گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
9 شهریور» کلن: سپردن گل به رودخانه راين به ياد هزاران قربانی قتل عام ۶۷، شنبه اول سپتامبر6 شهریور» واشنگتن دی.سی: دو سخنرانی مسعود نقره کار درباره کشتار ۶۷ و روشنفکرستيزی، ۱۵ و ۱۷ سپتامبر 2 شهریور» اطلاعیه مشترک سه سازمان سياسی در کانادا به مناسبت فاجعه ملی تابستان ۶۷ 9 تیر» مشق دمکراسی در دادگاه عاملان کشتار تابستان ۶۷، نرگس متوسليان 3 تیر» رسیدگی به دهه خونین؛ پایه گذاری دادگاهی جدید؟ گزارش جمشيد برزگر از "دادگاه رسیدگی به اعدام های دهه ۶۰" در لندن
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! فرخ جان دمت گرم و لبت خندان باد! بهروز سورنگزارشگران ـ سيد فخرطاهری پس از رفتن به حمام با سرکشيدن داروی نظافت ( واجبی ) اقدام به خودکشی کرده بود و در همان لحظات بخشی از آن به مجرای تنفسی اش پريده و باعث صرفه های شديدش شده بود. پس از مدت کوتاهی زندانبانان بسياری به درو بند آمدند و با فحاشی و کتک زدن زندانيان همه را به هواخوری هل دادند و درب را از داخل بستند. آنها در پی يافتن وصيتنامه سيد فخر بودند و در کنار آن به جستجو و بازرسی وسايل شخصی سايرين ميپرداختند سيد فخر طاهری، قربانی جنايت در سال شصت و هفت در زندان اصفهان فرخ جان افسوس که هر چه تلاش ميکنم چهره ات را واضح و روشن بياد نمی آورم. قريب سی سال گذشته است و گرد و غباری بر خاطرات و حافظه ناتوانم نشسته است. تصاوير بياد مانده ام مه آلود است. ميدانم که در اين سالها حتما با هم هم بند بوده ايم و حتما تو عزيز جوان تر از من بيشتر از من بياد داری تا من از تو. اما تعجب آور اينکه سيمای پرصلابت سيد پس از گذشت نزديک به سی سال از پيش چشمانم هنوز محو نشده است. محو نشدنی است با وجودی که از يک خانواده سياسی نبوديم. آنچه او را برجسته می کرد بيش از تعلق سازمانی اش شخصيت محکم و دوست داشتنی اش بود. شوخ طبعی اش و شهامتش که تسلی دهنده نا آرامی ها و دلتنگی های من و ديگران بود.
نزديک به يک دهه پيش در کتاب خاطراتم سيمای شکنجه از او هم بسيار نوشتم. اميدوارم که اين خاطرات را داشته و خوانده باشی . نه برای اينکه بهترين خاطرات نوشته شده در کائنات!! است و نه بدين سبب که آموزنده!! است و نه از اين بابت که نويسنده اش ( من ) قهرمان مقاومت در زندانهای مخوف رژيم بوده است. مرا با اين دنيای حماسه ساز کاری نيست. من از کنج احساس درد و رنج و ضعف انسانی برايت مينويسم. هنوز هم اگر درباره زندان ميخوانم و يا مينويسم بشکل غريضی و بی اختيار از روی صندلی بلند ميشوم و در طول و عرض اتاق قدم ميزنم و در افکارم فرو می روم و خود را در سلول می يابم. ما هنوز در سلول هايمان زندانيم و از آن کابوس رها نيستيم. اميدوارم که اين کتاب را که در هيچ مکانی برای فروش گذاشته نشده است داشته باشی. زيرا که بخشی از خاطرات مشترک با تو عزيز نيز در آن جای گرفته است. حتما بخاطر داری که در بند سه زندان دستگرد سفره هايمان را از وجود دوستانمان و هم بندی هايمان خالی کردند و يکباره پنجاه جان شيفته و جوان را برای پای چينه های اطراف زندان صدا زدند. حتما بياد می آوری آن جوان را که در حمام بند خود را حلق آويز کرد.حتما بدرود سحرگاهی با محمود مستعان و علی سعيدی را از ياد نبرده ای! سيد فخر را که درباره اش نوشتی ميشناختم. سيد هم بزرگ مردی بی ادعا و دنيائی از عشق و اميد به زندگی و آرمانش بود. تنم دوباره لرزيد از اينکه نوشتی او را در سال ۶۷ اعدام کردند. شنيده بودم اما نيروئی عجيب بمن نهيب ميزند وميگويد: باور نکن سيد فخر مردنی نيست! ميدانستم که او هرگز راه برگشتی برای خود بجای نميگذارد و ميداند چه می کند. قطعا در راه انتقال به پای چوبه دار هم با همراهان خود به مزاح و شوخی پرداخته است. غير از اين نميتوانم از او در مخيله ام جای دهم. ننگ شان باد! درباره اش سالها پيش در خاطراتم چنين نوشتم: *** سيمای شکنجه – ص ۶۱ تا ۶۳ محاربه با خدا و پيغمبر و ائمه اطهار ( مجموعا سيزده مورد اتهام در دادگاه شمرده شد که از ميان آنها خواندن و نوشتن را تائيد کردم ... پس از اتمام نمايش دادگاه دوباره همراه زندانبان به راه افتاديم و بر خلاف انتظار اينبار ما دو نفر را به بند يک منتقل کردند و حتی اجازه جمع کردن وسايل مان بما داده نشد و ساعاتی بعد آنها را به اين بند آوردند. اين بند شامل راهروئی بود به طول حدودا پانزده تا بيست متر که در دوطرف آن چندين اتاق قرار داشت. اين اتاق ها شامل تخت هائی سه طبقه بود. در هر اتاق هفت يا هشت زندانی بسر می بردند. اکثر زندانيان را هواداران سازمان مجاهدين و متعلقين به سازمانهای چپ راديکال از جمله راه کارگر, پيکار, سهند, اقليت و کومه له تشکيل می دادند و تنی چند از هواداران حزب دمکرات نيز در اين مکان بسر می بردند. زندانبان تعيين می کرد که چه کسی و در کدام اتاقی بايد بسر ببرد و اتاق کنار ميز نگهبان, محل نگهداری زندانيانی بود که حساسيت بر انگيز! بودند. مرا نيز به اين اتاق منتقل کردند. زندانبان بند در تمامی اوقات افراد ساکن اين اتاق را زير نظر داشتند و کوچکترين حرکتی از چشم آنان مخفی نمی ماند. حاجی بوذری ظاهرا مسئول اين بند بود و خشونت و ايجاد درگيری لفظی با زندانی هميشه چاشنی رفتاری وی بود. در طول مدت نگهبانی خود لحظه ای از يافتن تشکيلات و سازمان در ميان زندانيان غفلت نمی کرد. از وحشت وجود تشکيلات در ميان زندانيان و تلاش شبانه روزی برای کشف اين شبکه کارش به جنون کشيده بود و از اين کابوس او را رهائی نبود. خود به سراغ زندانی می آمد و بحث و توهين را شروع می کرد. درگيری لفظی وی با من و سپس اعتراضم به حکم صادره از جانب دادگاه با تلاشهای وی به اتهام جديد ايجاد تشکيلات در بند همراه شد. آنقدر ادامه ميداد تا زندانی سکوت را بشکند و به درگيری لفظی منجر شود. سپس ساعاتی پشت ميزش می نشست, گزارش تهيه می کرد و به مسئولين بالاتر ارائه می داد. سپس محدوديت های بيشتری را تدارک می ديدند. درب اتاق ها بسته شده و زندانيان ممنوع الملاقات می شدند. کار دستی ممنوع, هواخوری محدودتر می شد و ارسال نامه به خانواده ها متوقف می شد. بند يک اين زندان در آنزمان به بند سر موضعی ها معروف شده بود و امکان استفاده از هواخوری در آن بسيار محدود بود. زندانبانان نسبت به زندانيان بسيار حساس بودند. سيد فخر طاهری پسر عموی امام جمعه اصفهان آيت الله طاهری و کشتی گير سنگين وزن معروف اصفهان از جمله چهره های حساسيت برانگيز بند در نظر زندانبانان و مسئولين زندان بود.عليرغم تمامی فشارهای روحی که بر وی وارد می شد, بسيار شوخ و سر زنده بود و وجودش برای هم اتاقی ها نقطه قوت و روحيه دهنده بود. در واقع سپاه به علت وابستگی خانوادگی اين فرد با امام جمعه اصفهان و شهرت وی در نزد شهروندان اصفهانی, مصمم بود که او را به صفوف توابان بيافزايد. و در پی اين امر فشار مضاعفی به او وارد می کردند. وارد اتاقی شدم که علاوه بر سيد فخرطاهری پنج زندانی ديگر نيز در آنجا از جمله دو تن از آنان هواداران حزب دمکرات کردستان بودند.پاسداران به بهانه های مختلف به اذيت و آزار سيد فخر می پرداختند و به حدی عرصه را بر او تنگ کرده بودند که بندرت از تخت خود که در طبقه سوم بود پائين می آمد. اما با وارد شدن ما به بند و تشويق زندانيان از جانب من و دو تن از زندانيان ديگر به ورزش, سيد فخر نيز در ورزش گروهی حضور فعال يافت. چندی نگذشت که در پی گزارش يکی از توابان بند و پيگيری حاجی بوذری و با توطئه طراحی شده از قبل آنها,اسم سه نفر از ما را برای بازجوئی خواندند و ما متهم به ايجاد تشکيلات در بند شديم. تفکيک ساعات هواخوری و ورزش در ميان زندانيان مذهبی و چپ را بعنوان محور اتهام قرار دادند. بازپرسی که ماموريت کشف تشکيلات ! در بند يک را بعهده گرفته بود از بازجوئی مکرر و جداگانه از ما سه نفر نتيجه ای نگرفت و پرونده بسته شد. اين اقدامات پيش از آنکه در نظر مسئولين زندان جنبه کشف تشکيلات داشته باشد, از زاويه پيشگيری از آن اهميت داشت. و نشان وحشت و نگرانی رژيم از اتحاد همبسته زندانيان بود. خودکشی در زندانهای رژيم پديده ای نادر نبود و کمتر زندانی سياسی را می توان سراغ گرفت که در طول زندانش به اين امر فکر نکرده باشد. هنوز چند ماهی از خودکشی در بند سه نگذشته بود که سيد فخر پس از بازگشت از ملاقات يکباره تغيير روحيه داد و مغموم روی تخت خود رفت و دراز کشيد. همه ما متوجه اين دگرگونی که برايمان تازگی داشت شديم و از شوخی کردن با وی خودداری کرديم. هرگز او را تا اين حد پريشان و افسرده نديده بودم و اين نشان از غير عادی بودن وضع روحی او داشت. پس از مدتی از اتاق بيرون رفت و اتاق همچنان در سکوت غم انگيزی که ناشی از دگرگونی روحی سيد فخر بود, باقی ماند. چند لحظه ای نگذشته بود که از حمام بند که مجاور اتاق ما بود صدای سرفه های شديدی را شنيديم. از ادامه و تشديد سرفه ها متوجه غير عادی بودن آن شديم و پس از آنکه با نگاه به هم اتاقيم در اينمورد اشاره کردم هر دو به سمت حمام دويديم و سيد فخر را که از شدت سرفه سياه شده بود و عليرغم اينکه می گفت: چيزی نيست و خوب می شود, کشان کشان به سمت ميز زندانبان برديم و غير طبيعی بودن اين سرفه ها را به وی گوشزد کرديم. زندانبان وحشتزده ساير پاسداران را مطلع کرد و سيد فخر را خارج کردند. پس از اين واقعه بند تا روزها در شوک و نگرانی از وضعيت او که گفته می شد در بيمارستان است فرو رفت. سيدفخر پس از رفتن به حمام با سرکشيدن داروی نظافت ( واجبی ) اقدام به خودکشی کرده بود و در همان لحظات بخشی از آن به مجرای تنفسی اش پريده و باعث سرفه های شديدش شده بود. پس از مدت کوتاهی زندانبانان بسياری به درو بند آمدند و با فحاشی و کتک زدن زندانيان همه را به هواخوری هل دادند و درب را از داخل بستند. آنها در پی يافتن وصيتنامه سيد فخر بودند و در کنار آن به جستجو و بازرسی وسايل شخصی سايرين ميپرداختند. وصيتنامه او را هرگز پيدا نکردند و جستجو در روزهای بعد و به همين شکل ادامه يافت. سيد فخر طاهری از دستگيری های سال شصت بود و دو سال از حکم پنج ساله اش را سپری کرده بود. پس از ده روز از بستری بودن در بيمارستان که بارها معده اش را شستشو داده و به خونريزی معده منجر شده بود دوباره به بند منتقل شد. بيش از پانزده کيلو وزن کم کرده بود. چهره اش سياه و کبود بود و چشمانی گود رفته داشت. به سختی نفس می کشيد اما با ديدن ما لبخند هميشگی اش بر لبانش نقش بست و به شوخی با زندانيان پرداخت. سيد فخر طاهری به واسطه شهرت و خويشاوندی با امام جمعه اصفهان نحت فشارهای ضد انسانی مزدوران رژيم در اصفهان قرار داشت. وی شرافتمندانه زندگی کرد و در صف طويل اعدام های دسته جمعی مرداد و شهريور سال شصت و هفت در شهر اصفهان قرار گرفت و در يادها ماند. يادش گرامی sooren001@yahoo.de Copyright: gooya.com 2016
|