گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
15 خرداد» اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی، اکبر گنجی (بخش پایانی)5 خرداد» تجزیه طلبی در چهار منظر، اکبر گنجی 2 اسفند» شاه: آماده ساز انقلاب اسلامی (بخش دوم)، اکبر گنجی 17 بهمن» شاه: اسلامستیز یا اسلامگرا، اکبر گنجی 9 آذر» آیت الله تروریست، اکبر گنجی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی، اکبر گنجیزمامداران جنایتکار دو گروه اند: متحدان آمریکا، مخالفان آمریکا. اما جنایت جنایت است. جنایات صدام حسین و قذافی و بشار اسد و خامنه ای با جنایات پینوشه و حسنی مبارک و آل سعود و حاکمان بحرین تفاوتی ندارد. جایگزینی یک جنایتکار با جنایتکار دیگر مسأله ی دموکرات ها نیست، مسأله ی دموکرات ها گذار از نظام دیکتاتوری به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر استویژه خبرنامه گویا در رقابت های ریاست جمهوری سال 2008 آمریکا، اوباما می کوشید که مک کین را پیرو جرج بوش و جنگ طلب نشان دهد. مک کین نیز به این تصویر بسیار کمک کرد. او در یک مورد از بمباران ایران سخن گفت که نمایش فیلم آن سر و صدای بسیاری برپا کرد. اوباما با شعارهای ضد جنگ در انتخابات 2008 پیروز شد. این شعارها نه تنها بسیاری از مردم آمریکا- خصوصاً نسل جوان- را مجذوب خود کرد، آن چنان تأثیرگذار بود که کمیته ی جایزه ی صلح نوبل را به اقدامی کاملاً شتاب زده واداشت و این جایزه را به او که هیچ گونه سابقه ای- برخلاف جیمی کارتر برنده ی سال 2002- در اقدامات صلح طلبانه و دفاع از حقوق بشر نداشت،در سال 2009 اهدأ کردند. اوباما قبل از ریاست جمهوری مدعی بود که ورود به هر جنگی نیازمند مجوز کنگره است. اما او بدون مجوز کنگره حمله ی نظامی به لیبی را آغاز کرد. مجوز شورای امنیت سازمان ملل برای ممنوعیت پرواز بود، اما به محض آن که این مجوز صادر شد، در همان شب اول با فرمان اوباما 110 موشک کروز به لیبی شلیک شد و دو هفته ی بعد وزیر دفاع و رئیس ستادمشترک ارتش آمریکا به کنگره گفتند که طی این دو هفته 20 الی 25 درصد ارتش لیبی- یعنی 20 هزار تن- را نابود کرده اند. جان مک کین- رئیس کمیته ی نیروهای مسلح کنگره ی آمریکا نیز گفته است که در جنگ لیبی 25 هزار تن کشته شده اند. گاردین شمار تلفات پس از تهاجم ناتو را 30 هزار تن- شامل هزاران غیرنظامی- اعلام کرده است. وزیر بهداشت دولت فعلی لیبی نیز شمار کشته شدگان را 30 هزار تن اعلام کرده است. پاکستان یکی از متحدان آمریکا است. بخش اطلاعات ارتش آن کشور حامی جدی طالبان بوده و هست. در مناطقی از این کشور نیروهای طالبان و القاعده حضور دارند. به گفته ی هیلاری کلینتون در کنگره ی آمریکا، القاعده دست پخت و محصول دولت آمریکا بود. "ما به نوعی سابقه ی تاریخی در ورود و خروج از پاکستان داریم. بیائید به یاد داشته باشیم که کسانی که امروز با آنها می جنگیم، بیست سال پیش ما خودمان هزینه ی روی کار آمدنشان را فراهم ساختیم. دلیل آن این بود که آن موقع ما به شدت با اتحاد جماهیر شوروی درگیر بودیم.آنها افغانستان را اشغال کرده بودند و ما نمی خواستیم که تمام آسیای مرکزی را هم زیر نفوذ بگیرند. در آن زمان به این نتیجه رسیدیم و فکر کردیم که کاری باید کرد. پرزیدنت ریگان با همکاری کنگره که در آن زمان اکثریت نمایندگان آن دمکراتها بود فکر کردند که دست به کار شوند و ایده ی خوب این بود که خوب بگذاریم "آی.اس.اس"، ارتش پاکستان و مجاهدین استفاده کنیم و بگذاریم که عربستان سعودی هم "اسلام وهابی" اش را وارد[به آنجا]کند تا ما بتوانیم شوروی را شکست بدهیم. و خوب البته آنها[روسها] بیلیونها دلار پول را از دست دادند که در نهایت منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد. پس سرمایه گذاری بدی نبود که به عمر شوروی پایان دادیم. ولی بیائید مراقب باشیم، که چه می کاریم چرا که همان را برداشت خواهیم کرد. و بعد ما پاکستان را ترک کردیم [و گذاشتیم که خودشان با این وضعیت کنار بیایند]، و در ضمن ما نمی خواهیم که ما می گوئیم به ما ربطی ندارد و در واقع ما تحریمتان می کنیم. بنابراین ما دیگر با "آی.اس.اس" و ارتش پاکستان کاری نداشتیم و الان در حال جبران زمان های از دست رفته ی بسیاری هستیم". کلینتون اعتراف می کند که در حال جنگ با کسانی هستند که خودشان بر سر کار آورده اند. جنگ با آنها در چندین کشور- افغانستان، یمن، پاکستان، سومالی و...- در حال انجام است. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا دائما در این کشورها موشک به سوی مکان هایی شلیک می کنند که مظنون به حضور نیروهای القاعده اند. ماهواره ها دقیقاً نمی توانند وجود نیروهای القاعده در این مکان ها را اثبات کنند.یا عدم حضور نیروهای غیرنظامی در آن مکان ها را اثبات کنند. روزنامه ی نیویورک تایمز- در 10 خرداد 1391،30 مه 2012- طی گزارشی نوشته است که "لیست مرگ" به تأیید شخص اوباما رسیده و او فرمان شلیک موشک توسط هواپیماهای بدون سرنشین به مواضع نیروهای القاعده در پاکستان را صادر کرده است.این فرایند "فوق سری" اعلام شده است. عملیات فوق سری آمریکا در پاکستان تاکنون جان صدها غیر نظامی را گرفته است. برای مستند کردن این مدعا به دو منبع زیر بنگرید که می گویند: الف- روزنامه ی واشنگتن پست در 26 آپریل 2010 نوشته است، سازمان CIA به دلیل تلفات بالای غیرنظامیان- در شلیک موشک های هواپیماهای بدون سرنشین، به دنبال آن است که از سلاح هایی استفاده کند که میزان تلفات آنها را پائین آورد. واشنگتن پست در ادامه می نویسد: "براساس یک محاسبه ی داخلی CIA که برای واشنگتن پست توضیح داده شده، فقط 20 غیرنظامی از ژانویه ی 2009 تا امروز- یعنی یک دوره ی 15 ماهه - کشته شده اند. این دوره 70 تهاجم هواپیماهای بدون سرنشین را در بر می گیرد، که در آنها 400 مظنون به تروریست و یاغی علیه ی آمریکا کشته شده اند. مقامات رسمی CIA می گویند، ارقام آنها مبتنی بر مطالعه ی دقیق هدف ها، قبل و بعد از حمله بوده است...اما محاسبات غیر رسمی- براساس اخبار محلی- بسیار بالاتر است. "بنیاد آمریکای جدید" رقم تلفات غیرنظامیان را 181 تن اعلام کرده است. و گزارش می دهد که تعداد کشته های مظنون به تروریست و یاغی ها بسیار بالاتر است، یعنی بیش از 690 تن". ب- در نیمه ی بهمن ماه 1390 یک موسسه ی تحقیقاتی در لندن اعلام کرد که طی سه سال گذشته هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا صدها غیرنظامی پاکستانی را کشته اند. اوباما مسئول حقوقی و اخلاقی آن جنایات است. برای مروری سریع، به چند مورد از حمله های صورت گرفته به فرمان اوباما بنگرید: هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 11 تن را در 29 خرداد ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 4 تن را در 5 تیر ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک بیش از 16 تن را در 2 مرداد ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 6 تن را در 2618 مهر ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 60 تن را در 26 آذر ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 18 تن را در 6 دی ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 14 تن را در 11 دی ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 7 تن را در 2 اسفند ماه 1389 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 30 تن را در 26 اسفند ماه 1389 کشتند.بعداً اعلام شد که در این عملیات حدود 40 تن به قتل رسیده اند که بیشتر آنها غیرنظامی بوده و صرفاً در یک نشست قبیله ای شرکت داشته اند. فرمانده کل ارتش پاکستان نیز طی بیانه ای به شدت به این اقدام اعتراض کرد. در سال 2010 هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا یک صد عملیات شلیک موشک به خاک پاکستان انجام دادند. در ماه مارس 2011 هواپیماهای آمریکا 10 تن را کشتند که دولت پاکستان طی بیانیه ای رسمی اعلام کرد که همگی آنها غیرنظامی بوده اند. در دو عملیات دیگر نیروهای آمریکایی 50 عزدار را کشته اند. در 5/9/90 هواپیماهای آمریکا طی حمله ای به یک پاسگاه پاکستان 24 نظامی ارتش آن کشور را کشتند. به دنبال این رویداد دولت پاکستان ارسال کمک به نیروهای ناتو در افغانستان از طریق خاک خود را به حالت تعلیق در آورد و خواستار پوزش آمریکا و قطع حملات به آن کشور شد. دولت اوباما فقط به اشتباه در این عملیات که به کشته شدن 24 نظامی پاکستانی منجر شد، اذعان کرد. اما شخص اوباما آن را "اسف بار" خواند. خواست مشخص دولت پاکستان، "عذرخواهی آمریکا از کشته شدن سربازان پاکستانی، پرداخت 5 هزار دلار برای هرکامیونی که ازخاک پاکستان می گذرد و توقف حملات هواپیماهای بدون سرنشین در مناطق قبایلی است".آمریکا این شرایط را نپذیرفت و به جای پاکستان کشورهای آسیای میانه را برای خروج وسایط و تجهیزات ناتو از افغانستان برگزید. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 8 تن را در 20 بهمن 1390 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک حداقل 5 تن را در 27 بهمن 1390 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 6 تن را در 16 اردیبهشت 91 کشتند. به گزارش بی بی سی تا قبل از این بیش از دو هزار تن در موشک باران هواپیماهای آمریکایی کشته شده اند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک حداقل 5 تن را در 27 بهمن 1390 کشتند. هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا با شلیک موشک 4 تن را در 3 خرداد 91 و 10 تن را در 4 خرداد 91 کشتند. 3 تن دیگر را در 6 خرداد کشتند. 5 مظنون دیگر در 11 خرداد کشتند. در 14 خرداد با شلیک موشک 10 مظنون دیگر را کشتند که 4 تن از آنها شبه نظامی و 6 تن دیگر غیرنظامی بوده اند. در 15 خرداد نود و یک، 15 مظنون دیگر را کشتند تا کارنامه ی کشتار سه روزه ی خود را به 27 مظنون افزایش دهند. درباره ی این عملیات فوق سری چند نکته قابل تأمل است: یکم- اقدام اوباما نقض حق حاکمیت ملی پاکستان است. او بدون در دست داشتن هیچ مجوز حقوقی مورد تأیید سازمان ملل، صرفاً با اتکای به قدرت نظامی آمریکا به کشور پاکستان حمله ی نظامی می کند. دوم- تاکنون دولت آمریکا نتوانسته است اثبات کند که افراد کشته شده ی در این نوع تجاوزها نیروهای القاعده هستند. اثبات اتهام با اتهام زننده است. چگونه می توان انسان ها را قتل عام کرد، بدون آن که اثبات نمود که آنها واقعا مجرم مستحق قتل اند؟ "مظنون" لزوماً "قاتل" یا "تروریست" نیست. سوم- برخلاف عدم اثبات دولت آمریکا، نهادهای مستقل و دولت پاکستان اثبات کرده اند که صدها تن از کشته شدگان غیرنظامی بوده اند. این جنایت را نمی توان اشکالی فنی و ناخواسته قلمداد کرد. چهارم- اوباما فردی تحصیل کرده است.به نوشته ی روزنامه ی نیویورک تایمز اوباما برای آن که تعداد کشته شدگان غیرنظامی را کاهش دهد به ترفندی مفهومی دست زده است. یعنی "غیرنظامیان" را از نو تعریف کرده که شامل چه کسانی می شوند. به تعبیر دیگر، براساس یک تعریف دلبخواهی "غیرنظامیان" را "نظامی" می کنند تا شمار کشته شدگان را کاهش دهند. نیویورک تایمز نوشته است: "اوباما فرمولی را برای شمردن مرگ غیر نظامیان پذیرفته است. بعضی از مقامات رسمی فکر می کنند این فرمول به گونه ای تعریف شده که تعداد غیرنظامیان را کم اعلام کند". پنجم- این گونه موشک باران ها، هرچه که باشد،"دخالت بشردوستانه" نیست.البته وقتی کاخ سفید با تعریف غیرنظامیان را نظامی می سازد، حتماً کشتن غیرنظامیان را هم با تعریف مفاهیم به دخالت بشردوستانه تبدیل می سازد. ششم- اوباما از زوایای گوناگون به دموکراسی صدمه وارد آورده است. استقلال قوه ی قضائیه اساس نظام های دموکراتیک است.هیچ کس مجرم نیست مگر آن که در دادگاهی علنی، برخوردار از وکیل،با ارائه ی شواهد و قرائن کافی، و با حضور هیأت منصفه محاکمه و محکوم شده باشد. اگر این فرایندها نقض شوند، با دیکتاتوری مواجه خواهیم بود، نه دموکراسی و حقوق بشر. آیت الله خامنه ای مردم ایران را بدون رعایت چنین فرایندی مجازات می کند، اوباما مردم دیگر کشورها را بدون رعایت این فرایندها مجازات می کند. یعنی جان آنها را می گیرد. اوباما در یمن هم با موشک های هواپیماهای بدون سرنشین افراد مظنون را می کشد. به نوشته ی روزنامه ی واشنگتن پست این هواپیماها افراد مشکوک به همکاری با القاعده را می کشند. فقط در ماه مارس گذشته آنان 64 مظنون به همکاری با القاعده را در یمن کشته اند. سازمان های مدافع حقوق بشر به شدت به این رویه معترض اند و می گویند: "افراد مظنون به شرکت در عملیات تروریستی نباید بدون محاکمه به قتل برسند. آنها باید این امکان را داشته باشند که در یک دادگاه قانونی از خود دفاع کنند". اوباما حتی در کشتن/ترور شهروندان آمریکا در یمن نیز پایبند حقوق متهم و برگزاری دادگاه نبوده است. در 3/9/2011 ، هواپیماهای بدون سرنشین با شلیک موشک انور العولقی- متولد 1971 نیومکزیکوی آمریکا- را کشتند و اوباما ضمن تأیید این خبر العولقی را "رئیس عملیات خارجی" القاعده خواند و کشته شدن او را ضربهای مهلک به شاخه شبهجزیرهی این شبکه توصیف کرد. دموکراسی ها جنایتکاران را هم محاکمه و مجازات می کنند، نه ترور. هفتم- نمی توان به روش های غیردموکراتیک به دنبال ساختن دموکراسی رفت. دموکراسی مقصدی نیست که به هر روشی بتوان به آن دست یافت. در این جا راه و مقصد عین یکدیگرند. به تعبیر دیگر، با یک معادله ی دو سویه به شرح زیر مواجه هستیم: "به هر میزان که دموکراتیک عمل می کنیم، به همان میزان به دموکراسی نزدیک می شویم. به هر میزان که غیردموکراتیک عمل می کنیم، به همان میزان از دموکراسی دور می شویم". کشتن مردم بی گناه غیرنظامی جنایت است، نه دموکراسی سازی. در آخرین بمباران ناتو در افغانستان در 17 خرداد 1391 هشت تن از نیروهای طالبان و 18 غیر نظامی- از جمله زنان و کودکان- کشته شده اند. هشتم- دستاورد این گونه عملیات برای دولت آمریکا چه بوده است؟ اگر چه حکومت در افغانستان در دست طالبان نیست، اما آنها اینک نیز بسیار قدرتمند هستند. دولت اوباما دو سالی است که در حال مذاکره ی با طالبان برای مشارکت آنها در دولت افغانستان است. اما طالبان ابتدأ خواستار خروج نیروهای اشغالگر از افغانستان هستند. در 12/3/91 آغاجان معتصم- رئیس پیشین کمیته ی سیاسی طالبان و یکی از نزدیکترین افراد به ملاعمر- طی مصاحبه ای با بی بی سی گفته است: "نهضت و قیام طالبان برای انفاذ شریعت اسلامی بوده و لذا برای طالبان مهم این است که یک نظام مستحکم اسلامی به میان آید، اشغال خارجی ها پایان یابد، برای طالبان مقام و منصب مهم نیست، هدف [طالبان] فقط دولت اسلامی قوی است". در مناطق تحت موشک باران دائمی آمریکا در پاکستان نیز طالبان و القاعده تضعیف نشده اند. نتیجه ی موشک باران ها، افزایش نفرت از آمریکا بوده است. دولت پاکستان شدیدترین انتقادها را به حمله ی 15 خرداد هواپیمای آمریکا وارد آورده است و خبرنگار بی بی سی گزارش کرده: "احساسات ضد آمریکایی در پاکستان اوج گرفته و گروههای مذهبی دولت پاکستان را به دلیل ناتوانی در متوقف کردن حملات، به وابستگی به آمریکا متهم کردهاند.نگرانی دولت پاکستان درست از همین نقطه برمیخیزد. وزارت خارجه ی پاکستان به پیامدهای "وخیم" ادامه ی این حملات مرتب هشدار می دهند". وزیر امور خارجه ی پاکستان گفته است، استفاده ی از پهپادها در جنگ با تروریسم و شبهنظامیان افراطگرای اسلامی غیرسازنده است، چرا که اگر هم حتی هدف شماره یک هم نابود شود، در پی آن 5 یا 10 فرد جدید از روی هواداری به صف آنان اضافه میشود. در تظاهرات مردم پاکستان نیز دائماً شعار "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر ناتو" سر داده می شود. لئون پانه تا- وزیر دفاع آمریکا- در 18 خرداد 91 در افغانستان به خبرنگاران گفته است، کاسه ی صبر کشورش در مقابل پاکستان به دلیل حمایت این کشور از شورشیان طالبان، لبریز شده است. او افزوده است، تا زمانی که پایگاه حقانی در پاکستان نابود نشود، افغانستان به امنیت و ثبات دست نخواهد یافت. بی ثمر بودن اقدامات دولت آمریکا را در این سخنان وزیر دفاع اش می توان یافت که در افغانستان گفت:به نظر میآید که اسلامگرایان طالبان "بسیار بهتر از گذشته سازماندهی شدهاند". اوباما که می خواهد تا پایان سال 2014 نیروهای ارتش آمریکا را از افغانستان خارج کند، آیا به دوران پس از اشغال نیز اندیشیده است؟ نتیجه ی این همه خون ریزی برای دموکراسی و حقوق بشر چه بوده است؟ نهم- پاکستان همیشه یکی از متحدان آمریکا بوده است. مخالفت با حمله ی نظامی به کشورها، اصلی قابل دفاع است که متحدان و غیرمتحدان آمریکا را در بر می گیرد. عربستان سعودی یکی از نظام های دیکتاتوری و از عقب مانده ترین نظام های سیاسی جهان است که در روز روشن در میادین عمومی با شمشیر سر را از بدن جدا می سازد و دست سارقان را با شمشیر قطع می کند. آن کشور یکی از مراکز عمده ی پرورش بنیادگرایان است. تعدادی از تروریست های 11 سپتامبر از اهالی آن کشور بودند و دولت آمریکا حتی مدعی شد که برخی از مقام های بالای عربستان سعودی به گروه القاعده کمک کرده اند. رژیم دیکتاتوری عربستان سعودی- همچون دیگر رژیم های دیکتاتوری- باید جای خود را به رژیمی دموکراتیک بسپارد. اما نه از طریق حمله ی نظامی به آن کشور. اگر دولت آمریکا عربستان سعودی را هم موشک باران کند، باز هم مخالف آن خواهیم بود. با این که عربستان سعودی یکی از مهمترین متحدان آمریکا در منطقه است. زمامداران جنایتکار دو گروه اند: متحدان آمریکا، مخالفان آمریکا. اما جنایت جنایت است. جنایات صدام حسین و قذافی و بشار اسد و خامنه ای با جنایات پینوشه و حسنی مبارک و آل سعود و حاکمان بحرین تفاوتی ندارد. جایگزینی یک جنایتکار با جنایتکار دیگر مسأله ی دموکرات ها نیست، مسأله ی دموکرات ها گذار از نظام دیکتاتوری به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. دهم- گروهی از ایرانیان وقتی این نوع اعمال از سوی جمهوری اسلامی صورت می گیرد،آن را به درستی مصداق وحشی گری به شمار می آورند، اما وقتی از سوی دولت آمریکا صورت می گیرد، به ناحق آن را مصداق گسترش دموکراسی و حقوق بشر قلمداد می کنند. این نوع یک بام و دو هوایی، موید عدم باور به دموکراسی و حقوق بشر است. یازدهم- موشک های هواپیماهای بدون سرنشین دموکراسی آفرین نیستند. اما برخی در آرزوی چنین سرنوشتی برای ایران هستند. نوشتند اگر دولتی خارجی به کشور دارای نظام دیکتاتوری حمله کند متجاوز نیست،نیروی داخلی همسو و همکار آن دولت مهاجم هم خائن نیست. عملیات لیبی هم الگویی خوب و مصداق دخالت بشردوستانه بود. از زمان جرج بوش از همسویی با فشار خارجی دفاع می کردند. در آن زمان شعار نئوکان ها Regime Change در ایران و چند کشور دیگر بود که بوش آنها را "محور شرارت" می نامید. آنها با تیم جرج بوش/چینی/رامسفلد احساس "همسویی" می کردند و می خواستند از فشارهای تیم بوش برای بهبود موقعیت مردم ایران استفاده کنند. یکی از آنها می نوشت: "من طرفدار همسو کردن بردار فشار های خارجی و داخلی در راستای منافع ملی بوده ام...ما چه بخواهيم و چه نخواهيم عامل خارجی و سياست آمريکا در سرنوشت ما تأثير دارد...می توان منطقه ی مشترک منافع طرفين را پيدا کرد آن هم در شرايطی که نمی شود واقعيت را عوض کرد و يا توان دگرگون کردن شرايط وجود ندارد. در حال حاضر[یعنی زمان جرج بوش] بين منافع ايران و آمريکا به لحاظ ژئو استراتژيک و سياسی همسويی وجود دارد و برای اولين بار در طول تاريخ روابط ايران و آمريکا اين فرصت پيش آمده است که بتوان از اين ظرفيت برای بهبود موقعيت مردم و جنبش دموکراسی خواهی استفاده کرد". در همان زمان نیروهای اپوزیسیون را هم به همسویی با دولت آمریکا فرا می خواندند. می گفتند: "برای اولين بار منافع سياسی آمريکا در منطقه ی خاور ميانه با منافع ملی ايران همسو شده است...آمريکا دو دشمن ايران حکومت صدام و طالبان را از پای برداشت و مسير را برای يکه تازی ايران در منطقه هموار نمود...از اين فرصت ها...به حال مردم بايد استفاده کرد نه اين که با اتخاذ مواضع غير هوشمندانه در دام بازی حکومت گرفتار شد و نهايتا به دنيا نشان داد که ظرفيت قابل اعتنايی در نيروهای اپوزيسيون ايران وجود ندارد". این سخنان در آن زمان خریدار چندانی نداشت. همین ها از دستاوردهای نیکوی اشغال افغانستان و عراق توسط تیم بوش نیز دفاع می کردند. می نوشتند: یعنی به جای استالین- روزولت- چرچیل ، اینک بوش- بلر- رامسفلد قرار گرفته اند. باید با اینها همسو و متحد شد و از آن بهره برد.برای این اتحاد توجیه هم می آفرینند و می گویند: "حاکميت ملی به معنای محصور کردن تصميم سازی در پشت مرز ها نيست"، لذا می توان "از امکانات جهانی هم استفاده کرد". تهاجم نظامی به ایران مقبول اینهاست. تمامی مدعیاتی که برای تصویب حمله ی نظامی به ایران مورد نیاز است را بیان کرده و می کنند. با توجه به این که تهاجم نظامی به کشورهای دارای دولت های یاغی امری است که برای آن توجیه فراهم آورده اند، دولت ایران را به یاغی گری در سطح جهانی محکوم می سازند تا حمله ی نظامی به ایران موجه شود. می نویسند: "نقشه ی راه صلح از متوقف کردن ماجراجویی هستهای و زمینگیر کردن ماشین بحرانسازی میگذرد که با سرکوب داخلی و یاغیگری خارجی میخواهد حیات نامشروع استبدادی و ضدملی خود را بیمه کند". مطابق منشور سازمان ملل متحد، شورای امنیت حق دارد مجوز تهاجم نظامی به کشوری که صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته، صادر کند. اینها نیز به عنوان نیروهای همسو نوشتند: "ایران از قرارداد ان پی تی تخطی کرده و به معاهدات بین المللی بی اعتنایی کرده است...برنامه ی هسته ای ایران مخرب است.برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است...انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده است...برنامه ی هسته ای ایران در مرکز اقدامات تنش زا قرار دارد...ایران کانون های بی ثبات ساز را در سطح منطقه و جهان تقویت می کند. ...ایران صلح ستیزی را در سپهر جهانی دنبال می کند...ایران شعله های جنگ محتمل را بر خواهد افروخت...ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود...باید با برنامه ی هسته ای مخرب ایران مقابله کرد...در مخالفت با جنگ باید ایران بحران ساز را هدف اصلی قرار داد". در تمامی این موارد به جای "ایران" از "جمهوری اسلامی" استفاده کرده بودند. خوب برای بمباران ایران چه مدعای دیگری را باید مطرح می ساختند؟ بعد هم به عنوان نیروی همسو به دروغ به وال استریت ژورنال گفتند که چهره های شاخص داخل کشور نیز این بیانیه را تأیید کرده اند، ولی از ترس حکومت آن را امضا نکرده اند. یعنی به دولت های غربی اطلاع می دادند که نیروهای داخل کشور نیز مدافع حمله ی نظامی به ایران هستند. وقتی چهره های شاخص داخل کشور به شدت این مواضع جنگ طلبانه را نقد کرده و مخالفت صریح خود را با لیبیاییزه کردن ایران اعلام کردند، در 22//11/2011 به دویچه وله آلمان گفتند که آنها گروهی "مارکسیست- لنینیست" هستند. در حالی که در آن جمع خانم سیمین بهبهانی هم حضور داشت. یعنی خانم سیمین بهبهانی مارکسیست- لنینیست است؟ وقتی علیرضا علوی تبار و عباس عبدی به صراحت مواضع جنگ طلبانه ی آنها را از سوی اصلاح طلبان به نقد گرفتند، دهان عبدی را دهان خامنه ای خواندند. علی رضا علوی تبار طی تماسی به من گفت همه ی دوستان داخل کشور مخالف مواضع جنگ طلبانه ی اینها هستند. مصاحبه کن و به نقل از من بگو که همه ی دوستان مخالف حمله ی نظامی به ایران و تحریم های اقتصادی فلج کننده علیه ایران هستند. مدل لیبی آنها را چنان شیفته ی خود کرده بود که می خواستند آن را به سرعت در ایران هم پیاده کنند. نوشتند: در همین دوره در بیانیه ای نیز از تکرار مدل لیبی در ایران دفاع نمودند، اما دیگران به شرط حذف این بند آن بیانیه را امضا کردند. نوشتند که بمباران کنندگان کشور ، "متجاوز"، "غریبه" و "بیگانه" نیستند: پس دولتی که کشور را مورد تهاجم نظامی قرار دهد، "متجاوز" نیست. گام بعدی مهم تر بود. نیروی متحد و همسوی دولت حمله کننده هم "خائن" نیست. بازهم سخن از تکرار مدل لیبی است. نوشتند: "تبعات خواسته و یا ناخواسته ی این نگرش تقویت قرائتی از استقلال است که نظام های دیکتاتوری می پسندند تا با هژمونیک کردن مذمت مطلق دخالت خارجی از چاردیواری سرزمین خود حیات خلوتی بسازند و با فراغ خاطر هر برخوردی خواستند با اتباع خود انجام دهند...[معتقد به روایت سنتی از استقلال] نیات شبه فاشیستی خود را در پشت سر آن مخفی می سازد...اگر دولتی بر ضد خواست ملت خود رفتار کرد دیگر نمی تواند دور مرز های خود دیوار بکشد. در این حالت نیرو های خارجی می توانند در نقش حمایتی و مکمل اراده ی مردم ظاهر گردند...قذافی وقتی بر علیه ملت خود جنگ به راه انداخت، صلاحیت و مشروعیتش برای جلوگیری از مداخله ی خارجی را از دست داد...در واقع حکومت غریبه با مردم فرق ماهوی با بیگانه ندارد...در حکومت های غیر دموکراتیک که به سرکوب سیستماتیک گسترده و خونین بر علیه شهروندان شان دست زده اند، موضوع فرق می کند و حمایت خارجی برای عقب راندن آن حکومت از تضییع حقوق اتباعش موجه است... خیانت در رابطه با اصل همکاری با نیرو های خارجی مصداق ندارد...تعبیر کلاسیک از استقلال سنگری است که نیروهای معتقد و یا گرفتار در فاشیسم می توانند در پشت آن پنهان شوند و برنامه های معطوف به قدرت خود را جلو برند". پس هرکس مخالف بمباران کشوری توسط کشور دیگری باشد، و دولت بمباران کننده را "متجاوز" و نیروی داخلی متحد آن را "خائن" به شمار آورد، "فاشیست" و در خدمت "نظام های دیکتاتوری" است. مدافع بمباران کشورها فرمان می دهد که اپوزیسیون ایران باید با فشار خارجی همسو شود. فشار خارجی اینک عمدتاً از سوی دولت آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی بر ایران وارد می شود. یکی از فشارهای این دول حمایت از گروه های تجزیه طلب است. طرفدار گسترش هژمونی غرب این کنش را هم بخوبی توجیه می کند. می نویسد، حمایت این سه دولت از گروه های تجزیه طلب برای تجزیه ی ایران نیست، بلکه برای فشار به جمهوری اسلامی است. این مدعا حتی اگر صحیح باشد، مصداق رویکرد "هدف وسیله را توجیه می کند"، است. اما جالب تر از همه این است که فرد همسو و متحد دولت آمریکا خود را موظف می داند تا در این مورد هم با آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی همسویی نشان دهد. می نویسند: "وقتی امکان تجزیه در داخل کشوری جدی شود دولتی خارجی هم حمایت کند...با توجه به واقعیتهای موجود به سختی میتوان نتیجه گرفت که دولتهای خارجی برنامه و طرحی جدی برای تجزیه ایران در دستور کار داشته باشند...بیشتر به نظر میرسد آنها از بحران قومیتی ایران به عنوان اهرم فشاری برای حل مشکلاتشان با حکومت ایران استفاده میکنند...اما در حال حاضر هیچ کدام از دو حزب اصلی[آمریکا] و زیرمجموعههای این کشور طرح و سیاستی در خصوص تقویت گرایشهای تجزیهطلب ندارند. بحثهایی به صورت پراکنده و فردی در آنها جریان داشته که تبدیل به نتیجه مشخصی نشده است...کمکهایی که از سوی نهادهای اجتماعی و اندیشکدههای آمریکایی به گروهها صورت میگیرد هنوز مشخص نیست دامنه ی آن چقدر است...مارک پری در نشریه شورای روابط خارجی آمریکا فاش ساخت که نیروهای موساد در پوشش مامورین امنیتی آمریکا با نیروهای جندالله تماس گرفتهاند و آنها را برای عملیات خرابکارانه در داخل خاک ایران استخدام کردهاند.حتی اگر فرض کنیم سیا واقعا به این گروهها کمک میکند باز نمیتوان لزوما نتیجه گرفت که این فعالیتها در چهارچوب طرح تجزیه ایران صورت میپذیرد. محتملتر آن است که این اقدامات در قالب کارهای ایذائی و فشار به حکومت برای تغییر رفتار در سیاست خارجی انجام میشود...بنابراین میتوان نتیجه گرفت رویکرد آمریکا به مسائل قومیتی ایران در چهارچوب اعمال فشار به حکومت و توجه به مطالبات این گروهها بر اساس ارزشهای آمریکایی است. در واقع این گروهها حکم اهرم فشار را برای آمریکا و به طور کلی غرب دارند. همچنین آنها بخشی از نیروهای معترض در ایران نیز محسوب میشوند...مجموعه ی فعالیتهای تهاجمی دولت اسرائیل که به احتمال زیاد صحت دارد، در قالب واکنش و برخوردهای تلافیجویانه با حمایت ایران از گروههای فلسطینی و لبنانی معارض با اسرائیل صورت میپذیرد. اسرائیل در جایگاه و موقعیتی نیست که برنامهای برای تجزیه ایران داشته باشد...البته میتوان این حالت را در نظر گرفت که [عربستان سعودی]به صورت کنترل شده از گروههای عرب تجزیهطلب در حد اعمال فشار و یا خنثیسازی حرکتهای تهاجمی حکومت ایران حمایت کند اما دامنه این حمایت محدود است و در سطحی نیست که حساسیت ایران را بر بیانگیزد... بنابراین در مجموع حرکت و اراده جدی خارجی برای تجزیه ایران فعلا وجود ندارد و در افق زمانی رویتپذیری نیز چنین امکانی دیده نمیشود. اما حرکتهای ایذائی برای اعمال فشار به جمهوری اسلامی و برخوردهای واکنشی و مهارکننده برای سیاست خارجی ستیزهجویانه از سوی غرب و برخی کشورهای منطقه وجود دارد. این برخوردها در سطح استراتژیک انجام نمیشود بلکه فعلا حالت تاکتیکی دارد. به عبارت دقیقتر، حمایت کشورهای خارجی از گروههای تجزیهطلب بر اساس راهبرد تجزیه ایران صورت نمیگیرد بلکه به عنوان ابزاری در خدمت سیاست مهار جمهوری اسلامی است". خوشبختانه یا بدبختانه این نظرات را مکتوب کرده اند. پس موضوع اختلاف دفاع از دیکتاتورها نیست، موضوع اختلاف جنگ طلبی و صلح طلبی است. موضوع اختلاف موافقت یا مخالفت با حمله ی نظامی به کشورهاست. موضوع اختلاف توجیه گر اقدامات قدرت های جهانی بودن است. Copyright: gooya.com 2016
|