گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 تیر» اين است حريف ای دل تا باد نپيمايی، سروش دباغ27 دی» تحول پدر مشهود بود، گفتوگوی سروش دباغ و رضا خجسته رحيمی با نويد بازرگان، مهرنامه
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! سید حسین نصر و پلورالیسم دینی، سروش دباغمصاحبه دکتر سید حسین نصر با نشریه مهرنامه شماره 21 درباره پلورالیسم دینی تحت عنوان " یا باید همه ادیان پذیرفت یا اصلا دین را نپذیرفت" را خواندم؛ آنچه در ذیل می آید ملاحظات انتقادی نگارنده است ناظر به پاره ای از نکاتی که در این گفتگو طرح شده است. 1. سید حسین نصر در بخشی از مصاحبه می گوید که ایده « وحدت متعالی ادیان» که بوسیله ایشان و دیگر سنت گرایان طرح شده، پاسخ درخور و مناسبی به مسئله کثرت بالفعل ادیان می دهد: "... این «وحدت متعالی ادیان» هم متعالی است و هم درونی است. به این عبارت که ما معتقد بودیم که این ادیان یک وحدت درونی دارند نه اینکه در نحو و شکل صوری با هم اشتراک داشته باشند. البته ما احترام کاملی برای ساحت صوری ادیان داشتیم و در صدد تحقیر وجه شکلی ادیان نبودیم. چه اینکه معتقد بودیم شکل ادیان نیز همچون محتوای آنها، از جانب خداوند نازل شده است". چنانکه من در می یابم، صورت مسئله در ادبیات فلسفه دین در این باب عبارتست ازچگونگی تبیین کثرت بالفعل ادیان در عالم انسانی. در واقع، نگاه پسینی- تاریخی به ما آموخته که در عرصه ادیان، هیچ یک از ادیان نهادینه شده تاریخی نظیر هندوئیسم، بودیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام از بین نرفته اند و به یکدیگر تبدیل نشده اند و مثلا همه یهودیان، مسیحی یا مسلمان نشده اند. پرسش مشخص در این میان از این قرار است که چه تبیینی می توان از این تکثر بالفعل ادیان بدست داد؟ کثرتی که غیر قابل تحویل به وحدت است؛ آیا همه گروندگان به ادیان مختلف رستگارند و بر نهج صوابند یا گروهی از گروندگان و یا تنها گروندگان به یک دین مشخص؟ در پاسخ به این پرسش مشخص، می توان مواضع «انحصار گرایی دینی#»، « شمول گرایی دینی#» و « کثرت گرایی دینی#» را از یکدیگر بازشناخت. انحصارگرایان بر این باورند که تنها گروندگان به یک دین معین، مثلا مسیحیت، رستگارند و سایرین حظ و بهره ای از هدایت ندارند. شمول گرایان دایره هدایت و رستگاری را فراختر می دانند و تأکید می کنند مصادیق رستگاران بیش از گروندگان به یک دین معین است. مثلا، برخی از شمول گرایان، غیر مسیحیان را مسیحیان بدون نام و نشانی می انگارند که در سراسرعالم حضور دارند. کثرت گرایان، عموم گروندگان به ادیان گوناگون را رستگار می دانند و از این حیث تفاوتی میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نمی بینند و بیشتر مؤلفه های اخلاقی و سلوکی را در رستگار شدن دخیل می بینند. چنانکه مشاهده می شود، در اینجا با معرکه آراء مواجهیم و باید ادله قائلین به هر یک از این مواضع را در جای خود بررسی کرد و حجیت معرفت شناختی آنها را ارزیابی کرد. فارغ از اینکه کدامیک از این مواضع موجه است ؛ مسئله با به رسمیت شناختن تکثر ادیان آغاز می شود؛ کثرت بالفعلِ غیر قابل تحویل به وحدت. چه هیک که پلورالیست است و چه پلنتینگا که انحصارگراست، با این فرض موضع خود را تقریر کرده و ادله ای له آن اقامه کرده اند. نصر و دیگر سنت گرایانی که از«وحدت متعالی ادیان» سخن می گویند، فارغ از صحت و سقم مدعا و معنایی که ایشان از «سنت» مراد می کنند، ناظر به امر دیگری سخن می گویند و پاسخ مقدری به مسئله دیگری می دهند. در واقع نصر از مسئله وحدت ادیان می آغازد و نه کثرت ادیان؛ ایشان از تحویل ادیان متکثر به یک دین واحدِ متعالی سخن میگوید و از وحدت درونی و صوری و شکلی ادیان مختلف سراغ می گیرد، در حالیکه درمبحث تکثر ادیان، فیلسوفان از کثرت بالفعل ادیان و چگونگی تبیین این کثرت حقیقی آغاز می کنند؛ سخن در اینجا بر سر افتراقات ادیان با یکدیگر است نه اشتراکات آنها. البته، لازمه این سخن این نیست که نمی توان بین ادیان شباهتی سراغ گرفت و فصل مشترکی میان آنها یافت نمی شود، بلکه تأکید بر این امر است که نصر به عنوان یک سنت گرا در این گفتگو به مسئله دیگری پاسخ می دهد، نه مسئله ایکه در ادبیات فلسفه دین درباره تبیین تکثر ادیان مد نظر طرفین بحث است. هم هیک، به عنوان یک پلورالیست دینی، و هم پلنتینگا به عنوان یک انحصار گرای دینی به مسئله به نحو یکسانی نظر می کنند، هر دو اختلافات بالفعل ادیان را به رسمیت می شناسند و با پیش چشم داشتن این اختلافات غیر قابل رفعِ میان ادیان نهادینه شده تاریخی موضع مختار خویش را تقریر می کنند؛ در حالیکه نصر مسئله را به درستی تقریر نمی کند و به جای پرداختن به تکثر بالفعل میان ادیان ، مسئله مونیسم را پیش می کشد و در پی تحویل کثرت به وحدت است. بگذریم ازاینکه، چنانکه در جای دیگری آورده ام، معنایی که ایشان و برخی از سنت گرایان از مفهوم «سنت» مراد می کنند ، گزینشی و تحویل گرایانه است و نسبت چندانی با همه مؤلفه های سازنده سنت ستبر دینی ندارد؛# چرا که جایگاه فقه و تفسیر اسلامی در آن روشن نیست و از این مؤلفه های سنت چندان سخنی در میان نیست و صرفا برخی از مؤلفه های سنت پسِ پشت نظیر عرفان و فلسفه اسلامی برجسته شده، برخی دیگر مغفول واقع شده و در عین حال بر گذشته با شکوهِ سپری شده انگشت تأکید نهاده شده؛ گذشته ایکه حس نوستالژیک ما نسبت بدان برانگیخته می شود و قرار است با نفی تمام عیار مدرنیته ایکه در سوبژکتیویسم متجلی شده، دوباره در جهان راززدایی شده کنونی سر بر آورد. شایگان به درستی توضیح می دهد که در جوامع پیرامونی نظیر ایران، برخی متفکران، با اخذ مفهوم ایدئولوژی در معنای مدرن کلمه، به « ایدئولوژیک کردن سنت» مبادرت ورزیده، درک و تلقی گزینشی از سنت دینی به دست داده اند.# به نظر می رسد تلقی نصر از «سنت گرایی» نیز روی دیگر همان سکه است و بیش از اینکه متناسب و متناظر با جمیع مؤلفه های سنت دینی باشد، تصویری است گزینشی و دلبخواهی از میراث اسلامی ما. تصویر گزینشی نصر و سنت گرایان از مفهوم «سنت» قاعدتا فرسنگها فاصله دارد با تصویری که فیلسوفان و متألهان برجسته ای نظیر مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری از مقوله سنت دینی داشتند ؛ تصویری که متوازن و جامع الاطراف است و در همه مؤلفه های سنت دینی نظیر عرفان، فلسفه، فقه، کلام، تفسیر... به دیده عنایت می نگرد. از اینرو، طباطبایی و مطهری، درکسوت متکلم و فیلسوف مسلمان، در « اصول فلسفه و روش رئالیسم» با مدد گرفتن از زرادخانه فلسفه اسلامی، به نقد مارکسیسم مبادرت ورزیدند و در عین حال در کند و کاوهای دینی و احیاگرایانه خویش از فقه ، تفسیر، عرفان و تاریخ اسلام غفلت نمی کردند و سنت دینی را متشکل از همه این مؤلفه ها می انگاشتند، نه برکشیدن برخی مؤلفه ها و کنار نهادن مؤلفه های دیگر به نحو گزینشی و غیر روشمند. 2. تلقی سید حسین نصر ازمسأله کثرت ادیان در این بخش از مصاحبه نیز دیده می شود: «همان طور که گفتید سنت گرایانی مثل بنده معتقد به وحدت ادیان هستیم. اما شما به این ادیان باید واژه « سماوی» را نیز بیفزایید. به این معنا که ما معتقد به وحدت ادیانی هستیم که سرمنشاء و سرمنزل آسمانی دارند. تنها ادیان و مکاتبی منتج به نجات می شوند که منشأ الهی داشته باشند... تنها دین های اصیل و تاریخی عالم که آخرین آنها نیز اسلام هست، نجات بخش و برحق هستند... از لحاظ نظری و بالذات این ادیان از جانب خداوند آمده اند و پیامشان رستگاری و وصول به حق هستند» به نظر می رسد که مراد نصر از «ادیان» در اینجا، تنها ادیان ابراهیمی است، ادیانی که به ادیان ابراهیمی یا سامی موسومند و خدای انسانوار# از مقومات متافیزیکی آنهاست ؛ در حالیکه در مبحث تکثر ادیان سخن بر سر رستگاری گروندگان به ادیان شرقی نظیر بودیسم نیز در میان است؛ ادیانی که از جانب خداوندِ ادیان ابراهیمی نازل نشده اند و مفاهیم پیامبری و وحی در آنها دیده نمی شود و به تعبیر نصر منشأ الهی ندارند و سماوی نیستند. جان هیک در آثار خویش هم استشهادات زیادی به آثار عرفانی و اخلاقی ادیان شرقی کرده و هم در صورتبندی مسئله کثرت ادیان نهادینه شده تاریخی آنها را لحاظ کرده است. اما نصر، چنانکه دیدیم، مقوله رستگاری و نجات را منحصر به ادیان الهی می داند و بیرون از وادی این ادیان رستگاری و نجات را سراغ نمی گیرد. فارغ از تبیینی که نصر از مسئله کثرت ادیان بدست می دهد و ادله ایکه در دفاع از موضع خویش اقامه می کند، در صورتبندی مسئله باید ادیان شرقی را نیز لحاظ کند؛ در واقع چه ایشان قائل به پلورالیسم دینی باشد و چه دیگر شقوق را موجه بینگارد، در صورتبندی مسئله باید همه ادیان نهادینه شده تاریخی لحاظ شود، نه صرفا ادیان ابراهیمی. اما به نظر می رسد نصر صرفا به ادیان ابراهیمی بسنده کرده و در صورتبندی مسئله اشاره ای به دیگر ادیان نکرده و تلقی ناقصی از آن بدست داده است. 3. درادامه مصاحبه آمده است: «...من با هیک در این مورد { پلورالیسم مذهبی} بسیار مبا حثه داشته ام... در این مورد با فلاسفه و متکلمان دیگر مسیحیت نیز مباحثه و مناظره داشته ام...جان هیک می گفت برای اینکه ما مسیحیان به مسلمانان نزدیک شویم، باید مسیحی بمانیم اما « تثلیث» را به کناری نهیم. من به او گفتم که به عنوان یک مسلمان حاضرم با شما در مورد « تثلیث» و « توحید» مباحثه کنم، اما هنگامیکه شما تثلیث را کنار می گذارید، من با شما سخنی ندارم. چون شما دیگر نماینده دیانت مسیحی نیستید، بلکه فردی هستید که اعتقادات خاصی دارید...وقتی من مسلمان با هیک مسیحی می خواهیم گفتگو کنیم، نمی توانیم یک مسئله بنیادین مسیحیت را به کناری نهیم و بگوییم آن که هیچ! برویم سراغ مسئله بعدی؛ به نظر من درباره ادیان اینگونه نمی شود بحث کرد...شما اگر به عنوان یک مسیحی بیایید و تثلیث یا تجسد را از دین خود حذف کنید، واضح است که دیگر مسیحیان این مسأله را رد می کنند...همانطور که گفتم {هیک} برای خودش رسالتی و وظیفه ای احساس می کرد که ادیان را به همدیگر نزدیک کند، چنانکه بنده هم همین رسالت را برای خودم قائل هستم و پنجاه سال است که دارم در این مورد سخن می گویم و کتاب می نویسم و مصاحبه می کنم». به نظر می رسد این بخش از سخنان نصر از ابهامات و خطاهای چندی رنج می برد. اولا گویا ایشان چندان عنایت ندارند که کل گفتگو درباره تبیین کثرت بالفعل ادیان است و قرار است صبغه فلسفی داشته باشد و نه سویه کلامی و الهیاتی. این امر که هیک یا هر شخص دیگری قائل به تثلیث هست یا نه و اگر قائل به تثلیث نباشد، دیگر مسیحیان موضع او را بر نمی تابند، ربطی به مسئله تبیین تکثر بالفعل ادیان ندارد. چنانکه پیشتر ذکر شد، تبیین کثرت بالفعل ادیان با مفروض گرفتن این تفاوتها آغاز می شود و بنا نیست در یک بحث فلسفی عقاید گروندگان به ادیان گوناگون محک زده شود؛ بلکه در جای خود باید بدان پرداخته شود. هیک حق دارد هر رأیی را که در الهیات مسیحی موجه می انگارد اتخاذ کند و در عین حال بحث دین شناسانه خود را پیش ببرد. در بحث از تبیین کثرت بالفعل ادیان، چنین انتظاری از طرف مقابل داشتن و در پی حک و اصلاح عقاید او بر آمدن، موضوعا خارج است و ارزش معرفتی ندارد. مضافا بر اینکه اگر نصر خود را پلورالیست می داند، چنانکه در این مصاحبه بر آن تأکیدمی کند، از مقومات «پلورالیسم نجات» این است که رستگاری و نجات فرد دیندار متوقف بر معتقد بودن به فلان و بهمان باور دینی و الهیاتی نیست؛ بلکه زیستن اخلاقی و پروای دیگران را داشتن و تبدل شخصیت پیدا کردن و نیایش کردن در رستگاری متدینان مدخلیت تام دارد؛ به تعبیر سپهری: « قرآن بالای سرم، بالش من انجیل، بستر من تورات، و زبرپوشم اوستا، می بینم خواب: بودایی در نیلوفر آب/ هر جا گل های نیایش رست، من چیدم ».# اگرنصر خود را پلورالیست می انگارد، باریک شدن در عقاید دیگران و واکاوی معتقدات ایشان، نوعی بر سر شاخ نشستن و بن بریدن است؛ چرا که کثرت گرا بودن و جاده هدایت و رستگاری را فراخ دیدن و از پلورالیسم نجات دم زدن، و در عین حال عبور دادنِ معتقدات دینی دیگران از صافیِ تنگ آموزه های الهیاتی نقض غرض است و ره به جایی نمی برد؛ مگر اینکه نصر ردای پلورالیسم را از تن به در آورد که آن نیز با تأکید مؤکد ایشان بر پلورالیست بودن خود و دیگر سنت گرایان منافات دارد. در یکی از دیدارهایی که با هیک در نیمه اول دهه هشتاد شمسی داشتم، ایشان به گفتگوی خود با نصر اشاره می کرد و از این سخن او مبنی بر چرایی دست کشیدن هیک از آموزه تثلیث اظهار تعجب می کرد. به نظرم حق با هیک است و موضع نصر در اینجا ناموجه است و از صورتبندی و انتظار نادرست او از مسئله نشأت می گیرد. ثانیا مگر تمام مسیحیان درباره مفهوم تثلیث و اهمیت آن در نظام الهیاتی مسیحیت با یکدیگر هم رأیند؟ البته مسیحیت ارتدوکس چنین خوانشی از منزلت و اهمیت این آموزه الهیاتی دارد و قرائت های دیگر را بر نمی تابد؛ اما مگرخوانش های غیر ارتدوکس و نا متعارف از مفاهیم دینی والهیاتی در عالم مسیحیت یافت نمی شود؟ در سنت عرفانی ایرانی- اسلامی ما، درک و تلقی عرفا از مفهوم توحید تفاوت محسوسی با درک متکلمان و فقها از این مقوله دارد؛ عرفا از مفاهیمی چون « عنقاء مغرب»، « مقام عمی»، « وحدت حقه حقیقیه»، « فیض اقدس» و... برای تبیین تلقی خود از امرمتعالی مدد می گیرند، حال آنکه فقها و مفسران و متکلمان چنین نمی کنند و تلقی دیگری از خداوند و مبدأ هستی دارند . اما لازمه این سخن این نیست که عرفا را در عداد ساکنان جامعه اسلامی قلمداد نکنیم و آنها را بیرون برانیم؛ کما اینکه نصر نیز در این مصاحبه برای تبیین موضع سنت گرایانه خویش، به مولوی و ابن عربی استشهاد می کند و قاعدتا ایشان را مسلمان بحساب می آورد. بر همین سیاق، عارفی چون مایستر اکهارت و فیلسوف و متألهی چون هیک نیز در دل سنت مسیحی ، درک و تلقی شاذ خویش از امر متعالی را بدست داده اند و مادامیکه خود را مسیحی می انگارند، دلیلی نداریم تا ایشان را مسیحی نینگاریم، حداکثر می توان ایشان را مسیحیِ غیر ارتدوکس بحساب آورد، همین و بس. ثالثا چنانکه آثار هیک درباره چگونگی تبیین کثرت ادیان نشان می دهد، او در پی نزدیک کردن ادیان مختلف به یکدیگر بر نیامده و چنین رسالتی برای خویش قائل نیست، بلکه می کوشد تا با ادله ایکه اقامه می کند، تبیین موجهی از تکثر بالفعل ادیان بدست دهد و درباره مقولاتی چون « حقیقت هستی»، « هدایت» ، « رستگاری» و « زیستن اخلاقی» نظریه پردازی کند و درمقابل انحصارگرایان و شمول گرایان، از کثرت گرایی دینی دفاع کند.البته کسی که کثرت گرای دینی است و عموم گروندگان به ادیان مختلف را رستگار می داند و نشستگان بر سر یک سفره و ساکنان یک کوی؛ انسانهای انضمامیِ اخلاقی با پیشینه های معرفتی و دینی گوناگون را دوست می دارد، ولو اینکه با عقاید ایشان بر سر مهر نباشد؛ اما لازمه این سخن قائل بودن به رسالتی برای خویش در جهت تقریب ادیان نیست، کما اینکه به نظر می رسد هیک چنین تصویری از خود ندارد. اگر نصر چنین رسالتی برای خویش قائل است، نفیا و اثباتا ربطی به مسئله تبیین کثرت بالفعل ادیان ندارد. 4. در ادامه مصاحبه نصر درباره نسبی گرایی می گوید: «...جان هیک از یک حیث نسبی گرا نبود. او می گفت من معتقدم خداوند مطلق است، پس من نسبی گرا نیستم. اما جایی که نسبی گرایی رخ می نمود، آنجا بود که جان هیک دریافت پیام خداوند را فقط بشری می دانست و این در عالم نسبیت معنا پیدا می کند. پس جان هیک می گفت خدا مطلق است، اما دریافت کننده پیام خدا متعدد است، پس معنایی نسبی دارد. اینجا بود که من با هیک مخالف بودم ». به نظر می رسد هم قرائت نصر از رأی هیک ناموجه است و هم تلقی ایشان از نسبی گرایی مبهم و ناروشن است. نه هیک قائل به نسبیت گرایی است و نه هر کسی از دریافت کنندگان متعدد پیام خدا سخن بگوید نسبی گراست. هیک، چنانکه در نوشته های خویش تصریح کرده، در معرفت شناسی خود، منکر رئالیسم خام# است و قائل به رئالیسم انتقادی# و تقرب به واقعیت است؛ اما لازمه منطقی رئالیسم انتقادی نسبی گرایی نیست، بلکه تأکید بر تو بر تو بودن و دیریاب بودن حقیقت است. به تعبیر دیگر، گزاره های معرفت بخش در نظام دینی و فلسفی هیک، واجد حجیت معرفت شناختی اند و محتوای صدق دارند، حال آنکه اگر مراد از نسبی گرایی در نظر نصر، وابسته به شخص و عاری از محتوای صدق بودن دعاوی دینی باشد، قطعا موضع هیک غیر نسبی گرایانه است. اگر هم مراد از نسبی گرایی تأکید بر تخته بند زمان و مکان بودن معرفت ما به جهان پیرامون باشد، این امر منافاتی با معرفت بخش بودن درک و تلقی دینی انسان ندارد؛ چرا که همچنان می توان از مقولاتی چون صدق و توجیه دعاوی دینی سراغ گرفت و آنها را در میان آورد. علاوه بر این، چه اشکالی دارد دریافت کنندگان پیام خدا متعدد باشند و موضع فرد غیر نسبی گرایانه باشد؟ مگر مطابق با آموزه های اسلامی، پیامبران متعددی دریافت کننده پیام خداوند نبوده اند؟ چرا اگر کسی چنین رأیی داشته باشد، نسبی گرا قلمداد می شود؟ همچنین، کثیری از فیلسوفان دین معاصر که از معرفت بخش بودن تجربه های دینی دفاع می کنند و آنرا به مثابه دلیلی له وجود خداوند بحساب می آورند، از کثرت تجربه های دینی سخن می گویند و تجربه های دینی متکثرِ متعدد را معرفت بخش می انگارند. لازمه این سخن این است که تعدد دریافت کننده پیام خدا یا تعدد مواجهه با امر متعالی مدخلیتی در نسبی گراییِ مد نظر نصر ندارد. 5. در ادامه مصاحبه نصر می گوید: « انسان اختیار دارد اما به نحو بالقوه اختیار دارد... معمولا انسانها در دنیایی زندگی نمی کردند که قدرت انتخاب دین خودشان را داشته باشند... من معتقدم که ساختار فکری بشر بگونه ای نیست که بتواند به خواستگاری چند دین برود ، با آنها صحبت کند، روی آنها مطالعه داشته باشد و سپس یکی از آن ادیان را انتخاب کند. این یک نکته بسیار مشکل و غریب است و بشر هیچوقت این گونه زندگی نکرده است و این گونه دین خود را انتخاب نکرده است» سخن نصر مبنی بر اینکه انسان به نحو بالقوه اختیار دارد، نا دقیق و غیر فلسفی است. انسان یا مختار است و می تواند برای تصمیم گیری ازاختیار خود استفاده کند و یا مجبور است و فاقد اختیار و همه کنشهای او مجبورانه و از پیش تعیین شده است. می توان گفت برخی از انسانها از اختیار خود کمتر استفاده می کنند، اما این سخن با این مدعا که انسان به نحو بالقوه اختیار دارد متفاوت است. علاوه بر این، مطالعه تاریخی- تجربی ادیان نشان می دهد که برخی انسانها در طول زندگی خویش به مطالعه چندین دین پرداخته اند و تأملات و تجربه هایی داشته اند و دین خود را تغییر داده اند؛ چرا ساختار فکری بشری مانع از مطالعه درباره چندین دین باشد؟ اگر چنانکه نصر می گوید، ساختار فکری بشر بگونه ای باشد که نتواند روی ادیان مطالعه داشته باشد و یکی را برگزیند، تبلیغ دین امری عبث و بی فایده خواهد بود؛ اما همینکه پدیده انتخاب و تغییر دین محقق شده، بیانگر این امر است که بشر علی الاصول می تواند چنین کند. نصر می تواند مدعای خود را اینگونه صورتبندی کند که دینداری عموم انسانها معلل است و صبغه میراثی دارد و ارتباط وثیقی دارد با اینکه در کدام خانواده و فرهنگ بدنیا آمده باشند؛ اما لازمه این سخن این نیست که همه انسانها چنین باشند؛ چرا که انسانهایی در طول تاریخ سر بر آورده اند که از دین موروثی خود فراتر رفته اند و به نتایج دیگری رسیده اند. به تعبیر دیگر، این مدعا موجبه جزئیه است و اطلاق و کلیت ندارد. جهان تکنولوژیک جدید البته امکان مطالعه دیگر ادیان را بیش از گذشته فراهم کرده، اما کارکرد قوه عاقله بشر تغییر نکرده است و حقه مهر بدان نام نشان است که بود. هم در گذشته انسان علی الاصول قدرت تغییر دین خود را داشت، هم امروزه؛ هم در گذشته این قصه رخ می داد، هم در روزگار کنونی؛ تنها بسامد تحقق آن در جهان کنونی تغییر کرده؛ از این تغییر بسامد نمی توان احکام کلی را در باب اختیار و ساختار قوه فاهمه استخراج کرد. پس سخن نصر درباره ساختار فکری بشرو نحوه انتخاب دین در شکل کنونی ناموجه است؛ علاوه بر این تقریر او از مقوله اختیار نیز مبهم وغیردقیق است. 6. بنا بر آنچه آمد، می توان چنین انگاشت که سخنان نصر در این مصاحبه درباره چگونگی صورتبندی مسئله تکثر بالفعل ادیان، مقومات پلورالیسم دینی، نسبی گرایی، اختیار و ساختار فاهمه بشر غیر دقیق و ناموجه است و احتیاج به صورتبندی و تبیین مجدد دارد. Copyright: gooya.com 2016
|