گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 شهریور» میدانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش پنجم: صياد شيرازی از صعود تا سقوط و کشته شدنش، (۲)، محمد جعفری14 شهریور» میدانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش پنجم: صياد شيرازی از صعود تا سقوط و کشته شدنش، محمد جعفری 7 شهریور» آيا میدانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش چهارم: خاطرات منتظری در مورد جنگ و نقش رفسنجانی (۲)، محمد جعفری 7 شهریور» آيا میدانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش چهارم: خاطرات منتظری در مورد جنگ و نقش رفسنجانی، محمد جعفری 31 مرداد» سعید حجاریان، بانی و پایه گذار قانونی کردن شکنجه در سازمان اطلاعات و امنیت "دموکراتیک!!" محمد جعفری
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! میدانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش ششم: چگونگی انتقال آرام قدرت از هاشمی به خامنهای، محمد جعفریاز سال ۶۳ به بعد که بيماری آقای خمينی کمی شدت پيدا کرده بود، آقای هاشمی رفسنجانی و ساير شرکاء که قدرت انحصاری را در دست داشتند، نگران بودند که اگر ناگهان آقای خمينی از دنيا برود، چه وضعيتی برای آنها به وجود میآيد. بنابراين به دنبال يافتن فقيهی بودند که چهار ويژگی داشته باشدويژه خبرنامه گويا قبل از پرداختن به اصل مطلب لازم است به دو نکته اجمالاً اشاره کنم: سوم- آنچه در اين مقاله و مقاله های قبل و بعد، آمده و می آيد، نظر بر گزارش وقايع و رويدادها است و نه قضاوت کردن نسبت به اشخاص. آنچه هم که قضاوت شده است، قضاوت نسبت به اعمال اشخاص و اثر وضعی آن اعمال است که در جامعه بر جای می گذارند، و نه اشخاص. و قضاوت نهائی هم با خداوند است که العلم عند الله. چهارم- بعضی از جوانان عزيز که بر طولانی بودن مقاله ها ايراد گرفته اند، حق با آنها است و من واقفم که مقاله ها از حد معمول کمی طولانی تر شده است. اما حيفم آمد که برای کوتاه کردن مقاله ها از اسناد و داده های مختلف آن بکاهم. بعد از ذکر چهارنکته فوق، اشاره مختصر به چگونگی وارد شدن ولايت فقيه در قانون اساسی خالی از فايده نيست: آقای خمينی و اکثريت شورای انقلاب بدليل وضعيت ناآرام کشور، نظرشان اين بود که قانون اساسی تهيه و تصويب شده، از طريق رفراندوم به تصويب ملّت ايران برسد و مسئله را خاتمه دهند، امّا آقای بازرگان دکتر سحابی و بنی صدر اصرار که قانون اساسی از طريق مجلس مؤسسان بايد به تصويب برسد، بر سر ايجاد مجلس مؤسسان قانون اساسی پافشاری میکردند و يکی دوبار هم که مسئله در حضور آقای خمينی بحث شده بود، به راه حلی نرسيده بودند.(۲) به هر حال در آخرين جلسه و برای حل مشکل آيتالله طالقانی پيشنهاد میکند که به جای مجلس مؤسسان ۶۰۰ ـ ۵۰۰ نفری، مجلس مؤسسان کوچک ۷۰ ـ ۶۰ نفری از خبرگان کشور تشکيل شود و در آن مجلس قانون اساسی تهيه شده، به بحث گذاشته و تصويب شود.(۳) آقای امير انتظام معاون نخست وزير و سخنگوی دولت، سه شنبه ۲۹ خرداد ماه ۵۸ اعلام داشت: «قانون اساسی در مجلس ۷۵ نفری تصويب می شود اسم اين مجلس را هرچه بگذاريم ۷۵ نفر نماينده خواهد داشت که قانون اساسی را که از طرف دولت و شورای انقلاب تصويب شده، مورد بررسی و تصويب قرار دهد و قاعدتا ً انجام آن حدود يکماه طول می کشد و شايد ۶۰ روز اينده اين مجلس تشکيل شود.» (۴) آقای صباغيان وزير کشور هم اعلان داشت : «کار بررسی قانون اساسی يک ماه طول می کشد و پس از بررسی ها و مطالعات لازم، کار قانون اساسی در دهه سوم شهريور برای رفراندم آماده خواهد شد.» (۶) وقتی مجلس خبرگان تشکيل شد و اکثريت آن را روحانيت قدرت طلب اشغال کردند. آقای خمينی فرصت به دست آمده را غنيمت شمرد و با ايجاد غوغا سالاری در داخل و خارج از مجلس، ابتدا، بيان داشت : «... اين قانون پيش نويس است. پيش نويس هيچ چيز نيست.» (۷) آقای خمينی که تا آن زمان از مليون و آزاديخواهان واهمهای داشت و تا قبل از تشکيل مجلس خبرگان نامی از ولايت فقيه به ميان نياورده بود، زمينه را که مساعد ديد سخت بر مخالفان ولايت فقيه تاخت. (۸) دکتر بهشتی هم گفت« اين قاندن اساسی بايد قانون اساسی برخاسته از ايدئولوژی اسلامی باشد و صد در صد اسلامی...ضرورت هم ندارد، مجلس خودش را در چهارچوب پيش نويس اين قانون اساسی زندانی کند، مجلس می تواند حتی طرحی نو بريزد.» (۹) آقای هاشمی رفسنجانی هم در خاطرات ۱۴ مرداد ۶۰ به مناسبت ترور آيت در پاورقی همان روز آورده است: « وی پس از انقلاب به عنوان نائب رئيس مجلس خبرگان، نقش مؤثری در تصويب مواد مربوط به ولايت فقيه ايفا کرد» (۱۲) آقای بهشتی که نقشه رهبری ايران را در سر میپروراند، ولايت فقيه را برای صعود خود به قله رهبری سياسی و مذهبی کشور در جهت اميال خود يافت. و مجلس را در جهت تصويب ولايت فقيه برای رسيدن به اميال خود پيش برد. بويژه که طرح ولايت فقيه با ديکتاتوری صلحا و يا عادل و يا ديکتاتوری ملی که وی بعد از انقلاب مطرح کرده بود (۱۳)،همانی داشت. با وجود رهبريت بلامنازع آقای خمينی، آقای بهشتی در صدد تصاحب اهرمهای مختلف قدرت وسيله حزب و ساير دوستان خود بود و در اين رابطه درست به مانند دانههای تسبيح که به نحوی آنها را همآهنگ میکنند که همۀ دانهها به آخوندک آن ختم شود، وی نيز مهرهها را به زعم خود جوری آرايش میداد که به قبضه کردن انحصاری قدرت بيانجامد: خامنه ای را به ارتش و سپاه فرستاد، هاشمی رفسنجانی را به مجلس و خودش هم دبير کل حزب و در رأس قوه قضائيه، به طوری که بعد از خمينی رهبری خود را تضمين کند (۱۴) و حتی پا را از اين هم فراتر میگذاشت و طراحی میکرد که در زمان حيات آقای خمينی وی را در حد رهبر تشريفاتی و صوری معزّز و محترم که به ظاهر همه چيز در يد اختيار ايشان است، اما در عمل و بنام ايشان، کارگردانی همه امور را در دست خود داشته باشد، تقليل دهد، عمل میکرد. در اسناد ازاد شده وزارت خارجه بريتانيا مربوط به سال ۵۸ استنباط سفير انگليس در گفتگو با بهشتی در تهران حکايت از اين دارد که بهشتی خود را در قله رهبری ايران می ديده است (نقل به مضمون) در هر حال مسلم است که اگر بهشتی زنده مانده بود، به نظر من نه زمينه ای برای رهبری خامنه ای وجود داشت و نه حتی مرحوم منتظری قائم مقام رهبری می شد. اما او در حادثه انفجار مقر حزب جمهوری در ۷ تير ۶۰، او کشته شد. در اين مقال جای آن نيست که به اين حادثه و اينکه چه کس و يا کسانی مسبب و عاملين اين حادثه بوده اند، بپردازم. در جاهای ديگر به آن پرداخته ام. بعد از کشته شدن بهشتی، آقای هاشمی رفسنجانی به ايفای همان نقش به شکل ديگری پرداخت، خاصه اينکه وی خيلی به آقای خمينی نزديک بود وحتی در آن دوران هم از طريق آقای هاشمی امور با خمينی رتق و فتق می شد و بسيار شايع بود که آقای هاشمی مليجک اقای خمينی است. در هر حال موادی که در مورد ولايت فقيه در قانون اساسی گنجانده شد عباتند از: اصل ۵، ۵۷، ۹۱، ۱۰۷ ، ۱۱۰و ۱۶۲(۱۵) براساس قانون اساسی اختيارات رئيسجمهور و نخستوزير ذوجنبتين است بدين معنی که اگر اين دو مقام به راه تفاهم بروند، همۀ مسائل حل است اما در صورت بروز اختلاف، رئيسجمهور با وجودیکه رسماً پس از مقام رهبری عاليترين مقام رسمی کشور و مسئوليت اجرای قانون اساسی و تنظيم روابط قوای سه گانه و رياست قوه مجريه را بعهده دارد، قدرت اصلی در دست مجلس، نخستوزير و هیأت دولت است. در غير تفاهم و همآهنگی نخستوزير و مجلس قادرند که حتی بعضی از اختيارات ديگر رئيسجمهور را که در رژيم قبل، در اختيار شاه و بنام فرمان همايونی بود و براساس قانون مصوب شورای انقلاب به رئيسجمهور واگذار شده بود، نظير نصب رئيس کل بانک مرکزی، هلال احمر و... را از وی سلب کنند ـ چيزی که بعداً در سال ۶۰ اتفاق افتاد ـ در اينصورت رئيسجمهور بيشتر بصورت تشريفاتی در خواهد آمد و نه رئيسجمهوری که مسئوليت اموراجرائی کشور را بعهده خواهد داشت. و اين همان چيزی است که اختلاف بين آقای موسوی نخست وزير و آقای خامنه ای وقتی رئيس جمهوربود، به وجود آورد و موجب کينه ای شد که در جريان انتخات سال ۸۸ بروز کرد و هنوز هم ادامه دارد. در مقاله های قبل متذکر شده بودم که کينه و کينه ورزی از ويژگی ديکتاتوری است. سرانجام در قانون اساسی ولايت فقيه با موادی که در فوق گفته شد در آن گنجانده شد. دراصل ۵ آن مواد آمده است:«در زمان غيبت حضرت ولی عصر (عجلالله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است، که اکثريت مردم او را به رهبری شناخته و پذيرفته باشند و در صورتی که هيچ فقيهی دارای چنين اکثريتی نباشد رهبر يا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرايط بالا طبق اصل يکصد و هفتم عهده دار آن میگردد.» در مورد آقای خمينی اين ماده تحصيل حاصل بود به دليل اينکه از آغاز سال ۴۰ و بعد فوت مرحوم بروجردی، حرکت و نهضتی که ۱۵ خرداد ۴۲ اوج آن بود، شروع شد و بعد از آن تا پيروزی انقلاب او رهبری انقلاب را به طور طبيعی در دست گرفته و به دست او سلسله شاهنشاهی را منقرض شده بود، شجاع، استوار، فقيه، عارف و آيت الله العظما بود. اما برای قدرت طلبان و انحصار گران قدرت و کسانی که عامل، آمر و يا آلت دست بودند و با کمک همه جانبه آنان- منتها هر کس به خيالی- اين استبداد دينی بنام فقيه استقرار و استمرار پيداکرده بود، مشکل اساسی برای حفظ و نگهداری آن بعد از فوت وی بود. چون بازرگان و ديگران می گفتند که اين حکومت و رهبری فقيه، لباسی است که تنها برازنده و يا بر قامت آقای خمينی دوخته شده است. آقای هاشمی رفسنجانی و شرکاء هم اين ترس خود را عيان می کردند. وی در نامه ايکه در تاريخ ۲۵/۱۱/۵۹ به آقای خمينی نوشته در بند ۳ و ۵ آن اين ترس خود را آشکار کرده است:« ... شما از ورود افراد تارک الصلوة يا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی داديد، شما روزنامه آيندگان و... را تحريم می کرديد، شما از حضور زنان بی حجاب در ادارات مانع بوديد، شما از وجود موسيقی و زن بی حجاب در راديد تلويزيون جلو گيری می کرديد؟ همين ها موارد اختلاف ما با آنها است. آيا روا است به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگير باشيم و متهم و جنابعالی در مقابل اينها موضع بی طرف بگيريد؟ .... قبل از انتخابات رياست جمهوری، به شما عرض کرديم که بينش اقای بنی صدر مخالف بينش اسلام فقاهتی است که ما برای آن تلاش می کنيم و اکنون بر همان نظر هستيم و شما فرموديد رياست جمهوری مقام سياسی است و کاری دستش نيست؛ امروز ملاحظه می فرمائيد که چگونه در کار کابينه و... می تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعيف کند...اختلافِ دو بينش است که يک طرف مصدا ق اسلامش غضنفرپور و سلامتيان و سعيد سنجابی و طرف ديگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و.. است» (۱۸) بنابر اين هاشمی رفسنجانی و ساير شرکاء که قدرت انحصاری را در دشت داشتند، به کارگردانی وی از سال ۶۳ به بعد که بيماری آقای خمينی کمی شدت پيدا کرده بود، بر ميزان نگرانی آنها افزوده بود و فکر می کردند که اگر ناگهانی آقای خمينی از دنيا برود، چه وضعيتی برای آنها به وجود می آيد و شايد اصلاً قدرت از دستشان به در رود و در جای ديگری منزل کند. اقای هاشمی رفسنجانی نگرانی خود را چنين بيان کرده است: «کسالتها امام آن هم در زمان جنگ و اختلافات داخلی مايه نگرانی بود. فکر شد که لازم است جانشينی برای امام مشخص گردد که در صورت بروز حادثه ای، دچار خلاء مرکزيت و مشروعيت نشود.» (۱۹) آيت الله مشکينی رئيس مجلس خبرگان رهبری، بعد از اينکه آقای منتظری را به رهبری بعد از فوت آقای خمينی تعيين کردند و اقای منتظری مخالفت خود را از اين عمل اعلام داشت، طی نامه به مرحوم منتظری نگرانی خود را اظهار کرده است:«... لکن آن جناب بيش از ديگران از عظمت و خطر کار رهبری و لزوم حفظ حدود و سد ثغور خطرات احتمالی آن اطلاع داريد، و می دانيد اگر حادثه ای خدای نکرده رخ دهد کار کشور چگونه می شود با وجود دشمنان زخم خورده خارجی و آتشهای زير خاکستر داخلی و روحانيهای ضد انقلاب و مرده عبيدالفلوس آنها در شهرها و روستاها که امکان دارد آنها جنجال برپا کنند و ناراضی های بالذات و بالعرض را دور خود جمع نمايند و استانها را پر از آشوب نمايند» (۲۰) البته ناگفته نماند که آقای مشکينی در همين نامه نگرانی خود و بعضی اشخاص ديگر را از بيت و اطرافيان ايشان بيان کرده است« ... نظر اغلب دوستان برای روز مبادا شمائيد، لکن با يک نگرانی خاص از ناحيه بيت و بعضی حواشی آن جناب که متأسفانه به قول آن مرحوم مراجع قبلی پس از مرجعيت گرفتار شدند و شما قبل از آن، من در اين باره لامتثال امرکم کلی می گويم پيوسته از دوستان صميمی تان اظهار ناراحتی می شنوم... و اميد اينکه عرايضم نزد خودتان باشد و اگر درست نباشد مانند برخی اباطيل که می شنويد بايگانی شود...» (۲۱). آقای هاشمی هم تصريح کرده است که مرحوم منتظری در نامه ای به خبرگان« با ارسال پيامی مخالفت خود را اعلان داشتند، ولی خبرگان کار را انجام داد و رسماً ايشان به عنوان قائم مقام رهبری معرفی شدند.» (۲۲) در آن زمان آقايان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای به لحاظ علمی و حوزی در عدادِ مراجع نبوده و نيستند همچنانکه امروزهم نيستند. الا اينکه آقای خامنه ای با وارد کردن ترس بر حوزه قم و تطميع بعضی ديگر و با ضرب و زور وزارت اطلاعات خود را مرجع خواند. به همين علت مرحوم منتظری نقل می کند، وقتی آقای هاشمی رفسنجانی در سخنرانی خود گفتند: « " تمام مراجع بايد مطيع رهبری باشند"» و چون می دانستند که آقای خامنه ای در عِداد مراجع نيست می خواستند با استفاده از قدرت سياسی ايشان را به عنوان مرجع اعلا و منحصر به فرد معين کنند، و ديدم تعريفهايی که از ايشان می کنند تعريفهای متملقانه و خلاف عقيده شان است و خلاصه جنبه سياسی دارد و دارند دين و مرجعيت شيعه و حوزه را فدای سياست خودشان می کنند و سپاه و اطلاعات روی اين موضوع اصرار دارند...خواستم به عنوان اتمام حجت به اطلاع ايشان برسانم که شما در رأس مملکت هستيد حاکم هستيد، اما قضيه مرجعيت را بگذاريد قداستش محفوظ باشد... يادداشتی را در ۲۱/۴/۷۳ تنظيم کردم و در مورخه ۱۲/۸/۷۳ توسط آقای مؤمن برای آقای خامنه ای فرستادم...آقای مؤمن گفتند: " چون اين مطلب مطابق عقيده خود من می باشد من می برم"».(۲۳) يادداشتی که مرحوم منتظری توسط مؤمن برای آقای خامنه ای فرستاد شامل ۷ نکته که نکته هفتم آن در مورد مرجعيت به شرح زيراست: نظر به اينکه کار را ادامه دادند که به هر وسيله ای شده، آقای خامنه ای مرجعيت خود را بر همه تحميل کند، مرحوم منتظری در ۲۳ آبان ۷۶، در سخنرانی خود به مناسبت ۱۳ رجب از جمله عنوان کردند: « حالا صرفنظر از مسئله رهبری، مرجعيت را چرا ديگر؟ شما که در شأن و حد مرجعيت نيستيد...ايشان در حد فتوا و مرجعيت نيست. بنابر اين مرجعيت شيعه را مبتذل کردند »(۲۶) به ياد دارم که بعد از اين بود که مسخره تر از مسخره ها، دفتر آقای خامنه ای طی اطلاعيه گفت: آقای خامنه ای مرجع شيعيان و يا مسلمانان خارج از کشور است. (۲۷) چنان به نظر می رسد که آقای هاشمی رفسنجانی، بعد از حذف بنی صدر در سال ۶۰ و حمايت و پشتيبانی آقای خمينی و در آوردنِ احمد خمينی به جرگه خود، کم کم و قدم به قدم قدرت را به انحصار خود در آورده و تقريباً تا فوت خمينی بر سه قوه فرماندهی می رانده و چون مانع و رادعی چندانی در مقابل خود نمی ديده و هر جا هم که مواجه با مشکلی می شده، با نام و مايه گذاشتن از آقای خمينی مشکل خود را حل می کرده است. وقتی وی در سال ۶۲ می نويسد: « با رئيس جمهور خدمت امام رفتيم گفتند: امروز جمهوری اسلامی، روی کاکل شما دو نفر می چرخد، هر چيزی که يک هزارم احتمال بدهم که برای شما دو نفر مضر باشد، خلاف شرع می دانم» (۲۸) چنين شخصی با چنين روحيه ای خود را حلال مشکلات و کليد باز کردن هر مشکلی تصور می کند و روز به روز هر چه بيشتر به قدرت تکيه کرده چون خود را حق می پندارد، به خود اجازه هر عملی را با تکيه بر قدرت می دهد و بدين جهت است که بنا به گفته مرحوم منتظری از قول فلاحيان قائم مقام وزير اطلاعات « اين يک دو سال آخر ما هر کاری با امام داشتيم با احمد آقا حل می کرديم و به اسم امام منعکس می کرديم.» (۲۹) بر اساس خاطرات و کتابهای آقای هاشمی رفسنجانی جای شک نمی ماند که در آن دوران احمد آقا بنا به خواست و فرمان آقای هاشمی رفسنجانی عمل می کرده است. از سال ۶۳ به بعد که بيماری آقای خمينی کمی شدت پيدا کرده بود، آقای هاشمی رفسنجانی و ساير شرکاء که قدرت انحصاری را در دست داشتند، نگران بودند که اگر ناگهان آقای خمينی از دنيا برود، چه وضعيتی برای آنها به وجود می آيد. و تکليف قدرت چه می شود؟ و جا و موقيت خودشان کجاست؟ و بنابر اين چون خود ر ا مُحِق و قدرت را از آنِ خود می دانستند، با کارگردانی آقای رفسنجانی به دنبال يافتن فقيهی بودند که: در آن دوران آقای هاشمی و شرکاء همچنانکه ذکر شد، در جستجوی يافت مرجعی بودند که واجد ۴ نکته ياد شده در فوق باشد، زيرا هنوز تا اين حد جرأت و جسارت پيدا نکرده بودند، و يا به ذهنشان خطور نکرده بود که با جعل و سقيفه سازی و توطئه، غوغاسالاری و اِرعاب می شود زير همه چيز زد و با ولايتعهدی و با حذف مرجعيت حکومت را قبضه کرد و آقای خامنه ای را رهبر کرد. و باز هم دم از ولايت فقيه و بالاتر از آن ولايت مطلقۀ فقيه زد. مراجعی مشهور و به نام و آيت الله العظما های ديگری بودند، اما واجد چهار خاصه فوق که آنها در جستجويش بودند، نبودند و يا نمی توانستند به آنها اطمينان کنند و لذا آن ۴ مشخصه را به زعم خود در آقای منتظری می ديدند. گرچه ممکن است، همچنانکه آقای مشکينی رئيس خبرگان در نامه اش به وی نوشته، انتقادی هايی هم به آن مرحوم داشته اند(۳۰)، و چون کس شايسته ديگری را در دسترس نداشته اند و يا همچنانکه درساواک از منتظری به عنوان جانشين خمينی نام برده می شد(۳۱) و بسياری از امور را هم آقای خمينی قبل و بعد از پيروزی انقلاب به وی واگذار کرده بود، همچنانکه هر کسی کم و زيادی دارد، آن انتقاد ها را آنقدر مهم نمی ديده اند. و فکر هم نمی کردند که آقای منتظری با وجودی که آقای خمينی را رهبر بلامنازع انقلاب وخود می داند، اهل امر و نهی نيست و بر همان سياق آقای خمينی عمل می کند و از خودش خط و ربط مشخصی ندارد. و اين تنها نکته بود که آنها در مورد مرحوم منتظری اشتباه ارزيابی کرده بودند. حال با توجه به آنچه گذشته است، جريان امور در مجلس خبرگان برای قائم مقامی مرحوم منتظری از زبان آقای هاشمی رفسنجانی نيز حاوی نکات قابل ذکر است رهبری منتظری و نقش خامنهای آقای هاشمی رفسنجانی در مقدمه کتاب ياداشتهای سال ۶۴ بنام«اميد و دلواپسی» در مورد قائم مقامی آيت الله منتظر می نويسد: «قبل از طرح مسئله در مجلس خبرگان، آقای محمدی گيلانی در ۱۴ آبان پيامی از امام برای من آوردند که از طرح مسئله در خبرگان خودداری کنيم و پس از آن پيام ديگری رسيد که آن پيام را ناديده بگيريم. » (۳۲) ۲۵ تير ۶۴، «عصر مجلس خبرگان جلسه داشت. طرح تعيين آقای منتظری به عنوان جانشين امام با حدود ۵۰ امضاء تقديم شد ولی برسی آن به جلسه بعد موکول گرديد.» (اميد و دلواپسی، ص ۱۹۱.) ۲۶ تير ۶۴، « مجلس خبرگان صبح وعصر جلسه داشت. رهبريت آقای منتظری در دستور بود و کسی جرأت مخالفت صريح نداشت و يا مخالف صريح نبود. عده ای به عنوان اينکه اقدام با عجله است و باعث اتهام و حرف مخالفان می شود، می گفتند به عنوان تحقيق در بارۀ بقيه افراد مورد احتمال تأخير بيندازيم. اين طرح را حدود پنجاه نفر [از نمايندگان مجلس خبرگان] امضاء کرده بودند و بيشتر آيت الله خامنه ای اصرار بر اتمام کار می کردند. بالاخره در آخر وقت چون هنوز عده ای برای صحبت وقت داشتند، با پيشنهاد آقای مشکينی قرار شد ظرف دو سه ماه آينده اجلاسيه ای داشته باشيم و پنج نفر به عنوان تحقيق معين شدند.» (اميد و دلواپسی، ص ۱۹۱.) توجه کنيد، که طبق گزارش آقا هاشمی رفسنجانی اين آقای خامنه ای است که بيشتر اصرار بر اتمام کارمی کند، يعنی اينکه رهبری منتظری هر چه زودتر به تصويب برسد. ۱۸ مهر ۶۴، آقای هاشمی در جلسه سخنرانی تحليف آقای خامنه ای رئيس جمهور در سخنرانی خود گفت: « از لحاظ اطاعت از امام، خوب همه ما ارادت داشتيم ولی آقای خامنه ای در ميان ما از اين جهت هم يک ويژگی هايی داشت. ما در شخص امام امت که مرجع همه ما بود و ماها در سايه افاضات ايشان روحيه داشتيم و کار می کرديم و شخص حضرت آيت الله العظمی منتظری که استاد همه ما بود و هنوز مثل گذشته ايشان مراد ما هستند... »(اميد و دلواپسی، ص ۲۷۹.) ۱۸ مهر ۶۴، « جلسه هیأت رئيسه مجلس خبرگان داشتيم. برنامه اجلاسيه بعد را تعيين کرديم و قرار شد کميسيون، گزارشی در تأييد رهبری آقای منتظری تهيه کنند. » (اميد و دلواپسی، ص ۲۸۰.) ۱۴ آبان ۶۴، « آقای محمدی گيلانی به دفترم آمد و پيام امام را در باره مجلس خبرگان آورد و برای مسکن خودش استمداد نمود. گفت که امام با انتخاب اقای منتظری [ برای جانشينی رهبر] موافق نيستند... ۱۷ آبان ۶۴، « عصر احمد آقا آمد و راجع به برنامه مجلس خبرگان در خصوص رهبری آقای منتظری و نظر امام مذاکره کرديم.» (اميد و دلواپسی، ص ۳۱۶.) ۱۸ آبان ۶۴، « جلسه هیأت رئيسه مجلس خبرگان تشکيل شد. آقای مشکينی مختصری صحبت کردند و سپس نامه آقای منتظری را خواندند که با تشکر از مجلس خبرگان خواسته بودند که از انتخاب ايشان به عنوان جانشين امام در زمان حيات امام منصرف شويم. بحثها شروع شد. احمد آقا اطلاع دادکه امام به آقای محمدی گيلانی گفته اند موضوع پيام را پيگيری نکنند. هم در جلسه صبح و هم در جلسه عصر در اين باره بحث کرديم و در تنفس ها به مشورت پرداختيم و سرانجام بعد از نماز مغرب با بيش از دو سوم حضار تصويب شد که آيت الله منتظری، مصداق صدر اصل ۱۰۷ قانون اساسی هستند؛ يعنی از طرف مردم به مرجعيت و رهبری برای بعد از امام پذيرفته شده اند.» (اميد و دلواپسی، ص ۳۱۷.) ۱۹ آبان ۶۴، « درجلسه مجلس خبرگان متن عبارت رهبری آيت الله منتظری مطرح بود. بالاخره پس از بحث زياد، پيشنهاد آيت الله خامنه ای با اصلاحات جزئی به تصويب رسيد. ايشان به عنوان منتخب مردم برای جانشينی امام و مورد تأييد مجلس خبرگان معرفی شدند. قرار شد متن مصوبه به امضای همه اعضای خبرگان برسد.» (اميد و دلواپسی، ص ۳۱۸.) سرانجام مجلس خبرگان رهبری آيت الله منتظری به پيشنهاد آيت الله خامنه ای با صلاح جزئی به صورت ماده واحده، در آبان ۶۴، به شرح زير به تصويب رسيد. شنبه در ۲ آذر ۶۴ در مطبوعات اعلان شد:«مجلس خبرگان آيت الله العظمی منتظری را بعنوان رهبر آينده ايران برگزيد»(۳۴) ۲۲ تير ۶۵، « عصر مجلس خبرگان جلسه داشت . سپس هیأت رئيسه خبرگان در دفترم جلسه داشت. قرار شد سند تنظيم شده در باره آيت الله منتظری به امام و آقای منتظری داده شود و خبر آن پخش شود.» (اوج دفاع، ص ۱۷۲.) ۲۴تير ۶۵، «عصر مجلس خبرگان جلسه داشت. بحث با اصرار آقای خامنه ای بر لزوم عدم تفکيک رهبری و مرجعيت متمرکز شد و ناتمام ماند. » (اوج دفاع، ص ۱۷۴.) حال دنيا را تماشا کنيد: آقای خامنه ای که اصرار داشته هر چه زودتر رهبری آقای منتظری به تصويب برسد و پيشنهاد ايشان با «اصلاح جزئی» به صورت ماده واحده به تصويب رسيده است و حتی وی اصرار « بر لزوم عدم تفکيک رهبری و مرجعيت» داشته است. و به لحاظ حکومت و ولايت داشتن فقيه، در آن زمان حرف ايشان درست بوده است. نمی شود گفت حکومت با ولی فقيه است ولی مرجعيت را از رهبری جدا کرد. جدا شدن رهبری از مرجعيت، يعنی اينکه ولايت فقيه کشک. و آقای خامنه ای در آن موقع اين را می فهميده است. وی که در سال ۶۴ و بعد از آن، به لحاظ علمی و حوزی خودش در عدادِ مراجع نبوده، بعد از اينکه با سقيفه سازی و توطئه هاشمی رفسنجانی و همکاری احمد آقا و سکوت ديگران و ساير مسئولين وی را رهبر کردند، کوس لمن الملکی زد و دست رد به سينه ولی نعمتها و دوستان خود و تقريباً تمامی کسانی که پله شدند تا وی به قدرت برسد، زد و هر کدام را به نحوی حذف، زندانی و يا در هتک حيثيت آنها کوشيد. و اين باز از خاصيت ديکتاتور و قدرتمدار است که وقتی به قدرت رسيد، اول به سراغ کسانی که او را به قدرت رسانده اند، می رود و در حذف آنها ذره ای به خود شک روا نمی دارد، زيرا که وجود آنها را ضعف خود به حساب می آورد و برای پنهان کردن اين ضعف است که در حذف آنها تا زورش برسد و تيغش و ببرد از پای نمی ايستد. محمد جعفری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|