میدانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش هشتم: ديکتاتوری و نياز به داشتنِ فقيه، محمد جعفری
مرحوم منتظری شايد توجه نداشت و يا سازوکار قدرت را نمیشناخت که وقتی هدف دسترسی و نگهداری قدرت تحت هر نام و به هر قيمتی که باشد، چندان فرق نمیکند که تحليلکننده و يا مفسر روايات و قرآن چه کسی باشد و از همه مهمتر، آن شخص دلبستگی تام به آن داشته باشد، و آن را برای خود بخواهد و يا اينکه در اين فکر و انديشه باشد که اين نوع حکومت و تفکر راهگشای مردم به سعادت و نيکبختی است
ويژه خبرنامه گويا
« به قول مرحوم آيت الله سيد رضا زنجانی که می گفت: آقای خمينی آخوند روستا و بسيار تنگ نظر است و اگر او را کدخدای دهی که ۸ خانوار داشته باشد، بکنند، ظلم به آنها است.»
« آقايان تا چيزی می شود به ما می گويند: " ضد ولايت فقيه" ضد ولايت فقيه!" خدا پدرت را بيامرزد، اصلاً ولايت فقيه را ما گفتيم، ما علم کرديم، ما کتاب در باره اش نوشتيم، حالا ما شديم ضد ولايت فقيه؟! يک عده بچه که اصلاً وقتی ما بوديم و اين کارها را می کرديم اصلاً نطفه شان هم منعقد نشده بود، حالا راه می افتند: ضد ولايت فقيه! خجالت بکشيد؛ اين ها چه کارهايی است؟!!»
قبل از شروع به بحث مايلم اجمالاً نکته ای به اطلاع خوانندگان و علاقه مندان اين سلسله مقاله ها برسد: فکر و نقشه اوليه ام از طرح اين مقاله ها تا گرفتن نتيجه غائی خيلی کمتر و در حدود ۷ مقاله بود که آن را به اطلاع مسئولين محترم سايت گويا نيز رسانده بودم. اما وقتی کار را پی گيری کردم و دسترسی به داده های زيادی پيدا کردم، حيفم آمد که تمامی آن ها را تا جای ممکن در اختيار شما علاقه مندان قرار ندهم. آخر اينها تجربه و تاريخ بلائی است که برکشور ما فرود آمده است. بدينسان بود که گاهی مقاله ها طولانی و تعداد آن هم از هفت تجاوز کرده و اميد است که با دو و يا حد اکثر سه مقاله ديگر خاتمه پيدا کند. از اين بابت از مسئولين محترم سايت گويا و نيز خوانندگان وعلاقه مندان محترم پوزش می خواهم و اما اصل موضوع:
با توجه به اصل ۱۰۷ قانون اساسی مصوب خبرگان سال ۵۸، انحصار گران و قدرت پرستان با کارگردانی آقای هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و بويژه آقای خامنه ای « اصرار داشته هر چه زودتر رهبری آقای منتظری به تصويب برسد» (۱) و همچنانکه در مقاله هفتم با اسناد و مدارک ذکر آن رفت، عليرغم اينکه تعيين جانشينی در حيات آقای خمينی مخالف همان قانون اساسی مصوب سال ۵۸ بود، با همان روش و شيوه ای که معاويه در اواخر عمر يزيد را به ولايت عهدی بعد از خود، جانشين خود کرد و با حيله و خريد بعضی از بزرگان و با چاشنی زور و قدرت، برای يزيد از مردم بيعت گرفت(۲)، آنها هم با آسمان و ريسمان به هم بافتن رهبری آقای منتظری را به تصويب رساندند و با اين عمل به نظام شاهنشاهی، و «ولايت عهدی» که ضد قرآن، اسلام و هد ف دين بود، باز گشتند. البته آقای هاشمی رفسنجانی می گويد: آقای منتظری در نامه ای به رئيس مجلس خبرگان « از مجلس خبرگان خواسته بودند که از انتخاب ايشان به عنوان جانشين امام در زمان حيات امام منصرف شويم.» (۳) مرحوم منتظری خود نيز می گويد: «اصل قضيه را بدون اطلاع من اقدام کرده بودند...ظاهراً چنين حق نداشتند، چون خبرگان برای اين بوده که در صورتی که برای رهبر پيش آمدی بشود رهبر معين بکنند، به عنوان قائم مقام در قانون اساسی چيزی پيش بينی نشده بود» (۴) وی می افزايد که «ولايت عهدی از خصوصيات نظام شاهنشاهی است ما در قانون اساسی چيزی به عنوان ولايت عهدی نداريم... اين تز نظام شاهنشاهی و سلطنت طلبها است... در زمان غيبت مردم هر زمان بر اساس ملاکهای اسلامی حق دارند از بين اشخاص واجد شرايط رهبر خود را مشخص کنند» (۵) و باز متذکر می شوند که «در همين رابطه من در همان زمان که زمزمه اين مسائل بود يعنی ۳۰/۶/۱۳۶۴ نامه ای به آيت الله مشکينی نوشتم...من واقعاً با تعيين خود مخالف بودم... به نظر من تعيين قائم مقامی کار درستی نبود و به ضرر من و ضرر کشور بود» (۶) البته اين نکته در خور توجه است که مرحوم منتظری در نامه خود به خبر گان در خصوص تعيين رهبری مخالفت جدی با اين عمل ابراز نداشته اند و نگفته اند که اين عمل مخالف قانون اساسی و تداعی کننده ولايت عهدی است و لذا من مخالف آن هستم. نکات اصلی نامه به شرح زير است:
«... به عرض می رساند از قرار مسموع در جلسه ای که چند ماه قبل در رابطه با اصل ۱۰۷ قانون اساسی و تعيين شرايط و خصوصيات برای رهبر آينده تشکيل شده صحبت از حقير سرا پا تقصير به ميان آمده و تصميم نهائی به جلسه آينده موکول شده است. اينجانب با ايمان و احترام نسبت به آقايان محترم و موفقيت خطير و قانونی مجلس خبرگان تذکراً عرض می کنم که در شرايطی که بحمدالله و منه رهبر بزرگ اسلام و انقلاب حضرت امام خمينی مد ظله العالی با برخورداری کامل از نعمت صحت و سلامت و توفيقات الهی در رهبری انقلاب و کشور موفق و مشمول الطاف خاصه خدای منان و دعای خير حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه ) می باشند و باد وجود شريف حضرات علمای اعلام و مراجع تقليد دامت برکاتهم در چنين شرايطی مطرح نمودن شخص مخلص شايسته و صلاح نبوده است...و می خواهيم که خداوند متعال تا ظهور حضرت ولی عصر به رهبر بزرگ انقلاب طول عمر و سلامتی کامل عنايت فرمايد تا ديگر نيازی به تعيين يا اعلام خبرگان معظم نباشد. وانگهی تعيين شخص، آن هم من طلبه، يک نحو اهانت نسبت به معطم له و حضرات آيات عظام تلقی می شود... البته بحث کلی مانعی ندارد ولی بحث شخص ظاهراً به مصلحت نيست.»(۷) البته مرحوم منتظری که بر خلاف آقای خمينی که تا قبل ازاينکه به نجف برود و سال ۴۸ ايدئولوژی قدرت را در لباس دين و بنام ولايت فقيه تدريس کند، موافق ولايت فقيه بود (۸) و بعداً هم ۵ جلد کتاب بنام «دراسات فی ولایة الفقيه و فقه الدولة الاسلامیة» که ترجمه فارسی آن «مبانی فقهی حکومت اسلامی» نام گرفته است. و در سال ۶۷ از طرف وزارت ارشاد اسلامی به عنوان بهترين کتاب سال شناخته شد(۹) و در سال ۶۷ لوح تقديری توسط آقای خامنه ای رئيس جمهور به دين شرح به آقای منتظری اهداء شده است:
«حضرت آیة الله العظمی منتظری (مد ظله العالی)
تلاش موفق شما در فراهم آوردن کتاب دراسات فی ولایة الفقيه و فقه الة الاسلامیة (تأليف) که اجابت تکليف الهی همه عالمان، روشنفکران و نويسندگان جامعه انقلابی ما است بر شما مبارک باد...من بنام ملت ايران از شما بخاطر سهمی که در اين واجب بزرگ پذيرفته ايد، قدردانی می کنم. سيد علی خامنه ای رئيس جمهور اسلامی ايران» (۱۰) و نقد کتاب «مبانی فقهی حکومت اسلامی» مرحوم منتظری که بوسيلۀ اينجانب انجام شده، در فصل چهاردهم کتاب «ولايت فقيه، بدعت و فرعونيت بنام دين» آمده است.(۱۱) مرحوم منتظری خودش را واضع ولايت فقيه می داند، به همين علت وقتی عليه او شعار ضد ولايت فقيه سر می دادند، در پاسخ به آن رجاله ها که آقای خامنه ای و دستگاه اطلاعاتيش بسيج کرده بود، در سخنرانی۱۶/۱۰/۱۳۶۸ خود، عنوان کرد: « من را می شود بگوئی که مخالف ولايت فقيهم؟ ...آن وقت من مخالف ولايت فقيه هستم؟ من مخالف نظام اسلاميم؟ نظام اسلامی که اينهمه من برايش جان کنده ام، زندان رفتم، فرزندم، نوه ام برايش شهيد شده اند، آن وقت من مخالفم؟ آخه اين چه جور تهمتی است که زده می شود؟... بالاخره ما از اين چهارتا بچه ای که راه می افتند پيراهن بيشتر پاره کرديم، توی انقلاب بيشتر بوديم، با انقلاب سروکار داشتيم» (۱۲)
و در سخنرانی ۲۳ آبان ۱۳۷۶(= ۱۳ رجب ۱۴۱۸) عنوان کرد: « آقايان تا چيزی می شود به ما می گويند: " ضد ولايت فقيه" ضد ولايت فقيه!" خدا پدرت را بيامرزد، اصلاً ولايت فقيه را ما گفتيم، ما علم کرديم، ما کتاب در باره اش نوشتيم، حالا ما شديم ضد ولايت فقيه؟! يک عده بچه که اصلاً وقتی ما بوديم و اين کارها را می کرديم اصلاً نطفه شان هم منعقد نشده بود، حالا راه می افتند: ضد ولايت فقيه! خجالت بکشيد؛ اين ها چه کارهايی است؟!!» (۱۳)
اينجانب بعد از خيزش مردم در سال ۸۸، که به نهضت سبز مشهور شد با شناختی که از آيت الله منتظری داشتم، باب مکاتبه را با آن مرحوم گشودم و « تمام اميدم اين بود که شايد در طول اين مکاتبات و پرسش و پاسخ، مرحوم منتظری با تفکر در تجربه انجام شده و با نگاه به آينده، صريح و آشکار به نفی ولايت فقيه فتوا دهند. گرچه اين موفقيت حاصل نشد و او همچنان بر نظارت ولی فقيه انتخابی و مسئول و برای مدتی مشخص پا برجا ماند. اما ، تغييرهای مهمی در طرز فکر او بوجود آمد. از ديد من اين مکاتبات نتايج پرباری در پی داشت و افسوس که با رحلت ايشان، ادامه نيافت و نتيجه غائی حاصل نگشت. نظر به اينکه تمامی مکاتبات در حول و حوش ولايت فقيه و تجربه بسيار دردناک آن در ۳۰ سال گذشته است، مجموع مکاتبات جهت اطلاع محققين و پژوهشگران، ضميمه کتاب گشت.(۱۴)
مرحوم منتظری بدون توجه به ساز و کار قدرت و با توجه به اينکه: «هر کسی بر طينت خود می تند»، فکر می کرد که وقتی شخصی فقيه و مرجع تقليد شد، ديگر بر اساس عدالت و حق عمل می کند، بايد « حالا اگر علی (ع) و امام معصوم (ع) حاضر نباشد، ولی فقيه در رأس است. يعنی " مجتهد عادل اعلم ناس"؛ اين اعلميت در روايات هست، اين شخص بيايد رأس کار. رأس کار به اين معنا که علاوه بر وظايف و حقوق مقرره در قانون اساسی، نظارت داشته باشد بر کار دولت؛ نه اينکه دارای تشکيلات جدای از مردم باشد» (۱۵). نظر به اينکه خودش در پی کشف حقيقت و پيروی از آن بود، و نه حفظ و نگهداری قدرت، بخشی از اعمال ظالمانه و ستمگرانه را بويژه بعد از قائم مقامی رهبری بر نمی تافت و به عناوين مختلف بدانها اعتراض و تا می توانست و تيغش می بريد، از آنها جلوگيری می کرد.
آن مرحوم شايد توجه نداشت و يا ساز و کار قدرت را نمی شناخت که وقتی هدف دسترسی و نگهداری قدرت تحت هر نام و به هر قيمتی که باشد، چندان فرق نمی کند که تحليل کننده و يا مفسر روايات و قرآن چه کسی باشد و آن کس خود قدرت را در دست داشته باشد و خود بانی و نظريه پرداز آن باشد و يا خير؟ و از همه مهمتر، آن شخص دلبستگی تام به آن داشته باشد، و آن را برای خود بخواهد و يا اينکه در اين فکر و انديشه باشد که اين نوع حکومت و تفکر راهگشای مردم به سعادت و نيکبختی است. نتيجه وضعی آن برای جامعه چندان تفاوتی نخواهد داشت و وزر و وبال خود را در پی خواهد داشت. نکته بس مهمی که در رفتار و کردار وی مشاهده شد، اينکه: آن مرحوم دلبستگی به قدرت و حفظ آن در دست خود نداشت و اين مهمترين نکته ای بود او را در کنار مردم تا لحظه ای که به لقای حق پيوست نگهداشت.
با وجودی که تا در قيد حيات بود، او همچنان بر نظارتِ ولی فقيه انتخابی و مسئول و برای مدتی مشخص پا برجا ماند. ولی ولايت مطلقه فقيه را شرک به خدا می دانست. اما بعد از توطئه عزلِ از رهبری شايد، چشمش به بسياری از امور که قبلاً به خاطر مصلحت حفظ نظام حکومت اسلامی و يا حفظ رهبری، بدانها توجه نداشته و يا نمی ديده، بازتر شده باشد. وی هر جا که به اشتباه خود در نظر و عمل پی می برد، بدون توجه به حرف و حديث مردم، خود را تصحيح می کرد. بدين علت « زنده ياد آيت الله منتظری تا آخرين ساعات حياتش در اين دنيا از تحول در فکر نهراسيد و نشان داد که در صورت پارسايی می توان با داشتن پايی محکم در سنت، در عمل تسليم قدرت نشد و راهی به سوی آزادی و استقلال ايران نشان داد. از ويژگی های کم نظير اين پارسا يکی بخششی کم نظير نسبت به کسانی است که در حذف او از دخالت در امور مردم و خانه نشين ساختنش نقش داشتند و ديگری انتقادپذيری او بود. درِ خانه اش هميشه و در اين سالهای اخير آدرس ايميلش بر همگان باز بود. او هيچ کس را سانسور نمی کرد و با همه در کمال آزادی وراحتی به ديالوگ می پرداخت. به نظرم دليل توفيق او در همين دقايق بود. راهش پررهرو و يادش گرامی باد.» (۱۶)
وی تا زمانی که در فروردين سال ۶۸ - و کمی قبل از فوت آقای خمينی – با توطئه رسماً از رهبری عزل شد، از نفوذی که احمد آقا و هاشمی رفسنجانی مستقيم و غير مستقيم از طريق احمد آقا درآقای خمينی داشتند و بسياری از توطئه و دسيسه سازی ها که برايش چيدند از قبل آگاه بود و با هشياری و شمّی قوی که داشت گرچه رهبری را از دست داد ولی توانست از همه آن دسيسه و توطئه ها جان سالم به در برد و تا لحظه ای که در قيد حيات بود، آقای خامنه ای لحظه ای آرام و قرار نداشت و همچنان وجود او را نفی خود می پنداشت و اين هم حقيقتی است زيرا آيت الله منتظری چه درنوشته وسخنرانی (۱۷) و چه در پيام بوسيلۀ آقای مؤمن که «آقای خامنه ای در عِداد مراجع نيست»؛ يا « هر چند ايادی شما تلاش کنند، جنابعالی اثباتاً موقعيت علمی امام را پيدا نمی کنيد» (۱۸) منقول است که وقتی آيت الله مؤمن پيام آقای منتظری را به آقای خامنه ای داده، آقای خامنه ای به ايشان گفته وقتی منتظری «علميت مرا به زير سئوال برده، شما چيزی به ايشان نگفتيد؟» آقای مؤمن هم خنديده و در نزد خامنه ای سکوت اختيار کرده است. چون قدرت انسان را کور می کند، آقای خامنه ای اين اندازه درک و فهم نداشته که بفهمد که اگر آيت الله مؤمن مخالف اين پيام آيت الله منتظری بود، آنرا نمی برد، همچنانکه اول قرار بوده آقای طاهری خرم آبادی پيام تنظيم شده مرحوم منتظری را به آقای خامنه ای برساند، پيام دارای ۷ بند و بند هفتم در مورد مرجعيت و اينکه آقای خامنه ای در عِداد مراجع نيست بوده، آقای طاهری خرم آبادی می گويد، که بند هفتم آن را حذف کنيد تا من آن با خامنه ای برسانم.(۱۹) آقای منتظری هم می گويد: «اصلاً قسمت مهم پيام من همين است» ولی آقای مؤمن می گويد که چون «اين مطلب مطابق عقيده خود من می باشد من می برم » (۲۰)
به نظر من، مرحوم منتظری از همان اوايل پيروزی انقلاب نسبت به مسائل و حوادثی که اتفاق می افتاد اگر نه همه جزئيات اما از کليات آن آگاه بود. بازگو کردن مثالی شايد در اينجا جالب باشد:
در رابطه با نصب آقای بهشتی به رياست ديوان عالی کشور، هنگامی که آقای بنیصدر در بهمن سال ۵۸ و بعد از اينکه حکم رياست جمهوريش بوسيلۀ آقای خمينی تنفيذ شد، « متوجه شده بود که آقای خمينی قصد دارد، آقای بهشتی را به رياست ديوانعالی کشور منصوب کند. کوشش شد که وی را از اين عمل غيرقانونی باز دارد. بدين علت آقای علی اميرحسينی پيغام رسان و مأمور رياست جمهوری به آقای خمينی، به قم نزد آقای منتظری رفت و از وی درخواست نمود که با نفوذ خود از اين عمل جلوگيری کند. آقای منتظری پاسخ داد. من حرفی ندارم که مسئله را با آقای خمينی در ميان بگذارم ولی آقای خمينی به حرف من توجه نمیکند و اگر شما بخواهيد که مسئله حل بشود، بايد دست به دامان احمد آقا شويد. چون آقای خمينی از احمد آقا حرف شنوايی دارد و فکر میکند که احمد آقا در امور، صلاح وی را هميشه در نظر دارد.
بعد از اين حرف آقای منتظری، آقای اميرحسينی شب را در قم استراحت کرد و قرار شد که فردا در تهران با احمد آقا تماس حاصل کند تا شايد بتواند جلو انتصاب غيرقانونی را بگيرد. که همان شب از تلويزيون حکم انتصاب آقای بهشتی خوانده شد و قضيه منتفی گرديد.» (۲۱)
بعضی ها فکر می کنند و همچناکه که ذکر شد، کسانی هم که کوشش کردند که وی را رسماً قبل از فوت آقای خمينی رهبر کنند، فکر می کردند که مرحوم منتظری آدمی ساده، سفيه و شُل و وِلی است و با رهبر شدن به مقام رهبری قناعت خواهد کرد و انحصارگران از پشت و بنام ايشان شيرازۀ امور را همچنانکه در زمان آقای خمينی و بويژه دو سال آخر عمر ايشان داشتند، در دست خواهند داشت.اما او بی سرو صدا بر اساس خط و ربطی و منشی که از خود داشت، عمل می کرد. اينجانب در مکاتبات خود با مرحوم منتظری کوشش کردم که از ايشان به عنوان يک مرجع دينی فتوا بگيرم که ولايت فقيه مطلقه و غير مطلقه اش باطل و ضد آزادی و حقوق مردم است. در اولين نامه ای که به ايشان نوشته شد از جمله آمد:
« با شگفتی می خواهم بدانم جنابعالی چه بهره ای از "حق" در ولايت فقيه به مثابه يک نهاد می يابيد که همچنان در اين باره با دلسوزی نسبت به "اصل ولايت" سخن می گوييد؟ آری می شود گفت که در مجلس خبرگان و با مديريت شما و البته از روی عشق و احساس نسبت به شخص آقای خمينی، بدعت ولايت فقيه به معنای رهبری سياسی جامعه و زعامت امور مردم در عرصه عمومی را که از صدر اسلام تا همين قرن اخير هيچکدام از علمای دين شناس به آن قائل نبوده است، بنا شد. اما چرا اکنون و با اين همه شاهد و قرينه و تجربه روزانه بر ناحق بودن اين بنياد، همچنان در جستجوی بهره ای از حقيقت در اصل اين نظام ولايی هستيد؟ ... آقای خمينی با کمک شما آن بدعت ذهنی را جامه عمل پوشانيد و رژيمی را بر ملت مسلمان ايران تحميل کرد که دست رژيمهای ديکتاتور ديگر را از پشت بسته است، رژيمی که حتی بديهی ترين حقوق و کرامت ذاتی شهروندی در مقام مرجعيت مانند شما را نتوانست تحمل کند...سنگ بنای ديکتاتوری، استبداد دينی بنام خدا و اسلام، غارت اموال مردم، پايمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر وشکنجه و داغ و درفش همه و همه سنگ بنای آن، متأسفانه در دوران زعامت آقای خمينی و ياران انگشت شمار روحانی حلقه اسرار او ريخته شده است... حضرت آيت الله خود و خدا، اگر در دوران انقلاب و در پاريس آقای خمينی به مردم می گفت که ما می خواهيم اين چنين حکومتی برای شما بسازيم، آيا کسی به دنبالش می آمد؟ بخدا قسم آقای خمينی از روز اول به مردم دروغ گفت و در امانت مردم خيانت کرد و چه خيانتی از اين بالاترکه آنچه را که در پاريس و در انظار جهانيان به ملت ايران و جهان وعده داد، وقتی پايش به تهران رسيد و قدرتش تثبيت شد، خلاف همۀ آن وعده ها و قولهائی که داد بود عمل کرد. مشاهده می کنيد که اين نظام از ريشه و پايه با فساد، دروغ، تزوير، تخلف در امانت، دوروئی و نفاق شروع شده است. آيا به نظر شما وقت آن نرسيده است که با شجاعت و صراحتی که در شما سراغ دارم آشکارا به بيان قرآن برگرديد و صاف و بی هيچ ابهامی بيان کنيد: ولايت فقيه نه! حاکميت مردم آری! » (۲۲)
آن مرحوم جنايتها و قتل و غارت ها را که در دوران آقای خمينی رخ داده و حتی وضعيتی که بر سر خودش آمده بود را به خاطر ذهنيتی که بر اثر « گزارشات دروغ و خلاف واقع و سعايتهای مرموز » در آقای خمينی به وجود آمده بود، حمل می کرد. باز وقتی به او ياد آوری شد که « آيا پرسيدنی نيست که کسی که ولی امرمسلمين است و شناختی که از روابط متقابل و ديرينه با دوست خود دارد، بر اثر گزارشات و سعايت بدون اينکه از دوست خود صحت و سقم آن را سئوال کند، چنين ذهنيتی در او بوجود می آيد، پس در مورد غير دوست چه پيش خواهد آمد؟ و آيا خود اين امر او را از ولايت به فرض صحت ساقط نمی کند؟» (۲۳) باز پاسخ تقريباً همانها بود.
در آخرين نامه مشروح در مورد فوق به ايشان ياد آور شدم:
« در پاسخ به نامه دوم اينجانب به نظر می رسد قصد شما عدم شبهه در مرجعيت دينی و نيز رهبری سياسی آقای خمينی است. پاسخ جنابعالی نشان می دهد که شما هنوز به مقام نقد کامل، صادقانه و همه جانبه ای نسبت به آقای خمينی، به مثابه يک روش فکری در تقديس قدرت و خشونت توتاليتر و دين ابزاری، نرسيده ايد؟ از ديدگاه شما چنان بر می آيد که کسانی که در دفتر آقای خمينی به او مشورت می داده اند مقصرند و نه خود ايشان . گويی از ديد شما همچنان نمی توان نتيجه گرفت که ريشه اين مصيبتهايی که در دوران آقای خمينی بر سر ملت و نيز خود وی فرود آمده است، به نوع رهبری، انديشه راهنما و تفکر خشونت گرا و اعمال آقای خمينی بر می گردد. اما قرآن می فرمايد: «ولا تزروا وازرة وزر اخری». شما می فرمائيد هرچند آقای خمينی معصوم نيست، ولی اين اطرافيان يا "جريان مرموز" و "افراد خاص" بوده اند که موفق شده اند وی را به سمت تاييد اين برخوردها و ستمگری ها و جنايات سوق داده اند. واقعاً چنين استدلالی از شخصيتی نظير شما با اين تجربه و ابتلائات گوناگون، شگفت آور نشان می دهد! حضرت آيت الله فکر نمی کنيد که بايد پاسخ اين ايراد اساسی را داد که اگر کسی به آقای خمينی به عنوان يک مجتهد جامع الشرايط، امام جامعه، رهبر بزرگ و يک آيت خدا باور داشته و همچنان دارد، چطور می شود همزمان حکم دهد که ذهينت وی زود دستخوش دستکاری اين و آن می شده است، و او به افراد مرموز و جريانات خشونت گرا اعتماد کامل داشته است و در اثر همين اعتماد حتی در مسائل سهمگينی که منجر به تصرف در حقوق و جان و مال افراد و بلکه کل جامعه ايرانی می شده است بدون تحقيق در صحت و سقم مسائل حکم می کرده است؟
آيا اين گونه تحليل از جهات اخلاقی و دينی شايسته است که آدمی با توسل به عبارات کلی و نامفهومی مثل « جريان مرموز» و«افرادی خاص» بکوشد که دامن آقای خمينی را از ارتکاب به جرم و جنايت پاک کند؟ از شما انتظار می رود کمک کنيد تا جامعه و بويژه نسل جوان معترض بفهمد که بالاخره عقل آقای خمينی در کليت اش بر چه اصل راهنمايی کار می کرده است؟ تاکيد بر"جريان مرموز" هم مثل همين اصطلاحات کيهان است که می گويد افراد معلوم الحال ...! اين زبان، زبان استقلال و آزادی نيست بلکه نشان از همان مصلحت سنجی هايی است که مال قدرتهای فريبکار است که به قول معروف رند عالم سوز را با آن چکار! در حالی که از يک آزاديخواه، توقع شفافيت در بيان می رود. سوال اين است که اگر اين جريان هنوز نزد شما "مرموز" باقی مانده است، پس چرا تحقيق نمی کنيد تا حقيقت بر شما و ملت روشن شود و کسی بی دليل متهم نشود؟ و اگر «جريان مرموز و افراد خاصّی» را می شناسيد و از فحوای کلام چنين برداشتی می شود، آيا بر شما به عنوان مرجعی عدالت خواه و حقمدار نيست که آن را با جزئياتش برای جامعه و ملت روشن سازيد؟
از سوی ديگر در نتيجه گيری شما آمده است:« اگر ايشان [اقای خمينی] کوچکترين شکی در صحت و سقم آنها پيدا می کردند به يقين در صدد تحقيق بر می آمدند». متاسفانه بايد عرض کنم اين ادعايی بی دليل است زيرا نه سنت عملی و نه قول و تقريرات آقای خمينی در دوران زمامداری اش مؤيد آن است. خودتان گزارشگر زنده اين موضوعيد. موارد و مصاديق متعددی مثل همين گزارش شکنجه زندانيان يا همين نامه های رياست جمهوری وقت، يا گزارش روزنامه های آن وقت يا راديوهای خارجی که می گويند وی هرشب اخبار و تحليلهای آنها را خودش مستقيما گوش می داده است و...همگی نشان می دهد که او آنقدرها هم بی اطلاع نمی توانسته باشد و اگر می خواسته است می توانسته است کسب اطلاع کند، اما ظاهرا او فقط به يک چيز خوب يقين داشته است و آن اينکه نبايد اجازه دهد به غير از روحانيت حلقۀ اسرارش، کسان ديگری قدرت بگيرند. برای اين موضوع هم البته تئوری داشته است: تئوری مصلحت نظام وی اين قدرت را داشته است که هر گزارشگر مخالفی را منکوب کند. و بنابراين اگر هم در مواردی چيزی بر خلاف گزارشهای آن "جريانات مرموز" می شنيده است، می سنجيده است که نفع و ضررش چقدر است. آری او در عقل محاسبه گر و فايده گرايش برای حفظ قدرت، حرف نداشته است. اما اينکه بخواهيم از رويه نظری و عملی وی حساسيت به استقلال ميهن، حقوق و آزادی های ملت را برداشت کنيم بعيد به نظر می رسد اين سخن مؤيدی داشته باشد.
از همه اينها که بگذريم وقتی کسی در کسوت ايشان، در حق کسی نظير شما که او را محصول عمر خود معرفی می کند، چنين بی پروا اعمالی بدون تعيين صحت و سقم آن روا می دارد، پس در حق ديگران چه خواهد کرد؟ الله اعلم. و اصولاً بايد پذيرفت که جامعه ايرانی امروزی به اين حد از درک رسيده است که از خود سئوال کند بر اساس کدام ضوابط انسانی و اخلاقی و موازين عدالت، چنين کسی صلاحيت رهبری و زعامت بر مليونها ايرانی را می تواند داشته باشد؟ و باز آيا نفس اقرار به اين مسئله که وی بدون تحقيق از«صحت و سقم گزارشات از طرف جريان مرموز و افراد خاصّی» به زعم شما آن احکام را صادر کند که هنوز که هنوز است کشور در تب و تاب آن می سوزد و از آن رنج می برد، - نياز به آوردن مثال نمی بينم که الی ماشاءالله تا بخواهيد زياد است- به معنای باطل بودن ولايت فقيه نيست؟ شايد فکر می کنيد که اگر فقيه ديگری به جای آقای خمينی می بود وضع بهتر از اين می شد؟ شما آن فقها را در رياست قوه قضائيه و غير آن هم ديده ايد که چه ويرانه ای از دادگستری و عدالت و اقتصاد و سياست ساختند؟
شما نيک می دانيد که در انديشه شيعه برای اولين بار مرحوم ملا احمد نراقی تئوری ولايت فقيه به معنای رهبری و زعامت سياسی را در اسلام جعل کرد که بلافاصله هم شاگردش شيخ الطائفه، شيخ مرتضی انصاری با استدلالی قوی باطل بودن آن را روشن ساخت که ديگر کسی نتواند بر اين پايه تمسک قوی فقهی داشته باشد.
جناب آيت الله منتظری، آيا به نظر جنابعالی وقت آن نرسيده است که شما در مقام مرجعيت به طور روشن اعلان کنيد که "ولايت با جمهور مردم است" نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه کم، و با اين عمل خود، اسلام را و شيعه را از اين استبدادگری ها برهانيد. قطع بدانيد که فردا دير است و تجربه نشان داده است که در دنيای امروز و همين ايران امروز چنين سيستمی حتی با سرنيزه نيز برای مدت طولانی قابل دوام نيست. دغدغه من اين است که اقلاٌ شخصيتی خارج از علمای اجير قدرت و حکومت، نظر دين را بی پيرايه برای مردم بازگو و مفری برايشان باز کند و چه کسی بهتر از شما که در کسوت مرجعيت و مبارزی فداکار، ذخيره ای برای مردم ديندار باقی بماند.
اميد وارم که از صراحت لهجه ام ناراحت نشده و آن را حمل بر جسارت و بی ادبی نکرده باشيد.» (۲۴) به سئوال فوق چنين پاسخ داده اند:
«به چند نکته اجمالاً اشاره می کنم:
۱- ما و شما نبايد از غير معصوم انتظار نداشتن خطا و قصور حتی در مسائل مهم را داشته باشيم برای هر فرد غير معصوم خطا کردن امری است طبيعی و لازمۀ انسان عادی بودن او می باشد، و مرحوم آيت الله خمينی معصوم نبود. و لازمۀ اينکه ايشان به عنوان مجتهد جامع الشرايط و رهبر بزرگ و آيت خدا بودن معرفی می شد اين نبود که ذهنيت ايشان دستخوش افرادی نشود که به هر دليل به آنان اعتماد مطلق داشت. انسان هر قدر بزرگ و دارای خصال پسنديده باشد امکان ندارد ذهنيت او دستخوش و اثر پذير توسط افراد مورد اعتمادش نشود. گمان نمی کنم شما چنين فردی را سراغ داشته باشيد.
۲- اشکال بزرگی که در تفکر آيت الله خمينی بود همان اعتقاد به ولايت مطقۀ فقيه بود که ايشان روی آن تأکيد داشتند،در صورتی که از نظر عقلی و نقلی مخدوش و مردود می باشد....
۳- اشکال بزرگ ديگر اين بود که افراد و شخصيتها خودشان را در مقابل مرحوم آيت الله خمينی می باختند و از ابهت ايشان می ترسيدند و نمی توانستند اشکالات و انتقادهائی را که در ذهن داشتند صريحاً بدون ترس با ايشان مطرح نمايند. حتی سران سه قوه که با من جلسه داشتند و احياناً صحبت به اينجا می رسيد که بايد اين مسائل را با ايشان مطرح نمود، از گفتن صريح بعضی مسائل به ايشان ابا داشتند. البته کسالت قلبی ايشان و منع پزشکان از گفتن مسائلی که موجب ناراحتی ايشان شود نيز نقش زيادی در نگفتن بسياری از مشکلات به ايشان داشت.
در سالهای آخر عمر مرحوم آيت الله خمينی که اينجانب به اصطلاح قائم مقام ايشان بودم، يکی از کارهای روزانۀ من اين بود که به انتقادها و مشکلاتی که توسط مسئولين ارگانهای مختلف حتی از وزراء و نمايندگان مجلس و دادستانيها و ائمه جمعه و قضات کشور با من مطرح می کردند گوش دهم و اگر قادر به حل آنها بودم حل کنم و اگر قادر نبودم و نيازی به نظر و دخالت مرحوم آيت الله خمينی داشت يادداشت نمايم تا در يک ملاقاتی – که متأسفانه با فاصلۀ زيادی انجام می شد – با ايشان مطرح کنم. و آنان به خيال خود مرا حلاّل مشکلات مورد نظرشان می دانستند و خيال می کردند با گفتن من به تنهائی منشاء اثر در آيت الله خمينی می شود، و من نيز مشکلات و انتقادهای مذکور را جمع بندی می کردم و با نامه و يا در ملاقات حضوری به اطلاع ايشان می رساندم و روشن بود که با گزارشهای ديگر که به نحو خوش آيند ايشان به ايشان داده می شد، نامه ها و حرفهای من نمی توانست تأثير خود را داشته باشد. و همين نامه ها و صراحت لهجۀ من در ملاقات های با ايشان سرانجام سوژه ای شد تا بدخواهان بتوانند برای ايشان نسبت به من ذهنيت خاصّی بوجود آورند. در صورتی که من همان مشکلاتی که مسئولين و شخصيتها مطرح کرده بودند را مطرح می کردم و احياناً راه حلّی نيز به ايشان ارائه می دادم. بديهی است در چنين شرايطی که افراد و شخصيتها جرأت انتقاد کردن را در حضور ايشان نداشتند، ايشان به هر انتقادی با عينک بد بينی نگاه کند و گويندۀ آن را تحريک شدۀ دشمنان تلقی نمايد و با او به شدت برخورد کند. در صورتی که اگر وضعيت طوری بود که شخصيتهای مؤثر در حاکميت از هر نهاد و ارگانی می توانستند صريحاً با ايشان صحبت کنند و منعی از طرف پزشکان يا اطرافيان ايشان در بين نبود قطعاً ذهنيت ايشان نسبت به بسياری از امور و جريانات و اشخاص تغيير می کرد و خيلی از خطاها و عوارض بزرگ آنها پيش نمی آمد.» (۲۵) در مورد سئولها و پاسخ چند نکته قابل ياد آوری است:
۱- از پاسخها کاملاً مشهود است که آيت الله منتظری با وجودی که در جستجوی حقيقت و عمل بدان است، به ساز و کار قدرت و اينکه حفظ قدرت، ساز و کار خود را دارد که آن ر ا بر عاشقان و نگهدارنده اش تحميل می کند، آشنائی لازم را ندارند. بدين جهت آقای خمينی زمان استيصال و درماندگی که نياز به کمکهای مؤثر ايشان را داشته که تا به نمايندگی تام الاختيار ايشان هم می رسد، با آقای خمينی که حلقه قدرت را در نگين انگشتر خود دارد و می خواهد آن را به هر قيمتی و تحت هر نامی حفظ کند، يکی می داند. در صورتی که اين دو شخصيت خمينی يکی نيست. دو خمينی متفاوت است.
۲- از خاطرات و همين گفتگوهای آن مرحوم پيد است که وقتی او از « جريان مرموز» و«افرادی خاص»، نام می برند، منظور احمد آقا و آقايان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و زير مجموعه آنها در دفتر خمينی و در وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران است. منتها اين هم روش آخوندی است بر اثر آينده نگری و برای روز مبادا کمتر حاضرند مستقيم و صاف و زلال از کسی نام ببرند.
۳- با شناختی که من از آن مرحوم دارم، بسيار بعيد می دانم که او نمی دانسته و يا درک نکرده که خود آقای خمينی مقصر درجه اول از وضعيت پيش آمده است. حال چرا نه در خاطرات و نه در اين مکاتبات، حاضر نشده مستقيم از آقای خمينی نام ببرد، دو علت می تواند داشته باشد:
الف- آقای منتظری خود شيفته و دلباخته ولايت فقيه و از بانيان آن از روی اعتقاد بود، می دانست که بدون خواست و حمايت همه جانبه آقای خمينی ولايت فقيه حاکم نمی شد، حال در سن بالای هشتاد و چند سالگی بسيار مشکل است که به نفی کامل آن بپردازد و تا همين جا که آمده و « بر نظارت ولی فقيه انتخابی و مسئول و برای مدتی مشخص » تحول بزرگی است که در او پيدا شده است. حال به لحاظ عاطفی و احساسی نمی تواند، مستقيم و خمينی هدف حمله خود قرار دهد.
ب- بر اثر روابط مستحکمی که در دوران استيصال و مبارزه با آقای خمينی داشته و وکيل تام الاختيار ايشان بوده، نمی توانسته تصور کند که آقای خمينی ممکن است که مستقيم عليه او وارد عمل شود. اين هم بدين علت است که کمتر از ساز و کار قدرت و عمل ديکتاتور اطلاع داشته و اگر اندکی به اعمال ديکتاتوران نگاه می کرد، متوجه می شدند که اول کار ديکتاتوران وقتی به قدرت می رسند، کسانی را که نردبان قدرت شده اند اگر بتوانند از پای در می آورند، مگر اينکه تا آخر مطيع و گوش بفرمان باقی بمانند. حتی در بسياری از موارد به مطيع و گوش بفرمان هم رحم نمی کنند. زيرا چون می خواهند يکدانه و فريد باقی بمانند و همه چيز را در همۀ زمانها در نگين انگشتر خود و حلال همۀ مشکلات بدانند، وجود آنها را ضعف خود تلقی می کنند و از اين نگاه بايد از بين بروند.
ج- مرحوم منتظری تصور نمی کرده و يا نمی توانسته تصور کند که وقتی کسی ذهنيتش نسبت به دوستی که تا اين حد وفادارِ به اوست، می تواند دستخوش افراد مختلف شود، افزون بر اينکه کسی که می شود ذهنش را تا اين حد دستکاری و تحت تأثير قرار داد، آيا اصلاً صلاحيت رهبری دارد؟ به نظر من صلاحيت رهبری که ندارد هيچ بلکه دهی را هم به او سپردن ظلم به آن روستائيان است و به قول مرحوم آيت الله سيد رضا زنجانی که می گفت: آقای خمينی آخوند روستا و بسيار تنگ نظر است و اگر او را کدخدای دهی که ۸ خانوار داشته باشد، بکنند، ظلم به آنها است.
د- و به احتمال قوی، اينکه به مقام نقد کامل، صادقانه و همه جانبه ای نسبت به اعمال آقای خمينی، به مثابه يک روش فکری در تقديس قدرت و خشونت توتاليتر و دين ابزاری، دست نزده اند، علت اين نيز می تواند باشد که چون آقای خمينی به بزرگترين خط قرمز و بتی تبديل شده بود، اگر دست به نقد مستقيم او می زد، احتمال اينکه رجاله ها را برای کشتنش بسيج کنند و او را به نوعی ترور کنند، و يا اصلاً تحت عنوان توهين به «امام و مقدسات» در دادگاه در بسته روحانيت بدون سرو صدا، اعدام کنند، صد چندان می شد. و قتل او را هم در غوغاسالاری و چماقداری خيابانی لوث می کردند. افزون بر اينکه آن مرحوم می دانسته که اعمال هر کسی را بويژه شخصيتی نظير خمينی را نمی شود برای هميشه پوشاند و از ديد تيز بين تاريخ – آن هم در عصر انفجار اطلاعات- مخفی نخواهد ماند و خدا دانا تر است.
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]