گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 خرداد» آيا نسرين ستوده معرکهگير سياسی و حقوق بشری است؟ ف. م. سخن28 اردیبهشت» بیشرمی خبرنامه گویا؟! ف. م. سخن
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بيچاره سپهری! بيچاره هنر ايران! ف. م. سخنامروز که تابلوی سپهری به قيمت دو ميليارد و هشتصد ميليون تومان٬ به فردی ناشناس٬ که آن قدر ثروت دارد که فقط برای يک تابلو٬ می تواند چنين مبلغ هنگفتی بپردازد٬ فروخته شده است٬ خيلی دلم می خواست بدانم واکنش سپهری در مقابل اين اتفاق چگونه می بود!
اين نوشته تقديم می شود به روزنامه نگار ارجمند٬ جناب محمد آقازاده روزی که سهراب سپهری يکی از تابلوهای نقاشی خود را بر سقف ماشين قراضه اش گذاشته بود و در حال رانندگی٬ باد به زير تابلو زد و آن را وسط جاده پرتاب کرد٬ احتمالا تصور نمی کرد که چهل سال بعد همين تابلو به قيمت دو ميليارد و هشتصد ميليون تومان در حراجی که در تهران برگزار شده بود٬ به فروش برسد. حرف قشنگی نيست ولی بايد گفت که خوش به حال سپهری که در سال ۱۳۵۹ مُرد و سال ۱۳۹۴ را نديد؛ سالی که قطعا نمی توانست در آن با خيال راحت بگويد: روزگارم بد نيست!/ تکه نانی دارم / خرده هوشی / سر سوزن ذوقی!/ سالی که در آن کسی با يک تکه نان سير نمی شود٬ هوش اينشتين وار به کار نمی آيد٬ و خروارها ذوق٬ ديناری نمی ارزد! سالی که در آن هر چه هست پول است و پول است و پول! از يک سو٬ غارتگران حکومتی مشغول غارت کشورند و از سوی ديگر چپاولگران ملی (!) مشغول چپاول ملت! حجم پولی که از جيب کشور و ملت بيرون کشيده می شود و به جيب حکومتيان و تازه به اوج رسيدگان مالی سرازير می شود٬ ديگر در حدی نيست که بتوان آن را شمرد٬ بلکه تنها می توان به ارقامی که توسط بانک ها٬ به صورت رايانه ای بر روی فيش های مخصوص نقش می بندد خيره شد و مراقب اين بود که خدای ناکرده٬ صفری از ته رقم به سهو نيفتاده باشد! در چنين غارتخانه ای٬ فکر نمی کنم سپهری می توانست بگويد که: زندگی رسم خوشايندی است... و امروز... امروز که تابلوی سپهری به قيمت دو ميليارد و هشتصد ميليون تومان٬ به فردی ناشناس٬ که آن قدر ثروت دارد که فقط برای يک تابلو٬ می تواند چنين مبلغ هنگفتی بپردازد٬ فروخته شده است٬ خيلی دلم می خواست بدانم واکنش سپهری در مقابل اين اتفاق چگونه می بود! آيا ديگر می توانست شعری در اين مايه ها بسرايد که: زندگی شستن يک بشقاب است٬ يا جرات کند بگويد: ساده باشيم٬ چه در باجه ی يک بانک٬ چه در زير درخت٬ و قناعت کند به اين که: صبح ها نان و پنيرک بخوريم٬ و بکاريم نهالی سر هر پيچ کلام٬ و از همه با مزه تر اين جملات را در شعر خود جای دهد که: من به سيبی خوشنودم! / و به بوييدن يک بوته ی بابونه!/ من به يک آينه٬ يک بستگی پاک قناعت دارم!/ اما بيهوده به خود زحمت نمی دهم و با فرض و تصور٬ چهره ی سپهری و نحوه ی واکنش او را به اين رويدادِ مثلا «هنری» در ذهنم بازسازی نمی کنم. هنرمندانی هستند اگر هم نه مثل او٬ حداقل در قد و قواره ی او٬ که همين امروز٬ حیّ و حاضر٬ تابلوهای نقاشی شان٬ به قيمت پانصد ميليون تومان -حال چند صد ميليون تومان کمتر يا بيشتر- فروخته می شود٬ و خللی در هنر والای آن ها پديد نمی آيد! شايد هم اين هنرمندان ارجمند بگويند که با مشاهده ی اين ارقام نجومی٬ ذوق و هنرشان هم سر به آسمان می کشد٬ و انگيزه های تازه ای برای آفرينش در آنان به وجود می آورد! بالاخره هر چه باشد٬ عصرْ عصرِ پول است و ارقام ميلياردی! عصری که سپهری معصوم٬ از سطح سيمانی آن می ترسيد! عصری که پول٬ دل های مردم را سياه کرده است٬ و در شهرهايی که خاک سياه شان٬ چراگاه جرثقيل است٬ کسی به فکر هبوط گلابی و خزعبلاتی از اين دست نيست! و در اين روزگارِ ترسناکِ فاجعهگون٬ می توان از قول سپهری گفت: بيچاره من! بيچاره هنر ايران! Copyright: gooya.com 2016
|