شاه: اسلامستیز یا اسلامگرا، اکبر گنجی
مقاله نه تنها مدعای اسلامستیزی شاه را رد میکند، بلکه شاه را اسلامگرا بهشمار میآورد. البته اسلام و تشیع شاه، اسلام بنیادگرایانه یا ایدئولوژیک نبود. بخش اول نوشتار ناظر به اسلام و تشیع شاه، به روایت محمدرضا پهلوی است. پرسش یا مسأله این است: شاه چه تصویری از اسلام و تشیع و مسلمانی خود و پدرش ارائه میکرد؟ او چه روایتی از اسلامهای رقیب بر میساخت؟
ویژه خبرنامه گویا
طرح مسأله: افراد و گروههای زیادی به دنبال اسلام ستیز قلمداد کردن رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی بوده و هستند. تبلیغ این مدعا در دوران قبل از انقلاب توسط روحانیت ضد شاه قابل فهم (نه قابل توجیه) است، اما تبلیغ این مدعا توسط برخی افراد و گروهها در شرایط کنونی نه قابل فهم است و نه قابل توجیه.
البته اگر قصد این باشد که اسلام و تشیع به عنوان علت العلل مسائل و مشکلات ایران قلمداد شود، یا همهٔ مسائل و مشکلات به اسلام و تشیع فروکاسته شوند، این رویکرد تبلیغاتی قابل فهم میشود. اما شاه واقعاً چنان نبود. مهمتر از این، چهرهای که شاه- خصوصاً در آخرین کتابش قبل از مرگ - پاسخ به تاریخ - از خود به تصویر میکشد، نه تنها چهرهٔ یک پاسدار اسلام و تشیع است، بلکه مدعی ارتباط ویژهای با ائمه شیعیان میشود که حتی مرجع تقلید مسلم و مدرس عرفان- آیت الله خمینی- هیچگاه چنان مدعیاتی مطرح نساخته بود.
مقاله نه تنها مدعای اسلام ستیزی شاه را رد میکند، بلکه شاه را اسلام گرا به شمار میآورد. البته اسلام و تشیع شاه، اسلام بنیادگرایانه یا ایدئولوژیک نبود. بخش اول نوشتار ناظر به اسلام و تشیع شاه، به روایت محمد رضا پهلوی است. پرسش یا مسأله این است: شاه چه تصویری از اسلام و تشیع و مسلمانی خود و پدرش ارائه میکرد؟ او چه روایتی از اسلامهای رقیب بر میساخت؟
بخش دوم ناظر به رفتار شاه- به اقتفای او فرح پهلوی- در این زمینه و پیامدهای آن است. آنان بدون آنکه «بدانند» و «بخواهند»، زمینهها و بسترهای انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را پدید آوردند. آیت الله خمینی رهبر انقلاب ۵۷ بود، اما محمد رضا شاه پهلوی نه تنها بسترهای اجتماعی آن را آماده کرد، بلکه در پدید آوردن «گفتمان» «ضد غرب» و «اسلام ایرانی» نقش آفرین بود. زمین را آنان شخم زدند تا شریعتی و آیت الله خمینی و دیگر نیروهای مذهبی بذرهای «انقلاب اسلامی» را در آن بکارند.
یکم- حافظ تشیع و مجری تعالیم عالیهٔ اسلام: شاه ابتدآ به آغاز سلطنت خود باز میگردد. از سوگندی که یاد کرده و عمل به این سوگند در تمام مدت پادشاهیاش سخن میگوید:
«هنگامی که پس از استعفای پدرم به سلطنت رسیدم، من نسبت به حفظ و صیانت قانون اساسی و مذهب شیعهٔ اثنی عشری سوگند یاد کردم و از آن پس همواره در ایفای تعهد خود کوشیدم و انحرافی از اجرای تعالیم عالیهٔ اسلام مبنی بر عدالت و صداقت و رأفت نداشتم و همیشه خداوند متعال را حافظ و راهنمای خود دانستم» [۱].
مدعی است که حفاظت و صیانت از تشیع و اجرای تعالیم عالیهٔ اسلام، در تمام آن مدت، تحت حفاظت و راهنمایی خداوند متعال قرار داشته است. شاه میافزاید:
«آیا لازم است یادآور شوم که طبق قانون اساسی ایران، پادشاه حافظ و نگاهبان مذهب شیعهٔ اثنی عشری است و من همواره در این زمینه کوشا و به سوگند خود سخت پایبند بودهام... من هرگز از انجام تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعهٔ اثنی عشری و دفاع از آن در مقابل حملات مادی گرایان، باز ننشستم» [۲].
این مدعای او، به توضیحی که گفته خواهد شد، مطابق با واقع است. او به شدت از شوروی و کمونیستهای ایرانی- که آنان را عوامل شوروی به شمار میآورد- هراسان بود. اسلام و تشیع را سد مستحکمی در برابر هجوم آنان به شمار میآورد.
دوم- پدر معتقد به اسلام: شاه از پدر خود- رضاشاه- نیز چهرهای «عمیقاً خداشناس» و «معتقد به اصول دیانت» اسلام به تصویر میکشد. مدعی است که در زمان رضا شاه، هیچ لطمهای در ساختار سیاسی به «مقام والای جامعهٔ روحانیت» وارد نیامد. میگوید:
«پدرم با روحانیون قشری و مرتجع مخالف بود، نه با روحانیت. وی عمیقاً خداشناس و معتقد به اصول دیانت بود، چنان که من هستم. در زمان او به اعتبار و نفوذ معنوی و اخلاقی جامعهٔ روحانیت و مقام والای آن در نظام مملکتی لطمهای وارد نیامد... رضاشاه با روشن بینی و اعتقادات مذهبی که داشت میدانست که نقش یک رهبر تنها سازندگی مادی نیست و جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمیماند» [۳].
به این دیدگاه شاه توجه کنید: «جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمیماند». البته منظور او ایمان به خدا و موجودات رازآلود است. در جای دیگری دربارهٔ نیاز به دین میگوید:
«اعتقادات عمیق مذهبی، اساس زندگی معنوی و اخلاقی هر جامعه است که اگر دستخوش مادی گرایی شود، با مخاطرات بسیار روبرو خواهد شد. ایمان بهترین و موثرترین ضامن سلامت فکری جوامع بشری است که باعث میشود انسانها به مراتب و مدارج عالی روحانی و معنوی دست یابند و از بند مادیات و خودپرستی رها شوند» [۴].
سوم- ارادت رضاشاه به امام رضا: شاه میگوید که پدرش «احترام و اعتقاد خاص» ی به امام رضا داشت. به همین دلیل:
«رضاشاه، اسم کوچک همهٔ پسران خود را با ترکیبی از نام رضا، امام هشتم شیعیان که مورد احترام و اعتقاد خاص وی بود، انتخاب کرد. او غالباً به زیارت مرقد این امام جلیل میرفت و در مرمت و تزیین بارگاهش کوششهای بسیار کرد و آن را از حال ویرانی نجات داد» [۵].
این مدعای شاه از سوی دیگران نیز تأیید شده است. روزنامهٔ «ستاره» به نقل از حسن زعیم نوشته است که به اصرار قوام الدوله صدری، روزی به دیدار رضاشاه میروند. رضاشاه خیلی ناراحت بوده چون حال محمد رضا (ولیعهد) خوب نبوده و بیماری سرماخوردگی او را تا بیهوشی پیش رانده بود. رضا شاه به آن دو میگوید، وقتی تب محمد رضا خیلی بالا میرود:
«دیگر طاقت نیاوردم، به اطاق مجاور رفتم و چون اعتقادم به حضرت رضا زیاد است و پیوسته توسلم به اوست، در این مورد هم به او متوسل شدم. ساعتی بعد یکی از پرستارها آمد و مژده داد که رفع خطر شده، فوری سجدهٔ شکر به جا آوردم و چون به بالین او رفتم، دیدم شفا یافته و به کلی خطر جسته است. در اینجا شاه مثل اینکه میخواهد رفع خستگی کند، نفسی طولانی کشیده، فرمودند: اگر یقین داشتم که بچههای من به گفتهٔ من عمل میکنند، در وصیت خود قید میکردم که نسل بعد از نسل در جلو یا عقب اسم اولادهای خودشان نام رضا بگنجانند و هرگز از توسل به آن حضرت غفلت ننمایند» [۶].
چهارم- دفاع رضاشاه از اسلام در برابر مادیگری: یکی از دلایل دفاع رضا شاه از اسلام- به روایت محمد رضا شاه- مبارزهٔ با مادی گرایی در جامعهٔ ایران بود. میگوید:
«پدرم نیز عقیده داشت که باید از مذهب در مقابل هجوم مادی گرایی و افکار کسانی که میخواهند» مساجد را با خاک یکسان کنند «دفاع کنند. اما نه به قیمت بازگشت به قرون گذشته و قبول ادعایهای ارتجاعی معدودی از روحانیون که با ترقی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی به هر صورت مخالف بودند» [۷].
رضاخان در ابتدای کار در مراسم عزاداری شرکت میکرد. ملک الشعرای بهار در این خصوص نوشته است:
«روز دهم محرم ۱۳۴۰ مطابق با شهریور ۱۳۰۰ خورشیدی: دستهٔ عزاداری قزاقها با یک هیأت و نظم و تشکیلات مخصوصی به بازار آمده... و خود سردار سپه نیز در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود میپاشید در جلوی دسته دیده میشد. سایر افسران قزاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداری مشغول بودند... همچنین شب یازدهم محرم دستهٔ قزاق خانه به بازار آمد، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پای برهنه شمع به دست گرفته و مسجد جامع تهران و مسجد شیخ عبدالحسین که بزرگترین مجالس روضه خوانی آن روز بود، آمدند و یک دور، دور مجلس گردش کردند» [۸].
البته برخی محققان گفتهاند که رضاشاه برای دست یابی به قدرت در این زمان از اسلام استفادهٔ ابزاری میکرده است. در ماجرای جمهوریت رضا شاه وقتی با مخالفت تمام عیار روحانیت مواجه شد، به قم رفت و در جلسهای با آیت الله نائینی، آیت الله اصفهانی، حاج آقا حسین طباطبایی قمی، آقا عبدالحسین شیرازی، آقا میرزا مهدی خراسانی (پسر بزرگ آخوند خراسانی) و حاج عبدالکریم حائری، خطاب به آنان گفت که: «من هیچ داعیهای ندارم، من خود را خادم شریعت مقدس اسلام میدانم» [۹]. در گام بعد، در بیانیهای که در نفی جمهوری خواهی و پایان بخشیدن به آن صادر کرد، نوشت:
«یگانه مرام و مسلک شخصی من از اولین روز حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت و ملت بوده و هست... من و کلیهٔ افراد و آحاد قشون از روز نخستین محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرار داده و همواره در صدد آن بودهایم که اسلام روز به روز به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملاً رعایت و ملحوظ گردد» [۱۰].
پنجم- رضاشاه سرمشق مذهبی بودن: محمد رضا شاه مدعی است که پدرش سرمشق او در باورهای دینی و عبادات بوده است. میگوید:
«به پیروی از سرمشق و نمونهٔ پدرم بود که من از نوجوانی به اهمیت و تأثیر اعتقادات مذهبی و راز و نیاز با خداوند، البته تنها به صورت جملات تکراری و اجباری، پی بردم» [۱۱].
ممکن است گفته شود که پدر فقط سرمشق راز و نیاز با خداوند برای فرزند خود بوده است. اما رضاشاه میان تجدد و اسلام تعارضی نمیدید. به عنوان نمونه در زمستان ۱۳۱۵، در مراسم عید غدیر در کاخ گلستان، خطاب به زمامداران کشور گفت:
«خیلیها در اشتباه هستند و تصور میکنند معنی تجدد و اخذ تمدن امروزی دنیا این است که اصول دیانت و شرایع را رعایت ننمایند و یا کسب تجدد و تمدن مغایرتی با دین و مذهب دارد و حال آنکه اگر مقنن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت موافق بودن اصول شرایع حقهٔ خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان میداد؛ متأسفانه آن افکار روشن و بزرگ به مرور زمان وسیلهٔ سوء استفادهٔ اشخاص قرار گرفت و بالنتیجه کشور را به قهقرا کشانیدند و در سیزده قرن که هر قرن میبایستی کشور تکان بزرگی برای ترقی و تکامل به خود بدهد ساکت و عقب ماند و ما اکنون در برابر نواقص گذشته قرار گرفته و باید این خمود گذشته را جبران نماییم» [۱۲].
ششم- معجزات و رویاهای شاه: مدعای شاه محدود به اعتقاد به اسلام و دفاع از تشیع نیست، او خود را مورد توجه ویژهٔ ائمهٔ شیعیان قلمداد میکند. این عنایت ویژه، از دوران کودکی نصیب او شده است. به موارد زیر بنگرید:
۱-۶- دیدار با امام علی و نجات یافتن توسط او: «اندکی بعد از تاج گذاری پدرم، من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی بن ابی طالب را به خواب دیدم، با وجود خردسالی میدانستم که علی، در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی یک مایع که به من داد تا بنوشم و من چنین کردم. فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم رو به بهبود رفت» [۱۳].
۲-۶- نجات از مرگ توسط حضرت عباس: «اندکی بعد، در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امامزاده داود میرفتیم، از اسب به زیر افتادم و بیهوش شدم. همراهان تصور کردند مردهام. ولی حتی خراشی برنداشتم. در حال سقوط از اسب بود که شمایل حضرت عباس بن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته حفاظتم میکند» [۱۴].
۳-۶- دیدار با امام زمان: «به این دو واقعه، اتفاق دیگری را باید افزود. چندی بعد در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدهم، امام غایب را دیدم. این قبیل رویاها و اندیشههای اسرارآمیز، طبیعتاً برای کسانی که از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار نباشند، قابل تصور و فهم نیست» [۱۵].
شاه پس از ذکر این موارد، تأکید میکند که این نوع امور رازآلود و اسرارآمیز، برای آنان که فاقد اعتقادات عمیق مذهبی هستند، قابل تصور و فهم نیست. بدین ترتیب، راه هرگونه انکاری پیشاپیش بسته خواهد شد. تکلیف بیدینان و ملحدان بدون بحث روشن است، برای اینکه آنان اساساً به این گونه امور باور ندارند. اما افراد مذهبی منکر، به دلیل عمیق نبودن اعتقاداتشان، نه فهمی از این امور دارند و نه میتوانند چینین تجربههایی داشته باشند.
۴-۶- نجات از سانحهٔ هوایی: «اقلاً در چهار مورد تفضلات خاص الهی شامل حال من شد و ایمان عمیق مذهبی مرا یاری داد. نجات خود از یک سانحهٔ هوایی به هنگام پرواز در حول و حوش اصفهان و بازدید از فعالیتهای احداث تونل کوهرنگ که هواپیمایم در یک ناحیهٔ خطرناک دامنهٔ کوهستان سقوط کرد اما آسیبی به من نرسید و نیز زنده ماندنم را... فقط مرهون رحمت خداوندی میدانم و بس» [۱۶].
۵-۵- نجات معجزه آسا از ترور: در بعدازظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، در مراسم جشن سال روز دانشگاه تهران، ناصر فخرآرایی، «چند گلوله به سوی من شلیک کرد که چهارتای آن به من اصابت کرد و خراشهایی در ناحیهٔ گردن و صورت وارد آورد... شکست معجزه آسای این سوء قصد و نجات من، مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوندی برخوردار هستم، استوارتر کرد» [۱۷].
هفتم- انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی: شاه نه تنها خود را حافظ دائمی اعتبار و حیثیت اسلام معرفی میکند، بلکه مدعی است که انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبتنی بوده است. میگوید:
«علاوهٔ بر اعتقاد شخصی، در مقام رئیس مملکت من همواره به ضرورت حفظ و صیانت و حیثیت و اعتبار آن کوشا بودهام. تمدنی که بر پایهٔ خدانشناسی و عدم رعایت اصول اخلاقی و معنوی استوار باشد، فاقد اصالت و رسالت است. انقلاب سفید ما نیز کاملاً براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود که مورد احترام هر خانوادهٔ ایرانی است» [۱۸].
شاه در ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ فرمان تأسیس «سپاه دین» را صادر کرد. شاید این حرکت یکی از شواهد او در تأیید مدعایش باشد که «انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود». شاه در فرمان خود نوشت:
«نظر به اینکه بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است و معتقدیم که جامعهٔ ایرانی باید در زمینههای مادی و معنوی هماهنگ پیشرفت کند، به موجب این فرمان مقرر میداریم سپاه دین از مشمولان خدمت وظیفهٔ عمومی که در رشتههای دینی و علوم و معارف اسلامی تحصیل کردهاند تشکیل شود و به اجرای وظایف خود بپردازد. مسئوولیت اجرای این فرمان و ادارهٔ سپاه دین به عهدهٔ سازمان اوقاف خواهد بود».
آیت الله خمینی در ۲۱ آبان ۱۳۵۰ این عمل شاه را هم طی بیانیهای، توطئهای استعماری قلمداد کرد و نوشت:
«نغمه ی» سپاه دین «در شرایطی ساز میشود که دستگاه جبار هر روز ضربههای پیگیری به پیکرهٔ اسلام وارد میکند، و دست جنایتکار اسرائیل را در تمام شئون اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران بازگذاشته است. بسیاری از علمای اعلام، خطبای عظام، محصلین علوم اسلامی و ملت شریف ایران در زندان، تبعید و تحت شکنجه به سر میبرند، و جوانان غیور وطن خواه، اعدام و تیرباران میشوند و یا مقدمات محاکمه و اعدام آنها فراهم میشود... اینجانب به ملت محترم ایران اعلام خطر میکنم که اگر خدای نخواسته، ایادی اجانب و دشمنان اسلام در این مقصد شوم و کمرشکن توفیق پیدا کنند، اولا علمای اعلام و وعاظ و مروجین اسلام را کنار زده، و ثانیا اسلام و احکام آسمانی آن را محو و نابود مینمایند. خطر این سپاه نامیمون که باید در خدمت استعمار، جمیع حقایق اسلام را به نفع آنها توجیه و تاویل کند، بزرگترین خطری است که مسلمین و در راس آنها علمای اعلام با آن مواجه شدهاند... این نقشهٔ خطرناک را کشیدهاند تا به خیال باطل خود دست علمای اعلام و مبلغین را کوتاه کرده و اسلام را به وسیلهٔ عمال خود بازیچه قرار دهند و اساس دیانت را برچینند تا به مقصد خود که قبضه کردن تمام ذخایر کشور است برسند، و ملت مسلم را عقب مانده و استعمارزده نگه دارند... اینک بر مسلمین غیور و خصوص نسل جوان روشنفکر است که با کمال جدیت از این نغمهٔ ناموزون خانمانسوز اظهار تنفر کنند... با نام فریبنده ی» سپاه دین «میخواهند دین و استقلال کشور را پایمال کنند» [۱۹].
هشتم- به عظمت رساندن مرقد امام رضا: شاه مدعی است که عظمت یافتن حرم امام رضا و جهانی شدن آن در دوران او صورت گرفته است. میگوید:
«در زمان سلطنت من، آستان قدس رضوی و مرقد حضرت رضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و در شمار مهمترین بنیادهای مذهبی جهان اسلام قرار گرفت. نوسازی آستان قدس رضوی مرهون نذور و وجوهی بود که شیعیان، از جمله خود من، به این بنیاد تقدیم میداشتند» [۲۰].
نهم- مخالف صریح اصول مقدس اسلام: یکی از وظایف شورای نگهبان جمهوری اسلامی، تشخیص مخالفت قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی با اصول مقدس اسلام است. فقیهان خود را مکلف به اجرای «اصول مقدس اسلام» میدانند و اساساً هدف جمهوری اسلامی را همین قلمداد میکنند. اما شاه قبل از اینکه چنین نهادی به وجود بیاید میگوید:
«آنچه امروز در ایران انجام میشود صریحاً مخالف اصول مقدس اسلام است... آرزومندم که این اشخاص هر چه زودتر متوجه خطاهای خود بشوند و به راه راست بازگردند و دریابند که انقلاب امروز ایران در راه خدا و قرآن نیست، بلکه در خدمت بدکاران و بداندیشان است. آنها به روشنی میبینند که اکنون همهٔ آشوبگران حرفهای مخالفین دیانت و اسلام به اردوی آنان پیوستهاند» [۲۱].
دهم- حمایت روحانیت حقیقی از شاه: شاه مدعی است که روحانیت همیشه پشتیبان حکومت او بوده است. فقط تعداد اندکی روحانی دسته دوم مخالف او بودهاند. البته شواهد و قرائن زیادی برای این مدعای شاه میتوان عرضه کرد که در ادامه بدان اشاره خواهیم نمود. به عنوان نمونه میگوید:
«هنگامی که در بهار ۱۳۵۷ برای زیارت مرقد امام هشتم شیعیان به مشهد رفتم، جمعی کثیر از روحانیون وفاداری و پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز داشتند و در این شهر مقدس با استقبالی عظیم روبرو شدم» [۲۲].
یازدهم- روحانیت حاکم، روحانیت درجه دوم است: شاه روحانیتی که پس از انقلاب زمامداری سیاسی را در دست گرفت، روحانیت درجه دوم و فاجعه آفرین به شمار میآورد. میگوید:
«میان رهبران جامعهٔ تشیع، اتحاد نظر وجود ندارد. کسانی که به نام جامعهٔ روحانیت بر ایران حکم میرانند، اقلیتی کوچکتر از روحانیون متعصب و درجه دوم بیش نیستند که به کلی از آرمانها و تعالیم مقدس اسلام به دورند... ارعاب و وحشت و تفتیش عقاید و آرأ مانع آن شد که مراجع روحانی علناً در مورد فجایعی که به نام اسلام صورت میگیرد اظهار نظر و قضاوت کنند» [۲۳].
دوازدهم- دل نگران اصول و تعالیم دین مقدس اسلام: به گفتهٔ شاه، اعمال آیت الله خمینی زیان آور و مخالف صریح اصول و تعالیم دین مقدس اسلام است. خمینی ایران ضامن صلح و امنیت خاورمیانه را ویران میسازد و این امر برای کل جهان اسلام زیان آور است:
«ورشکستگی کامل و خونین» آن شخص «ممکن است برای دین اسلام به طور کلی، به خصوص مذهب شیعه زیانها و مخاطرات بسیار در پی داشته باشد. ویرانی یک کشور توانای اسلامی که ضامن صلح و امنیت خاورمیانه بود، چگونه میتواند برای دنیای اسلام زیان آور نباشد؟ افکار مالیخولیایی دیکتاتوری خمینی که به یاری تنی چند از همدستانش اکنون بر ایران حکومت میکنند کاملاً و صریحاً مخالف اصول و تعالیم دین مقدس اسلام است» [۲۴].
سیزدهم- مارکسیستهای اسلامی: شاه در اواخر دههٔ چهل و پنجاه عنوان «مارکسیستهای اسلامی» را برای مخالفان خود- خصوصاً گروههای چریکی- برگزیده بود. در اینجا شروع این پدیده را به حرکت اعتراضی خرداد ۱۳۴۲ باز گردانده و مدعی است که این برساختهٔ التقاطی طی ده سال بعدی درست شد، رشد کرد و در نهایت با انقلاب ۱۳۵۷ بر کشور مسلط شد. میگوید:
«در ده سال متعاقب این حوادث بود که» مارکسیسم اسلامی «در ایران پدیدار شد. برای هر مسلمان معتقد این ترکیب غیر قابل تصور است زیرا مارکسیسم مکتبی است مبتنی بر مادی گرایی مطلق و نفی و انکار وجود پروردگار و دین را» افیون و مخدر ملتها «میخواند. خوشبختانه در میان روحانیون فقط آشوبگران و متفکران مالیخولیایی یافت نمیشود، بسیارند آنهایی که جداً و صمیمانه به رسالت معنوی و روحانی و اخلاقی خود در اعتلای انسانها، عمل میکنند. اما این گروه نتوانستند مانع فعالیت مارکسیستهای اسلامی بشوند که تصور میکنند میتوان میان کمونیسم و اسلام تلفیق و تألیفی به عمل آورد... چگونه میتوان بر اندیشههای مالیخولیایی و عوام فریبانهٔ کسانی که میخواهند کمونیسم را با اسلام تلفیق کنند و سخنان پیامبر خدا را هم تراز نوشتههای ضد دیانت قرار میدهند، صحه نهاد» [۲۵].
در اینکه سازمان مجاهدین خلق ایدئولوژیای برساخته بود که در همدلانهترین شکل میتوان آن را «خوانش مارکسیستی اسلام» نام نهاد، شک و تردیدی وجود ندارد. آن زمینهها در نهایت به تغییر ایدئولوژی سازمان و ترور جمعی از همرزمان مسلمان سازمان منتهی شد. گفتمان چپ، گفتمان مسلط بود و نواندیشان دینی آن دوره- عموما- تفسیر/روایتهایی چپ از اسلام عرضه میداشتند. اما دو خطا در سخن شاه وجود دارد، نه همهٔ مخالفان او را میتوان «مارکسیستهای اسلامی» قلمداد کرد، نه آیت الله خمینی و طرفدارانش کمترین نظر مثبتی به کمونیسم داشتند. شاه باز در این مورد میگوید:
«برای من که عمیقاً خداپرست و متدین هستم، حتی تصور تلفیق میان معنویت مذهبی و مادی گرایی مطلق مارکسیسم میسر نیست. مارکسیسم اسلامی چیزی نیست جز جمع اضداد. مگر نه این است که لنین و پیش از او مارکس مذهب را افیون تودهها میخواندند... چه طور میتوان قبول کرد که انقلابی هم از مرام اشتراکی الهام بگیرد و هم از دیانت مقدس اسلام که مادیگری را به هر شکل و هر نوع و هر صورت محکوم میکند؟ چطور میتوان آیات مقدس قرآن و سخنان پیامبر اسلام را با نوشتههای متفکرینی که هدفشان مبارزهٔ با دین و اشاعهٔ مادیگری بوده است در یک سطح قرار داد» [۲۶].
واقعیت این است که اصطلاح «مارکسیستهای اسلامی» پس از محاکمهٔ خسرو گلسرخی بسیار در رسانههای رژیم شاه متداول شد. این گروه دوازده نفره- از جمله خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان- به اتهام سوء قصد به جان شاه، فرح و ولیعهد در دی ماه ۱۳۵۳ محاکمه شدند. محاکمهٔ آنان از تلویزیون ملی پخش میگردید. گلسرخی به عنوان یک مارکسیست- لنینیست، در دفاع شجاعانهای که به قیمت جانش تمام شد، اسلام و مارکسیسم را به نوعی با یکدیگر ترکیب کرد و گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم». او ضمن مقایسهٔ خود با امام حسین، او را «شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه» در مبارزهٔ با یزید نامید. از حضرت علی به عنوان «نخستین سوسیالیست جهان» یاد کرد و گفت:
«زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعهٔ مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید میکنیم» [۲۷].
شاه با استناد به چنین سخنانی- و نوشتههای سازمان مجاهدین خلق- بخوبی از اصطلاح مارکسیستهای اسلامی برای کوبیدن مخالفان خود استفاده کرد. حتی در آخرین روزهای عمرش، در پاسخ به تاریخ، بارها بدان استناد کرد و تا آنجا پیش رفت که مدعی شد «مارکسیستهای اسلامی» بر ایران حاکم شده و راهگشای تسلط شوروی بر ایران خواهند بود.
چهاردهم- اسلام ضامن رعایت حقوق زنان: اسلام قرنها پیش از کشورهای توسعه یافته حقوق زنان را به رسمیت شناخت و حقوق زیادی برای زنان قائل شد. اجباری کردن چادر در ایران پس از انقلاب نیز عملی نارواست، باید زنان در پوشش آزاد باشند و اگر زنانی مایل به چادر بر سر نهادن بودند، مجاز به این عمل باشند:
«اسلام و قرآن، برخلاف آنچه غاصبان کنونی حکومت و قدرت در ایران تصور و عمل میکنند، مخالف احترام و رعایت حقوق زنان نیست. حقوق زن در اسلام، به مراتب بیش از آن است که غالباً تصور میشود. از جملهٔ این حقوق مسلم، یکی استقلال کامل مالی و حق ادارهٔ ثروت و دارایی شخصی است که تا این اواخر در بسیاری از ممالک مترقی اروپایی به طور کامل وجود نداشت. ما با الهام از فرهنگ و تمدن کهن ایرانی که برای زنان مقامی والا قائل شده و با الهام از فلسفه و معنویت اسلام، عقیده داشتیم که باید در جامعهٔ نوین ایران برای زنان ایرانی سهم و مقامی فراخور تعداد و امکانات آنان به وجود آورد، و به این راه رفتیم... دین مقدس اسلام نیز مخالفتی با حقوق سیاسی و اجتماعی ندارد... اکنون بار دیگر چادر در ایران عملاً اجباری به خواهران و مادران ما تحمیل شده... اگر بعضی از زنان، خود آزادانه بخواهند چادر به سر کننند، امری طبیعی است و من هرگز مخالف آن نبودهام» [۲۸].
دربارهٔ زنان یک اختلاف اساسی میان آیت الله خمینی و شاه به وجود آمد که گذشت زمان نشان داد حق با شاه بود. شاه به دنبال تصویب حق زنان به عنوان انتخاب کننده و انتخاب شوندهٔ در انتخابات بود. آیت الله خمینی هر دو را دهها بار «برخلاف ضروری قرآن و اسلام و شریعت محمدی» اعلام کرد. اما پس از انقلاب، هر دو را به رسمیت شناخت و عین اسلام اعلام کرد. این یکی از مهمترین موارد و بهانههای «اسلام ستیز» نشان دادن شاه در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ بود، اما این امر یا نشان دهندهٔ «استفادهٔ ابزاری روحانیت از اسلام علیه شاه» بود، و یا نشانگر تحول فکری بعدی فقیهان که هر دو را به فرمان ایت الله خمینی پذیرفتند.
پانزدهم- اسلام، دین عدالت و انصاف و رحمت و مروت و معنویت: بنابر ادعای شاه، آنچه آیت الله خمینی و دیگر فقیهان در ایران به اجرا نهادهاند، «اسلام واقعی» نیست. شاه تفاوت اسلام حقیقی و اسلام آیت الله خمینی را به شرح زیر بازگو کرده است:
«اسلام، دین عدالت و انصاف و رحمت و مروت است. در حکومت اسلامی امروز ایران، نه از عدالت نشانی است، نه از انصاف و نه از عفو و رحمت. هرچه هست نفرت و انتقام و کشتار است که هیچ ارتباطی با معنویت دین اسلام ندارد. نظام امروزی ایران صریحاً خلاف شرع مقدس و مخالف اسلام است. هم چنان که دوران تفتیش افکار و عقاید، به زیان مذهب کاتولیک تمام شد، متأسفانه این خشونتها و جنایتها نیز ممکن است به زیان اسلام باشد. من تردید ندارم که اسلام واقعی، احترام به تعالیم مقدس دین حنیف است، نه خشونت و تعصب و بیاعتنایی به عدالت. آیا سلب آزادی و حقوق زنان و تجدید تعدد زوجات را میتوان مواففق روح اسلام دانست؟ برعکس، آزادی زنان و برابری حقوق آنان با مردان و حرمت به شئون اجتماعی و انسانی آنان است که با اصول واقعی اسلام توافق دارد. آیا تازیانه زدن و سنگ باران کردن و دست بریدن، به این بهانه که از قرون وسطا رایج بوده، اسلامی است و کوشش برای اعتلا و تربیت انسانها و اتخاذ سیاست عفو و گذشت و جوانمردی، مخالف اسلام» [۲۹].
شاه تا آنجا پیش میرود که که تفسیر خود از اسلام را متکی بر متون معتبر دینی به شمار آورده و تفسیر آیت الله خمینی و پیروانش از اسلام را منفعت طلبانه، و تبدیل دین به بازیچه قلمداد میکند. میگوید:
«برداشت من از اسلام، همواره دقیق و مستند به متون معتبر بوده است، حال آنکه شخص حاکم بر قم [آیت الله خمینی] و بعضی دیگر از» روحانیون «ایران دین را به نفع شخصی و مادی و اغراض و هوی و هوسهای خود تفسیر و به بازیچهای تبدیل نمودهاند. نص صریح قرآن و روح و معنویت اسلام شدیداً کینه و نفرت و انتقام و آدمکشی و غارت و دزدی را که از زمستان ۱۳۵۷ تاکنون بر ایران نگون بخت حکومت دارد محکوم میکند. اساس عصارهٔ اسلام چیزی جز عدل و انصاف نیست و انقلاب شاه و ملت که برای تحقق عدالت اجتماعی و مشارکت ملی بنیان نهاده شد، مستقیماً از اصول و تعالیم اسلام الهام گرفته است» [۳۰].
شانزدهم- بخت زندگی ایرانیان در سایهٔ اسلام: برخلاف آنان که همهٔ مسائل و مشکلات تاریخی ایرانیان را به حملهٔ اعراب به ایران و مسلمان شدن ایرانیان تقلیل میدهند، از نظر شاه، اسلام آوردن ایرانیان عامل فلاکت آنها نبوده، بلکه بخت با ایرانیان یار بود که اسلام آوردند و همیشه از این منبع کسب فیض کردهاند. میگوید:
«بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی میکنند و در مراحل دشوار زندگی اجتماعی و تاریخ خود همواره از این منبع کسب فیض کردهاند. همهٔ کسانی که برای تحقق و پیشرفت انقلاب اجتماعی و ملی کوشیدند، میدانستند و میدانند که تلاش آنها دقیقاً منطبق با تعالیم عالی اسلام و ملهم از آن بوده است و باید از این جهت مفتخر و سربلند باشند» [۳۱].
هفدهم- اسلام ایرانی: تا حدی که من اطلاع دارم هانری کربن اولین فردی بود که تشیع را به عنوان اسلام ایرانی مطرح ساخت. کربن به ایران رفت و آمد داشت. با افرادی چون داریوش شایگان، سید حسین نصر و علامهٔ طباطبایی نیز رابطه داشت. گفتوگوهایی میان او و طباطبایی صورت گرفت که بعدها منتشر شد. بر من روشن نیست که شاه تا چه اندازه از این نظریه و مباحث آنان اطلاع داشت. اما او در پاسخ به تاریخ، تشیع را برساختهای ایرانی به عنوان سپری در برابر تهاجم اعراب معرفی میکند. میگوید:
«در سال ۶۵۲ میلادی اعراب به ایران حمله کردند و تسلط آنان بر کشور ما در حدود دویست سال طول کشید. اما در حقیقت ایرانیان اعراب را تحت نفوذ و سلطهٔ خود در آوردند. ایرانیان از یک سو اصالت فکری خود را با تدوین اصول مذهب شیعه عنوان کردند و از پذیرفتن استیلای خلفای عرب سرباز زدند و از طرف دیگر فرهنگ غنی ایرانی را از دستبرد و تسلط خارجیان نجات دادند» [۳۲].
شاه در ادامه از نوع دیگری از یاری رساندن ایرانیان به خاندان پیامبر اسلام سخن گفته است. مدعای او این است که ایرانیان بنی امیه را سرنگون ساخته و خاندان بنی عباس را جایگزین آنها کردند. میگوید:
«در زمینهٔ سیاسی، نقطهٔ آغاز تجدید استقلال ایران، قیام ابومسلم خراسانی بود که با سپاهی از ایرانیان، خاندان عباسی را که از احفاد پیامبر اسلام بودند، بجای بنی امیه بر تخت خلافت نشاند و بغداد را پایتخت آنان قرار داد» [۳۳].
شاه در توضیح تاریخ ایران به تهاجم مغولها به ایران پرداخته و توضیح میدهد که در دوران تسلط آنها:
«بخشی بزرگ از میراث علمی ایرانی و اسلامی را منهدم گردید. مغولان آداب و سنن زندگی مدنی و فرهنگ ایرانی و اسلامی را از میان بردند» [۳۴].
نکتهٔ مهم در سخن او، همراه آوردن دو عنصر «ایرانی و اسلامی» در کنار یکدیگر است.
هجدهم- تشیع عامل یکپارچگی ایرانیان: اقوام مهاجم یکپارچگی و وحدت ایران را از بین برده بودند. محمد رضا پهلوی میگوید که شاه اسماعیل- نخستین پادشاه صفوی-:
«بار دیگر به وحدت ایران تحقق بخشید... و به منظور تأمین یکپارچگی سیاسی و معنوی ایرانیان تشیع را به عنوان مذهب ایران اعلام و برقرار کرد» [۳۵].
باز هم شاهد تبیینی مثبت از نقش تشیع در وحدت و یکپارچگی ملی ایران از سوی شاه هستیم.
نوزدهم- معجزه، نه توهم و خیال: شاه این سخنان را وقتی بیان کرد که خود از قطعی بودن مرگ خود به دلیل ابتلای طولانی به بیماری سرطان آگاه بود. مدتها از زمانی که امید به بقا را از دست داده بود میگذشت. چه دلیلی میتوانست وی را به دروغ گفتن برای مذهبی نشان دادن خود در وقت مرگ وادار کند؟
برای فرد یا گروهی که همهٔ امور را به ماده تقلیل میدهند، این نوع مدعیات «دروغ گویی محض» یا حاصل «توهمات» خواهد بود. اما لزوماً یک انسان مذهبی یا مسلمان یا شیعه نیز همهٔ این نوع مدعیات را باور نخواهد کرد. شاه که خود به این امر وقوف داشت و با انکارهای اوریانا فالاچی- در گفتوگوی با او- روبرو شده بود، رویاهای خود را معجزات واقعی، نه «توهم» و «خیال» به شمار میآورد.
«من کاملا تنها نیستم، چون من به وسیلهٔ نیروی دیگری همراهی میشوم که دیگران آن را حس نمیکنند. همان نیروی مرموز در من، و من همچنین پیامهایی نیز دریافت میکنم. پیامهای مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفتهام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که او را خلق میکردیم! آه من واقعا برای بیچارههایی که به خدا ایمان ندارند، متاسفم. شما نمیتوانید بدون خدا زندگی کنید. من با خدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد... هرکس میداند که من رویاهایی داشتهام... خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هیچ وقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد میخندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه - از من سوال میکردند که آیا مطمئن هستم که آنها وهم و خیال نبوده است. جواب من خیر است. خیر، برای اینکه من به خدا ایمان دارم. به این حقیقت که من به وسیلهٔ خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزههایی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده... خوابهای مذهبی، بر پایهٔ تصورم و خوابهایی که من میدیدم مربوط به این بود که در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. من نمیتوانم به شما بگویم که این خوابها در چه موردی بودند. آنها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آنها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت «خواب» «احساس قبل از وقوع» را به کار ببرم. شما حرف مرا بهتر درک کنید. من به این نوع احساسها عقیده دارم. من این نوع احساسها را مرتبا دارم... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید» [۳۶].
هم اکنون اگر در کشور ما فقیهان یا احمدینژاد و تیم همفکرانش مدعیاتی از نوع بند ششم بیان نمایند، به وسیلهٔ اکثر رسانه ها- خصوصاً مخالفان جمهوری اسلامی- به تمسخر گرفته خواهند شد. اگر آیت الله خامنهای مدعی دیدار با امام دوازدهم شیعیان شود، جنجالی رسانهای علیه او از سوی همگان به راه خواهد افتاد. اما شاه در رژیمی که مدعی «تجدد آمرانه» بود، به عنوان پادشاهی که به دنبال تمدن بزرگ بود، بارها و بارها رویاها و مکاشفات و معجزات شخصیاش را بازگو کرد [۳۷].
ادامه دارد
منبع: [رادیو زمانه]
[نسخه پیدیاف مقاله را با کليک اينجا دريافت کنيد]
پاورقیها:
۱-- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، نشر البرز، ص ۳۴۴.
۲- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۲۰۳- ۲۰۲.
۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۱- ۵۰.
۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۲۰۴.
۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۱.
۶- سید رضا نیازمند، شیعه در تاریخ ایران، شیعه چه میگوید و چه میخواهد، انتشارات حکایت قلم نوین، صص ۴۱۱- ۴۱۰.
۷- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۲- ۵۱.
۸- ملک الشعرای بهار، احزاب سیاسی ایران، ص
۹ و ۱۰ - داستان دومین جمهوری ایران، مجلهٔ ره آورد، شمارهٔ ۳۵.
۱۱- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۲- سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمهٔ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص ۴۱۹.
۱۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۴- ۵۳.
۱۶- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۴.
۱۷- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۵.
۱۸- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۱.
۱۹- روح الله خمینی، صحیفهٔ امام، جلد ۲، صص ۳۹۸- ۳۹۶.
۲۰- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۸.
۲۱- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۳۴۶- ۳۴۵.
۲۲- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۳۴۵.
۲۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۴۸۲- ۴۸۱.
۲۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۴۸۴.
۲۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۱۳۹- ۱۳۸.
۲۶- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۲۳۱-۲۳۰.
۲۷- دفاعیات خسرو گلسرخی. همچنین: نظم نوین، شمارهٔ ۷، نیویورک، شهریور ۱۳۶۴.
۲۸- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۲۰۰- ۱۹۹.
۲۹- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۴۸۷.
۳۰- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۲۰۴- ۲۰۳.
۳۱- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۲۰۴.
۳۲- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۱۶.
۳۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۱۶.
۳۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۱۷.
۳۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۱۹.
۳۶- رجوع شود به لینک:
http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=64
۳۷- فیلم تصویری این سخنرانی در لینک زیر قابل مشاهده است:
http://www.youtube.com/watch?v=aV1I3jW8E2A