دوشنبه 22 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

ستيزِ کهنه و نو، بخش چهارم: مناظره دکتر و پیر، ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
ستيز کهنه و نو در ايران، ستيز سه نهادِ سلطنت، شريعت و طريقت با نگرش مدرن و بازتابِ انديشه های آن است که انسان و زيستبوم او را دگرگون می کند. چون اين ستيز برسر گفتمان هايی ست که خودبخود زمينه های تاريخی نهادهای قدرت – يعنی سلطنت، شريعت و طريقت به پرسش می گيرد و با آن ها درگير می شود، بناگزير، به جنگی کشدار و پر نيز هزينه بدل شده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



رويدادهای روز افزون تروريستی در جهان، نمادِ شعله ورتر شدن آتشِ ستيز کهنه و نو در روزگار ماست. روزگاری که در آن هر بهانه ای می تواند دستاويزی برای آتش افروزی اسلام سياسی باشد که امروز با بحران سازگاری با جهان روبروست. اين چگونگی را نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی و نيز رسانه های آنی و همگانی بسيار پيچيده تر و درمان ناپذيرتر کرده است.

با آغاز جنگ سرد، پس از جنگ جهانی دوم، جبهه سنّت گرايان در ايران بارِ ديگر از پشتوانه حکومتی برخوردار شد. چون دولت های غربی، اسلام را سپری در برابر نقوذ سوسياليزم خزنده می پنداشتند، برای کشوری مانند ايران که با شوروی همسايه بود، گسترش اسلام و هواداری از آن را به شاه پيشنهاد کرده بودند. او نيز با بازگذاشتنِ دستِ ملاها و گشودن حوزه ها و رونق دادن مسجدها، امامزاده ها، حسينيه ها، هيئت های سينه زنی و زنجيرزنی، نه تنها بيشترينه دستاوردهای پدرش را در پيوند با کوتاه کردن دست ملاها از گستره همگانی، از ميان برد، بلکه بی که بخواهد، اندک، اندک زمينه نابودی حکومت خود را نيز فراهم آورد. ۱

پيدايش جنگ سرد و شکل گيری حزب توده را بايد دو رويداد بسيار ناخجسته در تاريخ ايران، بويژه در پيوند با پروژه نوسازی آن کشور دانست. جنگ سرد، بار ِديگر دست ملاها را در مبارزه با انديشه های دوران روشنگری باز گذاشت، تا با اباطيل کهن، ذهن مردم را از هراس از آتش دوزخ و فشارِ شب اول قبر و مار غاشيه و ارواح خبيثه و جان و جن پرکنند. حزب توده نيز سبب شد که بيشترينه انرژی ذهنی جوانان که می بايست در راه انديشيدن و آموختن دانش های نوين بکار گرفته شود و آزادی و آبادی ايران و شادی مردمانش را سبب شود، برای چندين دهه، بيهوده هدر رود. چنان شد که نسل درس خوانده ايرانی، برای چندين دهه، جنگ با نادانی و خرافه و خامی را نهاد تا به جنگ فرمايشی و ذهنی با "امپريالست"، بپردازد. همسايگی ايران با روسيه، تاکنون سرچشمه بسياری از گرفتاری های کشور ما بوده است و چنين می نمايد که اين روند در آينده نيز دنباله پيدا خواهد کرد. مباد.

در نيمه دوم ِسده بيستم ميلادی که دانشگاه های غربی کانون های گرم پژوهش و بررسی های علمی بودند و به دستاوردهای بزرگی مانند؛ کشف دی ان ای، ساختن انتی بيوتيک، ژن شکافی، نقشه برداری و مهندسی ژنتيک، دست يافتن به انرژی هسته ای، پيوند قلب و کليه، سفر به کره ماه، درمان افسردگی با سی بی تی، اختراع کامپيوتر و اينترنت، دست يافته بودند، دانشگاه های ايران مراکز گردهمايی برای سر دادنِ فرياد ِ "زنده باد" و "مرده باد" شده بود و گفتن و نوشتن درباره گفتمان های انقلابیِ جهان سومی مانند، تعهد، جنگ مسلحانه، مبارزه با امپرياليزم، شعر نو يا کهنه، جامعه بی طبقه توحيدی، اسلام انقلابی و پخش جزوه های ادبيات چريکی و پلی کپی دست نوشته های شبه اسلامی کسانی چون سيد قطب و آل احمد و علی شريعتی بودند. اين چگونگی، دانشگاه را که با دارالفنون در ايران شکل گرفته بود تا سنگری برای نوگرايان و نوخواهان در برابر سنّت گرايان قشری باشد، اندک، اندک به حوزه نزديک کرده بود و ملاها را در دست انداختن بر اين سنگر روشنگری، کامياب کرده بود.
نگاهی به برخی از کتاب ها و سخنرانی های دو دهه پيش از انقلاب، نشان می دهد که بسياری از ملاها در آن زمان، از فرصت تاريخی ای که حکومت در آن زمان در راستای سياست های جنگ سرد، بدانان داده بود، آگاه بودند و آن را بهترين زمان برای سرکوب کردن انديشه های مدرن می پنداشتند. نمونه اين چگونگی، آخوند سرشناسی بنام؛ عبدالکريم هاشمی نژاد بود که نزديک به پنجاه سال پيش، در کتابی بنام، "مناظره دکتر و پير"، اشاره روشنی به نقشی که به گفته او، "علما در اين زمان دارند"، اشاره کرده است. ۲
" پيامبر بزرگ اسلام که درود خداوند بر او و دودمان پاکش باد مبارزه با بدعت ها و قوانين ضد خدايی را وظيفه حتمی علماء قرار داده و از آنها خواسته تا مردم را آگاه کنند ، و ضد خدايی بودن بدعتها را برای امت آشکار سازند. ...آن کس از علما که اين مسئوليت الهی را انجام ندهد لعنت خداوند بر او باد.
...بيشتر طلبه ها که اکثر روحانيت را تشکيل می دهند از نظر مدرسه، خوابگاه، امکانات ورزشی، تفريحی، مطالعه و کتابخانه و گردشهای دسته جمعی سالم در شرايط نامطلوبی هستند ولی با اين حال با فداکاری خاصی به کار درس و تحقيق و خودسازی مشغولند تا بتوانند در آينده مسئوليتهای سنگين خويش را (که بسياری از آنها از اهميت و حساس بودن آن بخوبی آگاهند) بر عهده بگيرند."

اگرچه کتاب مناظره دکتر و پير، از هرگونه ارزش دينی، دانشی وادبی تهی ست و با منطقی بسيارعاميانه و شفاهی و زمُخت نوشته شده است، اما اين کتاب، نماد آشکار روزگاری ست که در آن سنگ را بسته و سگ را گشوده بودند. روزگاری که سانسور و سرکوب و هراس از درگيری ذهنی با گفتمان های سياسی و فرهنگی، ميدان را چنان خالی از دانشوران و انديشمندان نوخواه کرده بود که آخوندی روستايی زهره آن يافته بود تا يک تنه خود پا به ميدان ستيز تاريخی کهنه و نو بگذارد و با نوشتن سناريويی خيالی – بخيالِ خام خود – اين ستيز را با آوردنِ "احاديث و روايات و ادلّه عديده"، بسود اسلام و مسلمانان پايان دهد. تنها از اين چشم انداز، اين کتاب را سندی تاريخی می توان خواند و از همين روست که من در اينجا فشرده وار بدان پرداخته ام.

"مناظر دکتر و پير"، گفتگويی نمادين ميان سه کاراکترِ اين کتاب است. دکتر بيضاوی نماينده ايرانیِ شهر نشين مدرن، آخوند ِپير که نماينده سنت گرايان و کهنه پرستان است و، حسن آقا دانشجو که نماينده نسل جوانِ کشور است. اين سه نفر در واگن ترنی با هم همسفر می شوند و بناگزير با هم به گفتگو می نشينند. آخوندِ پير، که حضور خود را درآن واگن از سوی آن دو مسافر، رويدادی ناگوار و ناخوشامد می پندارد، برآن می شود تا با آن ها درباره نياز جامعه به آنچه او "روحانيون" می خواند، اندی داد سخن دهد. او نخست به اين پرسش که، "روحانيون در جامعه چه نقشی دارند؟ می پردازد و آن ها را مانند؛ پزشکان، کشاورزان، وکيلان، نجاران وبنايان، ويژه کار می داند و بسود کارِ آنان می پردازد؛

"همانگونه که در همه قسمت ها رشته های تخصصی و به دنبال آن« گروههای متخصص» وجود دارند به همان نسبت بلکه در سطحی «لازم تر» در اسلام نيز آشنايی عميق و تخصصی جمعی در مسائل اسلامی و ايدئولوژيکی لازم است. يعنی همان گروه که « روحانيون» و يا به تعبير اسلامی آن « علماء‌»‌ ناميده می شوند.
چگونه شد که شما در قسمت های ديگر نيازمنديهای اجتماع مانند پزشکی، اقتصادی، حقوقی، کشاورزی ،‌نجاری، بنايی «خيلی راحت» وجود‌ گروههای مخصوص و متخصص، را می پذيريد و آن را يک ضرورت می دانيد ولی به زمينه های اسلامی که می رسيد می پرسيد فلسفة پيدايش گروه خاصی بنام روحانيت چيست؟"...اينجاست که ضرورت پيدايش يک قشر خاص در جامعه که دارای تخصص های اسلامی می باشند به نام « روحانيت» و يا « علماء‌» آشکارا به دست می آيد.در اين جا يادآوری اين نکته لازم است که آنجا که بحث از روحانيت مطرح است هدف اصلی «تخصص علمی گروهی» در مسائل اسلامی است نه تنها داشتن لباس زيرا هم قرآن و مد الک اسلامی ( آنجا که فرمان می دهد تا گروهی از بين جمع به « فراگيری عميق مسائل عميق اسلام» و «نفقه در دين » بپردازند) و هم منطق اجتماعی که بر اساس تقسيم بندی کارها و پديد آمدن گروه های مخصوص که دارای تخصص باشند استوار است همه و همه ضرورت داشتن « تخصص علمی» را برای قشری خاص به نام روحانيون و يا علماء ايجاب می کنند ولی در اين بين مسئله «لباس» به طور حتم مطرح نيست."

نويسنده سپس درباره "تخصص علمی روحانيون"، روضه پرآب و تابی می خواند و در پاسخ به پرسش آقای بيضاوی درباره نقشِ "روحانيت"، اين چنين دادِ سخن می دهد؛
"..هدايت و رهبری جامعه به سوی خداوند و تکامل دادن به انسان ها و بسيج کردن آنها برای پيشرفت و پياده کردن نظام توحيدی که در آن عدالت، مساوات، رشد فکری، علمی، فرهنگی و بهره برداری عادلانه از همه امکانات خدادادی و منابع طبيعی برای همه انسانها تضمين گردد و خلاصه به حرکت درآوردن اجتماع برای تکامل همه جانبه ی مادی و معنوی و علمی و انسانی است و طبيعی است ک چون در اين راه روحانيت و همه آنها که با آنان در حرکت اند به دژهای نيرومندی می رسند که بر خلاف مسير تکامل انسان ها حکومت خدايی قرار دارند يعنی همان حکومت های استبدادی و استثماری. ... با اين ترتيب کار اصلی روحانيت، از يک طريق آگاهی دادن و هدايت انسان ها برای به وجود آوردن نظام الهی و حکومت خدايی دانست تا در پرتو آن عدالت و قسط برای همه کس و در همه چيز تضمين شده و حداکثر استفاده از همه استعدادها و امکانات برای همگان ميسر گردد."

در کتاب مناظره دکتر و پير، مناظره ای در کار نيست. بلکه نويسنده، روضه ی خسته کننده ای را – که ای بسا بارها بر منبر خوانده است- در اين کتاب نوشته است تا خواننده را از اهميت نقش ملاها در مبارزه با انديشه های مدرن آگاه کند و به همپالکی های خود هشدار دهد که اکنون بهترين زمان برای برانگيختن مردم و برپايی آشوب در راستای بپاکردن حکومتی اسلامی ست. اين نکته که چندين بار در کتاب تکرار شده است، بسيار چشمگير و شگفت است که چگونه حکومتی که در جهان به سانسور و سرکوب شهره بود، انتشار چنين کتابی را آزاد گذاشته بود؟ بخوانيد؛

" آيا می توان اجازه داد که اين خيل عظيم از توده های محروم (با اختلافی که از نظر فکری با يکديگر دارند) همچنان ناآگاه بمانند تا دستگاههای وسيع تبليغاتی دشمن آنها را در معده جهنمی خود هضم کرده و از نظر فکری در مدار خويش درآورد؟! يا ان که با امکانات فراوانی که ما در روحانيت داريم و با استفاده از گرايشهای شديد مذهبی که در توده مسلمان کشور است و با بهره برداری از چهره توده ای و مردمی روحانيت سعی کنيم تا اين نيروی عظيم را در خدمت اسلام و مبارزه در راه خدا و نابودی قدرت های استثماری به کار گيريم؟! مگر نه اينست که تا مبارزات صحيح اسلامی و بطور کلی انتقال فکری صحيح در بين قشر واقعی توده نفوذ پيدا نکند و آنها به حرکت در نيايند نميتوان به پيروزی هيچ حرکت صحيح در بين قشر واقعی توده اميد داشت؟!"

نويسنده در چند جای کتاب، "علما" را به دو گروه بخش بندی می کند، يکی آنان که چون او رسالت اسلام را برپايی حکومت دينی می دانند و ديگر آنانی که نمی دانند. وی گروه نخست را می ستايد و می نويسد که؛

" آری تنها اينها هستند که عالم حقيقی و روحانی واقعی هستند و شايسته اند و حمايت من و همه بحث ها و مسائلی که در دفاع از روحانيت در اين فصل دارم. درباره آنها و در محور اين گروه است. اما آن اقليتی که وظيفه اصلی خويش را فراموش کرده و دين را به دنيای خود فروختند، آنهايی که موضوع خدايی و مردمی خويش را از ياد برده و تمايلی به جباران از خود نشان دادند و يا با بی تفاوتی های آشکار خود عملاً را ه پيشرفت ستمگران و تجاوز آنها را به قوانين و حقوق خدا و خلق او هموار کردند، اينان نه عالم و روحانی هستند و نه شايسته تکريم و تجليل، بلکه آنان همان ها هستند که بدعتها را ديدند و مسئوليت خويش را (آنگونه که پيامبر عزيز اسلام فرمان داده است) در برابر آن انجام ندادند و لذا پيغمبر فرمود: که مورد لعن خداوند قرار دارند."

نويسندگان حوزوی هميشه هشدار می دهند که نبايد سخنان آخوندهای منبری و دوره گرد و يا انديشه های نوانديشان دينی را درباره اسلام، درست و بجا پنداشت و براساس آن ها به سنجش آن دين پرداخت. آنان هماره يادآور می شوند که تنها آنچه را "علمای بزرگ" گفته و يا نوشته اند، می توان بررسيد. اگر سخنان عبدالکريم هاشمی نژاد را در اين کتاب، با چشمداشت به نگرش وانديشه های خمينی بخوانيم، در می يابيم که او نيزمانند خمينی، اسلام را دين حکومت می دانسته است و وظيفه دست اندرکاران آن دين را بسيج توده ها برای برپايی حکومتی دينی می پنداشته است.

گسست سنت و نگرش مدرن، پديده ای دينی نيست. نه مدرنيت، دين است که در پی جا باز کردن در ميان آئين های ديگر باشد و نه هيچ دينی ذات دارد که با زمانه ناسازگار بماند. هراس کشيشان در غرب و ملايان و کاهنان و خداوارگان در شرق، گسست سنّت و مدرنيت را دستمايه ستيزی بی امان، ميان دين و دنيا نموده است. هردينی برای ماندگاری خود، ناگزير از نوسازی خود و همخوان شدن با فرهنگ زمانه است. پس ستيز کهنه و نو، در بنياد ستيز دکان هايی ست که بنام دين باز شده اند و دکانداران آن ها، تابش آفتاب روشنگری را مايه آشکار شدنِ سياهکاری های خود می دانند. آنچه در ايران اسلام را بدنام کرده است و مردم را از آن گريزان کرده است، اسلام نيست، بلکه دکانی بنام "شريعت" است که ايران و همه امکانات آن را بنام خدا و اسلام، در اختيار دکاندارانِ شريعت در آورده است. آنچه نيز در گذارِ تاريخ بنام دين رخ داده است، بازتاب جنگ های دکان های دين فروشی ست. شريعت وطريقت، دو نمونه ايرانی اين دکان هاست.

اگرچه برای ما ايرانيان که اکنون کشورمان دکه ای از دکان شريعت شده است، انديشيدن به انديشه های دينی، بدون پيشداوری و درگيری عاطفی دشوار است، اما حقيقت اين است که هردينی، چون بخشی از فرهنگ انسانی، دربر دارنده ی خوشه ای از الگوهای رفتاری و کرداری در زمان و مکانِ ويژه ای ست که در پاسخ به نيازهای زيستی انسان شکل می گيرند و همراه با دگرگون شدن آن نيازها، دگرگون می شوند. آنچه الگوهای دينی را از خمش پذيری و پاسخگويی به نيازهای زمانی باز می دارد، خواهش و کوشش ِکسانی ست که از آن دين، دکانی برای چنگ اندازی بر ثروت و قدرت در جامعه می سازند. اگر از چشم انداز رفتار شناسی به چرايی و چگونگی پديد آمدن و شکل گيری هنجارهای آئينی و بازتاب های آن ها بر رفتارها و کردارهای پيروان هر آئين بنگريم، آنگاه در خواهيم يافت که هيچ آئينی نمی تواند بخودی خود ناسازگار با نيازِ زيستی انسان به ماندگاری باشد. هر دينی، راه زندگی ست و اگر نيز نهادينه شدنش، آن راه را برای انسان زيانمند کند، آن دين پس از چندی از ميان می رود. براين اساس، هيچ دينی بخودی خود، نه دشمن زيستن و انديشيدن است و نه مايه سرگردانی و از " از خود بيگانگی" انسان. ۳

ستيز کهنه و نو در ايران، ستيز سه نهادِ سلطنت، شريعت و طريقت با نگرش مدرن و بازتابِ انديشه های آن است که انسان و زيستبوم او را دگرگون می کند. چون اين ستيز برسر گفتمان هايی ست که خودبخود زمينه های تاريخی نهادهای قدرت – يعنی سلطنت، شريعت و طريقت به پرسش می گيرد و با آن ها درگير می شود، بناگزير، به جنگی کشدار و پر نيز هزينه بدل شده است.

(دنبـــاله دارد)

ــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت ها:
۱. ستيزِ کهنه و نو، جنگِ قدرت است. اين ستيز، وسيله ای برای رسيدن به هدفی نهايی ست که همانا دسترسی به قدرت و چنگ انداختن بر ثروت کشور و جان و جهانِ مردم است. ملاها در سه دهه پيش از انقلاب، هيچ نيروی بازدارنده ای در برابر خود نمی ديدند و آرام و آسوده و استوار، دست اندرکارِ آماده کردنِ اذهان همگانی برای برپايی حکومتی اسلامی بودند. شايد اين نکته را کسی در آن زمان در نمی يافت، زيرا که آنان نه برانداز پنداشته می شدند و نه کسی به گفته ها و نوشته های آنان بهايی می داد که به بررسی آن ها بپردازد. اکنون پس از چهاردهه پس از آن انقلابِ باژگونه، آشکار شده است که اين تنها خمينی نبود که آهنگ برپايی خلافت اسلامی داشت، بلکه بيشتر آخوندهای روضه خوان نيز، راه را در رسيدن به حکومتی دينی می دانستند و درباره آن می گفتند و می نوشتند.
نبودِ پژوهش های ميدانی در گستره آکادميک کشور در دوران پيش از انقلاب سبب شده بود که کسی چيزی درباره نقش حوزه ها و مساجد و منابر شکل گيری بارورهای همگانی نداند و هيچ نشانی از سونامی بزرگ فرهنگی و سياسی مهيب و ويرانگری که در راه بود و چرخنده و کلافنده بسوی آن سرزمين می شتافت، در چشم انداز آرام و فريبنده ی آن روزگار ديده نشود. البته می دانم که بسيارانی امروز برآنند که آن در آن زمان پيش بينی آن رويداد بزرگ را کرده بودند.
۲. هاشمی نژاد، عبدالکريم. (۱۳۸۶)، مناظره دکتر و پير. نشر شاهد، تهران. وی از آخوندهای انقلابی مشهد بود و پس از انقلاب، دبير حزب جمهوری اسلامی در آن شهر شد. هاشمی نژاد در سال ۱۳۶۰ در مشهد کشته شد.
۳. تجربه تلخ حکومت دينی در چند دهه گذشته سبب شده است که شهرنشينان ايرانی، همه شکست ها و ناکامی های فردی و اجتماعی و تاريخی خود را به اسلام نسبت دهند. يکی "دين خويی" را سدّ راه انديشيدن ايرانيان دانسته است و ديگری آن را زمينه ساز "عقب افتادگی" خوانده است. اين داوری های واکنشی و عاطفی، بنياد خِرَد پذيری ندارند و تنها برآيندهای آزردگی گويندگان و نويسندگان آن ها از آنچه بر کشور ما رفته است، می باشد. ما تا زمانی که درگير اين حکومتِ انسان ستيز و ارزش گريز هستيم، نمی توانيم بررسی روشمند و درستی از سونامی ويرانگری که تاريخ را در کشور ما پس راند، داشته باشيم.

[ســـــتيزِ کهـنه و نـو: بخش سوم]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016