شنبه 7 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 آبان» تراژدی پاریس و بربریت اسلامیسم داعشی، م. سحر
22 آبان» در حول و حوشِ امر اصلاحات٬ م.سحر
پرخواننده ترین ها

سخنی و شعری درباره خشونت و عدم خشونت در ایران، م. سحر

م. سحر
... کجا ملا به ماندلا دهد بخت؟ / کجا گاندی بگیرد روزه بر تخت؟ // نه ایران هند و ملا انگلیس است / که از سوی خدا بر ما رئیس است // نه ایران آفریک است و نژادی / که حُکم شیخ باشد اعتقادی // به زعمِ او حکومت کارِ دین است / فلک انگشتر و آقا نگین است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



چندی پیش یادداشتی در حاشیه مطلبی نوشتم که به سخنان رامین جهانبگلو در باره کتاب اخیرش به نام «دموکراسی در ایران» اشاره داشت و سپس مثنوی زیر را در همین رابطه سرودم.

امروز که آن را می خواندم به نظرم رسید که بد نیست در سطح وسیع تری انتشار بیابد.

از این رو بدون هیچ حذف و با جزیی افزوده ای آنرا برای انتشار در اختیار سایت گویا قرار می دهم.

سخن من در باره عدم خشونت است که رامین روی آن تأکید فراوان دارد که البته بسیار شریف و انسانی ست اما نباید فراموش شود که ما در باره ایران و در باره نظامی سخن می گوییم که همه پتانسیل تاریخ دین در ایران و همه توان و نیروی اسطوره ای و اسرار آمیز مقدسات و مذهب کهن را درخدمت خشونت غیر قابل تصور سیاسی برای حفظ حکومت غاصبانه یک صنف کلرک (روحانی) به کار انداخته است.

من خود به طبیعت و از عمق جان طرفدار عدم خشونت هستم ولی در ایران خمینیستی از مبارزه غیر خشونت آمیز سخن گفتن، نمی گویم کار بیهوده، اما کار دشواری ست.

ای کاش می شد و ای کاش چنین می بود!!

سی و شش سال تجربه نشان داده است که ملاها قصد ندارند که به زبان خوش از خرمراد پیاده شوند و نشان داده اند که زبان آنها با ملت ایران ، با دانایان ، با روشنفکران ، بانویسندگان ، بازنان و کودکان ، زبان خشونت بی مرز و فاقد شرم و زبان تحقیر و زبان قساوت ست.

و البته خشونت در گفتار و به خصوص در کردارِ مستمر سی و شش سالۀ آنان توجیه دینی و ایدئولوژیک هم دارد.

***

هنگامی که تبلیغ عدم خشونت به نفع خشونت حاکم تمام می شود ، دیگر ترویج عدم خشونت نیست ، بلکه خواسته و ناخواسته کمک به تداوم و استمرار خشونت حاکمان است.

«النصر بالرعب» حاکمیت ایدئولوژیک و متحجر و قساوتگر ملایان و دستور العمل های متکی به نص کتاب و سنت و حدیت که بیش از سه دهه دستاویز اساسی آنان برای سرکوب اقشار گوناگون ملت ایران بوده است، متأسفانه هیچ فرصتی برای پیروزی عدم خشونت باقی نمی نهد.

این شعار در شرایط حکومت آخوند ها تیغ دو دم است که دم رو به مردم و رو به آزادی اش تیز تر و برنده تر است.

***

ایران خمینیستی نه هند استعمارزدۀ انگلیس است و نه آفریقای جنوبی نژادگرای سفید.

جدا از این در کشور ما نه گاندی هست نه فرهنگ گاندی و نه ماندلا و نه فرهنگی که ماندلا و مبارزات سیاهان (در آمریکا و آفریقا و مستغمرات ماوراء بحار اروپایی) بر آن تکیه داشتند.

می ترسم این رفیق ما اندکی سوراخ دعا را گم کرده باشد.

تا حالا که پیشینیان فلسفه دان و فلسفه گزاران ایرانی او در کشور ما هنر درخشانی نکرده اند. انجمن فلسفه شاهنشاهی سر انجام به فلسفه اسلامی تغییر نام داد و درخدمت دیسکور سازی برای اوجب واجبات خمینیه یعنی حفظ نظام در آمد. پیش از آن هم علمدار «بازگشت به خویش» و «آنچه خود داشت» و «غرب زدگی» و «آسیا برابر غرب» و اسلامیسم فلسفی نما بود و آخر خطش به یک عنصر پَست بدخیم به نام احمد فردید ختم شد که پرورش دهنده شکنجه گران و بازپرسان نظام اسلامی بود و برای قتل و غارت و ویرانگری حاکمان نورسیده فلسفه می بافت و دکان زرق و شیادی اش را اداره می کرد.

بازهم اگر در عرصه فکر نو در ایران اتفاقی افتاده است همان هایی ست که مشروطه خواهان مبتکر و مروجش بودند.

امیدوارم دوست عزیز رامین جهانبگلو که می دانم افکار نرمش گرایانه و عدم خشونت او ریشه در روحیه لطیف و آرام خودش دارد اما باید در نظر بگیرد که جامعه ما یک لجنزار است که قدیسش دستور تجاوز به دختران زندانی می دهد پیش از آن که بالغ و نا بالغ و حتی بار دار در میان آنها را تیرباران کند.

از عدم خشونت در جایی می توان سخن گفت که تعادل میان قوای ظالم و مظلوم برقرار باشد. تعادل فکری فرهنگی روحی و اخلاقی. در حکومت ملاها چنین تعادلی میان ملت ایران و حکام جنایت پیشۀ دینی بر قرار نیست!

م.س

ــــــــــــــــــــــــــــ

زمین شوره
به «گیله مرد»


زمین شوره سنبل برنیارد
هوای شیعه ، ماندلا ندارد

بنای شیعه بر فقه کُلینی ست
از این رو ماندلایش خمینی ست

نخواهی یافت گاندی در رهِ قم
ولی افعی فراوان است و کژدم

ازین حرفا نزن عیب است ای دوست
دالایلامای ما آن شیخِ بدخوست !

دالایلامای ما قصابِ پیر است
که با آزادگان کارد و پنیر است

فدای قلبِ صافِ مهربانت
بزن پیکِ عرق را نوش جانت

سرانگُشتی بنه در کاسۀ ماست
بخور با هرکه در هرجا دلت خواست

به تبّت می‌روی، چینی میاور
از این حرفای همچینی میاور

به هندستان اگر داری سلوکی
میاور بهر ما افکار جوکی

هرآن کشور که قُم شد پایتختش
رهش ویران شد و وارونه بختش

درختی را که تو در قُم نشاندی
به بار آرد نه ماندلا، نه گاندی

نه گاندی و نه ماندلا سوهانند
که در قم پشت ویترینِ دکانند

اگر صد بُمب در جایی بیفتند
از آن خوش‌تر که مُلایی بیفتد

از آب خُرد، ماهی، خُرد خیزد
زقم شیخِ نخواهد مُرد خیزد

اگر از بطن مادر، یاعلی گو
نهد پا بر زمین، مانندِ یارو

همه عالم بمیرد، او نمیرد
نمیرد، تا ز ملت، جان نگیرد

در ایران، شیخ می‌ پـــاید زنان را
تجسُس می‌کند آبستنان را

مبادا غربِ شیطان ره نماید
زنی گاندی و ماندلا بزاید

ندارد رحم، مُلای نفس گیر
نه بر مادر، نه بر کودک، نه بر پیر

اگر کودک، سر از گهواره بر داشت
همان، در کودکی، بادی به سر داشت

خوراکِ شیخ می‌گردد به زودی
چنان کز لحظۀ اول نبودی

کجا ملا به ماندلا دهد بخت؟
کجا گاندی بگیرد روزه بر تخت؟

نه ایران هند و ملا انگلیس است
که از سوی خدا بر ما رئیس است

نه ایران آفریک است و نژادی
که حُکم شیخ باشد اعتقادی

به زعمِ او حکومت کارِ دین است
فلک انگشتر و آقا نگین است

امام غایبی در راه دارد
که با وی گفتگو در چاه دارد

برای کُشتن از وی حُکم گیرد
زنَد بر فرق ملت، تا بمیرد

چنین وضعی ست در ایرانِ شیعه
خدا از ما ببُرّد نانِ شیعه

اگرچه پهلوانِ فیلسوفی
قلم بر دست با قلبی رئوفی

به محفل، گفتمانِ شیک داری
خلوصِ فکر بکر و نیک داری

پسرجان این وطن ایرانزمین است
همین است و همین است و همین است

دوباره شیخ فضل الله رئیس است
وطن در دست مُشتی کاسه لیس است

که خدمتکار او در خورد و بُردند
شرافت را به قدرت واسپردند

چنین وضعی ست، ماندلا کُجا بود؟
بشر در خانۀ مُلا کُجا بود؟

کُجا گاندی توانی یافت ای دوست
که اهلِ دین نکنده ست از سرش پوست؟

خبر داری چه شد با سیرجانی؟
ازین حرفا مزن گر می‌توانی؟

خبر داری فروهر را چه کردند؟
از او با کارد، همسر را چه کردند؟

به یاد آید گذشتِ روزگارت
اطاقِ غرقِ خونِ بختیارت؟

برای گشت می‌رفتی به کشتی،
به یادت بود ستار بهشتی؟

به یادت هست نام نوجوانان
که می‌آمد ز زندان، نعش آنان؟

چه می‌گویی مگر آفریکنم من؟
نه جانا بچۀ این میهنم من

نه ایران هندِ استعماری آمد
که سی سال از تنش خون جاری آمد

تو را اندیشه های نیک، نیک است
ولی ایرانیان را شیک و پیک است

بباید راه دیگر یافت ای دوست
اگر چشم قشنگت زیر ابروست

بباید فکر جارویی دگر کرد
تمیز این خانه را، از بام و در کرد

که فکرِ فاکری می‌خواهد این خاک
وجودِ نادری می‌خواهد این خاک


م.سحر
http://msahar.blogspot.fr/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016