شنبه 13 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

ســـــتيزِ کهـنه و نـو، بخش سوم: دل به دوجايی، ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
سنّت، ساختاری سخت و ستيزنده دارد و خودبخود از ميان نمی رود. سنّت ها، الفبای فرهنگ زيستی هر جامعه اند که اندک، اندک در پاسخ به نيازهای زيستی و زيستبومی پديد می آيند و با داد و ستد ِ انسان با زيستبوم اش، در پاسخ به نيازهای تازه و يا دگرگونی های زيستبومی، دگرگون می شوند. هيچ سنّتی نه آسمانی ست و نه تشريفاتی و زيادی. هنگامی که زمان و مکان دگرگون می شود، سنّت های سخت جان نِيز به آسانی ديگر می شوند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گفتيم که رويارويی ايرانيان با برخی از برآيندهای روزگار روشنگری در دوران قاجار، شاهان و ملاها را در پيشگيری از آشنايی مردم با انديشه های مدرن همدست و همصدا کرد. اين باهمیِ ناخجسته، زورِ دربار را پشتيبان خواسته های ملايان کرد تا فرهنگ مردابی ايران در آن دوران، همچنان حوزه حکومت شيخ و شاه بماند. ملايان قشری چون؛ شيخ فضل الله نوری، ميرزای قمی، شيخ جعفر کاشف الغطا، ملاعلی کنی و بسيارانی ديگر، با ذهنيتی جزمی انديش و خويی جنگلی، از سويی حکومت شاهان قاجار را لعابی از تقدس می زدند و از سوی ديگرنوانديشان و نوگرايان را تکفير می کردند و فرمان کشتن آنان را از شاه می خواستند. چنان بود که روشن انديشانی چون قائم مقام و اميرکبير و آقا خان کرمانی، با فتواهای کسانی چون شيخ فضل الله نوری، آقا نجفی، ملا باقر شفتی، ميرزا صالح شيرازی، ملاعلی کنی جان برسر آرمان های خود نهادند.

ملاها از آغاز آشنايی ايرانيان با پديدهای مدرن، با آن ها به ستيز برخاستند و بسياری از دستاوردهای صنعتی مدرن را حرام دانستند. نمونه اين دستاوردها اين هاست؛ آموزش و پرورش، بهداشت، دادرسی مدرن، بيمارستان، آبِ لوله کشی شده، حمام دوش، بانک، گمرک، قيمت گذاری خواربار، کله قند، قندِ برقی، چراغِ برق، راه آهن، تلگراف، تلفن، بلندگو، راديو، سينما، تلويزيون، ويديو، ماشين لباسشويی و به تازگی، اينترنت پرسرعت و فيسبوک. ۱ آنان همچنين هرگونه نگرش مدرن و پيروان آن را نکوهيدند و بسياری از آنان را با چماقِ تکفيراز ميدان هستی بدرکردند. البته بايد گفت که همه ملاها در اين "جهادِ اکبر"، با هم همراه نبودند و گاه کسانی مانند محلاتی و نائينی، کوشش در نشان دادن همخوانی اسلام با انديشه آزادی داشتند. اما اگر از نگرشی شاهينی به هنجارهای چشم اندازِ مدرن و پيش پندارهای آن درباره انسان و جهان بنگريم و بنيادهای سياسی آن را بررسيم، به آسانی درمی يابيم که کسی با آموزش و پرورش سنّتی که ذهنينی سنگی و بی گذشت و بوميايی شونده می پرورد، نمی تواند با الفبای رفتاری و کرداری جهان مدرن کنار بيايد. اين چگونگی را برخی از رويدادهای سياسی چاردهه گذشته در ايران نشان داده است. ۲
ستيزِ کهنه و نو درايران، در دروان مشروطه با جنگ "مشروطه خواهان" و "مشروعه خواهان"، به اوج خود رسيد. مشروعه خواهان برآن بودند که هرگونه قانون انسانی، جنگ ِآشکا ر با خدا و رد دين و کتاب آسمانی اوست. آنان با برجسته کردن آزادی و برابری، يادآور می شدند که اين دو در اسلام نکوهيده شده است و اسلام با مساوات و آزادی مخالف است. رساله ی "تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل" که در سال ۱۳۲۶ قمری نوشته شده است، نمونه روشنی از کانونی ترين سخنان مشروعه خواهان و اساسِ دشمنی آنان با مشروطه خواهی ست. در اين کتاب دشمنی مشروعه خواهان با آزادی و برابری اين گونه آمده است:
" قوامِ اسلام بعبوديت است نه به آزادی و بنای احکام آن بتفريق مجتمعات و جمع مختلفات است و نه به مساوات. پس بحکم اسلام بايد ملاحظه نمود که در قانون الهی هرکه را با هرکس مساوی داشته، ما هم مساويشان بدانيم و هر صنفی را مخالف با هر صنفی فرموده ما هم با اختلاف با آنها رفتار کنيم تا آنکهخ در مفاسد دين و دنيوی واقع نشويم. ....مگر نميدانی که لازمه مساوات در حقوق از جمله آن است که در فرق ضاله و مضله و طايفه امينت به نهج واحد محترم باشند؟ حال آنکه حکم ضال، يعنی مرتد بقانون الهی، آن است که قتلشان واجب است و زنانشان بائن است و مالشان منتقل می شود بمسلين از وارثشان و جنازه آنها احترام ندارد، غسل و کفن و صلوة و دفن ندارد، بدنشان نجس استا، معامله با آنها باطل و حرام است و عملشان اجرت ندارد. و اما يهود و نصاری و مجوس حق قصاص ابداً ندارند و ديه آنها هشتصد درهم است. پس اگر مقصود اجراء قوانين الهی بوده، مساوات بين کفار و مسلمين نمی طلبيديد و اينهمه اختلافات که در قانون الهی نسبت به اصناف مخلوق دارد، در مقام رفع آن برنمی آمديد و مساوات را قانون مملکتی خود نمی خوانديد.
ای برادر عزيز، مگر نمی دانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثيره منافی با قانون الهی است؟ مگر نمی دانی فايده آن آنست که بتواند فِرَق ملاحده و زنادقه نشرکلمات کفريه خود را در منابر و لوايح بدهند؟ " ۳

نويسنده تذکرة الغافل، بدرستی به گيرهای اسلام با فرهنگ مدرن پرداخته است. اين گونه روشن نويسی را از آن پس، در هيچ نوشته ای در زبان فارسی، درباره گرفتاری های اسلام با نگرش مدرن نمی توان يافت. فرهنگ سياسی ما از آن زمان تاکنون، فرهنگ وارو نمودن حقيقت و فريب اذهان همگانی بوده است. اين فرهنگ سبب شد که با آن که انقلاب مشروطيت پيروز شد، اما مردم ايران از شهد پيروزی آن ناکام بمانند و بی که بدانند و يا بخواهند، زمينه انقلابی ديگر را برعليه آن فراهم آورند. آنچه را نويسنده اين رساله در متن بالا بدان ها اشاره کرده است، همچنان در روزگار ما آتش افروز ستيز کهنه و نو در جهان پيروان اديان سامی ست. بندگی يا آزادی، برابری يا تبعيض. هنوز هم هر دينداری خود را بنده می خواند و پيروان مذهب خود را بهتر و برتر از ديگران می پندارد و روهروان ديگر مذهب های دين خود را دوزخی می داند. نمونه اين چگونگی، جدال شيعه و سنی ست که اکنون بارِ ديگر در خاورميانه زبانه کشيده است. هنوز هم هيچيک از پيروان اديان سامی، نمی توانند حقوق زنان، کودکان، دگرانديشان، همجنسگرايان و دگرباشان را از چشم انداز آئينی خود بپذيرند. هنوز هم پيروان دين اسلام، مانند پيروان ديگر اديان سامی، با آزادی و برابری و حقوق بشر دشمنی آشکار دارند و خوشتر می دارند که از بندگی و برادری و تکاليف بشر سخن بگويند.

نه آئين های کهن و ريشه دار، هرگز با نگرش مدرن کنار می آيند و نه نگرشِ مدرن، جايی برای کنار آمدن با آن آئين ها دارد. اين چگونگی از آنروست که هر سنّت دينی، الگوی رفتاری ويژه ای برای ماندگاری در زييستبوم و زمانی ويژه است. سنت های اسلامی، الگوهای رفتاری و کرداری برای زندگی در شبه جزيزه عربستان در هزار و اندی سال پيش اند و سنت های مدرن، الگوهای رفتاری در سرزمين های سردسير شمال اروپا در سده های نه چندان دور. هيچيک از سنت های اين دو چشم انداز را، نبايد بهتر از ديگری و برتر از آن يک دانست. بهتری و برتری، ارزشداوری سياسی ست که به گزينه های مردم در هر سرزمين برمی گردد. چنين می نمايد که بسی بيش از بسياری از مردم جهان در روزگارِ کنونی، زندگی صنعتی را بهتر و برتر از بهتر از زندگی به سبک بومی می پندارند و پذيرفته اند که اين تنها گزينه ای ست که در پيش روی خود دارند. گرفتاری کار اين است که صنعت، تنها پديده ای اقتصادی نيست و رويه های پيچيده ديگری دارد که يکی از آن ها سياست است. اين نکته را بسياری از حاکمان گذشته، به بهای از دست دادنِ تاج و تخت خود بسيار دير دريافتند، اما آن را به پيايندان خود آموزاندند. چنين است که حاکمانِ کشورهای پيرامونی با صنعتی شدن کشورهای خود رفتاری دوگانه دارند. از سويی صنعت را زمينه ساز رونق اقتصادی می دانند و از سوی ديگر زمينه سازی برای صنعتی شدن کشور را مايه زمين خوردن حکومت خود می پندارند. اين دو دلی ِسياسی، فرهنگ انديشه ورزی ويژه ای را پديد می آورد که از زبان نيمايوشيج، بايد آن را فرهنگ، "دل به دو جايی" خواند. دل به دو جايان، خدا و خرما را با هم می خواهند، آنگونه که مسجد و ميخانه را، دين و دانش را و سنت و مدرنيت را. دل به دو جا، به زبان حافظ، کسی ست که؛ هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد.

دل به دو جايی، نه پديده تازه ای ست و نه شگفت. پيش تر به دوگانگی آتن – اورشليم، که نمونه ای تاريخی از اين پديده است، اشاره کرديم. نمونه امروزی اين چگونگی برای بسياری از ايرانيان، آرمانِ آشتی دادن سنّت های کهن با فرهنگ مدرنيت است. اين آرمان بسيار ستودنی و ارجمند می توانست باشد، اگر بشدنی می بود. تاريخ سده گذشته ايران نشان داده است که کوشش در دست يابی به آرمان های اين چنينی، سر از سياه چال های ديکتاتوری شگفتی در می آورد که هم اکنون ملت ايران با نمونه شناخت ناپذيری از آن دست به گريبان است. هرگونه برنامه سياسی آرمانگرايانه، می تواند سر از سياهچالی شگرف و خانمانسوز برآورد. بسياری از هنگامه های نابهنگام تاريخ، با آرمانی انسانی برای ساختنِ جهانی بهتر آغاز شده اند. اما براساس قانون بازتاب های ناخواسته، جهان را جهنمی تر از آنچه بود، کرده اند. انقلاب بلشويک روسيه، انقلاب فرهنگی چين وانقلاب اسلامی ايران نمونه هايی از اين خيزش های آرمانخواهانه اند.

اين سخن که راه نجات کشورهای پيرامونی، آشتی دادن سنت و مدرنيته است، سخن بسيار بارداری از سوی حاکمان آن کشورها در راستای سود آنان است و بدان معناست که بخش هايی از نگرش مدرن که با سود ما همخوان نيست، بکار ما نمی آيد. بازتاب های آن نيز، بازسازی استبداد، با دموکراسی دينی، حقوق بشر اسلامی، آزادی نسبی و اقتصاد صلواتی ست. صنعت، فرهنگ ويژه خود را دارد که هيچ پيوند سودمندی با ارزش ها و هنجارهای افسانه ای کهن برقرار نمی کند. نيز، گذشته کشورهايی مانند ايران، هر روز با آينده دلخواه مردمان آن که داشتن کشوری صنعتی و آباد و آزاد است، بی پيوندتر می شود.
آنچه در اروپا، دست کشيشان را از هماوردی با روشنگران و روشنفکران کوتاه کرد و آنان را به دخمه های نمور کليساهای کهن بازپس فرستاد، آزادی بيان در گستره همگانی بود. در پرتو اين آزادی، مشعل داران راه روشنگری، آمدنِ مردان دين در ميدان گفتگو را به فرصتی کارساز برای پرس وجو کردن از آنان با هدفِ نشان دادن تهی مايگی ذهنی و بی خِرَدی و سُست بنيادی چشم اندازِ باورهای آنان بدل کردند. اگرچه اين گفت و نوشت ها در گستره همگانی، گاه شکلی نمايشی و دراماتيک بخود می گرفت، اما گذشته از يکسره کردن کار کشيشان در گستره انديشه، درگيری جوانان دانشگاهی را نيز بهمراه داشت و شور کنجکاوی دانشجويان را در کشورهايی مانند؛ انگليس، فرانسه، آلمان و هلند، چند چندان می کرد. اين گفتگوها، اندک اندک سنّت نيکوی مدرنی بنام "مناظره" را پديد آورد. در آغاز سده هيجدهم ميلادی، تب مناظره های همگانی درباره گفتمان های اجتماعی، بويژه "دين و دانش"، چنان بالا گرفته بود که کليسای کاتوليک ناگزيز از برپايی نشست های همگانی برای مناظره هايی "خداپسندانه"، شد. بازتاب مناظره همگانی دراروپا چنان بود که اکنون نه تنها هر دانشگاهی در مغرب زمين، مجمع دانشجويی بحث و مناظره دارد بلکه مناظره ميان نامزدهای انتخاباتی نيز، فرازِ بزرگی از کوشش های انتخاباتی بشمار می رود. ۴
بدبختانه نياز حکومت های استبدادی در ايران، تاکنون هرگز زمينه رويارويی رهروان انديشه های روشنگری را با علمداران خود- گمارده ی دين، در فضايی تهی از ترس فراهم نياورده است. اين چگونگی سبب مانايی گردونه باورهای و انديشه های خرافی در فرهنگ ايرانی شده است و بخش بزرگی از انرژی ذهنی و مالی سرزمين ما را در راه تحريف حقيقت، آلودن ذهن کودکان به باورهای بی بنياد و الم شنگه های خرافی هدر داده است. برای نمونه، در واکنش به همان دو نکته ی درستِ نويسنده ی تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل درباره ناسازگاری اسلام با آزادی و برابری، صدها هزار کتاب و رساله و جزوه درباره اسلام و آزادی و اسلام و برابری در ايران منتشر شده است و مليون ها ساعت وقت مردم پای منبرها هدررفته است.
هرجا که تاکنون گفتمانی بومی با نگرش صنعتی درچارچوب ستيز کهنه و نو درگير شده است، اين درگيری به دگرگونی آن گفتمان و دگريسی آن در راستای انديشه های غربی کشيده شده است. البته اين سخن بمعنای مدرن شدن گفتمان های بومی پس از رويارويی با فرهنگ صنعتی نيست. برای نمونه، درگيری اسلام در خاورميانه با انديشه های مدرن، اسلام سياسی را پديد آورد که سازه های سازنده آن، نه اصول و فروع دين اسلام، که آميزه شگفتی از انديشه های سوسياليستی، آنارشيستی، نوين ستيزی و شهر گريزیِ انسانِ روستايی ست. اين آميزه، هويتِ کنونی دينی را ساخته است که آسان، جنگ را در همه سرزمين های اسلامی شعله ور می کند. سوختبارِ اين آتش، ناآگاهی و تهيدستی همگانی، گرسنگی و محروميت های اجتماعی، نابرابری های ِ اقتصادی، فرهنگی، قومی، جنسی و نيز، سياست های جهانی ورسانه ای و نيز دسيسه ها و دستبردهای کشورهای بيگانه در امور داخلی کشورهای اسلامی ست.

نگرشِ مدرن، برآيندی از روزگارِ دستبرد صنعتی انسان در طبيعت و توليد و مصرف انبوه است. اين چگونگی، ذهنيتِ انسان را که تا پيش از آغازِ توليدِ انبوه، درگيرِ خيزوگريزِ هماره از زيستبوم خويش، در راستای زنده ماندن بود، به ذهنيتی آسوده و خويش- خوشخواه روی گرداند. اکنون دستبرد انسان در ذات پديدارها و دستکاری آن ها برای بهره وری ابزاری، انسانی را پديد آورده است که خود را در هرکار، دانا و توانا می داند و جهان را ميدان کامرانی های بی پايان نمای خود می پندارد. ذهنيت انسان مدرن، ذهنيت توانمندی داراست که در سايه ابزارهای پرتوان صنعتی، هرگونه دستبرد در طبيعت و مهار کردن آن را شدنی می داند. چنين است که فرهنگ مدرن را فرهنگ زيستن می خوانند، اما فرهنگ های پيش از آن، فرهنگ های فرار از مرگ بودند.۵
اگر ارزش های اخلاقی فرهنگ مدرن را از چشم اندازِ توانايی تغيير و توليد بنگريم، آنگاه آسان می توان دريافت که اين ارزش ها هرگز پيش از انقلاب صنعتی نمی توانست پديد آيد. پيش از دوران صنعتی شدن جهان و توانايیِ توليد انبوه، زندگی، زيستن برلبه پرتگاه هستی بود. قحطی های پياپی، ناامنی، بيماری های واگير جهانی مانند وبا، طاعون، تراخم، حصبه و مالاريا و دشواری های زيستی، آزادی های فردی را ميدان نمی داد و با فرهنگ فردانيت سازگار نبود. چنين است که آئين ها و فرهنگ هايی نيز که در آن روزگاران شکل گرفته اند، پاسخ های زيستبومی انسان در هزاره های کهن برای درگير شدن با تهيدستی و تنگدستی در بيابان های سوزان عربستان و صحرای سينا هستند. زندگی در آن سرزمين ها در آن روزگاران، جايی برای آزادی، و حقوق فردی و اجتماعی و شاد زيستی نداشت. چنين است که همه فرهنگ های پيش مدرن را بايد، فرهنگ های گريز از مرگ دانست. از اينرو، هيچيک از آن فرهنگ ها نمی توانند با فرهنگ صنعتی مدرن که انسان را بر بسياری از پديدارهای طبيعت چيره کرده است و سنگ و آهن را در دست های او چون موم نرم شکل می دهد، کنار بيايند.

آزادی نياز به زمينه اقتصادی ويژه ای دارد که مرز آن گذر از گرسنگی و مرگ است. آنجا که مکانيزم روزمرگی، همه در راستای دغدغه سير کردن شکم و گريز از مرگ است، آزادی معنايی ندارد. درچنان جايی، خوی جانوری انسان هميشه فرماندار رفتارها و کردارهای او می شود. اين گونه است که تهيدستی اجتماعی هميشه با تنگ نظری و استبداد هم نشين بوده است. و برابری و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و ميدان دادن به آرمان های فردانی، پديده ای بسيار نوين در تاريخ روندهای اجتماعی ست. برابری نيز در زمان و مکانی معنا دارد که امکانات اوليه زيستی برای همگان وجود داشته باشد، اما سيستم توزيع نابرابر، گروهی را از دسترسی به آن امکانات باز دارد. ۶

سنّت، ساختاری سخت و ستيزنده دارد و خودبخود از ميان نمی رود. سنّت ها، الفبای فرهنگ زيستی هر جامعه اند که اندک، اندک در پاسخ به نيازهای زيستی و زيستبومی پديد می آيند و با داد و ستد ِ انسان با زيستبوم اش، در پاسخ به نيازهای تازه و يا دگرگونی های زيستبومی، دگرگون می شوند. هيچ سنّتی نه آسمانی ست و نه تشريفاتی و زيادی. هنگامی که زمان و مکان دگرگون می شود، سنّت های سخت جان نِيز به آسانی ديگر می شوند. نمونه ای از اين چگونگی هم اکنون در کشورهای غرب آفريقا در حال شکل گيری ست. مردم بسياری از کشورهای گينه، ليبريا، گامبيا، ساحل عاج و سيرالئون، مردگان خود را پيش از خاکسپاری در آغوش می کشند و چند دمی، می بوسند و می بويند و زاری می کنند. اکنون اين سنّت ديرينه، با پيدايش ويروس اِبولا که يکی از کُشنده ترين ويروس هاست، در همه ی آن کشورها ممنوع شده است. اگرچه سخت جانی سنّت، سبب می شود که بسياری از مردم، بويژه در روستاهای دور افتاده، خبر مرگ ِ از دست رفته ای را پس از انجام اين مراسم به ديگران بدهند، اما چون بيشتر ِ کسانی که دست از اين سنت برنمی دارند، نيز از جهان خواهند رفت، اين سنّت از ميان خواهد رفت.
در پيوند با ستيزِ کهنه و نو در ايران، در دوران رضاشاه، کوشش های چشم گيری در ستيز با خرافه و زمينه های توليد وپخش آن شد. برپايی نهادهای مدرنی مانند آموزش و پرورش، بهداشت، دادگستری، کوشش هايی نهادی در راستای کوتاه کردن دست اربابان خرافه از سرِ مردم بود. شوربختانه نه تنها اين کوشش ها پس از رفتن رضا شاه پی گيری نشد، بلکه رمينه برای گسترش و ارج گذاری باورهای دينی بخشی از برنامه رسمی حکومت بود.

(دنبـــاله دارد)

يادداشت ها:
۱. بتازگی آخوندی گفت است که پوشيدن کُت و شلوار هم بايد حرام باشد، اما افسوس که؛"علمای قوی"، نداريم.
۲. برای نمونه می توان گفت که پيدايش کسی مانند محمد خاتمی در گستره سياست ايران، بسيارانی را به بررسی دوباره نقش کسانی چون ميرزای نائينی واداشت.
۳. اصفهانی، ميرزا علی. تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل. اين کتاب را به چندتن ديگر نيز نسبت داده اند، اما من در اينجا نام نويسنده را به نقل از کتاب "مشروطه ی ايرانی"، نوشته دوست تاريخ نگار و دانشمندم، دکتر ماشاالله آجودانی آورده ام. به نوشته دکتر آجودانی؛ "اين ميرزا علی اصفهانی از معتقدان شيخ فضل الله و مورد حمايت او بوده است. شيخ فضل االه در يادداشتی به محمد علی شاه از او و رساله اش حمايت کرده است. شاه در حاشيه يادداشت نوشت؛ "جناب وزير اعظم، رعايتی کرده و تمجيد و تحسين نمائيد. به گفته ايرج افشار، پشت ورقه ی عکس به خط نسخ با جوهر نوشته است؛ "در جواب عريضه و در ازاء تاليف رساله دارالکفر ناميده است، به موجب فرمان، يکصد تومان مستمری مرحمت شد."
۴. اهميتِ مناظره در رقابت های انتخاباتی تا آنجا پيش رفته است که حکومت ايران را نيز از "هجمه" خود در امان نداشته است. اگرچه اين مناظره ها از سوی نهادهای نظامی- امنيتی کشور کارگردانی می شود، اما با آن همه، در دو دوره از انتخاباتِ گدشته، اطلاعات ناخواسته زيادی در دسترس بينندگان گذاشتند و بازتاب های ناخواسته زيادی برای حکومت داشتند. اگر درنگی در نوشته هايی که در چند هفته گذشته درباره روشنفکر شيعی در رسانه های اينترنتی منتشر شد، کنيم، خواهيم ديد که همين نوشته ها نيز اکنون شکلی از مناظره بخود گرفته است.
۵. برخی بنياد مادی فرهنگ مدرن غربی را در دسترسی انسان غربی به سوخت فسيلی زغال سنگ و نفت و گاز نسبت می دهند و برآنند که با پايان يافتن انرژی آسانياب و ارزان، پرونده مدرنيسم و رفاهِ افسانه ای آن نيز، بسته خواهد شد. گروهی نيز براين باورند که ذهنيت کنجکاو تلاشگرانسان مدرن، پيش از پايان يافتن سوخت های فسيلی، جايگزينی بهتر و بی زيانتر پيدا خواهد کرد.
۶. هنگامی که از برابری در گستره حقوق اجتماعی سخن می گوييم، مراد برابری در پيشگاه قانون و نيز دسترسی به امکانات شهروندی ست و نه برابری مالی که گفتمانی در حوزه ديگر است.

[ســـــتيزِ کهـنه و نـو٬بخش دوم]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016