گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
19 تیر» نقش ايدئولوژی در تخريب هويت انسانی (بخش دوم و پایانی)، اکبر معارفی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نقش ايدئولوژی در تخريب هويت انسانی، اکبر معارفیعلت عقبافتادگی جوامع اسلامی نه در رواج خرافات، نه پايبندی به اعتقادات دينی و دين اسلام، نه استبداد و نه نبود حکومت مردمسالار است... استحاله دين به يک ايدئولوژی و سپس پذيرش تدريجی اجتماعی آن عامل اصلی توقف توليد استعدادهای خلاق در ايران و جوامع اسلامی استنظر دوستی دينمدار را در باره دستگيری چند جوان ايرانی که ويديوی "شادی" بر اساس موسيقی ويليام فرل ضبط کرده بودند پرسيدم. با لحنی معترض پاسخ داد که اين خبر بيش از حد اهميتش خصوصاً از طرف رسانه های اپوزيسيون ايرانی خارج از کشور بزرگ شده است. گفت "مسئله امروز مردم ايران گرانی کمر شکن، سوء مديريت در همه ارکان کشور، فساد اداری، رانت خواری تخريب منابع طبيعی خصوصاً منابع آبی کشور است. دستگيری چند جوان به جرم رقصيدن وآواز خواندن در مقايسه با اين همه مصائب قابل توجه نيست". از او پرسيدم که آيا فکر می کند بنياد مشکلات مردم ايران در تمام اين مصائبی است که نام برده يا آنها همه عارضه مشکلی بنيادی تر هستند؟ در گفت و شنود کوتاهی که کرديم به نتيجه ای نرسيديم. چند روز بعد به ياد دوران نوجوانی خود افتادم که در دبيرستان دارالفنون تحت تاثير جو مذهبی ضد رژيم سلطنتی از هر چه رنگ شادی و شعف داشت تحت عنوان لهو و لعب بيزاری می جوييدم، فيلمهای فارسی پر از رقص و آواز را نماينده مستهجن فرهنگ منحط می دانستم. کتابهای دکتر علی شريعتی، ماهنامه مکتب اسلام، خطبه های پر شور مکارم شيرازی در مسجد ارک در ماههای رمضان، و عضويت در کتابخانه مسجد شفا در يوسف آباد که در آن زمان شايع بود تحت نظر مهندس بازرگان مديريت می شد همه تائيد کننده احساسات و اعتقاداتی بودند که عاشق آن شده بودم. نتيجه محتوم احساسات رايج آن دوران که من را هم بلعيده بود، انقلاب اسلامی به رهبری خمينی و پيدايش سايکوپتهايی چون خلخالی ولاجوردی بود که بر جان و مال و ناموس مردم حاکم شدند. به ياد دوران ٩ ساله ای افتادم که بيست و خورده ای سال بعد از انقلاب اسلامی در شمال کاليفرنيا ماهی يکبار شبهای چهارشنبه به مدت يکی دو ساعت برای نوشيدن شراب و شنيدن موسيقی به بار "کبوتر آبی" در شهر کوپرتينو می رفتم، تنها در گوشه ای نشسته از ديدن رقص و شادی مشتريان که اکثراً ميانسال و کهنسال بودند لذت می بردم، صدای مشتريانی را که با نوای کريوکی (۱) آواز می خواندند در ذهن خود نمره می دادم. در فاصله اين بيست و اندی سال چه چيزی در من تغيير کرده بود؟ آيا اين تغييرات ناشی از تغيير فرهنگ و باورهای من بود يا چيز ديگر و بنيادی تری در من تغيير کرده بود؟ شايد اين سئوال برای بسياری از دوستان عجيب و بی مورد جلوه کند. برای روشن شدن اهميت اين سئوال و رابطه اش با گفتگويی که با دوست دين مدار داشتم لازم است در باره برخی از تحقيقات جديد دانش مغز و اعصاب (نورالوژی) شرح کوتاهی بدهم. کشفيات جديد در زمينه بخشی از اختلالهای مغزی که بعضاً در اثر ترکيبی از عوامل ژنتيک، محيطی و تربيتی در انسان بوجود می آيند روشن کننده جنبه هايی از انحطاط هويت انسانی و اخلاقی برخی از ما است که بر تاريخ معاصر ايران سايه افکنده است. در سال ١٩٩٢ در دانشگاه پارمای ايتاليا دانشمندی به نام "ريزولاتی" (Rizzolatti) موفق به کشف سلولهايی معروف به نورانهای آينه ای در مغز ميمون شد (۲). تحقيقات بعدی وجود انبوه بيشتری از اين نورانهای آينه ای در مغز انسان را به اثبات رساند. وقتی يک ميمون شيئی را بر ميدارد اين نورانها فعال می شوند. وقتی ميمون ديگری همان شيئی را بر ميدارد همان نورانها در مغز ميمون ناظر فعال می شوند. گويی که همان احساس برداشتن شيئی در مغز ميمون ناظر بوجود می آيد. تحقيقات بعدی نشان داد که نورانهای آينه ای در درک احساسات ديگران نقشی اساسی بازی می کنند. تا قبل از آن دانشمندان بر اين باور بودند که درک احساسات ديگران در ما از طريق ادراکات منطقی حاصل می شود. مثلاً ديدن زمين خوردن يک کودک و زخمی شدن زانوی او از طريق ادراکات منطقی احساس ترحم را در ما بوجود می آورد. با کشف نورانهای آينه ای دانشمندان به اين نتيجه رسيدند که ما از طريق ادراکات عاطفی احساسات ديگران را درک می کنيم و نه از طريق ادراکات منطقی (۳). در نوزاد انسان وقتی مادر زبانش را مقابل نوزاد بيرون می آورد، نوزاد هم بی اختيار زبانش را بيرون می آورد. وقتی کسی خميازه می کشد ما هم بی اختيار خميازه می کشيم، وقتی کسی می خندد ما هم بی اختيار خنده مان می گيرد، وقتی کسی از شادی و وجد به رقص می آيد ما هم شاد شده و به وجد می آييم. در واقع نورانهای آينه ای يکی از مواهبی هستند که در مغز همه موجودات برای هم حسی (empathy) با ديگران شکل گرفته اند. در سال ١٩٩٨ دانشمند ديگری به نام ويتوريو گالس (Vittorio Gallese) اعلام کرد که نورانهای آينه ای موجودات را قادر به درک احساسات ديگران به منظور درک اهدافشان می کنند. در سال ٢٠٠٦ مارک هاوزر (Marc Hauser) محقق برجسته دانشگاه هاروارد اعلام کرد که نورانهای آينه ای در سيستم اخلاقی ما از طريق تشخيص و هم حسی با ديگران نقشی مهم بازی می کنند (۴). در حاليکه بنياد سيستم مغزی ما برای هم حسی با ديگران متکامل شده چه عاملی باعث می شود ديدن شادی و رقص ديگران در برخی احساس انزجار بوجود بياورد؟ چه چيزی در برخی پيدايش احساس اضطراب را از ديدن دار زدن انسانی ديگر در انظار عمومی مسدود می کند؟ چگونه در ايران تعدادی با کمال تمايل مانند آنکه برای ديدن تئاتر می روند به ديدن صحنه دار زدن می روند؟ چه می شود که عده ای بدون هيچ احساس گناه يا شفقتی زنی را تا سينه در خاک کرده او را با پرتاب سنگ به قتل می رسانند؟ چگونه عده ای پاسدار در دهه شصت فقط با تکيه بر فرمان خمينی هزاران جوان ايرانی و عموماً تحصيل کرده را بدون هيچ احساس گناهی به قتل رساندند؟ آيا آنها فاقد اين نورانهای آينه ای بودند؟ آيا نقصی در قوای ذهنی ذاتی آنها بوجود آمده بود؟ برای پاسخ به اين سئوالات بررسی مبحثی ديگر ضروری است. علاوه بر نورانهای آينه ای بخشهايی ديگر از مغز در سيستم اخلاقی ما نقشی اساسی دارند. خشم و خشونت يکی از احساسات ذاتی انسان است. کودکان خشم و خشونت را فرا نمی گيرد. بلکه برخی مواقع بی اختيار دچار چنين احساساتی می شوند. خشم و خشونت ظرفيتهايی هستند که هم انسان و هم حيوان در جريان تکامل به ارث برده اند. اين احساسات منتج از فعاليت بخشی از سيستم بيولوژيکی هستند که هويت ما را شکل می دهد. اين ظرفيتها ثابت نبوده بلکه در اثر شرايط محيطی يا باورهای ذهنی قابل انعطاف و تغيير می باشند و نقشی مهم در رقابتهای درون و برون اجتماعی بازی می کنند. اکثر ما در مقطعی از زندگی مان هوس صدمه زدن يا قتل ديگری را در ذهن پرورانده ايم. ولی خوشبختانه اکثر ما نه تنها در کنترل اينگونه احساسات خشونت آميز موفق بوده ايم بلکه در حالت عادی از داشتن چنين تفکراتی بيزاری جسته ايم. مغز با درک شدت قبح اعمال خشونت آميز نه از طريق ادراک منطقی بلکه از طريق ادراک عاطفی، ما را در کنترل احساسات خشونت آميزمان موفق نموده است. ولی افراد سايکوپت فاقد سيستم مغزی کنترل احساسات خشونت آميز هستند. بسياری از جانيانی که مرتکب وحشتناکترين قتل های زنجيره ای شده اند سايکوپت بوده اند. ولی همه سايکوپتها جانی نيستند. در آمريکا بر حسب تخمين حدود دو ميليون نفر از جمعيت سايکوپت هستند که اکثرشان را مردها تشکيل می دهند (۵). از لحاظ ظاهر سايکوپتها با افراد معمولی تفاوت نمی کنند. بسياری از جنايتکاران در حالت عادی رفتار خشن و گرايش های خشونت آميز از خود نشان می دهند ولی چنين علائم ظاهری در سايکوپتها ديده نمی شوند. اغلب جنايتکاران سايکوپت نيستند. آنها خونسرد، ذهنشان سالم و افرادی منطقی به نظر می رسند که توجيهات عقلانی برای رفتارشان می تراشند. چيزی که از ميان توجيهاتشان جلب توجه می کند، خودشيفتگی زياد به همراه بی احساسی نسبت به ديگران است که برای اغلب ما وحشتناک جلوه می کند. يک سايکوپت از رفتار خشونت آميز احساس گناه نمی کند و از اين جهت رفتارش فاقد ترمز لازم برای صدمه زدن به ديگران است. برخلاف جانيانی که به دليل عقب افتادگی ذهنی نتيجه اعمال خشونت آميز خود را درک نمی کنند، سايکوپتها کاملاً از نتيجه اعمال خود اطلاع دارند. يکی از بزرگترين متخصصين روانشناسی جنايی به نام رابرت هير (Robrt Hare) که بيش از چهل سال است سايکوپتها را مطالعه می کند و در سمت مشاور با اف بی آی، پليس فدرال آمريکا، همکاری می کند، ليستی از صفات شخصی سايکوپتها ارائه داده است که عبارتند از: چرب زبان، سطحی، خود بزرگ بين، زود خشم، بی مسئوليت، مزور، فريبکار و فاقد احساس ندامت (۶). عاملی که زيربنای مشخصات فردی سايکوپتها را تشکيل می دهد عدم ظرفيت درک عاطفی احساس ديگری است. "اغلب ما عمداً مورچه ها را له نمی کنيم، پروانه ها را نمی کشيم، گربه ای را لگد نمی زنيم، به نوزادی کشيده نمی زنيم، چون در ما اين ظرفيت عاطفی وجود دارد که ما را در مقام موجود ديگر قرار ميدهد تا احساس او را درک کنيم. هم حسی عامل بنيادی رفتار اخلاقی ما است. ولی چنين عاملی در سايکوپتها وجود ندارد" (۷). فهرست رابرت هير مرا به ياد رفتار پاسداران ايران، گشت ارشاد، گشت زينب، بسيج، بسياری از سياستمداران و روحانيان ايران انداخت. در اوايل انقلاب گشت زينب با دستمالهايی که در آن تيغ پنهان کرده بودند ماتيک دختران جوان را پاک می کردند. پاسداران و بسيجيان بدون هيچ احساسی با کمال خشونت اعتراضات دانشجويی را سرکوب می کردند که هنوز ادامه دارد. مصاحبه های تلويزيونی خلخالی و لاجوردی عرق سرد بر پيکر هر که بويی از انسانيت برده بود می انداخت. چرب زبانی، خود بزرگ بينی صفت مشخصه تقريباً همه متشرعينی بوده و هست که در تلويزيون جمهوری اسلامی ظاهر می شوند. سخنرانی های افرادی چون خمينی، احمدی نژاد، خامنه ای، احمد خاتمی، جنتی تظاهر آشکار ويژگی های سايکوپتی چون چرب زبانی، خودبزرگ بينی، تزوير، فريبکاری، و عدم هيچگونه احساس ندامت بوده است. در حاليکه مشغول نوشتن اين سطور بودم مصاحبه تلويزيونی ١٢ خرداد ١٣٩٣ يکی از متشرعين به نام غلامعلی افروز را در برنامه کافه سئوال شبکه دوم جمهوری اسلامی ديدم. ايشان مدعی بود هدف از مطالبی که طرح می کند حل مشکل ازدواج نه تنها در ايران بلکه در همه جهان است. او زمانی رئيس دانشگاه تهران بود و دوره ای هم رياست دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران را به عهده داشت. ايشان را در سال ١٩٧٥ در سن ١٩ سالگی هنگاميکه برای فراگيری زبان انگليسی به دانشگاه ايالتی ميشيگان رفته بودم ديده بودم. اگر اشتباه نکنم او در آن زمان حدود شش سالی از من جلوتر بود و مشغول تحصيل برای اخذ مدرک دکترا. غلامعلی افروز رهبر انجمن دانشجويان مسلمان در دانشگاه ميشيگان، پيرو ابراهيم يزدی و خمينی بود و ضمناً دوست دختری آمريکايی داشت. وقتی ديگران به دليل تضاد ادعاهای زاهدانه و رفتارش با دختران آمريکايی به او طعنه می زدند با افتخار جواب می داد که سرسختانه در حال کوبيدن ميخ اسلام در سرزمين کفر است. امروزه داشتن روابط سکسی قبل از ازدواج برای هيچ انسان مدرنی قابل تقبيح نيست ولی استفاده از عبارات مستهجنی چون کوبيدن ميخ اسلام در سرزمين کفر برای توضيح روابطی که بايد همراه با عشق و عواطف انسانی باشد تنها از زبان کسی خارج می شود که بنيادی ترين خصايص انسانی در او سرکوب شده است. غلامعلی افروز که بعد از انقلاب اسلامی مدتی هم سفير ايران در انگليس بود يکی ديگر از افرادی است که تمام ويژگی های يک سايکوپت را آنطور که رابرت هير مطرح کرده به وضوح به نمايش گذاشته است. خودبزرگ بينی، ادعای حل مسئله ازدواج برای همه دنيا، تزوير و عدم هيچگونه احساس ندامت همه از ويژگی های برجسته يک سايکوپت هستند. مارک هاوزر گزارش می کند که شواهد علمی بر اين دلالت دارند که عوارض سايکوپتی را می توان از دوران کودکی برخی مشاهده کرد که به صورت خشونت عليه حيوانات تظاهر می کند (۸). اين قسمت از شرح او درباره سايکوپتها مرا بی اختيار به ياد دوران کودکيم انداخت که برخی از کودکان که اقليت قابل توجهی بودند از آزار کبوترها، سگ های ولگرد و گربه های خيابانی لذت می بردند. به خاطر می آورم روزی خواهر کوچکم که از يک گشت و گذار و خريد با پدر و مادر به خانه بازگشته بود با ناراحتی گفته بود در لاله زار بچه گربه زيبای چشم آبی را ديده بود که کسی چوب در چشمانش کرده بود. هنوز با يادآوری اين خاطره مو بر اندام من سيخ می شود. مارک هاوزر گزارش می کند که يکی ديگر از مشخصات سايکوپتها عدم تشخيص تفاوت منهيات اجتماعی از منهيات اخلاقی است. منهيات اخلاقی آندسته از رفتارهايی هستند که معارض حق يا آسايش ديگران است. دزدی از ظرف يک گدای کور، معارض حق او و سيلی زدن کودک گريان معارض آسايش اوست که در چارچوب منهيات اخلاقی قرار می گيرند. ولی منهيات اجتماعی در تعارض با حق يا آسايش کسی قرار ندارند بلکه فقط معارض هنجارهای پذيرفته شده اجتماعی يا مقررات وضع شده اند. مثلاً با پيژامه به محل کار رفتن يا هورت کشيدن غذا در ميهمانی شام در زمره منهيات اجتماعی قرار می گيرند. سايکوپتها توان تشخيص سلب حق و آسايش ديگران را ندارند و با منهيات اخلاقی و اجتماعی به يک سياق برخورد می کنند. لذا از نظر آنها سلب حق و آسايش ديگران در صورت تائيد افرادی که دارای قدرت و مکنت اجتماعی هستند موجه است. مثلاً در صورت اجازه معلم، هل دادن کودکی ديگر و استفاده از تاب بدون اشکال است. البته اغلب کودکان بطور غريزی به قبح چنين عملی واقفند. يکی از دانشمندان انستيتو ملی سلامتی مغز و روان آمريکا (NIMH) به نام جيمز بلير (James Blair) بر اساس مطالعاتش نتيجه گرفت سايکوپتها توان تشخيص علائم تسليم را نداشته و از اين جهت نمی توانند خشونت خود را کنترل کنند (۹). مردم معمولی توان تشخيص علائم تسليم از طريق مشاهده حالات چهره، لحن صدا و يا صداهايی که حاکی از رنج، درد و تسليم است را دارند. اين علائم، بخشهايی از مغز انسان معمولی را فعال می کنند که انعکاس دهنده احساسات ديگران هستند و احساس همدردی را به وجود می آورند و از اين طريق باعث تعديل رفتار خشونت آميز انسان معمولی می شوند. در ميان سايکوپتها اين بخش از مغز که با عواطف انسانی سرو کار دارد بطور معمولی کار نکرده و باعث تعديل رفتار خشونت آميز نمی شود. لذا وقتی اجازه و رخصت تجاوز و تعدی به ديگری از طرف مقام مورد احترام صادر شود هيچ ترمز عاطفی و عقلی برای تعديل خشونت وجود ندارد. برای توضيح اهميت واقعی مطالبی که عرضه شد بايد به تحقيقات يکی ديگر از دانشمندان برجسته مغز و اعصاب به نام مايکل گازانيا (Michael Gazzaniga) اشاره کنيم. در سال ١٩٤٧ دانشمندی به نام دونالد هب (Donald Hebb) بر اثر تحقيقات علمی به اين نتيجه رسيد که ساختمان مغز در اثر يادگيری و باور دچار تغيير می شود. کشف او که بيولوژی و روانشناسی را پيوند زد منجر به پيدايش دانش جديد نوروساينس (neuroscience) گرديد (۱۰). در سال ٢٠٠٢ دو دانشمند ديگر به نامهای وون سين (Wun Sin) و کورت کاس (Kurt Kass) به اين نتيجه رسيدند که تجارب ما بر رشد و نحوه شکل گيری ارتباطات بين سلولهای مغزی تاثير می گذارند (۱۱). بر اساس تحقيقات دانشمندان اعصار گذشته و تحقيقات شخصی و آزمايشگاهی، مايکل گازانيا به اين نتيجه رسيده است که مغز پديده ای ايستا نيست، بلکه در اثر آموزش و پيدايش باورها دچار تغيير می شود. تغييرات مغزی به صورت شکل گيری ارتباطات جديد بين نورانهای مغزی و يا از بين رفتن آنها ظاهر می شود (۱۲). باورهای ايدئولوژيک مانند باورهای ايدئولوژيک دينی، مارکسيستی، فاشيستی و غيره می توانند تغييرات عميقی در ساختمان مغز بوجود بياورند. مجموعه تحقيقات علمی نشان داده اند که مغز انسان از ماجولهای (۱۳) متعددی تشکيل شده است و آنچه بنياد هويت ما را تشکيل می دهد برايند کنش و واکنش اين ماجولها است که به نوع ارتباطات بين آنها مربوط می شود. در مغز يک سيستم مرکزی کنترل کننده بين اين ماجولها وجود ندارد (۱۴) ولی همه اين ماجولها دارای يک سخنگو هستند که در سمت چپ مغز، قسمتی که تفکر استدلالی و قدرت تکلم را کنترل می کند قرار دارد. اين قسمت، مسئول خودآگاهی آگاهانه ما است و خود را به عنوان "من" معرفی ميکند. ولی اکثر فعاليتهای مغزی خارج از حيطه خودآگاهی قرار دارند. مايکل گازانيا نام اين بخش خودآگاه مغز را "مترجم" نهاده است، او مغز را به يک اتاق کنفرانس تشبيه می کند که افراد مختلف در آن به بحث و تبادل نظر می نشينند ولی فقط يک نفر از ميان آنها ميتواند نتيجه مذاکرات آنها را به جهان خارج ابلاغ کند که قدرت تکلم و تفکر استدلالی به عهده اوست. افراد مختلف را ماجولهای متعدد مغز تشکيل می دهند و سخنگوی آنها آن بخشی از قسمت چپ مغز است که نام او را مترجم نهاده است. مايکل گازانيا در آزمايشهای گوناگون نشان داده است که "مترجم" گاهی دروغ گفته و نتيجه ادراکات قسمتهای ديگر مغز را اعلام نمی کند. در اين جا نقش باورهای ايدئولوژيک مانند باورهای ايدئولوژيک دينی، مارکسيستی و فاشيستی که متکی بر تفکر استدلالی (هر چند فاسد) هستند در شکل گيری ارتباطات بين قسمتهای مختلف مغز و يکه تازی قسمت مترجم آشکار می شود. صوفيان و عارفان ايرانی به رغم بی اطلاعی از کشفيات علمی نورالوژی جديد در تجربه روزمره خطر تبديل شدن دين به تفکر ايدئولوژيک و ايجاد فساد اجتماعی و اخلاقی را به خوبی حس کرده و عليه غلبه تفکر استدلالی بر عواطف دينی هشدار می دادند. مولانا به وضوح هشدار داده بود: پای استدلاليان چوبی بود – پای چوبين سخت بی تمکين بود. او به خوبی ميدانست غلبه تفکر استدلالی در دين نتيجه اش انجماد فکری و اضمحلال ذهن است که فقط بخش کوچکی از آن بر اساس منطق استدلالی کار می کند. بر اساس شرح کوتاهی که از کشفيات جديد نورالوژی رفت می توان حدس زد که در اعصار گذشته غلبه تفکر ايدئولوژيک دينی در ايران و ساير کشورهای اسلامی به دو نتيجه مخرب رسيد. از يک طرف به انجماد فکری و توقف توليد استعدادهای خلاق انجاميد و از طرف ديگر تاثير بيولوژيک دراز مدت در ساختمان مغزی مردم اين جوامع گذاشت. شايد در نگاه اول چنين حدس هايی شتابزده جلوه کند. بد نيست که به برخی از شواهد تائيد کننده اين دو حدس اشاره کنيم. آيا غلبه تفکر دينی-ايدئولوژيک از توليد استعدادهای خلاق جلوگيری کرد؟ ميدانيم که جوامع اسلامی در طول پنج قرن حکومت عباسيان، مهد تمدن، دانش، فن، ادبيات و هنر بودند. در اين دوران دين در حکومت نقشی فرعی داشت. آنچه غالب بود عرف و هنجارهای پذيرفته شده اجتماعی گاهی با رنگ دينی بود. تمام ادبيات آن دوران پر است از شواهد مربوط به رواج استفاده از شراب، و مجالس عيش و طرب نه تنها در دربار خلفا بلکه در ميان مردم عادی که همه با ارزشهای دينی اسلامی-ايدئولوژيک معارضند. در اين دوران بود که محمد زکريای رازی (۳۰۴-۲۴۴ شمسی) مولف صد و چهل و يک کتاب و رساله (۱۵)، بخيه جراحی و عمل آب مرواريد را ابداع کرد و شرح مبسوطی از پزشکی کودکان، بيماريهای زنانه، زايمان و چشم پزشکی نوشت. او پيشاهنگ آزمايش پزشکی بر روی حيوانات بود و تنها پس از مشاهده تاثير داروهای جديد بر ميمون آنها را به بيماران تجويز ميکرد. او اولين دانشمندی بود که موروثی بودن برخی از بيماريها و تفاوت سرخک و بيماری آبله را تشخيص داد (۱۶). زهراوی اندلسی (۳۹۲- ۳۱۵ شمسی) مشهور به پدر جراحی مدرن، تعدادی ابزار جراحی اختراع کرد که برخی از آنها تا امروز استفاده ميشوند. او راه رازی را دنبال کرد و کتابی در سی جلد در مورد معالجات پزشکی تحرير نمود (۱۷). ابن سينا (۴۱۶ – ۳۵۹ شمسی) دانشمند نابغه ای که تحصيل دانش پزشکی را در سن سيزده سالگی آغاز کرد ۴۵۰ رساله و کتاب نوشت که از آن ميان ۴۰ رساله و کتاب او در زمينه پزشکی بود (۱۸). کتاب قانون او که قرنها کتاب مرجع پزشکی بود تا سال ۱۶۵۰ ميلادی يعنی بيش از ششصد سال پس از فوت او در دانشگاه مونتپلير فرانسه (Montpellier) و لوون بلژيک (Leuven) تدريس ميشد(۱۹) . البصری (۴۲۳–۳۴۴ شمسی ) بنيادگزار بسياری از اصول فيزيک نوری، موقعيت واقعی خورشيد را به هنگام غروب که ۱۹ درجه پائينتر از افق است محاسبه کرد و بر اين اساس توانست ضخامت تقريبی جو زمين را محاسبه کند (۲۰). ابن مسکويه ۸۰۰ سال قبل از داروين تکامل موجودات بيولوژيک را اعلام کرد و نتيجه گرفت انسان در اثر تکامل ميمون بوجود آمده است (۲۱). سقوط و اضمحلال جوامع اسلامی که در متن آنها استعدادهای شگرفی توليد شدند شايد يکی از بزرگترين ضايعاتی باشد که در تاريخ مدون بر پيکر جامعه بشری وارد شده است. يکی از معيارهای سنجش پويايی يک جامعه، تعداد استعدادهای توليد شده در آن است. جوامع اسلامی در مرحلهای از انکشاف خود رشدی فزاينده در توليد استعدادهای علمی داشتند و در دورهای ديگر رشد اين استعدادها کند شد. مطالعه منحنی رشد استعدادهای علمی شايد يکی از مهمترين ابزارها برای شناخت عامل مخربی باشد که منجربه اضمحلال جوامع اسلامی شد. نمودار "تعداد دانشمندان جوامع اسلامی" بر اساس فهرست نام ۲۲۲ دانشمند مسلمان تهيه شده است. اين فهرست بر اساس نام دانشمندان شناخته شده و ثبت شده در ويکيپديا از اوايل قرن هشتم ميلادی تا پايان قرن نوزدهم ميلادی استخراج شده است (۲۲). اين ۲۲۲ نام شامل ۴۸ ستاره شناس، ۱۳ شيميدان، ۱۴ جامعهشناس، ۱۷ جغرافيدان، ۶۰ رياضيدان، ۱۳ بيولوژيست، ۳۱ پزشک، و ۲۶ فيزيکدان است. در مواردی نام يک دانشمند در چند رشته علمی ثبت شده است که بر اساس تعداد رشتههای علمی اين نامها تکرار شده اند. بسياری بر اين باورند که حمله مغول و تخريب مرکز علمی جوامع اسلامی، بغداد، عامل اصلی بود که به زوال جوامع اسلامی منجر شد. درحاليکه با بررسی نمودار "تعداد دانشمندان جوامع اسلامی" به خوبی می بينيم که توليد استعدادهای علمی حدود دو قرن قبل از حمله مغول و تخريب بغداد رو به افول گذاشته بود. جالبتر اينکه با حمله مغول توليد استعدادهای علمی متوقف نشد بلکه زوال آن با همان شيب رو به افول خود حدود دو قرن ادامه پيدا کرد تا به جايی رسيد که از نظر علمی، اين جوامع به بيابان برهوت وبيثمری تبديل شدند که هيچ استعدادی نميتوانست در متن آنها رشد کند. Copyright: gooya.com 2016
|