چهارشنبه 31 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"خشم مقدس" دکتر عبدالکريم سروش (بخش دوم)، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

محمد جلالی چيمه (م. سحر)
جامعه‌ی پُست‌سکولار هابرماسی آينده‌ای‌ست که اين فيلسوف آلمانی در پيوند با پدران فکری خود يعنی کانت و هگل و فويرباخ و مارکس و نيچه و بزرگان ديگر مغرب زمين، برای ملت‌های آزادِ اروپا آرزو می‌کند، نه برای ما منکوب‌شدگان نکبت سی‌وچهار ساله و گرفتاران ذلت حاصل از حکومت فقهای شيعی و نيز نه برای دوزخيان له‌شده زير آوار توحش طالبانی!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

بخش نخست مقاله:
[در حواشی "خشم مقدس" دکتر عبدالکريم سروش (بخش نخست)، محمد جلالی چيمه (م. سحر)]
۶

جناب دکتر سروش

در بيانيهء خود فرياد واسکولارا سرداده‌ايد و از «سکولاهای ايران» خواسته‌ايد که سکولاريسم خود را از گزند «کافران ناباب» برهانند زيرا اينان به «نقد عقلانی» پايبند نيستند و «فقط زبان طعن و تمسخر‌ باز و دراز» می‌کنند.

همچنين خواسته‌ايد که به انديشه‌های فيلسوف معاصر آلمانی هابر ماس، در زمينهء «پسا سکولاريسم» بگروند و شگفتا که روش شما جناب سروش همچنان به روش کسانی ماننده است که چند دهه‌ای پيش در ايران، سخن از غرب زدگی به ميان می‌آوردند و با تکيه بر ترجمه‌های ناقص و نسنجيده‌ای که جسته و گريخته از متفکران مغرب زمين شنيده بودند، جامعه ايران را مشابه با آن جوامع ارزيابی کرده و گرفتاری‌های آنان را از نوع درد‌های ما وحاصل بن بست‌های ذهنی و فکری و فرهنگی ما ايرانيان را معادل يا همنوا با انديشه‌های نوين و زاينده و پرسشگر و نقاد عقل مدرن آنان انگاشته بودند و «نقد مدرنيته» و «نقد غرب» را که محصول و متوجه جوامع صنعتی مغرب زمين و در تداوم و مبتنی برتاريخ انديشهء غربی وحاصل تفکر انديشمندان جهانِ مُدرن از نوع نيچه و هايدگر و نويسندگانی از نوع بکت و يونسکو و کامو بود، مثل و کراوات يا اودکلن «ايوسن لورانی» ی خودشان، با هواپيما از پاريس و لندن وارد کرده بودند و مطلقا توجه نداشتند که هنگام صعود به پله‌های هواپيما به مقصد تهران، سوراخ دعا را در فرودگاه فرنگستان جا گذاشته‌اند و آن وِرد «غرب زدگی» که درسالهای ۴۰ و ۵۰ به گوش جوانان ساده لوح و از جهان بی‌خبر زمزمزمه می‌کردند، ـ به زبان مولوی ـ‌‌ همان ورد استنشاقی بود که به هنگام استنجا خوانده می‌شد. وِردی که حاصل آن برشوراندن جوانان ناآگاه ايران بر ضد مظاهر صنعت و مدرنيته‌ای بود که جامعهء واپس ماندهء ما در آن سال‌ها به آن نياز حياتی داشت.

گفت جانا خوب وردآورده‌ای
ليک سوراخ دعا گم کرده‌ای

نتيجه را می‌دانيد و نيک تراز ديگران می‌دانيد که چگونه آن اژدهای افسردهء اسلام سياسی را که در ميان عِظام پوسيده و از اعماق گورهای کهنه، يافته بودند به ميدان پر جوش و خروش و پُر تب و تاب «انقلابی» آن روزگار ايران آوردند و آفتاب گرمتاب هيجان عمومی را بر او تاباندند تا از نو زنده شد و آرزوهای صد و پنجاه سالهء دموکراسی و آزاديخواهی ايرانيان را و سرنوشت فرزندان اين مُلک را به کام آزمندی‌ها و قدرت طلبی‌ها و اشتهای سيری ناپذير روحانيت شيعه فرو فرستاد تا بلعيده شد و همچنان بلعيده می‌شود و صدای جويده شدن استخوان‌های ملت ايران است، آنکه از لابلای اخبار روزانهء ايران به گوش جهانيان می‌رسد.

گفتم که سخن شما و دعوت شما به تبعيت از افکار هابرماسی در زمينه «پست سکولاريسم»، بی‌شباهت به افکار پيشينيان فکری شما يعنی امثال فرديد و آل احمد و شريعتی نيست که اتفاقاً در آن سال‌ها با گروهی از متفکران رسمی و نزديک به دربار پهلوی همچون سيد حسين نصر، احسان نراقی و داريوش شايگان همراه و همآواز بودند. آنان نيز سُرنا را از سرِ فراخ می‌دميدند و در وقت استنجا، ورد می‌خواندند و وزيدنِ باد جنت، آرزو می‌کردند و «آسيا را برابر غرب» می‌نهادند و همچون خودگم کردگان، در «کوير» کژ فهمی ودر «جزيرهء سرگردانی»، «بازگشت به خويش» آرزو داشتند و «آنچه خود داشتند» ـ که نداشتند ـ را در طبق زرين تقديم پادشاه وقت می‌کردند تا «از بيگانه تمنا» نکند و آنچه داشتند‌‌ همان «هيچی» بود که رهبر انقلاب اسلامی شما، آيت الله خمينی به لحنی بدوی و هولناک، با چهره‌ای بی حالت و مات و تهی از هرگونه احساس و عاطفهء انسانی و ملی، به هنگام صعود از همواپيما در فرودگاه پاريس به مقصد طهران گفت و همه شنيدند. شما هم شنيديد آن «هيچ» را :
تا بداند کافر و گبر و يهود
کاندر آن صندوق جز لعنت نبود!

اکنون شماهم پرچم هابرماسی برمی داريد تا جوانان ايرانی را دعوت به پست سکولاريسم کنيد، چنان که گويی، پُست سکولاريسم هم از آن مائده‌های بهشتی ست که حق سبحانهُ تعالی پيش از آفرينش و پيش از وجودِ خود ِ سکولاريسم برای ما ايرانيان مقرر فرموده و به ما وعده داده است و شگفت شباهتی دارد اين سخن با رؤيا پروری‌های آن گروه از ايرانيان که پيش از رسيدن به سرمايه داری و پيش از وجود طبقهء کارگر، آرزوی جامعه بی‌طبقهء کمونيستی يا توحيدی برای ايران در دل می‌پروردند. (و البته آرزو هم بر جوانان عيب نبود هرچند که چنين آرزوهايی از پيران خلاف آمدِ عقل و درايت بود!)

گويی جامعهء ايرانِ آخوند زده، همانا جامعه آلمان و فرانسه و انگليس و سوئد است که بيش از سيصد سال تجربهء سکولاريسم پشت سر دارند و ميراث فکری و فرهنگی ومدنی و روحی آنان در روند تاريخ مدرنيتهء مغربی (يعنی در همين سکولاريسم) آنان نُزج گرفته و خودآگاه و ناخودآگاه ملت‌های غربی از ابعاد گوناگون چنين ميراث عظيمی سرشار است.

می‌بينيد که دعوت ايرانيان به پُست سکولاريسم هابرماسی باز هم شبيه‌‌ همان سُرناست که امثال آل احمد و شريعتی و ديگر نامبردگان از فراخ سو ، می‌نواختند. امروز هم جنابعالی به عمد يا به سهو فراموش می‌کنيد (يا دلتان و ايمان دينيتان می‌خواهد تا ما فراموش کنيم) که جامعهء پسُت سکولار هابرماسی آينده‌ای ست که اين فيلسوف آلمانی در پيوند با پدران فکری خود يعنی کانت و هگل و فويرباخ و مارکس و نيچه و بزرگان ديگر مغرب زمين، برای ملت‌های آزادِ اروپا آرزو می‌کند، نه برای ما منکوب شدگان نکبت سی و چهارساله و گرفتاران ذلت حاصل از حکومت فقهای شيعی و نيز نه برای دوزخيان له شده زير آوار توحش طالبانی!

اگر هابرماس از جامعه «پُست سکولار» سخن می‌گويد، منظورش جوامع غربی ست که بيش از سه قرن مبارزهء فکری و فرهنگی و نقد بی‌رحمانهء اصحاب کليسا و ارباب قدرت دينی و محتکران خدا و سيطره جويان بر وجدان و روان انسان‌ها را بدل به مدنيت و بدل به منش اجتماعی و بدل به ذهنيت و روحيهء ملی خود کرده‌اند.

در چنين جوامعی از روزگار نو زايی و سپس دوران روشنگری تا امروز، حاصل کوشش‌های هزاران هنرمند خلاق و آفرينشگر و فيلسوف و جامعه‌شناس و شاعر و نويسنده تبديل به آگاهی عمومی و به وجدان جمعی و رفتار هنجارهای فردی و اجتماعی انسان غربی شده است!

انسانهايی که ضمن حفظ اعتقادات دينی يا غير دينی يا ضد دينی (و به قول شما کافرکيشی) خود، بنا به سنت و بنا بر اصول سکولاريسم و لائيسيته نيک می‌دانند که هرگاه هريک از آن‌ها معتقدات دينی يا «لادينی» خود را درسياست دخالت دهد، قدمی در جهت سلب آزادی شهروندان ديگر برداشته است. انسان غربی می‌داند که در حيطه امور سياسی و اجتماعی و در حوزهء مسائلی که به آزادی و حقوق فردی و انسانی و شهروندی او مربوط می‌شود، دينِ او دين‌تر و خدای او ، خدا‌تر و مقدساتِ او ، مقدس‌تر از دين و خدا و مقدساتِ ديگران نيست.

انسان سکولار غربی می‌داند که رفتن او به کليسايی يا نياز بردن او به معبدی يا کنشتی، هرگز بر حقوق انسانی و فردی و اجتماعی او نخواهد افزود.

انسانی که در جامعهء سکولار زندگی می‌کند «شيعهء علی ايرانی» در قرن بيست و يکم نيست که وقتی به خمينی گراييد و ريش گذاشت و هفت تير بست، و شلاق به دست گرفت يا به نماز جمعه رفت و پيش پای آخوندهای دولتی دلا و راست شد يا آموخته‌های دانشگاهی‌اش را صرف توجيه و تأييد حکومت استبداد دينی کرد، «خودی» محسوب شود و فخر و ظلم و تحکّم بر «ناخودی» بفروشد و به نام مکتبی و غير مکتبی يا انقلابی و ضد انقلابی يا مؤمن و بی‌نماز، يا به نام شيعه و سنی يا شيخی و بالاسری و حيدری و نعمتی و امثال اين‌ها، امنيت فردی و خانوادگی و شغلی و روحی و فرهنگی ايرانيان شايسته و کاردان و شرافتمند را از آنان بربايد و سرانجام، انسانهای صاحب حق و شهروندان آزاد و آزاده و شريف و آزموده و مجرب را پس ازآن که از شرکت در زندگی اجتماعی و شغلی و فرهنگی و آموزشی محروم ساخت ، از کشورشان به آنسوی مرهای ميهن بگريزاند و در کوه‌ها و بيابانهای کشورهای همجوار سرگردان کند و باکينه و تکبر تمام به اين شيوه فخر بفروشد و بی‌وقفه به عربده‌های خفقان آور دينی و سياسی،گوش فلک را کر کند و ايرانيانی را که از سرزمينشان تارانده و از ريشه و خويش و پيوند، جدا افکنده است، فراريان ضد انقلاب بنامد.

کاری که سی و چهار سال است دست پروردگانِ خمينی در ايران بدان مشغولند و آخرين امواجش پس از سی سال، اينک به خودِ شما و شاگردان شما و دوستان و دوستداران شما نيز رسيده است و احتمالاً همراه با موج جديدِ گريز از ميهن ـ که انقلابيونِ اسلاميونی چون مهاجرانی‌ها و کديور‌ها و مزروعی‌ها و بسياران ديگر نيز در ميان آنان هستندـ عدد ايرانيانِ آواره شده و ترک ديار کرده اين روز‌ها، از چهار مليون پيشين نيز برگذشته است و دريغا که گويا اين کاروان گريزان از حاکميت دين بر ايران را سرِ باز ايستادن نيست.

سرانجام گويی ـ و اميدوارم چنين باشد ـ که آن طوق لعنت شوم و آن مارک ِ رذيلانهء «خودی و ناخودی» (اين هديهء ضد ايرانی و وطن فروشانهء حکومت دينی به ملت ايران)، سرانجام در سرزمين‌های بيگانه و در تبعيد، از ميان ما ايرانيان رخت بربسته و جای آن را درد‌های مشترکی گرفته است: همچون رنج ِ ترک ديار و غمِ غربت و غصه و اضطراب برای آيندهء وطنی که در منجلاب حکومت دينی غرق است. باری، موجِ جديدِ گريز از کشور، شما اصلاح طلبان حکومتی را هم از ين بابت، همدرد ما کرده و با ما به فصل مشترکی رسانده است و فرصت تبادل سخن و احتمالاً بازگشودن سفرهء دل و گفتن بسياری ناگفته‌ها ی ما را با شما نيز فراهم آورده است که می‌بايد به فال نيک گرفت. (اگرچه تريبونهای گوناگونمربوط به رسانه های دولتی فرنگستان هم مثل بسياری از پاداش ها و جايزه ها نصيب همفکران اصلاح طلب شما می شوند و غالبا در اختيار شما و دوستان شماست! )

در هرحال، سخن هابرماس در زمينهء پُست سکولاريسم چه دخلی دارد به ما ايرانيان و چه دخلی دارد به عرب‌های سلفی و وهابی سعودی و کويتی و چه دخلی دارد به شيخ‌های نفتی حرمسرا دار عهدبوقی؟
در کجا هابرماس، فيلسوف آلمانی، بنياد انديشه‌هايش را بر تاريخ و فرهنگ و تفکر و ذهنيت ما ايرانی‌ها نهاده بوده است که اکنون، حاصل انديشه‌های او در زمينهء دين و رابطه‌اش با حکومت و دولت و سياست، بتواند چراغ راهی يا مدلی برای ما ايرانی‌ها انگاشته شود؟

مگر نه آنست که از سال ۵۷ تا امروز ذهنيت‌های سنگواره‌ای قرون ماضی را يکراست از قم و نجف به تهران آورديم و بر تخت سلطنت نشانديم و جامعهء سکولارخود را (علی رغم ضعف‌ها و ناکارآمدی‌هايی که داشت) به روحانيت قشری و خود پسند و نادان و قصی القلب تسليم کرديم و سی و چهار سال تمام است تا همهء سرمايه‌های مادی و معنوی و انسانی ملت ايران را خرج «حفظ نظام» يعنی حفظ استبداد، حفظ فساد، حفظ فحشاء، حفظ شکنجه و حفظ کشتار و حفظ سنگسار و حفظ ويرانگری وحفظ چپاول و حفظ اختلاس‌های نجومی وحفظ خفت ملی و حفظ بيداد و به قول شما حفظ «کافرپروری» می‌کنيم؟

و مگر نه آنست که سی و چهار سال است به پاس «حفظ نظام» ـ که گاهی لباس «اصلاح نظام» هم به تن می‌کند ـ ذهن نسل‌های در هم گسيخته و لت و پار شدهء ايرانی را از فريب و تحجر و خرافه و نادانی می‌انباريم؟ فريب وخرافه و جهل و تحجری که همواره ملايان، پرورندگان و مروّجان و ميراثداران و پاسبانان آن بوده‌اند و اينک بيش از سه دهه است که جمعی کتاب خوانده و دانشگاه ديده نيز، به بوی قدرت و جاه و مال و منال يا به سائقهء تعصب دينی و قشريت ، يا از روی فرصت طلبی‌های رذيلانه و کاسبکارانه، در پراکندن و در نهادينه کردن و ابد مدت کردن آن با حکومت ملايان همدست گشته و به عملهء ظلم آنان بدل شده‌اند؟

متأسفانه ناگزيرم که بر ملالِ شما و خوانندگان بيفزايم و پی در پی، نکبت و توحش ِمُسلط بر ايرانِ خمينيستی را يادآوری کنم، باشد تا از من بپذيريد که جهد و تلاش ايرانيان پيش از هرچيز می‌بايد صرف خروج وصرف رهايی از اين استبداد سياه دينی گردد و در اين مسير پر مخاطره و گريز ناپذير، ايرانيان معاصر نمی‌توانند مسير و مقصد ديگری جز يک جامعهء سکولار پيش رو داشته باشند.

جامعه «پُست سکولار هابرماسی» پيشکش مغربيان باد که پس از سيصد سال سکولاريسم، لابد از منظر آقای هابر ماس، در اين سالهای نخست هزارهء سوم ، دچار «عقدهء خود کم کليسا بينی» شده و به آن نيازمند شده‌اند و به هرحال از زبان فيلسوفان خود چنين چنين نيازی را مطرح می‌کنند!

ما ايرانيان را همين سکولاريسم ناقابل و لائيسيتهء دست نيافته کفايت است که مثل هوا به آن احتياج داريم زيرا زندان سکندر حکومت دينی فرصت تنفس را از ايرانيان وحتی از فرهنگ ايران سلب کرده است!

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا «ملک سليمان» بروم

تنها با رسيدن به چنين جامعه ايست که مقدمات رسيدن به آزادی و دموکراسی برای ايرانيان فراهم خواهد شد.

به ويژه در يک جامعه سکولار است که دين از گزند دين فروشان و متوليان غاصب و فريبکارِ دين‌‌ رها می‌شود و ارج و حُرمت خود را باز می‌يابد. زيرا دين در يک جامعه سکولار، از کميته‌ها و پاسدارخانه‌ها و زندان‌ها وخانه‌های امن واز شکنجه گاه‌ها و از خزانهء بانک‌های مرکزی و از صندوق سرمايه‌های ملی و از دستگيرهء شير نفت و گاز کشور و ازساير مراکز دولتی و نهاد‌های سياسی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی ِ اشغال شده، به جايگاه اصلی خود که همانا قلب مؤمنان، باشد، و به مساجد و معابد و اماکن مقدس بازگشته و از گزند پليدی‌ها و پلشتی‌های اصحاب قدرت و جاهلان سالوس و تبهکاران و غارتگران دينسالار رهايی خواهد يافت و نيز از «شنعت طاعنان و تقدس شکنان و سخره گران» نيز خواهد رهيد!

بنابراين ، جا دارد که شما هم به عنوان مؤمنی انديشمند و صادق، در اين مسير بکوشيد و ملت ايران را در مبارزهء بزرگش برای آزادی و دموکراسی (که نمی‌تواند دينی باشد) ياری کنيد وشما در اين کار تواناييد و ملت ايران ونسل‌های آيندهء اين سرزمين از شما انتظار دارند تا نخست از نقدِ خمينی‌گری آغاز کنيد که در چنين امری از شايسته ترينان روزگاريد، زيرا هم دانش و آگاهی وتجربه و بيان و قلم داريد و هم از نزديک و از آغاز ، با سرگذشت شوم و خسرانبار خمينيسم در ايران مأنوس و مألوف بوده‌ايد!

۷

جناب سروش

آگاهيد که ما ايرانيان در نخستين سالهای انقلاب مشروطيت توانستيم تا از «رعيت» (سوژه) شاه به شهروندان ايرانی رفعت يابيم. توانستيم که صاحب مجلس شويم و از طريق آن، با حقوق مدنی و سياسی خود آشنا شويم و توانستيم به آرزوی «حق حاکميت ملی» خود واقعيت بخشيم، اگر نشد و نتوانستيم تا آنچه را که به خون دل کسب کرده بوديم به تمام و کمال حراست کنيم، امر ديگری ست که بار حسرت آنرا بر دوش می‌کشيم، با همهء اين احوال ما صاحبِ حق شده بوديم و حتی ديکتاتور هم ـ اگرچه بر آن ضرباتی وارد آورد ـ در نفی کامل آن موفق نبود.

اما حکومت دينی شما (شما می‌گويم زيرا همراهی شما و هم انديشان شما در استقرار آن نقشی داشت ومتأسفانه در استمرار آن هم بی‌نقشی نيست.) يعنی حکومت فقهای شيعی، نه تنها حق شهروندی ما، بلکه همهء حقوق انسانی ما ايرانيان را غصب کرد. ما ايرانيان در حکومت دينی متبوع شما، از مقام شهروندی به صغار و محجور (اطفال صغير و ديوانگان) تنزّل يافتيم و سرنوشت ملت ما بازيچهء آزمندی گروه خوپسند و بی‌عاطفه ای شد که وطن پرستی را شرک می‌دانستند و ملت ايران را به رسميت نمی‌شناختند و با تاريخ ايران دشمن بودند و هويت ايرانيان را که در کورهء گدازان دوسه هزار سالهء تاريخی قوام يافته بود به هيچ می‌شمردند و آغاز تاريخ کشور را به دليل ايدئولوژی رسمی حکومتی شان (که همان اسلاميسم سياسی بود) ، سالِ هجوم عرب و پيروزی سعد وقاص بر ايرانيان انگاشتند و بر مبنای همين منطق ايدئولوژيکِ اسلاميسم سياسی، ملت ايران را «اُمت» ناميدند و اين واژهء شوم ضد ايرانی را در برابر امام نهادند و ملايی را«امام» وسپس او را «ولی فقيه» خواندند و «ولايت امر» يعنی «حق حاکميت ملت ايران» را بدو بخشيدند و درکی که از مفهوم «امت» داشتند معادل با معنايی بود که رابطه رمگان و چوپانان را فراياد آنان می‌آورد. و بدينگونه حاصل ۱۵۰ سال کوشش فکری و فرهنگی و سياسی ايرانيان را بر باد دادند.

واژهء امامِ اُمت، که در دهسال نخستين تسلط ملايان با ميخ و چکش در ذهن کودک و جوان و پير ايرانی می‌کوبيدند يک اهانت بزرگ تاريخی به ملت ايران بود و شما و همفکران شما نيز به آن معترض نبوديد چون اهل ايمانيد و به آن آوارِدهشتناکی که به اسم اسلاميسمِ سياسی و ايدئولوژی اسلامِ انقلابی و انقلابِ اسلامی و صدورِ اسلاميسم بر سر ايرانيان فروريخته بود، ايمان دينی و سياسی داشتيد. نديديد يا ديديد و پسنديديد زيرا فاجعه بزرگ را ضرورتی انگاشته بوديد که می‌بايد پيش می‌آمد و ملت ايران بهای گزاف آن را می‌پرداخت تا جهانبينی آرمانی شما و رؤيا پروری‌های دينی انقلابی شما در مدينهء فاضلهء خمينيستی ی (ولايت فقيه) تحقق يابد و تحقق يافت!

قصد داشتيد تاسراپای جامعه را به مسجدی بدل کنيد که نور ايمان در همهء زوايای آن پرتو افشان باشد و عدل علی از بازوی خلخالی وخنجر لاجوردی بترواد و معجزهء محمدی از خشونت و خودپسندی و حق نا‌شناسی و پيمان شکنی خمينی ساطع گردد!

و غافل بوديد که مسجد شما‌‌ همان «مسجد ضرار» بود که در قرآن از آن سخن رفته بود و راه به جهنمی داشت که شعله‌های آن هست و نيست ملت ما را سوزانده است و همچنان می‌سوزاند و خود شما هم برای گريز از هُرم دوزخی ی آن ترک ديار کرده‌ايد.

به زبان مولوی:
مسجدی بر جسر دوزخ ساختند
وندرآن نرد دغا‌ها باختند

باری جناب سروش گلايه‌های خشمناک شما از «کافران مسلمان کش» چندان اعجاب انگيز است که نگاهی به هريک از جمله‌های آن نمکی به زخمی می‌فشاند و جراحت نيم بسته‌ای را باز می‌کند. سخن فراوان است، از مخالفان گله نکنيد. به سراغ ريشهء درد برويد:

لازم نيست راهِ دور برويد به مخالفان و زخم خوردگانِ حکومت متبوعِ خويش رجوع کنيد تادريابيد چرا و از چه روست که برگشتگان ِ از دين و تقدّس شکنان و به قول شما «کافرکيشان»ـ که غالبا از ترک ديارکردگان و گريختگان از جهنم حکومت دينی‌اند ـ «زبان به شنعت گشوده، خبث می‌گويند و بشاشت می‌اندوزند»؟
خروج از دين در نظام بيداد گر و خونينی که خمينی و همدستانش بر ايرانيان تحميل کرده‌اند، دستآورد جديدی نيست. اين سخن از ضد انقلاب نبود، از افسران بسمل کردهء نظام پيشين نبود، از بی‌خدايان و کافرکيشان و معارضان نظام ولايت فقيه نبود. اين سخن از برگزيدهء رهبر و نخست وزير دولت موقت انقلاب، يعنی سخن مهندس مهدی بازرگان بود که خطاب به رهبر «فره‌مند» و« امام » شده و از بُت فراگذشتهء آن روز‌ها گفت:
«قرار بود با برقراری اسلام در ايران "يدخلون فی دين الله افواجا" درکار باشد حال آنکه با وجود کميته‌ها و اعدام‌ها و مصادره‌ها و نمايش چهره خشن دين شاهد "يخرجون من دين الله افواجا" شده‌ايم».

پس خروج از دين با ورودِ «امام» ی آغاز شد که آمده بود تا «معنويت مردم را بالا ببرد و انسانيت مردم را بالا ببرد» اما با تکيه زدن بر تخت سلطان يا خليفه ستمکار و باتلفيق قدرت زمينی و آسمانی و با غصب قدرت جهنمی سلطان مستبد واتحاد آن با قدرت سنتی و روحانی ی ارباب ِ دين، هردو نيروی مهارناپذير کهنسال را در چنگال فرد کهنه انديش و کينه توز و خونريزی متمرکز کرد که نه به انسانيت توجهی داشت و نه دلی برای وطنی به نام ايران در گرو نهاده بود .

باری «يخرجون من دين الله» با «يدخلون الامام فی الحکومة» همراه و هم زمان بود.

روحانيت شيعه، خود، رأساً به جای «امام زمان» ظهور کرد و مدعی وظيفهء آرمانی اوشد و آن حقی را که طی قرنهای متمادی تنها سزاوار او می‌دانست و برای او تبليغ می کرداز او سلب کرد ، يعنی حق حکومت را از او مصادره و به نفع خود و گروهی از ملايان (فقها) غصب کرد.

بدينگونه، با تکيه بر عواطف دينی مردم، اختيارات سنتی روحانيون را با استبداد کهنسال شاهی درآميختند و با جمع اختيارات لاهوتی و ناسوتی (يعنی قدرت سياسی زمينی و نيروی اسطوره‌ای و اسرارآميزعالم غيب هردو، يا به قول «ميرچا الياده»با ترکيب ساکره و پروفان يا مقدس و ملوث) و تمرکز آن در دست يک تن، به آنچنان نيروی لجام گسيخته و ويرانگری دست يافتندکه خود ِ خدا هم جلو دار آنان نيست.

باری «يخرجون من دين الله» در اثر رفتار و روش چنين ابوالهول خونريز و چنين بُت ِ خودکامه‌ای در سالهای نخستين انقلاب آغاز شد.

و خود کرده را تدبيری نيست جناب سروش. ملايان شيعی از‌‌ همان آغاز ، دين را بدل به ابزار قدرت و سپس برای حفظ همان قدرت ، آنرا بدل به ابزار سرکوب و جنايت کردند و بدينوسيله مردم ايران را در برابر ايمان مذهبی خودشان قرار دادند و خروج از دين و رونق بازار «کافرکيشی» با توجه به آنچه که گذشت و می‌گذرد، واقعه‌ای دور از انتظار نبود ! و اين هنوز از نتايج سحر است!

چو تو خود کنی اختر ِ خويش را بد
مدار از فلک چشم، نيک اختری را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت سوم اين نوشته را در روزهای آينده خواهيد خواند
م. س
پاريس ۲۰. ۶. ۲۰۱۲
http: //msahar. blogspot. fr/

در همين زمينه:
[که دل به‌دست کمان‌ابرويست کافرکيش...، عبدالکريم سروش]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016