کلی دارد. خدای اهل اعتقاد از استخراج وجوه مشترک خدايان به دست می آيد، اما خدای اهل دين بر ويژگی های خاص خود، که او را از ساير خدايان جدا و متمايز می کند، استوار است.

اين امر هنگام فراگرفتن زبان های ديگر واقعيت خود را بهتر نشان می دهد. در کلاس زبان ياد می گيريم که انگليسی زبان ها به خدا می گويند «گاد»، اما ياد نمی گيريم که انگليسی های مسيحی يا يهودی يا مسلمان هر يک برای خود دارای خدای خاصی هستند که نام ويژه ای دارد. به همين دليل آشنائی زبانی اغلب به آشنائی فرهنگی نمی انجامد؛ چرا که تنها در حوزهء فرهنگ است که انواع و اقسام خدايان خاص ظهور می کنند و معنا می يابند.

يعنی، آنکه زندانی فرهنگ اجتماع خويش است و از جهان های فرهنگی ديگر خبر ندارد، تفاوتی هم بين خدای عام و خدای خاص قائل نيست و هنگامی که لفظ عام «خدا» را بکار می برد منظورش خدای خاص فرهنگ خودش نيز هست. در جريان زبان آموزی نيز در اين تصور تفاوت چندانی رخ نمی دهد. از نظر او انگليسی زبان ها هم به همان «خدا» ئی که او در تصور دارد می گويند «گاد».

اما کافی است که شخص پا از حوزهء فرهنگ خويش بيرون نهد و با فرهنگ های ديگری که در جامعهء بزرگتر خودی، و يا جامعهء بيگانه، وجود دارند آشنا شود تا دريابد که، علاوه بر مفهوم عام «خدا»، هر «خرده فرهنگ» خودی و هر فرهنگ جامع بيگانه دارای خدای «خاص» خويش است. او رفته رفته در می يابد که خدای يهوديان و مسيحيان «يهوه» نام دارد، خدای زرتشتيان «مزدا» است، و خدای مسلمانان «الله». در ساحت اين نام ها ديگر وجوه اشتراک محو می شوند و نه تنها وجوه اختلاف جلوه گری می يابند بلکه پيروان هر يک از اين خدايان خدای ديگران را نفی کرده و خدای خود را «خدای واقعی» می داند و گاه، بخاطر او، به جنگ پيروان خدايان ديگر می رود.

داستان به اينجا هم ختم نمی شود. در داخل يک فرهنگ دينی هم برداشت های مختلفی از يک خدای واحد بوجود می آيد و پيروان هر «برداشت» مشخصات و صفاتی را برای خدای همان دين قائل می شوند و مشخصاتی را که پيروان «برداشت» های ديگر از «همان خدا» دارند نمی پذيرند. اينگونه است که هر «دين» خود در قالب «مذهب» های گوناگون متلاشی می شود. يک شيعه و يک سنی هر دو مسلمانند و «الله» را قبول دارند اما برداشت شان از «الله» با هم متفاوت است. در اصطلاح، جمع اين برداشت ها را «اصول دين» می گويند که در واقع بايد «اصول مذهب» خوانده شوند. اصول دين سنی با شيعه فرق دارد و همين فرق، در طول تاريخ، منشاء جنگ ها و خونريزی های فراوان بين خود مسلمانان شده است و هنوز هم می شود.

***

اگر در همين حوزهء فرهنگ اسلامی و دين اسلام توقف کنيم و به سرچشمه های آن برگرديم خواهيم ديد که اين دين و فرهنگ اش با «جنگ خدايان» آغاز شده است. نام مفهوم عام «خدا» در عربی، اگر مذکر باشد، «اله» است؛ و اگر مؤنث باشد «الاهه». پيش از استقرار اسلام در شبه جزيرهء عربستان، شهر مکه و خانهء کعبه (به معنی اطاق مکعب شکل) محل نگاهداری «بت» ها (يا نمادهای تمثيلی ِ) خدايان اعراب بود که يکی از آنها «الله» نام داشت و بعدها بعنوان خدای مسلمانان شناخته شد و از مقام «بت» به مقام «خدای انتزاعی ِ حاضر در عالم غيب» رسيد.

در آن زمان، «هر قبيله "اله" (يا خدا) ئی داشت که در قالب بتی تجسم يافته و آن بت در بتکدهء مرکزی موسوم به کعبه نگهداری می شد. هر کس، يا هر قبيله ای، می توانست خدای خويش را خود انتخاب کند و بر او نيايش برد و از آدابی که دينکاران آن خدا برايش معين می کردند تبعيت نمايد. بدين سان، بتکدهء کعبه نماد تنوع مذهبی، همزيستی مذهبی و تساهل مذهبی بود. کسی بر سر اينکه کدام خدا از ديگران برتر است دعوا نمی کرد. هر ساله مردمان قبايل مختلف به مکه می آمدند تا مراسم "حج" بجای آورند، هرکس به نيت نيايش خدای خود می آمد، اما همه مراسم حج را با هماهنگی انجام می دادند. به دور بتکده طواف می کردند، شب ها در حلقه هائی گرد می آمدند و سرود می خواندند، شاعران سروده هاشان را در مراسمی همچون "شب های شعر" می خواندند و شنودگان بهترين ها را بر می گزيدند تا برای يک سال به ديوار کعبه آويخته شوند. به اين شعر های برگزيده "معلقه" و(يا "معلقات") می گفتند. مکه شهر مسالمت و همريستی بود، وادی ايمن بود، پا که در آن می گذاشتی جنگ را می بوسيدی و کنار می گذاشتی. تا اينکه سال دهم هجری مسلمانان فرا رسيد. آنها يک سال پيشتر به نيت فتح مکه آمده و در بيرون آن شهر با بزرگان مکه پيمان صلح بسته و برای تسليم شهر به آنان مهلتی يک ساله داده بودند. آنک آن مهلت بسر آمده بود».(1)

توجه به شعارهای مسلمانان آمده از «مدينة النبی»، به هنگام ورود به مکه، روشن کنندهء چگونگی اوج جنگ خدايان است. يک شعارشان اعلام می داشت که «اللهُ اکبر» يعنی «الله بزرگ ترين است». در اين شعار وجود خدايان ديگر تصديق می شد اما الله بزرگ ترين آنان به حساب می آمد. شعار دوم اما به همين تصديق نيز خاتمه داده و اعلام می دارد که «لا اله ِ الا الله»؛ يعنی هيج اله (يا خدا) ی ديگری جز الله وجود ندارد. مسلمانان اين اعتقاد را «توحيد» يا «وحدانيت الله» نام گذاشته و همين شعار را مجوز آن کردند که پيامبر اسلام وارد خانهء کعبه شود و همهء بت ها يا خدايان موجود در آن را بشکند و اسلام را دين رسمی اعراب کند.

در واقع، احداث هر «دين توحيدی» اعلام جنگ خدای آن دين با خدايان ديگر است. ابراهيم هم، که مسلمانان او را اولين مسلمان دانسته و «خليل الله» اش می خوانند و سر سلسلهء پيامبران اديان ابراهيمی محسوب می شود نيز، در استورهء مربوط به او، کار خويش را با شکستن بت ها آغاز می کند.

***

بدينسان، معنای توحيد در داخل هر «دين توحيدی» نفی خدايان ديگر است و هر دين توحيدی، که نهاد تبديل کنندهء خدای عام به خدای خاص است، دشمن اديان ديگر و بهانهء جنگ و فتح جهان به زور شمشير بوده و از زمان آغاز «دوران تک خدائی» در جهان همواره خون طلبيده و خون ريخته است.

به همين دليل نيز بوده که عقلای هر قوم، با درک تهديدی که اينگونه اديان برای جوامع بشری دارند، کوشيده اند تا مفهوم «توحيد» را به صورتی معنا کنند که راه برای بازگشت «خدای عام» به ساحت آن گشوده شود. تاريخ نشان می دهد که قرائت «ضد توحيدی ِ» عقلای صلح طلب اقوام از مفهوم «توحيد» آن بوده که همهء اديان دربارهء يک خدای واحد سخن می گويند و جنگ و هياهو و تفرقهء بين پيروان اديان ناشی از اشتباه و سوء فهم و غرض های آدمی است.

در همهء اديان و فرهنگ های دينی اين اتفاق در حوزهء نگرش عرفانی و حکمت «وحدت وجود» رخ داده است و عرفای هر فرهنگ کوشيده اند، از طريق دگرگون سازی مفهوم «وحدت»، از خاص به عام، و از يهوه و مزدا و الله وامثال شان، به «خدای عام و واحد» برسند.

اگر به متون بی شمار عرفانی فرهنگ اسلامی مراجعه کنيم متوجه عمق و اهميت اين قرائت صلح آميز از مفهوم «توحيد» می شويم. شايد چکيدهء اين انديشه را بتوان در شعر مشهور شيخ بهائی يافت، آنجا که می گويد:

«تا کی به تمنای وصال تو "یگانه" / اشکم شود،از هر مژه، چون سیل، روانه؟ /... / رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد / دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد // در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد / گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد // یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه // روزی که برفتند حریفان پی هر کار / زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار / من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار / حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار / او خانه همی جوید و من صاحب خانه / ... / عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید / دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید / تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید / هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید / بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه...»

همين متفکرانند که ناقوس کليسا و بانگ الله اکبر را يکی می گيرند، از زبان خدا به موسی فرمان می دهند که او برای «وصل کردن» آمده است و بايد به چوپان بگويد که، در گفتگو با خدا، «هيچ آدابی و ترتيبی» (که خاص مذاهب است) نجويد و «هرچه می خواهد دل تنگ» اش بگويد.

از نظر من، اين قرائت بديع و کارآمد و انسان ساز، آن هم از مفهوم خونريز و جنگنده ای همچون «توحيد»، بزرگ ترين دست آوردی است که عارفان بزرگ به جامعهء بشری تقديم کرده و از اين راه کوشيده اند تا امر «تقريب» (يا نزديکی بين اديان) را فراهم سازند.

در واقع، اگر عارفان را «عام سازان ِ» مفهوم «خدا» بدانيم ناگزيريم که دينکاران (حجة السلام ها، آيت الله ها، نويسندگان توضيح المسائل و مراجع شريعت مذاهب) را «خاص کنندگان ِ» آن مفهوم و، در نتيجه، حاملان انديشه های مبتنی بر ستيز و جنگ بدانيم.

***

پيدايش آنچه اسلاميسم، يا اسلام سياسی، خوانده می شود و در آن دينکاران مذاهب اسلامی، با شرايع و توضيح المسائل گوناگون شان، دست بالا را پيدا کرده اند، در واقع آغاز حرکت جديدی بوده است در عکس جهت راهی که عرفای ما در طی چند قرن پيموده و در حد توان خويش کوشيده اند تا به اسلام چهره ای «رحمانی» داده و از تمايلات خونريز آن (که خاص اسلام هم نيست) بکاهند.

اکنون، شعار اسلاميست ها، بار ديگر، همان «الله اکبر» و «لا اله الا الله» است و آنان جهان را به دو اردوگاه «دار الاسلام» و «دار الکفر» تقسيم کرده و خواستار درهم شکستن اين دومی اند.

اسلاميست ها، همچون پيروان هر ايدئولوژی انحصار طلب ديگر، قصد يک سان و يک دست کردن جهان کرده اند؛ می خواهند «مديريت جهان» را به نام الله شان به دست گيرند و اجرای احکام او را، که به دست دينکاران مدون شده اند، بر همه کس و همه جا تحميل کنند.

اين امر، بطور طبيعی، موجب آن شده است که رفته رفته دينکاران اديان توحيدی ديگر هم به حوزهء جنگ خدايان بازگردند. اين روزها در بيشتر کليساهای مغرب زمين ديگر سخن از «خدای مسلمانان» (که بر حسب نظر عرفان مسيحی می تواند با خدای مسيحيان يکی باشد) نمی رود، بلکه از «الله» سخن گفته می شود و دينکاران مسيحی او را «خدای ساختگی» (Fake God) می نامند که در برابر «خدای واقعی ِ» آنها قد علم کرده است.

به ياد داشته باشيم که پس از حملهء مسلمانان فرقهء «القاعده» به برج های دوقلوی نيويورک، جورج بوش، رئيس جمهور وقت امريکا، نيز از اين حادثه با تعبير يک «جنگ صليبی ِ» ديگر ياد کرد و، بدينسان، داستان عبرت انگيز حملهء مسيحيان اروپای غربی به اورشليم در قرن 12 ميلادی برای پس گرفتن خانهء خدایشان از دست مسلمانان را زنده کرد.

اگر ساموئل هانتينگتون نيز از «جنگ تمدن ها» در آيندهء بشريت سخن می گويد، در واقع مشغول ارائهء تعبير ديگری از همين «جنگ خدايان» است. در تعبير او، در مرکز هر «تمدن»، يک «دين» و يک «خدا» وجود دارد و آيندهء بشر را برخورد اين خدايان، و در نتيجه اين تمدن ها، رغم خواهد زد؛ نوعی آينده نگری بدبينانه که لرزه بر اندام آدمی می اندازد.

***

پرسش مهمی که اکنون مطرح است اينگونه قابل فرمول بندی ست: آيا می توان «نوانديشی شيعی» و البته اسلامی را، لااقل از منظر نتايج اش، نوعی بازگشت به کوشش عرفای اسلامی دانست که تفسير و قرائتی «رحمانی» را از فرهنگ قرآنی ارائه می دادند تا زهر مذهب توحيدی شان گرفته شود و زمان و زمانه بر مدار مدارا و تساهل و آسان گيری بچرخد؟

به تعبيری ديگر، آيا راه نجات جامعهء ما از قربانی شدن در زير دست و پای دينکاران و اسلاميست ها دل بستن به جريانی است که «نوانديشی دينی» خوانده می شود؟

من، به سهم خود، به اين پرسش پاسخی دو گانه دارم. از يکسو، تصور من آن است که ما هنوز نوانديشی مستقل دينی (يا، در واقع، مذهبی) نداريم و اکثريت نوانديشان ما، خود، از بستر اسلاميسم و اسلام سياسی برخاسته و بيشترين نظريه پردازی های خويش را نيز در حوزهء سياست (از پيدايش ولايت فقيه گرفته تا مسئله مشروع [شرعی] بودن حکومت) انجام داده اند و می دهند و، به يک تعبير، خودشان قسمتی از صورت مسئله اند تا حل آن.

از سوی ديگر، اگر خاستگاه عارفان بزرگ گذشته را فرصت فروپاشی قدرت خلافت اسلامی (و تبديل آن به عروسکی نشسته در بغداد) بدانيم و به پيدايش حکومت ها و سلطنت های محلی ِ خودکامه که اسلام را تنها برای مشروعيت خود می خواستند و به احکام آن اهميتی نمی دادند و از گرايشات عارفانه نيز به نفع خود سود می جستند، توجه کنيم، می بينيم که هيچ تشابهی بين آن گذشته و اين اکنون وجود ندارد.

يعنی، متأسفانه، نوانديشان امروزی ما از يکسو خود در ايجاد حکومت دينکاران، و نوشتن قانون اساسی جامعه بر بنياد شريعت آنان، نقش اصلی را داشته اند و، از سوی ديگر، هم اکنون در قيد و چاه همين حکومت خونريز گرفتار شده و قادر به بيان انديشه های نوآورانه خويش و تبليغ آنها نيستند و ناگزيرند که يا در زندان روزگار بگذرانند و يا راه هجرت و تبعيد خود خواسته را در پيش بگيرند و تأثير چندانی در نوسازی درک توده ها از مذهب و خدا نداشته باشند.

از نظر من، واقعيت آن است که نوانديشی دينی تنها در غياب حاکميت دينکاران، و عليه آنان، امکان وجود و رشد و گسترش پيدا می کند و وضعيت نوانديشان ما از اينهمه حکايتی ندارد.

بر اين اساس، از هر منظر عقلائی که به اين وضعيت بنگريم می بينيم که کليد حل مسئلهء کنونی ما نه در اميد بستن به نوانديشی دينی که در اصرار بر روند پايان دادن به اسلام سياسی و برقراری حکومتی غير دينی ـ مذهبی (سکولار) قرار دارد؛ حکومتی که از يکسو احکام و شرايع مذهبی را از قوانين اساسی خارج می کند و از سوی ديگر چتر امنی برای همهء اديان و مذاهب و عقايد غيردينی يا ضد دينی، فراهم می سازد که در آن امکان نوانديشی ِ غيرسياسی ِ دينی، برای تلطيف احکام مذهبی، نيز فراهم می شود.

***

متأسفانه، بخصوص پس از بقدرت رسيدن آقای اوباما در امريکا، و سياست او در راستای تشويق اسلاميست ها برای رسيدن به قدرت در کشورهای اسلامی خاور نزديک و ميانه، ما هم اکنون با روندی روبرو هستيم که بجای کوشش برای دموکراتيزه کردن حکومت های سکولار و استبدادی منطقه، به سرنگون کردن آنها و ايجاد جانشين های اسلاميست مشغول است.

به احتمال زياد دليل اتخاذ اين سياست آن است که حاصل حکومت های سکولار استبدادی در منطقه و سرکوب مظاهر دينی از جانب آنها (بجای اعطای آزادی پيروی از هر دين و آئين و سنتی) موجب آن شده است که مذهبيون چارهء کار خود را در بنيادگرائی معطوف به برانداختن حکومت های سکولار ببينند و رفته رفته بصورت فنر فشرده ای در آيند که هر آن می تواند از جا بر جهد و همه چيز را بهم ريزد. و از آنجا که آنان غرب، و بخصوص امريکا، را حامی حکومت های سکولار غيردموکراتيک ديده اند، به ستيز با منافع غرب نيز می پردازد. اين تفسير، غربيان را به اين نتيجه رسانده است که بهتر است خودشان روند بقدرت رسيدن اسلاميست ها را در دست داشته و کنترل کنند و آنگاه، از طريق تعامل در صحنهء سياست بين المللی، به تعديل آنان بپردازند.

از نظر من اين سياستی سخت خطرناک است. ما نمونهء بقدرت رسيدن اسلاميست ها و دينکاران را، هم در ايران ولايت فقيه و هم در افغانستان طالبان، ديده ايم و اين تجربه نشان داده است که اسلاميست های نشسته در قدرت تعديل پذير نيستند و تا آنجا که بتوانند می تازند و جهان را با انواع خطرها روياروی می کنند و تنها در صورتی می توان به دفع شر آنها اميد بست که ملت های تحت ستم آنها، در يک روند دردناک و بلند، از آنها رويگردان شده و بطور طبيعی خواستار برقراری حکومتی غير دينی ـ غير ايدئولوژيک شوند.

خوشبختانه، اين همان واقعهء خجسته ای است که در ميهن ما رخ داده. دينکاران امامی و اسلاميست های گوناگون بنيادگرا و نوانديش و اصلاح طلب و غيره، همه، امتحان خود را پس داده اند. ديگر از لذت معنوی بردن از «صوت دلکش قرآن» در ميان مردمان ستم کشيده خبری نيست. ديگر آخوند احترامی ندارد. ديگر مردم ديده اند که از لای صفحات توضيح المسائل «آيات عظام» چه خونی می چکد. و، پس، نه از «خدا»، که از «الله» اين جباران ـ که «قاصم الجبارين» نامش داده اند ـ روی گردانده اند.

اينگونه است که در شهر اسلامی مشهد، مأموران امر به معروف و نهی از منکر با حيرت دويست کليسای خانگی کشف می کنند که در آن مسلمانان سابق به نيايش مسيح مشغولند؛ يا خانقاه ها را پر از مردمی می يابند که به نيايش خدای يگانهء عارفان مشغولند و، در نتيجه، ناچار می شوند تا سقف نيايشگاه را بر سر اين گريختگان از «الله ِ حکومتی» خراب کنند؛ و بر گردن پير و جوان گردن آويز اهورمزدا را می بينند که خبر از گزينش خدائی غير «الله» می دهد؛ خدائی که نام «خرد» را بر خود دارد و آدميان را به صلح و آشتی فرا می خواند.

اينگونه است که، به گمان من، سياست آقای اوباما برای کشور ما سی سال تمام تأخير اجرائی دارد و نخواهد توانست بجائی بکشد. ما از دوران جنگ خدايان بيرون جسته ايم و با سرعت تمام به سوی حکومتی سکولار ـ دموکرات در حرکتيم ـ چه آقای اوباما و خانم کلينتون اين نکته را دريابند و چه در توصيه های مشاوران ايران ستيزشان غوطه زنند.

1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/090508-Idol-Temple.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016