یکشنبه 25 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نعل واونه یا پریشانی حافظه، توضیحاتی درباره مجموعه گفتگو با یک شاهد شکنجه و تجاوز، حمید حقشناس

در مطالبی که تا به حال در سی وشش قسمت که از آن به عنوان اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی یاد شده و به قلم آقای نقره کار در گویا نیوز منتشر گردیده ، پرسشها و تردیدهایی را برای من که سالیانی از عمرم را در زندان عادل آباد شیراز زندانی حکومت اسلامی بوده ام ایجاد کرده. بدین لحاظ من در مورد افشاءگری های قبلی ایشان، ابهامات دروغها و راستی های این عامل سابق قوه قضائیه را به آقای نقره کار در کامنتهایم در زیر یکی از مطالب ایشان که در فیس بوک شر شده بود اشاره کردم و آقای نقره کار هم این سئوال ها و ابهامات را برای آن مامورسابق فرستاده تا درزمان مقتضی توسط ایشان جواب داده شود.علاوه بر این قصد من از این نوشتار باز خوانی وقایع دهه شصت در زندان عادل آباد شیراز و مسائل حول حوش آن هست که نوشته های آقای نقره کار به نقل از کارمند سابق قوه قضائیه انگیزه من برای نوشتن این مطلب شده است.اگرچه یادآوری وقایع آن دوران سیاه بعد از گذشت سالیانی طولانی هنوز روح و روان من را میآزارد .

در جدید ترین مطلب ایشان بخش 35 (مرگ فروغ در یخچال )که توسط اقای نقره کار نوشته شده ایشان اشاراتی گنگ و ناقص به موضوعاتی کرده است من بجای اینکه به ایشان تهمت دروغ گویی یا نعل وارانه زدن بزنم یادآوری میکنم که من هم اطلاعاتی البته نه چندان کامل از آن موضوعاتی که ایشان تا به حال مطرح کرده دارم . سعی میکنم به حافظه و یا صداقت کلام ایشان برای افشاگری بیشتر کمک کنم .

ایشان در مطلب شماره سی وپنج به بازداشتگاه ها و زندان ها در شیراز اشاره کرده از جمله زندان خلیلی. در واقع جایی به نام زندان خلیلی وجود نداشت حتما اشاره ایشان به کمیته خلیلی است که مرکز به اصطلاح مبارزه با معتادان و مفاسد اجتماعی بود. این کمیته بدنامترین جایی بود و هست که شهر شیراز به خود دیده است. من خود هیچ وقت گذارم به کمیته خلیلی نیفتاد اما همیشه اخبار هولناکی از آنجا به گوش میرسید . کسانی که انجا بودند چیزهایی از آن تعریف میکردند که مورا بر تن سیخ میکرد. کمتر دختر و پسر جوانی بود که پایش به انجا نرسیده باشد و زخم شکنجه های آنجا را بر پشت و کف پای خود نداشته باشد.

آنطور که شاهدان نقل میکردند درحیاط کمیته خلیلی چند کانتینر گذاشته بودند که به عنوان سلول و بازداشتگاه از آن استفاده میشد یک جایی شبیه به کهریزک با همان اوصاف بود . در روی یکی از کانتینر ها عکس خروسی که تخم گذاشته است کشیده بودند و که زیر آن نوشته شده بود (اینجا خروس را وادار به تخم گذاشتن میکنیم) آنجا بازداشتگاه موقت برای معتادان ,خرده فروشان مواد مخدر و مشروبات الکلی و زنان و دختران و پسران به قول رژیم بد لباس بود واصلا معمول نبودزندانی سیاسی در آنجا نگهداری شود .رئیس آن در آن زمان فرد شریری به نام حسن عکاشی یا عکاشه اهل خرمشهر بود که اصلی ترین وارد کننده مواد مخدر از زاهدان و سیگار قاچاق از بندر عباس به استان فارس بود به همین دلیل با فروشندگانی که مواد مخدر و سیگارقاچاق که این مواد را مستقلا وارد و توضیع میکردند به شدت مبارزه میکرد.یک سوله در فلکه کوزه گری هم انبار کمیته خلیلی بود که مواد قاچاق در به انجا نگهداری میکردند. حسن عکاشه در جریان اختلافاتش با دیگر ارگانهای انتظامی رژیم و اداره اطلاعات در طرح ادغام سازی نیروهای انتظامی در مورد یک رشوه و زور گیری از یک تریاکی متمول دستگیر شد وده ها شکایت قتل تجاوز وزور گیری و در پرونده اش جا گرفت. او چندین بارقبلا به دلیل قتل و تجاوز پایش به زندان رسیده بود اما شکایت قربانیانش به جایی نرسیده بود.از سرنوشت او اطلاعی ندارم اما شایعه شد که در زندان توسط زندانیان عادی به قتل رسید. آقای کارمند سابق قوه قضائیه باید از سرنوشت آن فرد بیشتر بداند.

در ضمن این اولین بار هست که میشنوم کمیته خلیلی در زمان شاه کمیته مبارزه با مواد مخدر بوده است تا انجاکه سن من اجازه میدهد, کمیته خلیلی در باغ مصادره شده یکی از وابستگان رژیم شاه به همین نام برقرار شد. باغ خلیلی به دلیل زیبایی هایش و گلها و درختان کمیابش مورد توجه بوده و قبل از انقلاب هم میتوانست مورد بازدید مردم واقع شود.

در ادامه مطالب در اشاره به بازداشتگا ها ,ایشان از بازداشتگاه وشکنجه گاهی مهم در فلکه ستاد جنب خانه و دفتر حائری امام جمعه شیراز سخنی نیاورده .جایی که زمان ماهرخ زاد دادگاه انقلاب بود . من در آنجا مدتی بازداشت و شکنجه شدم.باعث تعجب هست که ایشان نامی از آن نیاورده است.

در ادامه ایشان به رسیدگی به ورود و خروج زندانیان به عنوان بخشی از کارش و کشتن زندانیان زیر شکنجه اشاره میکند. اولاایشان بگوید منظور رسیدگی به ورود وخروج از کدام زندان جزئی از کارش بوده عادل آباد یا بازداشتگاه سپاه در ارتش سوم. آن زمانی که ایشان میگوید یعنی سال شصت ویک یا شصت ودو مدیریت زندان عادل آباد در دست( شهربانی) بود وپاسداران فقط در امور بند چهار و یک, بند زندانیان سیاسی اجازه دخالت داشتند و ورود و خروج زندانی توسط ماموران شهربانی سابق انجام میشد.

دوما ایشان در جاهایی نامی از کسانی که زیر شکنجه جان باخته اند را برده( در مورد یک نفر را که ایشان نام برده ومن هم آنان را میشناختم شک و تردید دارم) بهتر هست ایشان با توجه به مسئولیتی که جهت ورود وخروج زندانی داشته و با مدد از حافظه قویشان لیستی برای اگاهی مردم از انان ارائه دهند. کم نبودند زندانیانی که زیر شکنجه جان باختند یا زیر ضربات احکام تقتیل لت و پار شدند . ایشان حتما باید بهتر از من بداند.مثل محمود زارعی اهل فسا که توسط بازپرس نصیری با شلیک به سرش در سلول انفرادی سپاه کشته شد.

ایشان نامی از ثابت سروستانی و خود کشی او میبرد.من ثابت سروستانی را چند باری دیده بودم و به یاد میاورم . او درسال پنجاه و نه دستگیر شد و اوایل سال شصت به دلیل بلا تکلیفی طولانی وشرایط بد زندان در بند سه که بند زندانیان عادی بود خودکشی کرد . خودکشی او انگیزه ای شد برای یک شورش گسترده در بندهای دو و سه عادل آباد. شورش با ورود نیروی ضد شورش و کمکی به زندان کنترل و سرکوب شد .مامورین با شلیک پیوسته از هشتی زندان با تیربار مانع از خروج زندانیان از بندها شده بودند . بعد از سرکوب شورش مذکور درشت هیکل ترین و قدبلند ترین زندانی عادی معروف به رضا غول را( اگردر اسمش شک دارم اما از لقبش مطمئن هستم) برای گرفتن زهر چشم از دیگر زندانیان به مدت چند روز به میله های جلو هشتی به صلیب کشیدند. در زمان خودکشی آن ساواکی و شورش من در عادل آباد نبودم و بعد از چهارمین بارکه دستگیریم پس از گذراندن دوران بازجویی و برگشتن مجدد به عادل اباد شرح ماجرا را از دیگران شنیدم.

ثابت سروستانی که به دلیل ساواکی بودن زندانی بود میبایست مانند دیگر همکارانش مثل جان علی نیکنام از افسران ذبده کمیته مشترک رکن دو وساواک, منوچهر چهره نگار رئیس ساواک بوشهر و جابر آردی استواری که به طرف تظاهرات شلیک کرده بود و ساواکی های دیگر در بند چهار نگهداری میشد اما به دلیل نامعلوم به بند عادی منتقل شد که چند ماه بعد خود کشی کرد. ثابت سروستانی زیر بازجویی نمرد و خودکشی او در بند سه عادل آباد صحت دارد.

و در مورد مرگ فروغ که ایشان نوشته.. ایشان نگفته که این واقعه در کجا اتفاق افتاده در عادل آباد یا بازداشتگاه سپاه. مگر بازداشتگاه سپاه سرد خانه داشت!؟ زندان عادل آباد سردخانه داشت که گوشت مصرفی زندان در ان نگهداری میشد که در قسمت آشپزخانه و پشت بند مجردی و سگدانی (نام یک سلول بند مجردی که مامورین به ان سگدانی میگفتند) قرار داشت علاوه بر ان زندانیان کارگر و مامورین شهربانی به ان قسمت زیاد رفت وآمد میکردند اگر فروغ نامی در انجا کشته شده بود با توجه به اینکه ما کانالهای خبری بسیار خوبی در اشپزخانه و بین مامورین داشتیم حتما از آن واقعه با خبر میشدیم و در صورت چنین واقعه ای در آن زمان از طرف ما زندانیان سیاسی عکس العمل مهمی صورت میگرفت. علاوه برآن نمتوانست دکتر افنان(متخصص کلیه و مجاری ادرار) که همان دوران که ایشان میگویند در عادل آباد بود بر سر پیکر نیمه جان او برده شده باشد چون اولا دکتر افنان بهایی بود وبرای اینجور مسائل به سراغ او نمیرفتند دکتر هایی دیگر مثل دکتر بهبهانی دکتر محلوجی و چند دکتر دیگر را در دست داشتند که میتوانستند بر بالین فروغ مذکور ببرند دوما من با دکتر افنان بهایی مدتی درست در همان دوران هم سلولی بودم. و میبایست واقعه را برای من یا کسی دیگر در بند چهار بازگو میکرد. سوما اگر این ماجرا در عادل آباد رخ داده عادل اباد در آن زمان بند پنچ نداشت بند پنج یا بند افاغنه بعدها ساخته شد .



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بدنبال مطالبی به عنوان افشاگریهای یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه به قلم آقای نقره کار سوالاتی از طرف خواننده گان مطرح شد که ایشان هم پاسخ هایی داده اند. اگر چه عمده پاسخ های ایشان بی سر وته است و ناشی از بی اطلاعی یا کم اطلاعی ایشان میباشد. در خوش بینانه ترین حالت میتوان گفت ایشان در یادآوری وقایع دچار پریشانی حافظه شده است و در بدترین حالت میتوان گفت ایشان نعل وارانه میزند ویا اصلا ایشان قصد ارزیابی دارد که چنانچه خود را علنی کند تا چه حد امکان دارد مورد شناسایی مردم و جان بدر بردگان قرار بگیرد.

ایشان اسامی کسانی را در نوشته هایش آورده و وقایع ای را اشاره کرده که لااقل کمکی شد به حافظه دور من برای نوشتن این سطور. انگیزه من برای پاسخ و نوشتن این سطور بازگویی وقایع دهه شصت زندان عادل آباد و وقایع حول و حوش آن و کمک به حافظه وصداقت کارمند سابق قوه قضائیه برای افشاگری بیشتروقایع دهه شصت است که شاید برای اولین بار منتشر میشود.من سالها پیش یک بار خاطراتم را بروی کاغذ آورده ام که بخشهایی از آن درخبر نامه کانون زندانیان سیاسی در تبعید منتشر شد که هنوز درسایت کانون در دسترس میباشد.

در بخش سی وشش, بر درو دیوارهای زندان... به نوشته آقای نقره کار و به نقل از یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه در مورد نوشتن یادگاریها روی دیوار سلولها باید بگویم کلا نوشتن هر گونه یادگاری یا چیز دیگری بر در و دیوار بند ها و انفرادی های بازداشتگاه سپاه و اداره اطلاعات ممنوع بود زندانبانان و بازجوها با نویسنده یادگاری وحتی هم سلولی هایش به شدت برخود میکردند و مورد شکنجه قرار میداند.از طرفی هرگونه تولیدات نوشتاری چه روی کاغذ یا در ودیوار از طرف خود ما هم ممنوع بود چرا که خطرلو رفتن اطلاعات ویاتحت شکنجه قرار گرفتن زندانی را در پی داشت.در انفرادی های سپاه و اداره اطلاعات در فرصت های مختلف سلولها و بند ها مورد بازرسی قرار میگرفت اگر نوشته ای بر دیوار به جا مانده بود با رنگ و بتونه پوشانده میشد واینطور نبود که کسی بره و نوشته هایی رو که مثلا در مدت چند ماه و یک سال نوشته شده بود را بر دیوارها بیابد .شاید جعفر ابراهیمی نامی که /افشاکننده/ نام میبرد مسئول از بین بردن دیوار نویسی های بازداشتگاه بوده و طبیعی بوده که نوشته ها در پرونده نویسنده گان آن ثبت میشده است.

در بخش پاسخ به سوالات در پاسخ چهارم به حمید,ح ایشان خواسته اند از محمد نقره خور بیشتر بدانند.

اینکه محمد نقره خور چگونه کشته شد من اطلاعی ندارم .رژیم هیچ ضابطه ای نه برای شکنجه داشت و نه برای اعدام و کشتن زندانی. به هر شکل ممکن زندانی شکنجه و یا اعدام میشد.بخصوص در مورد محمد نقره خور که علاوه بر اینکه مقاومت میکرد سر موضع مجاهدین هم بود.اما درمطلب شماره بیست ونه ؛دادستان انقلاب با ریختن چسب اوهو....آنطور که راوی گفته گویا محمد نقره خور مجهول والهویه بوده وبعد از دستگیری هویت او برای بازجوها روشن شده وزیر بازجویی با ریخته شدن چسب ؛اوهو؛ توسط دادستان رمضانی به قتل رسیده.... محمد با اسم ومشخصات واقعی اش دستگیر شد وحدود یک سالی هم که در عادل اباد بود و با همین نام زندانی بود. ملاقات هم از طرف خانواده اش داشت .در زمان میرعماد به اعدام محکوم شد و برای اجرای حکم به بازداشتگاه سپاه منتقل شد.اینکه چه اتفاقی آنجا افتاد اعدام شد یا توسط چسب ؛او هو؛ کشته شد من اطلاعی ندارم.

در ادامه ایشان از پاسداری بنام هادی آسمانی نام برده که هم در عادل آباد و هم در بازداشتگاه سپاه حضور داشته است. هادی آسمانی که از زندانبانان بند چهار عادل آباد بود در آن زمانی که ایشان نقل کرده اند یعنی زمان دادستانی رمضانی زنده نبود .او مدتها قبل در جبهه کشته شده بود . ایشان در پاسخ اظهار میدارد که دو زندانبان به نام هادی آسمانی بوده است. (کسی لاف میزد که شهر ما انقدر جمعیت دارد که 124 عباس کله پز یک چشم دارد!!) و تایید میکند که یکی از انان در جبهه کشته شده که قبلا اشاره ای نکرده بودند .من از علت زندانی شدن هادی آسمانی سوال کردم که ایشان اظهار بی اطلاعی کردند.

هادی آسمانی مانند دیگر زندانبانان یک لات بی سروپا بود که پاسدار شده بود .من خود بارها و بارها توسط او شکنجه شدم و به انفرادی فرستاد شدم .شبی در تابستان سال شصت ویک هادی آسمانی را به همراهی پاسدار زندانی به نام محمد کاهدی اهل آبادان که به جرم لواط زندانی بود و با گارد بند چهار همکاری میکرد را در حالی که در آسایشگاه زندانبانان در طبقه سه بند چهار قصد تجاوز به نوجوانی زندانی را داشت با هوشیاری نگهبان شب تشکیلات زندان و اطلاع رسانی از طریق ارتباطی که با زندانیان بند سه داشتیم توسط مدیر داخلی زندان دستگیر شد این جوان به جای پدرش که از دست پاسداران فرار کرده بود به گروگان گرفته شده بود.(لازم به ذکر است که پاسداران, آخوند ها و بسیجی هایی و ماموران انتظامی که به جرایم مختلف زندانی بودند و تعداد آنان هم کم نبود در بند چهار بند زندانیان سیاسی نگهداری میشدند)

هادی آسمانی به جرم اقدام به تجاوز با پرونده ای که مدیر داخلی زندان که در دست شهربانی سابق بود برایش درست کرد به زندان محکوم شد اما او چند روزی بیشتردر زندان نماند و به جبهه فرستاده شد که همان روز اول در بدو ورودش به جبهه کشته شده بود. آنزمان خلیل ترابپور مدیر بند چهار بود و همیشه با آسمانی برسر دخالت در کارش اختلاف داشت به همین دلیل قبل از اعزام آسمانی به جبهه خلیل ترابپور به رسمی که در زندان بود برای آسمانی شاخ گذاشت و اورا وارانه سوار بر گاری کرد و دربند چرخاند.

درهمان مطلب, پاسخ پنجم به حمید/ح احتمالا ایشان درست میگویند شاید من محمد خان باصری را با محمدخان ضرقامی اشتباه گرفتم. توضیحا, بعد از ترورشاپور بختیار عده ای از خوانین فارس به خاطر مرگ شاپور بختیار پیام تسلیت فرستادند که متعاقب آن دستگیر شدند محمد خان باصری,...خان جاویدی خان منطقه ممسنی, ....خان بهارلو جزء این کسان بودند.

در ادامه ایشان مشخصات فردی را میدهد به نام عابدی که با نشانه هایی که ایشان میدهند من او را به نام موسوی یا کاظمی میشناختم که سربازجوی بازداشتگاه زندان سپاه شیراز بود ومیتوان گفت اعدام صدها زندانی به تایید او صورت میگرفت و از اصلیترین اعضای هیئت مرگ درکشتار زندانیان سال شصت وهفت شیراز بود. امیدوارم آقای افشاءکننده اطلاعات بیشتری از نقش او در اعدامهای دهه شصت به مردم بدهد.

ایشان اشاراتی به زندانبانان بند چهار عادل آباد و بازجوهای بازداشتگاه اطلاعات سپاه کردند.تا انجا که حافظه ام یاری دهد شرحی دراین موارد میدهم.

در سال پنجاه و نه بازجوهای بازداشتگاه سپاه که من میشناختم اینها بودند ؛ نامجو, جوانمردی, حسینی وعابدی (با مشخصاتی که از او در مطلب سی وششم آمده نام عابدی را میبرم وگرنه من او را به اسم موسوی یا کاظمی میشناختم) در بالا هم از او نام بردم. و عزیز سیاه نامی هم بود که شکنجه گر بود.(در همان مطلب نامی از او برده شده) حسینی در طی بازجویی با هرچیز که دستش میآمد شکنجه میکرد اما مانند دیگر بازجوها برای شلاق زدن به پا و کمر به زیر زمین میبردو یا زندانی را در همان راهرو بالا به فلک میبست . عزیز سیاه هم کابل میزد. در زیر زمین چند کابل به دیوار آویخته شده بود که گاهی به زندانی میگفت انتخاب کن با کدام کابل؛ تعزیرت کنم. بازجو ها و شکنجه گران دیگری هم بعدا به این تعداد اضافه شدند که با روبنده ظاهر میشدند .در سال پنجاه و نه تا بعد از منحل شدن دادگاه ویژه که آخوند جنایتکار عندلیبی ریاست آنرا داشت اوایل سال شصت بازجو ها روبنده نمیزدند.

در عادل آباد زندانبانان عبارت بودند از محمد فیروزیان , حسن بی بی ,رسول فیروزی, عبداللهی, مجید ترابپور و برادرش خلیل و تعدادی دیگر که یا پاسدار وظیفه بودند ویا جزء ماموران ثابت زندان نبودند.تا سال 68 دها زندانبان دیگر آمدند و رفتند که در جاهای دیگر به آنان اشاره میکنم.

محمد فیروزیان اولین رئیس بند چهار بود . همان زمانی هم که ایشان به آمدن خلخالی برای اعدام سرهنگ ادیب پور به شیراز اشاره میکند(مطلب بخش ۳۸: جنايت‌های خلخالی در شيراز و طرح تخريب تخت جمشيد/ ایشان اطلاعات نه چندان قابل تایید در آن مورد میدهد) فیروزیان رئیس بند چهار بود ولی اصلا اشاره ای به نام وی ندارد.

تعدادی از جمله ماهرخ زاد دادستان وقت شیراز و همین فیروزیار به بی گناهی ادیب پوراعتقاد داشتند وقصد آزادی او را داشتند حتی شایع بود که فیروزیان قصد داشته با آتش سوزی عمدی در بند چهارادیب پور را از زندان فراری دهد.برای همین طرفداران اعدام ادیب پور تظاهراتی در شیراز راه انداختند و خواهان اعدام وی شدند که چند روز بعد خلخالی به شیراز آمد اورا به همراه دونفر دیگر در عادل آباد تیر باران کرد واین آخرین باری بود که در عادل آباد کسی را تیر باران کردند.(محل تیربارانها بعدا به پادگان چوگان منتقل شد)

فیروزیان در سال شصت ویک با یکی ازخلافکاران مشهور به نام ابو زارع معروف به ابو پای کتی دوست و شریک شد واز زندان وبعد از سپاه رفت.

حسن بی بی همه جا بود هم در زندان هم در تیمهای گشت سپاه هم در بازداشتگاه ها هم شکنجه میکرد هم در دسته اعدام بود هم تیر خلاص میزد .ترک زبان و اهل خوی بود.

رسول فیروزی از شکنجه گرهای وحشی عادل آباد بود. همان بود که زهرا روزیطلب را در سال پنجاه ونه در بند 49 زنان سیاسی و مجردی چنان شکنجه کرد که دچار ضربه مغزی شد. شرح شکنجه ها و گزارش وقایع آنزمان وماجرای ضربه مغزی شدن زهرا روزیطلب را به بیرون زندان فرستادم که همان زمان در نشریه مجاهد چاپ شد.و رسول فیروزی یکی از کسانی بود که علی محمد( قائدی) را ربودند و روی بدنش با آتش سیگار نوشته بودند ؛مرگ بر منافق درود بر خمینی؛ (موضوع شکنجه علی محمد در چند شماره نشریه مجاهد در همان موقع مطرح شد) علی محمد, رسول فیروزی را به عنوان یکی از شکنجه گرانش در زندان دید وشناخت .بعد از آن رسول فیروزی از زندان منتقل شد.برادر یا پسر عمویش هم درسال 60 توسط مجاهدین ترور شد.

مجیدوخلیل ترابپوراز که معلوم نبود به چه دلیل در زندان شاه چند روزی را گذرانده بودند بعد از انقلاب خود زندانبان شدند و جایشان را با بازجوها و شکنجه گران شاه عوض کردند . مجید ترابپور بعدها بعد ازتشکیل سازمان زندانها به پست رئیس سازمان زندانهای فارس بوشهر و بویراحمد رسید .خلیل هم شد رئیس جزیره معتادین. بعد از منحل شدن جزیره معتادین که آن هم حکایتی مفصل دارد مدتی با؛ راد؛ که رئیس بازرسی زندان بود سر موضوع بچه بازی و ورود مواد مخدر به زندان در گیر شد مدتی از کار بر کنار شد ولی نهایتا دوباره به زندان آمد و مدیر داخلی زندان شد .هردو شکنجه گر زندان عادل آباد بودند اما بر خلاف ادعای مامور سابق قوه قضاییه در بازجویی های زندانیان سیاسی در بازداشتگاه سپاه و اداره اطلاعات نقشی نداشتند حالا ممکن است که گاهی به آنجارفت و آمد هم داشته ولی انقدر کودن بود که فقط به درد زندانبانی میخورد . اینکه ایشان میگوید مجید ترابپور دربیضه کشی برای اعتراف گیری تخصص داشت به نظر صحیح نمی آید شکنجه با کابل قپونی سوزاندن با آبجوش و تجاوز را دیده و شنیده بودم اما نشنیدم بیضه زندانی را کشیده باشند. مجید ترابپور به عنوان رئیس سازمان زندانها از اعضای هیئت مرگ در قتل عام زندانیان سیاسی در شیراز نیز بود.

آقای کارمند سابق قوه قضاییه اطلاعات کاملا غلطی ارائه میدهد.مثلا در بخش 20 در قسمت پاسخ به سوالات ایشان آمار قتل عام شدگان سال 67 را 600ر/650 نفر میداند که صحیح نیست تا انجایی که اسامی منتشر شده از اعدام شدگان 67موجودهست و من هم اسامی راباز بینی و اصلاح کردم حدود 200 نفر دختر و پسر در شیراز اعدام شدند(فقط در قتل عام 67). در همان

بخش در پاسخ 3 باز ایشان اشتباه میگوید. درطبقه اول بند 1 که بند زنان بود زندانیان سیاسی نگهداری میشدند و در طبقات 2 و3 زندانیان عادی بودند. بند کنار بند 4 که ایشان میگوید دارالتادیب بود و پسران مجرم زیر 18 سال در آن نگهداری میشدن. در سال 59 /60 دارالتعدیب به بیرون از هشتی منتقل شد و زنان سیاسی و دختران زیر 18 از بند 1 به انجامنتقل شدند با زیاد شدن زندانیان سیاسی زن چون آن بند ظرفیت 40 تا 50 نفر را بیشتر نداشت دوباره به بند 1 منتقل شدند آن بند تاریخچه دیگری دارد که در ادامه شرح میدهم.... ایشان در جایی دیگر ظرفیت اسمی زندان عادل آباد را 900 نفر عنوان کرده و ظرفیت واقعی را 2000نفر. این آمار کاملا غلط هست .گنجایش اسمی هر بند 500 نفر بود و ظرفیت اسمی عادل آباد که یک زندان عمومی بود2000 نفر بود . آمار واقعی زندان تا 5000 نفر هم میرسید که مجبور شدند یک بند جدید به نام بند 5 (بند افاغنه )بسازند وسلولهای 9 نفره به12 یا 15 نفره و در بند های عادی تا 18 نفر را در سلولها جا میدادند و زندان آنقدر پر شده بود که زندانیان عادی نوبتی میخوابیدند. اطلاعات ایشان در این مورد هم صحیح نمیباشد.

در مورد فرار زندانیان سیاسی ایشان درمطلب سی وششم در قسمت پاسخ به سوالات به حمید/ح فرار زندانیان سیاسی را شایعه میداند. اینجا من شرحی در مورد فرار زندانیان میدهم.

فرار از عادل آباد کار بسیار ناممکنی به نظر میرسید اما در چند مورد ممکن شد .اولین زندانی که فرار کرد زندانی عادی بود که در سال 59 به جرم یاغی گری در شهرستان داراب دستگیر شده بود او توانست بود خودش را به محوطه زندان برساند و با بالا رفتن از زاویه دیوار چهار/پنج متری با برج دیده بانی پنجم خودش را بالا بکشد و فرار کند .زندانی مذکور بعد از چند ماهی در مخفیگاهش دستگیر شد و به زندان باز گردانده شد اگر چه او توسط پاسدار عبداللهی به پایش شلیک شده بود تا مجددا فرار نکند و به شدت هم توسط او شکنجه شده بود ولی در نهایت بعد ازگذراندن مدت محکومیتش آزاد شد. بعد از آن تمام کنج های تقاطع برج ها و دیوار زندان را سیمان کاری کردند تا امکان با لا رفتن از دیوار از نباشد.

دومین زندانی که از دست پاسداران توانست فرار کند حسین رهگذر از هواداران سازمان پیکار بود . او که برای درمان به بیمارستان ارتش در چهار راه باغتخت برده میشد توانست از دست مامورش فرار کند. در سال 59او دومین زندانی سیاسی بود (اولین من بودم) که به جرم حمل اسلحه توسط آخوند بروجردی به 10 سال محکوم شده بود. حسین رهگذرورزش کار و دونده خوبی بود.خبر فرار او در نشریه پیکار انزمان درج شد. از اوبیخبرم اگر زنده هست هرکجا هست به سلامت بادش!

سومین فرار مربوط میشد پنج زندانی سیاسی ازبند 4 بازداشتگاه سپاه شیرازقبل از سی خرداد شصت.اسامی انانرا فقط بهروز نامی به یادم مانده که از مسئولین بالای پیکار در مسجدسلیمان بود بقیه هم یک نفر از از اعضای فداییان اشرف دهقان بندرعباس بود وبقیه هم هواداران سازمان پیکار بودند.آنها بعد از انتقال از عادل آباد به بازداشتگاه سپاه که در پی یک اعتصاب غذا و اعتراضات گسترده در سال 59 صورت گرفت با وارد کردن اسلحه کمری و تیغ اره آهنبر به بازداشتگاه توانستند با بریدن میله های پنجره که درارتفاع 3.5 یا 4 متری از کف بند قرار داشت و با کمک عوامل بیرونی موفق به فرار شوند. بند های 3 و 4 سقف های بلند داشت با پنجره های 40 در 60 که نزدیک به سقف بودند با میله های آهنی. بعد از فرار آنان روی میله ها کر کره آهنی جوش دادند که دیگه آسمان را نمیشد دید.آنان هم هرجا هستند به سلامت بادشند! من هنوز جزئیات بیشتری از فرار انان میدانم در همینجا همینقدر کافی هست. خبر فرار آنان نیز در نشریه پیکار آنزنان درج شد.

ایشان {افشاکننده} به فرار توابین از نماز جمعه اشاره کردند . من به یاد ندارم توابی از نماز جمعه فرار کرده باشد.فقط یک تواب فرار کرد که بعد هم دستگیر ودر کشتار 67 اعدام شد آن هم نه از نماز جمعه.نامش را به خوبی به یاد ندارم شاید اسمش سجادی بود اهل سروستان فارس . برادری هم داشت که افسر آگاهی بود وبه جرم رشوه گیری از یک قاچاقچی هرویین همراه با فرمانده و زیر دستانش دستگیر شده بود که در بند 4 عادل آباد بود. او کامیون دار وهوادر مجاهدین بود حدود سال 63 /64توسط یکی از توابین لو رفته بود.تواب شده بود .زمانی که کارگاه هایی را درعادل آباد را میساختند با کامیونش مصالح ساختمانی به زندان حمل میکرد در فرصتی کامیونش را جلو زندان رها و فرار میکند که مدتی بعد دستگیرواعدام میشود.

یک فرار دیگه هم از عادل آباد اتفاق افتاد که مربوط میشد به یک قاچاقچی معروف زاهدان نامش را از یاد برده ام شه بخش نام داشت یا سنگرزهی که چگونگی فرارش جزء اسرار زندان شده بود.گفته میشد توانسته در ملاقات حضوری زندانیان عادی با پوشیدن چادر از زندان فرار کند او سالها بعد دردر گیری مسلحانه در منطقه سیستان و بلوچستان کشته شد .

{افشا گننده} در جایی دیگر ازتواب کشی گفته(در بخش 20 قسمت پاسخ به سوالات) .

توابین مجاهدین نقش اصلی و تعیین کننده ای را در متلاشی شدن تشکیلات مجاهدین در فارس داشتند.توابین پیکار هم همینطور علی و حسن آینه ورزان تشکیلات جدید پیکار را در شیرازراه اندازی کردند و خودشان هم بعد از اینکه زیر شکنجه بریدند باقی مانده پیکار را در شیراز لو دادند که منجر به اعدام 15 نفر از آنان بعلاوه خودشان شد. اما تواب شدن مسئولین بالای مجاهدین بسیار نکبت بار بود. از مجاهدین بسیار بودند که شکنجه های طاقت فرسا را تحمل کردند ولی کسی را که منجر به دستگیری یا اعدامش شوند لو ندادند و خیلی زیرکانه و دلاورانه رفتار کردند.مثل مرتضی دشتبان, موسی الرضا صدوقی, محسن ایزدی, فرهاد و فرخ جره .این دو دوقلو های هم سان بودند وهنگام اعدام 17 و 19 ساله بودند هردوبا پیراهن سفید و شلوار سیاه{لباس دامادی}برای اعدام رفتند. حسن عطایی, جمال زائرزاده, محمد بیژنزاده محمود زارعی مصطفی دشتبان جوان روستایی از اهالی فسا.جوان دلاوری که وقتی در سلولهای اندرزگاه عادل اباد توسط داماد مجید ترابپور پاسدار یزدان پناه خفه شد هنوز 18 سال نداشت} و خیلی های دیگه که من وظیفه خود میدانم در جایی نام آن دلاوران جمع آوری وثبت کنم.آنان کسانی بودند که به صورت شکنجه گرانشان تف کردند و آنان را به جنون کشاندند.

اما متاسفانه از مسئولین بالای مجاهدین بودند کسانی که با اولین کابل بریدند و باعث دستگیری و اعدام تعداد زیادی شدند . اگر همکاری توابین با بازجوها نبود سپاه آنزمان خیلی احمق تر ازآن بود که بتواند دستش به بعضی از هواداران مجاهدین برسد.

تعدادتوابین زیاد بود در این بین 14 تواب در شیراز عامل بسیاری از دستگیریها ودر نتیجه اعدامها بودند این تعداد بیشترین اطلاعات را در مورد هواداران و سمپادهای مجاهدین داشتند. قاسم وطن پرست معروف به سبحان مسئول روابط اجتماعی فرهنگی و کاندید برای عضومجاهدین که باعث دستگیری بسیاری از هواداران غیر تشکیلاتی کانال های مالی ونشریه شد.داریوش صادقی معروف به ابوذر باعث دستگیری تشکیلات محلات وحواشی آن شد. محمود سعیدینژاد تشکیلات شرق فارس را لو داد و یک تور اطلاعاتی درست کرد که باعث شد هسته های مقاومت مجاهدین در مدت کوتاهی دستگیر و اعدام شوند حتی خواهر زاده خودش هم در تور خودش افتاد و اعدام شد. ابراهیم ابراهیمی تشکیلات فسا و جهرم را متلاشی کرد .فریدون نیکوپور بخش فرهنگیان را متلاشی کرد فریدون جهانی تشکیلات ارتش ونظامیان را متلاشی کرد.حسین ممتاز بخش دانشجویی را لو داد و تعدادی دیگر که آوردن نام آنان برایم ملال آور است. رفتار توابین با غیر توابین طوری بود که از آنان به بازجو ها پناه میبردیم. در شکنجه ها گشت های خیابانی اعدامها فعال بودند. اما با این وجود اکثر آنان اعدام شدند . تعدادی با اداره اطلاعات ورژیم همکاری میکنند و چند نفری هم به خارج و فرستاده شدند برای جاسوسی.

در سال 67 هم تعدادی از توابین که در عملیات های شناسایی بعد از فروغ جاویدان شرکت داشتند در کمال ناباوری خودشان اعدام شدند.اینجا از آوردن نام آنان به دلایلی خوداری میکنم.

دربخش 36 در پاسخ به سوالات و در بخشی دیگر ایشان اطلاعات کاملا نا درستی از دکتر محسن محلوجی میدهد که معلوم نیست این اطلاعات را از کجا آورده .ایشان علی الرغم اینکه یک سری از مشخصات وی را مثل آدرس محل زندگی و شغلش را درست میگوید اما نام ایشان را علی محمد عنوان میکند ومیگوید جوان بوده است و اتهام اورا کاندید مجاهدین در شیراز میداند که صحیح نمیباشد.دکتر محسن محلوجی از روانپزشک های مشهور ایران بود که در سن حدود 60 سالگی به اتهام اینکه کاندید ؛جاما؛ بود دستگیرشد .یادم نیست جاما متخلص چی بود شاید جامعه اسلامی متخصصان ایران همان دار ودسته دکتر پیمان بود. یکی دوسال زندان بود که چندین سال پیش به دلیل کهولت فوت کرد.زمان ریاست جمهوری خاتمی برای یک سمینار به یزد آمده بود که در هتل صفاییه یزد او را ملاقات کردم.

{افشا کننده} اسم او را علی محمد میداند اما علی محمد پسر دکتر محلوجی بود که هوادار مجاهدین بود وتحت تعقیب بود . تا آنجاکه من میدانم همان اوایل که سال 60 از کشور خارج شد و هیچ وقت پایش به عادل آباد نرسید.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016