گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
29 اردیبهشت» تفتيش منزل و دستگيری محمد حسين نخعی شهروند بهايی ۸۵ ساله28 اردیبهشت» محکوميت سه شهروند بهايی و فعال حقوق کودکان در کرمان 27 اردیبهشت» چهار روز تا آزادی مهديه گلرو پس از پايان محکوميت ۳۰ ماهه 21 اردیبهشت» وضعيت نامساعد چهار زندانی بهايی در زندان پيربنو 21 فروردین» ايقان شهيدی برای اجرای حکم پنج سال حبس تعزيری به زندان اوين رفت
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! لوتوس، شعری از مهوش ثابت برای مهديه گلروجمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی – مهوش ثابت (شهرياری) يکی از هفت مدير پيشين جامعه بهاييان ايران است که از سال ۱۳۸۶ در زندان است. مهوش ثابت که اکنون در بند نسوان زندان اوين نگهداری می شود، اخيرا برای همبندش، مهديه گلرو شعری سروده است. متن کامل اين شعر به شرح زير است: برای همبندم مهديه گلرو زندان اوين لوتوس به خط شطّ رهايی کنار دشت تف آلود به گرد حجم دهانش کشيده خيزر دندان به روی نبض تأمّل نشسته خسته و خاموش بريده چشم اميد از سپهر نيلی روشن جدا ز مادر دريا اسير و بسته و تنها که از فراز فراروسپيده سرزد و خنديد به قلب خسته تالاب آسمان نظری کرد فتاد پولک خورشيد روی برکه لرزان سرير سبز زمّرد کشيد بر طبق آب زحسّ ساده آن گل کران کهنه جوان شد به گرد او صف پروانگان به حلقه درآمد نفس گرفته دوباره به خودن نموده نظاره تو روح جاری باران به دست سرد سکونی چه عاشقانه نشستی کنار برکه تنها تو از روز نمودی تو دست شب بگشودی تو از زمانه گذشتی در اين زمينه نشستی تويی که از دل مرداب سرد و بسته شکفتی تويی که عاشق نوری ولی ز شب نگريزی نشسته دختر خورشيد پشت پلک تو آرام به رود جاری مردم نهاده چشم اميدی من از حريم نيستان جدا شدن نتوانم من از طلوع بهاران به انجماد رسيدم لوتوس اگر که به ناگه روی تو از بر مرداب غمين و ساکت و تنها، نه همنفس نه قرينی نه واژه ای نه بيانی نه فرصتی نه زمانی نه طيب قصه شنيدن نه تاب حادثه ديدن Copyright: gooya.com 2016
|