جمعه 7 آبان 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

اندر بیانیه "سلطان قلعه سروشیه"، محمد سهیمی

محمد سهیمی
نواندیشی دینی واقعی‌، نه‌ از آقای دکتر سروش، بلکه دستکم از زنده یادان دکتر علی‌ شریعتی‌ و مهندس مهدی بازرگان آغاز شد و جناب مهندس عبدالعلی بازرگان، آقای دکتر حبیب االله پیمان، استاد محمد مجتهد شبستری و استاد مصطفی ملکیان نقش مهمی‌ در ادامه و بسط این تفکر داشتند. کارنامه جمعی همه نواندیشان دینی را از آن خود کردن فقط از یک فرد متکبر و خودشیفته ساخته است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دریافت نسخه pdf


مقدمه

این مقالهٔ ششم نگارنده در نقد برخورد آقای دکتر عبدالکریم سروش با منتقدان خویش میباشد. زمانیکه نگارنده اولین مقالهٔ خودرا درباره این موضوع منتشر کرد، و با لحن و ادبیاتی کاملا مودبانه بطور خیلی‌ ملایم از مواضع آقای دکتر سروش در قبال هموطنان بهایی انتقاد نمود، هرگز تصور نمیکرد که بعد از مدتی‌ به نوشتن مقالهٔ ششم بپردازد. انگیزه آن مقالهٔ و چهار مقالهٔ بعدی نه‌ وارد شدن به جدال منتقدان نظریات ایشان درباره قران و پیامبر گرامی‌ اسلام بود، و نه‌ کسب "اعتبار" درباره موضوعی. همانطور که در مقالهٔ دوم انتقادی شرح داده شد، نگارنده به اسلام رحمانی ایمان دارد، و نگران آینده فرزندان خود و جوانان دیگر ایرانی‌ میباشد که در غرب زندگی‌ میکنند، و در خانواده‌های متدین بزرگ می‌شوند. اینگونه جوانان باید دارای یک مدل و یا نمونه از یک مسلمان مدرن و نوگرا باشند، و نگارنده برای سال‌ها تصور مینمود که آقای دکتر سروش میتوانند یک چنین مدلی‌ باشند. متأسفانه، رفتار آقای دکتر سروش، فرزندان، مریدان و مداحان ایشان در ماه‌های گذشته به نگارنده بخوبی ثابت نمود که سخت در اشتباه بوده است. مریدان، و سرانجام خود آقای دکتر سروش به فحاشی به نگارنده پرداختند. مریدان حتی از طرح بحث مبتذلی نظیر "چرا او [نگارنده] وارد این بحث شده" نیز امتناع نکردند. صرف نظر از اینکه، همانطور که در بالا شرح داده شد، نگارنده بعنوان یک مسلمان درباره این موضوع نگران است، در دوران اینترنت که برای همه این امکان را فراهم نموده است که نظرات خود را مطرح کنند، این مریدان و مداحان هنوز در عصر "حجر" زندگی‌ میکنند.

در آغاز انتشار نقد‌های روشنفکران دیندار به آقای دکتر سروش، ایشان به مریدان خود توصیه نمودند که "از این افتراهای مغرضانه با بزرگواری عبور کنید. و اذا مروا باللغو مروا کراما". اشاره ایشان به سوره فرقان، آیه ۷۲ بود که ترجمه آن (قریب به مضمون) "و کسانیکه با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می‌گذارند" میباشد. ظاهراً تصور آقای دکتر سروش این بود که احتیاجی نیست که ایشان با آن مقام "شامخ" خود پاسخ گو باشند. مریدان و مداحان مشغول انجام "وظیفه" در فحاشی و تهمت زدن بودند، و تصور این بود که منتقدان ترسیده و عقب نشینی خواهند نمود. ولی‌ اینچنین نشد. منتقدان بیدی نیستند که از این باد‌ها بترسند، و دلیل آن پاک بودن کارنامه آنها میباشد. به قول حافظ :"چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم". تا این لحظه که نگارنده مشغول نوشتن مقالهٔ ششم انتقادی خود میباشد، مریدان و شخص آقای دکتر سروش قادر نبوده اند که حتی به یک "و" آن مقالات پاسخ دهند، چرا که هر چه که در آن مقالات مطرح شد همگی‌ مستند، از منابع معتبر، و اکثریت قریب به اتفاق آنها نقل قول از خود نوشته‌ها و سخنرانی‌های آقای دکتر سروش بود. 

ولی‌ به تدریج آشکار شد که نقد وسیع و با پایه روشنفکران دیندار، چه در داخل کشور و چه در خارج، به آرای آقای دکتر سروش، و همچنین نقد‌های مستند نگارنده به شیوه برخورد ایشان با منتقدان اثر نیرومند مثبتی در میا‌‌ن روشنفکران دیندار و حتی مردم عادی علاقمند به موضوع داشته است، بطوریکه آقای دکتر سروش را سرانجام مجبور به واکنش و پاسخ گویی نمود. نگارنده امیدوار بود که اگر آقای دکتر سروش به پاسخگویی بپردازند -- نه‌ به نگارنده که از ایشان چنین انتظاری نمی‌رفت، بلکه به منتقدان آرای خود -- پاسخ ایشان هرچه که هست خالی‌ از فحاشی به دیگران و تعریف مفرط از خود باشد. ولی‌ پاسخ اخیر ایشان امید نگارنده و امثال او را نقش بر آب نمود. ایشان در صفحه فیسبوک خود، نگارنده را، بدون نام بردن، چنین مورد "لطف رحمانی" خود قرار دادند:  

"پرسش رضا: سلام به اعضای مدرسه مولانا و بخصوص دکتر سروش. مدتیست گروهی از روشنفکران خارج و داخل کشور در کنار نقد نظریات حضرتعالی به واکاوی شخصیتی شما نیز پرداخته اند. آنها شیوه برخورد شما با منتقدانتان را زیر سوال برده اند. در جایی ندیدم پاسخی به این شیوه آنها داده باشید. ممنون می شوم

نظرتان را درباره نوع برخورد شما با مخالفین و منتقدان روشن بیان بفرمائید. پاسخ عبدالکریم سروش: به پاسخ های من به آقایان سبحانی، بازرگان، صادق لاریجانی، مهاجرانی و...نظر کنید تا سبک مرا دریابید. البته سرکه فروشان و بولتن نویسان حکم دیگری دارند".

آقای دکتر سروش نگارنده را سرکه فروش و بولتن نویس نام نهادند. پاسخ های "علمی" ایشان به منتقدان همیشه همین گونه اند. در عین حال پاسخ آقای دکتر سروش به سوال آن مرید بسیار عجیب است. در پنج مقالهٔ انتقادی گذشته خود نگارنده ده‌ها نقل قول مستقیم از ایشان را ذکر نمود که همگی‌ آنها حملات بی‌ اساس و تهمت به بسیاری از اندیشمندان بود. ولی‌ آقای دکتر سروش ، ضمن عدم انکارآنها)که در حقیقت نمیتوانند انکار کنند چون مستند به آثار خودشان هستند(،  میفرمایند که آن ده‌ها نقل قول مستقیم، حمله و فحاشی باید فراموش شوند، چرا که ایشان ظاهراً با چند نفر اینچنین رفتار ننموده اند. این مانند این است که نشان دهیم شخصی‌ تقریبا همیشه دروغ میگوید، و آن شخص در پاسخ، ضمن انکار نکردن آن دروغ‌ها بگوید که "من که به فلانی‌ و فلانی‌ دروغ نگفتم. " درباره پاسخ و اظهارات آقای دکتر سروش به آیت‌الله جعفر سبحانی و آقای صادق لاریجانی نیز در دنباله این مقالهٔ بحث خواهد شد تا خوانندگان گرامی‌ برای خود تصمیم بگیرند که آیا آقای دکتر سروش حتی به این دو نفر پاسخ مودبانه داده است یا خیر.

همانطور که اشاره شد، سرانجام آقای دکتر سروش به این نتیجه رسیدند که باید به منتقدین پاسخ دهند. این پاسخ به صورت یک "بیانیه" در ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۵ با عنوان "هین بگو که بخت من پیروز شد" در وبسایت "زیتون" منتشر شد. پنج نقد مستند نگارنده بر هتاکی ها، تهمت زنی ها، دروغگویی ها و تکفیرگری های آقای دکتر سروش، بر ایشان گران آمده بود، و در پاسخ چنین نوشته بودند:

"حتّی بی‌هنران گمنام، برای کسب شهرتی کاذب و کاسد، به بهانه هایی فاسد با روشنفکران دیندار درمی‌آویزند تا به دروغ هماورد آن پهلوانان فرانمایند".

ایشان از "پهلوانانند" و نگارنده از بی هنران گمنام که به دروغ به جنگ ایشان رفته است. هتاکی از این بدتر؟ تکبر و تبختر از این بیشتر؟ نگارنده در پایان این مقالهٔ پاسخ یاوه گویی آقای دکتر سروش را خواهد داد، چرا که موضوع این مقاله ایشان هستند، نه‌ نگارنده. در ابتدا خود "بیانیه" مورد بحث قرار می‌گیرد که تا انجأیی که نگارنده اطلاع دارد موجب خشم و همچنین تاسف گروه کثیری از هموطنان روشنفکران دیندار، چه در داخل و چه در خارج کشور شده است.
علیرغم ادعای آقای دکتر سروش در پاسخ گویی مودبانه به منتقدان که، همانطور که مقالات نگارنده بطور مستند نشان داد، خود یک دروغ میباشد، نگارنده حضرت حق را شاکر است که  ایشان "گنجینه ای" از اینگونه حملات و تهمت‌ها به "رقبای" خود آفریده اند، که هرچه ایشان بیشتر انکار کنند، نگارنده در آن "گنجینه" را بیشتر باز نموده و "جواهرات" آنرا بیشتر در معرض دید هموطنان قرار میدهد. بخشی از "جواهرات" در پنج مقالهٔ گذشته ذکر شدند، و بخشی دیگر در این مقالهٔ مطرح میشوند. دو مقالهٔ اول انتقادی نگارنده درباره آقای دکتر سروش فقط و فقط بخاطر دلسوزی و به دلیل احترام او به ایشان بود، و نگارنده به هیچ  وجه قصد نداشت به نوشتن مقالات انتقادی خود ادامه دهد. ولی‌ چون مریدان و حال خود آقای دکتر سروش به فحاشی به نگارنده پرداخته اند، پاسخ قاطع و مستند خودرا دریافت خواهند نمود.

هدف نگارنده از مقاله  کنونی به طور خلاصه چنین است: آقای دکتر سروش با این بیانیه تلاش کرده اند که به سه‌ ادعای منتقدان روشنفکر دیندار خود بپردازند و آنها‌را ردّ کنند. این سه‌ ادعا عبارتند از، اول،  فرقه سازی دینی؛ دوم،  پیغمبری خود آقای دکتر سروش، و سوم، خشونت  زبانی‌ ایشان . با وجودی که نگارنده مایل نبود که در اینگونه بحث‌ها درباره دو ادعای اول شرکت کند، بدلیل توهین و هتاکی آقای دکتر سروش به او، این مقالهٔ تلاش ایشان را مورد بررسی‌ قرار داده تا آشکار شود که آیا ایشان در نفی آن سه‌ ادعا موفق بوده اند، و یا در حقیقت با بیانیه خود درستی‌ ادعای منتقدان خودرا ثابت نموده اند. تمامی آنچه که نگارنده در دنباله این مقالهٔ مطرح می‌کند مستند میباشد. مطابق همیشه تمامی منابع مورد استفاده نگارنده در نسخه پی‌ دی اف‌‌ آن موجود هستند.

"عبدالکریم سروش" = "روشنفکر دینی"

در آغاز به یک نکته مهم اشاره میشود. خوانندگان گرامی‌ که به این بحث علاقه دارند بخوبی آگاه هستند که در تمامی بیانیه آقای دکتر سروش غرض از روشنفکر دینی شخص ایشان هستند. یعنی خواننده می تواند "عبدالکریم سروش" را جایگزین "روشنفکری دینی" کند  تا معنای حقیقی متن را کشف کند. ایشان همیشه این عنوان را به گونه ای معنا کرده اند که به شخص خودشان فروکاسته شود. به عنوان مثال در (عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری، صراط ، صفحه ۲۳) می گویند:

"در رأس قله هرم روشنفکری، مبدعان تئوریک درجه اول، رازدانان عمیق و ژرف نگر و تیزبین و دلیر نشسته اند".

آیا روشنفکری دینی بجز آقای دکتر سروش ابداع گر تئوریک درجه اول، رازدان عمیق و ژرف نگر و تیزبین، و دلیر و شجاع دارد؟ از نظر ایشان و مریدان و مداحانشان به یقین خیر. آقای دکتر سروش  چند صفحه بعد اضافه می کنند (همانجا، صفحه ۳۲):

"روشنفکران هدایت کشتی را به عهده دارند (آنهم در آبهای متلاطم) اما سیاستمداران مدیریت درون کشتی را. این دو را نباید با هم یکی گرفت".
 که البته مقصود این است که هدایت کشتی ایران و جهان اسلام هم به دست ایشان است. این چهره ای است که ایشان، فرزندان، مریدان و مداحانشان از او می سازند.

روشنفکری دینی  بعنوان یک مدرسه فکری؟

آقای دکتر سروش در همان ابتدای بیانیه سلطانی مینویسند:

"روشنفکری دینی ایّام خجسته‌ای را می‌گذراند. از یک سو کامل‌تر و از سوی دیگر خالص‌تر می‌شود ...اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره می‌کند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در می روند و ناخالصی‌ها را با خود می ‌بَرند و این سرمایه‌ی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی می‌گذارند... این نوزاد نوپدید، نه فرقه‌ی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتن‌تر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دین‌شناسی و دین‌ورزی (نظراً و عملاً) برای دین‌داران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دین‌دارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان می ‌دهد".

نواندیشی دینی واقعی‌، نه‌ از آقای دکتر سروش، بلکه  دستکم از زنده یادان دکتر علی‌ شریعتی‌ و مهندس مهدی بازرگان آغاز شد و جناب مهندس عبدالعلی بازرگان، آقای دکتر حبیب االله پیمان، استاد محمد مجتهد شبستری و استاد مصطفی ملکیان نقش مهمی‌ در ادامه و بسط این تفکر داشتند. کارنامه جمعی همه نواندیشان دینی را  از آن خود کردن فقط از  یک فرد متکبر و خودشیفته ساخته است. خدا را شکر که مرحوم احمد آرام قبل از انقلاب کتاب بسیار مهم "بازسازی اندیشه دینی در اسلام"  نوشته اقبال لاهوری را به فارسی ترجمه کرد، و زنده یاد دکتر شریعتی و مرحوم آیت‌الله مرتضی مطهری هم آرای او را در ایران به شدت قبل از انقلاب ترویج کردند، وگرنه اینک شاهد ثبت آنها هم به نام ایشان بودیم.
اگر روشنفکری دینی  مورد ادعای آقای دکتر سروش "مدرسه فکری و روشنفکری" است، باید تفاوت دیدگاه و نقد را به رسمیت بشناسد. بعنوان مثال، تمام اعضای مکتب انتقادی فرانکفورت ( تئودور آدورنو، اریش فروم، هربرت مارکوزه، فرانس نویمان، والتر بنیامین، یورگن هابرماس، آلفرد اشمیت) که توسط مکس هورکهایمردر دهه ۱۹۲۰ در زمینه فلسفه علوم اجتماعی و نظریات نئو مارکسیستی تشکیل شد، مانند هم فکر نمی کردند. از قضا همین بخش از بیانیه و بقیه آن که در دنباله این مقالهٔ مورد بحث قرار میگیرند نشان از چیزی دارند که خود آقای دکتر سروش وجود آنرا انکار میکنند، ‌ یعنی وجود "فرقه سروشیه". این اصطلاح ساخته خود آقای دکتر سروش است، منتهی  برای"رفع و رجوع" آن، مریدان و مداحان ایشان ادعا میکنند که ایشان شوخی کرده اند. اما به گمان نگارنده این بیانیه نشان می دهد که اصلاً شوخی ای در کار نبوده است.

به نوشته خود آقای دکتر سروش ، دعوا بر سر "سرمایه عزیز و عظیم" است که عده ای "به طمعی و هوسی" برای ربودن آن وارد شده بودند، و اینک با رفتنشان، البته باز هم "به طمعی و هوسی دیگر"، آن سرمایه را برای "اهلش باقی می گذارند".

قلعه سلطانی

آقای دکتر سروش شیعه، سنی، اسماعیلیه و دیگر گروه های بزرگ مسلمان را "فرقه" مینامند. اما وقتی دیگران خود و مریدان ایشان را "فرقه" مینامند بسیار "غضبانی" می شوند (ایشان می گویند غضبانی درست است و عصبانی را عده ای بی سواد ساخته و جایگزین آن کرده اند). اگر "فرقه" دارای بار منفی است، چرا ایشان همه مسلمانان ( شیعه و سنی) را فرقه می نامند؟ اگر هم "فرقه" معنای منفی ندارد، چرا "فرقه" نامیدن خود و مریدان و مداحان را بر نمی تابند؟ عجیب است که تشیع ۱۵۰ میلیونی و تسنن بیشتر از ۱ میلیارد نفری "فرقه" هستند، ولی‌ مریدان و مداحان  آقای دکتر سروش که هر چه ایشان می‌گویند و می‌نویسند را کورکورانه قبول میکنند، فرقه نیستند.عجیب است که بزرگانی چون زنده یادان دکتر شریعتی‌، مهندس بازرگان و آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری را باید متعلق به "فرقه" شیعه دانست، اما آقای دکتر سروش و مریدان و مداحان ایشان را باید فقط یک "نحله فکری" نامید.

 در دنباله نگارنده می‌کوشد تا از مفاهیم و اصطلاحات بیانیه آقای دکتر سروش استفاده  کند که خود ایشان درباره خودشان به کار برده اند،  با این امید که این بار هم مریدانشان نگویند "شوخی کرده اند". آقای دکتر سروش می نویسند که انگیزه و هدف منتقدان این است که کشتزارهای قلعه ایشان را آتش بزنند و قلعه را خراب کنند، اما "نادانسته قلعه‌ی سلطان را عمارت [می] کنند" و آن را "آبادترش [می] کنند".

پس سخن بر سر یک قلعه و سلطانش است.  واضح است که در این تعبیر سلطان کسی جز آقای دکتر سروش نیست. دیگر از این صریحتر ایشان چگونه بگویند که در حال دفاع از قلعه سلطانی خویشند، نه مدرسه فکری . در مدرسه فکری روشنفکران بر سر ایده ها و مدعیات نزاع می کنند، اما در قلعه سلطان است که عده ای به "طمع و هوس" هدایای سلطان وارد می شوند و به "طمع و هوس" هدایای سلطان قلعه دیگر خارج می شوند. آقای دکتر سروش خصوصیات این قلعه، فرقه، سلطان، رهبر، و دشمنانش را در بیانیه بیشتر روشن می کند تا جای هیچ گونه تردیدی برای خواننده باقی نگذارد.

آقای دکتر سروش می نویسند که یاران جدا شده خواستند "فرعون‌وار با [حضرت موسی] کلیم‌الله [مقصود آقای دکتر سروش است] در پیچند"، اما خودشان در "غرقه‌ی نیل فنا" شدند. "گرگ صفت" به جان حضرت یوسف [آقای دکتر سروش] افتادند، اما به جای "اوج جاه"، به "قعر چاه" افتادند. آنها، یعنی یاران منتقد جدا شده، "دیووار به خدمت حضرت سلیمان [آقای دکتر سروش] درآیند وناخواسته بر حشمت و اعتبار او بیفزایند".

تا اینجای  بیانیه، آقای دکتر سروش، سلطان قلعه، خود را همانند حضرت موسی کلیم‌الله، حضرت سلیمان و حضرت یوسف قرار میدهند. بعد در ادامه می نویسند که از "پاکان" اند و جایگاهشان "حضرت سیمرغ" است و عده ای که قصد "عشوه فروشی" دارند به ایشان طعن می زنند.

چاره‌ای نیست بجز اینکه نتیجه گرفته شود که مخالفان و موافقان باید بدانند که با "قلعه سلطان" روبرو هستند، نه  یک مدرسه فکری. آقای دکتر سروش در مقام سلطان قلعه دارای  جایگاهی‌ شبیه جایگاه والای پیامبران الهی، بخصوص حضرت موسی کلیم‌الله،  هستند. البته ایشان به همه لطف کرده و با "تواضع" فقط از سه پیامبر نام برده اند و مقام خودرا چیزی در سطح آن پیامبر بزرگ  میدانند. اما ایشان به این اندازه از پیغمبری قانع نیستند و در مصاحبه با روزنامه جامعه، اطلاع می دهند که همطراز همه انبیا هستند (عبدالکریم سروش، سیاست - نامه، صراط ، صفحه ۱۶۶).  ایشان در آن مصاحبه چنین گفتند:

"من خشنودم از این که هم پرونده و هم اتهام سقراط حکیم هستم. آخر او را هم بجرم تشویش اذهان جوانان آتن محاکمه و محکوم کردند. نیز خشنودم از این که راهرو راه انبیاء عظامم. آخر آنان هم به تعبیر امیرالمومنین "اثاره عقول" می کردند، یعنی همین تشویش اذهان".

سلطان قلعه ، با پیش گویی پیامبرانه، به منتقدان و مخالفان "ابله" اطلاع می دهد که "گمان باطل می‌برند که ریشه‌ی این نهال مبارک برانداختنی است، بدانند که بر سر میخ کوفتن، آن را استوارتر خواهد کرد". پف کردن های منتقدان ابله، چراغ قلعه سلطان را که ایزد برفروخته، خاموش نخواهد کرد، اما ریش (شاید هم ریشه) آنان را خواهد سوزاند.

" قلعه سلطانی  برای فرقه مذهبی"

با این تفاصیل  پرسش بسیار مهم این است: آیا "روشنفکری دینی" مورد ادعای آقای دکتر سروش واقعا یک مدرسه است یا یک فرقه دینی؟ خوانندگان گرامی‌ خود باید تصمیم بگیرند، ولی‌ به گمان نگارنده با توجه به آنچه که از آن بیانیه تا بحال مورد بحث قرار گرفته است،  آقای دکتر سروش بخوبی نشان دادند که "روشنفکری دینی" مورد ادعای ایشان مدرسه فکری نیست، بلکه به نظر میاید که فرقه و قلعه ای است که یک رهبر یا سلطان دارد. منتقدان آقای دکتر سروش هم مخالفان فکری نیستند، دشمنان گرگ صفت، دیوها، فرعون ها و ابله ها هستند. "این دشمنان در حسرت نیم ‌پاره از هزار‌پاره اقبال و احترامی هستند که نثار آن مدرسه[قلعه سلطان] می‌شود". ظهور این قلعه و سلطان "در آن[ایران] کویر ناآباد ناآزاد، خود معجزه‌ای تاریخی است".

اجازه دهید زبان مذهبی آقای دکتر سروش درباره مخالفانش تحلیل  شود تا نتیجه گیری صحیح بدست آید.

اول، سلطان قلعه، آقای دکتر سروش، هم رتبه انبیا است و چراغ او را خدا روشن کرده است.

دوم، ظهور آقای دکتر سروش و قلعه اش در ایران، "معجزه ای تاریخی" است. معتقدان به دین آگاه هستند که یکی از راه های اثبات پیامبری در ادیان ابراهیمی استناد به معجزات پیامبران است. آقای دکتر سروش که قرآن را محصول "فاعلیت تام و تمام" خواب های پیامبر گرامی‌ اسلام قلمداد می کنند، برای اثبات معجزه بودن آن می گویند که از چنان فرد بی سوادی، یعنی‌ پیامبر گرامی‌ اسلام، در چنان اجتماع عقب مانده ای، دیدن و ساختن این خواب (یعنی قرآن) معجزه است. حال درست مشابه همان مدعا را درباره خود مطرح می کنند. ایشان میفرمایند ظهور این مدرسه و قلعه و سلطان در سرزمین ایران که کویری ناآباد است هم معجزه تاریخی بود. به نوشته صریح آقای دکتر سروش دو کویر ناآباد جزیرة العرب و ایران دو شخصیت بزرگ دینی داشته اند: پیامبر گرامی‌ اسلام و آقای دکتر سروش. آیا این معجزه نیست؟ خوانندگان گرامی‌ خود تصمیم بگیرند که هدف از طرح این "معجزه" چیست؛ برای نگارنده که مانند روز روشن است مقصود چیست.

سوم، برخی از نواندیشان دینی بیش از ۱۰ سال پیش پایان روشنفکری دینی را اعلام کردند. آنان بعدها دوباره این مدعا را تکرار کردند که روشنفکری دینی هیچ سخن نو و مستدلی برای ارائه ندارد و فقط از طریق جنجال های سیاسی خود را زنده نشان می دهد. به همین دلیل مخاطبانش را از دست داده و جوانان از منابع رقیب متخصص تغذیه می کنند. حال آقای دکتر سروش در بیانیه  خود به آنها پاسخ می دهد. ایشان می‌نویسند:

"امّا به رغم زعم باطل آنان، روشنفکری دینی نه دوره‌اش گذشته است، نه گذ شتنی است؛ تنها نمانده است، و تنهاماندنی نیست. زبان زمانه و نیاز دوران است. آمدنش به امر و اذن کسی نبوده و رفتنش هم به هجو و هزل کسی بسته نیست. خروج ناکثین و مارقین و قاسطین هم در حیات و کمال آن تأثیر ندارد".

همه انهأییکه با ادبیات مذهبی‌ آشنا هستند میدانند که "ناکثین و مارقین و قاسطین" برای توصیف دشمنان امام علی‌ بکار برده شده اند. بنا بر این، پس از قرار دادن خود در سطح حضرت موسی‌ کلیم الله، آقای دکتر سروش با شبیه سازی تاریخی خود را، یعنی‌ روشنفکری دینی مورد ادعای خود را، در سطح آن بزرگ مرد تاریخ قرار داده‌اند. پس  دیگر باید واضح باشد که بحث بر سر مدرسه فکری و روشنفکری نیست، بلکه بحث بر سر قلعه‌ای برای یک فرقه ای مذهبی و سلطان ان است که دشمنان قلعه را ترک کرده و در حال تضعیف سلطان هستند. برآورد میشود که قطر قابل مشاهده کّل گیتی‌ حدود ۹۳ میلیارد سال نوری، و یا ده هزار تریلیون تریلیون متر است. با وجود این عظمت، عالم ما بی‌ نهایت نیست. ولی‌ خود بزرگ بینی‌ سلطان این قلعه براستی بی‌ نهایت است. این باید بعنوان یک کشف جدید ثبت شود.

چهارم، آقای دکتر سروش می گوید که قلعه سلطان با رفتن منتقدان "خالص" و پاک می شود. بعد دوباره منتقدان را به دشمنان مذهبی تبدیل کرده و می نویسند:
"خروج خوارج و عجایز، بر خلوص آن افزوده است، و لذا بیمی و باکی از طعن طاعنان و خصومت خنجرگذاران ندارد که آن‌ها ناخواسته کارگزاران همین نحله اند! از بخت بلند این مدرسه است که دشمنانش پهلوی خود را می‌ درند و دیوان به خدمت سلیمان درمی‌آیند و قلب‌ها سیه‌ رو می‌شوند و نفاق‌های نهفته در سینه‌های پرکینه بیرون می‌افتند و آب‌های صافی از دست خاشاک‌های مزاحم نجات می‌یابند و هر چه زودتر، بهتر: هین بگو که بخـت من پیروز شد- آنچه فردا خواست شد، امروز شد".

چقدر شواهد و قرائن لازم است که خواننده‌ به این نتیجه برسد که مدرسه روشنفکری ای در کار  نیست؟  آنچه که هست یک "قلعه سلطانی برای یک فرقه مذهبی"  است که منافقین با طمع و هوس به آن نفوذ کرده بودند. اما اینک "نفاق‌های نهفته در سینه‌های پرکینه " بیرون افتاده اند و "خوارج و عجایز" خروج کرده اند.

اگر این قلعه سلطانی نبود، بلکه یک مدرسه واقعی‌ فکری و روشنفکری بود، چه جای منافقان، خوارج، ناکثین، مارقین، قاسطین و دیوها؟ آقای دکتر سروش  با شفافیت تمام اعلام می کنند که گروهی از اعضای قلعه سلطانی ایشان منافق بوده اند و گروهی خارجی که بر امام و پیشوایشان خروج کرده اند. اینها روایت و گزارش خود ایشان است از آنچه رخ داده، نه ادعای نگارنده و یا مخالفان و منتقدان ایشان. آقای دکتر سروش با بهره گیری از ادبیات احمدی نژادی، اعلام پیروزی می کنند که قلعه و فرقه شان "از دست خاشاک‌های مزاحم نجات" یافته است. بیانیه را هم با اعلام ضلالت فرعونیان (یاران منافق سابق و خارجی فعلی) و نفرت آنان از کلیم الله پایان می بخشند.

پنجم، "ساکنان" قلعه سلطان نیز با عملکرد  خود وجود فرقه مذهبی را اثبات می کنند. آقای دکتر سروش بدترین تهمت ها، دروغ ها و دشنام ها را نثار منتقدانش می کند، ولی‌ هیچ یک از مریدان ایشان هیچ گاه کوچکترین انتقادی از ایشان در این خصوص نکرده اند، بلکه بعکس، دشنام ها، تهمت ها و دروغگویی های ایشان را توجیه هم می کنند. این همه تعریف و تمجید از خود و خودشیفتگی بی نظیر، هیچ گاه انتقاد نشده است، بلکه بعکس، همانطور که نگارنده در مقالهٔ چهارم انتقادی خود پیشنهاد نمود، مریدان در پی اسطوره سازی از استاد خود هستند.
چه کسی‌ و یا چه مرجعی این حق را به آقای دکتر سروش داده است که ایشان  به همه منتقدان  تهمت بزنند، هتاکی کنند، و افراد را تکفیر کرده و بی دین و ملحد خطاب کنند، و هیچ یک از مریدان ایشان از این اخلاق ستیزی ها انتقاد نکند و به  مجیز گویی او ادامه دهد، مجیز گویانی که در فیس بوک با نام مستعار یا نام خودشان در حال "انجام وظیفه" هستند؟

با این تفاصیل دستکم برای نگارنده کاملا روشن است که مریدان و مداحان آقای دکتر سروش از جدی ترین معتقدان به تبعیض و نابرابری هستند. به تصور آنها هر کس فحاشی، تهمت زنی، دروغگویی و تکفیرگری کند، اخلاق ستیز است. اما و هزار اما، آقای دکتر سروش با بقیه تفاوت دارند و ایشان حق دارند به همه فحاشی کنند، تهمت بزنند، دروغ بگویند و افراد دیندار را بی دینانی بخوانند که ذره ای به خدا و پیغمبر و آخرت اعتقاد ندارند. اگر فرقه گرایی مذهبی و رابطه مرید و مرادی در میان نیست، این تبعیض و نابرابری را چگونه توجیه می کنند؟
بیانیه سلطان قلعه و نقد جدید منتقدان

همانطور که در آغاز این مقالهٔ ذکر شد، در ابتدا، پس از انتشار نقد‌های بسیار نواندیشان دینی داخل و خارج کشور، بنظر میامد که آقای دکتر سروش قصد پاسخ گویی مستقیم نداشتند. مریدان ایشان به فحاشی به منتقدان مشغول بودند، و این شاید از نظر ایشان کفایت میکرد. بنا بر این پرسش این است که چرا سلطان قلعه این همه "غضبانی" است؟ نگارنده، بعنوان یک شخص آکادمیک و پژوهشگر علمی‌ زیاد با حدس و گمان رابطه خوشی‌ ندارد، ولی‌ در مورد این سوال بخصوص میتوان حدس کمی‌ "عالمانه ای" داشت:

آقای دکتر سروش دو سالی است که در "مرکز فرهنگی اسلامی کالیفرنیای شمالی- اکلند" اقامت دارند و از آنجا "قلعه" را رهبری می کنند. در ۱۸ مهر ۱۳۹۵ آقای دکتر کدیور در این مرکز درباره "معالم دین" سخنرانی میکنند. بیشتر سخنرانی ناظر به نقد آقای دکتر سروش است. آقای دکتر کدیوربدرستی می گویند که تحصیلات آقای دکتر سروش در حوزه غیرعلوم انسانی است و در حوزه عرفان و فلسفه و اسلام ایشان تحصیلات دانشگاهی و حوزه ای نداشته، استاد ندیده، و مطالعات شخصی کرده و ادعاهای ذوقی را به عنوان نظرات علمی مطرح می کنند.
آقای دکتر کدیور که قبلاً در نقدی بر آرای آقای دکتر سروش گفته بودند که ایشان از نظر اعتقادی از اسلام عبور کرده اند، در این سخنرانی گامی پیش نهاده و اعلام می کنند که ایشان قرآن و وحی و نبوت را از حجیت انداخته و در نتیجه اینکار "منجر به دین تازه ای می شود". آقای دکتر کدیور در بخشی از سخنرانی چنین گفتند:

"ملاک اسلامیت هر امر سازگاری با محکمات قرآن کریم است. از جمله محکمات قرآن این است که محمد (ص) ناقل وحی است نه موّلد آن. محمد (ص) تابع وحی است نه برعکس. خدا با صراحت تمام از محمد محوری در اسلام جلوگیری کرده است.

پیامبرمحوری خلاف تعالیم قرآن است...قرآن و وحی را تابع محمد دانستن غفلت غیرقابل اغماض از اصل اصیل توحید است...از جمله مثالهای متأخر تغییر منبع دین تغییر تلقی اسلامی از وحی الهی به عنوان اصلاح دین است. تلقی اتفاقی مسلمانان (در تمامی قرون و اعصار و در مذاهب مختلف) این بوده و هست که قرآن کریم در لفظ و معنی القای جبرئیل به قلب محمد بن عبدالله (ص) بوده است. اینکه قرآن تفسیر محمد بن عبدالله از جهان، یا تعبیر خوابهای وی است، یا وحی تابع شخصیت وی بوده و با فراز و فرود شخصیت وی قبض و بسط می یافته، و آیات مولود شخصیت محمد است، و یا به جای تفسیر قرآن از این به بعد باید به دنبال معبرّانی برای تعبیر رؤیاهای رسولانه باشیم، از مقوله بازسازی خود دین، اصلاح دین یا دست اندازی به منبع اول اسلام است. اصل دین در اینجا به معنای ذات انگاری نیست، به معنی مشخص منبع اصلی دین است. تغییر منبع اصلی اسلام به هر یک از معانی که گذشت به تغییر دین می انجامد و منجر به دین تازه ای می شود...خط قرمز اصلاح معرفت دینی یا علوم اسلامی یا فهم دینی به رسمیت شناختن تمامیت قرآن به عنوان کلام الله و سنت معتبر نبوی است. درنوردیدن این خط قرمز ورود در منطقه‌ای است که کتاب و سنت به ما اجازه ورود نداده، و هیچ دلیل معتبری دیگری هم نداریم، مشخصا هیچ دلیل عقلی بر چنین امری در دست نیست. ذوقیات عرفانی و شطحیات صوفیه نمی تواند مستند تغییر مبنای منبع اول اسلام (تغییر شاکله دین) شود. به علاوه دلیل معتبر از محکمات کتاب و سنت مسلم هم برخلاف چنین تصرفاتی است. اصلاح معرفت دینی یا اصلاح علوم دینی یا اصلاح فهم دینی کاری شایسته و قابل دفاع است. اندیشه کسانی که قرآن را معیوب و دارای غلط پنداشته اند! و برای نقد و تصحیح اغلاط آن، قرآن را مولود شخصیت پیامبر، یا تفسیر وی از جهان، یا تعبیر رؤیای او معرفی کرده اند چه نسبتی با اسلام دارد؟ مرادم از اسلام منابع اصلی اسلام است: کتاب خدا و سنت معتبر پیامبر او. البته ایشان آزادند هرچه فکر کرده اند با صدای بلند بر زبان بیاورند. اما اگر این مدعیات را به عنوان اسلام برچسب می زنند، «اسلامی» یعنی سازگاری با کتاب خدا و سنت معتبر رسول او. در این مدعیات کمترین دلیلی از کتاب خدا و سنت معتبر رسول در دست نیست. البته اگر کسی این مدعیات را از مقوله ذوق بنامد، مقوله دیگری است! منبع دین (یعنی کتاب خدا) اگر اصلاحی نیاز داشته باشد این کار خداست، حتی پیامبر هم چنین اختیاری ندارد! اگر کسی پایش را از گلیم بشری فراتر گذاشته و سودای ردای ربوبی کرده البته در دنیا آزاد است، اما بر طبق معالم دین خدا این نظریه ها بدون مجامله بیراهه اند. با این مدعیات دینی ساخته می شود که با اسلام مبتنی بر کلام الله مجید و سنت معتبر پیامبرش متفاوت است. این همان است که چند سال قبل به "قلب اسلام" تعبیر کردم... روشنفکران مسلمانی که تغییراتی در منابع دین یعنی کلام الله مجید از طریق جایگزینی آن با تفسیر نبوی از جهان، یا تعبیر رؤیاهای رسولانه یا وحی را مولود و تابع شخصیت پیامبر دانستن البته به قصد خیر تصحیح اغلاط قرآن! یا از اعتبار انداختن منبع دوم اسلام (سنت پیامبر) آغاز نموده اند، از سوی دیگر بام سقوط کرده اند."

به گمان نگارنده، صرف نظر از موافقت و یا مخالفت با هسته اصلی‌ سخنرانی آقای دکتر کدیور، اعلام دین سازی آقای دکتر سروش توسط ایشان، آنهم در مرکز "قلعه سلطان"، کاری شجاعانه بود. ده روز بعد از سخنرانی آقای دکتر کدیور آقای دکتر سروش بیانیه قلعه سلطانی را صادر کردند. طبعاً آقای دکتر کدیور هم یکی از خوارج و منافقین مورد ادعای آقای دکتر سروش هستند.

آقای دکتر نصرالله پورجوادی، استاد دانشگاه تهران، هم در پست فیس بوکی ۳۰ مهر ۱۳۹۵ تحت عنوان "خواب آشفته روشنفکری دینی" اطلاع دادند که شب قبل از آن پست در یک میهمانی که آقایان دکتر محمد علی موحد ]پژوهشگر عرفان، تاریخ نگار، حقوق دان، و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی‌[،  و استاد مصطفی ملکیان هم حضور داشته اند، آقای دکتر احمد هاشمی از آنها پرسیده است:

هاشمی: «... حالا من می‌خواستم نظر حضرتعالی (خطاب به استاد ملکیان) را بدانم -با توجه به این که به‌هر حال در دوره‌ای از حیات فکری‌تان روشنفکر دینی تلقی می‌شدید؛ بعد مشهور شد که منتقد هستید، یا عدول کردید، یا از ابتدا این وصف را نمی‌پسندید -حالا این که مثلاً آقای دکتر سروش ادعای نبوتی دارد یا ندارد که اصلا محل بحث ما نیست؛ به‌نظرم می‌رسد که مسأله‌ی خیلی فرعی و شاید عوامانه‌ای است- می‌خواستم بپرسم که به نظر شما مرز اصلاح دینی کجاست؟ این پرسشی [است] که در طول تاریخ هم بوده که از جایی به بعد نوآوری تبدیل به بدعت می‌شود و بدعت تعبیر به خروج از یک سیستم فکری یا عملی یا یک آیین می‌شود و اسمش را می‌شود گذاشت راه نو. با توجه به تجربه تاریخی ما از کاری که کسروی کرد در "پاکدینی" و بعد بالاخره منجر شد به این که چیزی بیاید که تلقی دین تازه‌ای از آن بشود، می‌خواستم نظر حضرات را بدانم در این باره».

آقای ملکیان خطاب به آقای موحد: آقای دکتر بفرمایید.
آقای موحد: «من خبر ندارم. من ندیدم.»

آقای ملکیان: «بله، سؤال دکتر هاشمی آقای دکتر [موحد] این است که چون در این اواخر، تقریباً در شش‌هفت‌هشت ماه اخیر دو تا از روشنفکران در واقع این سخن را پیش نهادند که دکتر سروش در پی تأسیس یک مثلاً کیش جدید، آیین جدید است و مثلاً حالا تعبیر کنیم به "فرقه‌ی سروشیه"،‌ "آیین سروش" و امثال ذلک، و دو تا از کسانی که قبلاً شاگردی آقای دکتر سروش را می‌کردند؛ آقای دکتر هاشمی می‌پرسند که حالا فارغ از این که واقعاً دکتر سروش در پی تأسیس یک کیش و آیین جدید به نام خودش هست یا نیست، که آن داستان دیگری است، اصلاً مرز بین این که من اصلاحگرم در درون یک دین یا من بدعتگذارم و دارم راهم را جدا می‌کنم از یک دین، از یک مذهب، و دارم دین و مذهب جدیدی احداث می‌کنم، تأسیس می‌کنم [کجاست؟] به تعبیر دیگر، یک متفکر دینی یا یک روشنفکر دینی را تا کی قبول کنیم که هنوز در دامن دین نیاکانی‌اش است ولی دارد تفسیرهای جدیدی به دست می‌دهد و از کی به بعد بگوییم نه دیگر او از دامن دین آبایی و اجدادی خودش بیرون رفته و دیگر دارد کم‌کم کم‌کم سخن نوئی می‌گوید که دیگر در طول دین آن آبا و اجدادش نیست بلکه در عرض دین آبا و اجدادش قرار می‌گیرد و می‌شود یک بدیل و یک شق در عرض آن دین. یعنی مثلاً فرض کنید که آقای ایکس را بگوییم این مفسر نوینی است از دین اسلام یا بگوییم نه دیگر ایشان از دین اسلام گذر کرده و دارد حالا یک دین جدیدی [عرضه می‌کند]. مرز بین اصلاحگری دینی یا حتی به تعبیری روشنفکری درون دینی با بیرون رفتن از مرزهای یک دین و خود بنیانگذار یک دین و مذهب شدن چیست؟ حالا فارغ از این موردِ خاص دکتر سروش که اصلاً کاری به آن بحث در واقع نداریم. سؤال آقای دکتر هاشمی از اساتید -از شما (خطاب به دکتر موحد) و آقای دکتر پورجوادی و سایر اساتید این بود در واقع».
آقای دکتر محمد علی موحد گفته اند: "من چند سالی کسروی را می دیدم. وقتی او در میان جمع بود ملاحظه بعضی ها را می کرد و منکر این می شد که دین جدیدی آورده ولی وقتی به خلوت و نزد دوستان محرم خود می رفت منکر نمی شد و به گونه ای دعوی پیغمبری می کرد".

برداشت نگارنده از سخن آقای دکتر موحد، این شخصیت برجسته ملی‌ مولوی شناس ایران، این است که گویی آقای دکتر سروش هم نزد دوستان محرم سابقشان اذعان کرده که دین جدیدی آورده و دعوی پیغمبری دارند. به تعبیر دیگر، دوستان نزدیک و محرم چند دهه گذشته آقای دکتر سروش بدون اطلاع ادعایی را مطرح نمی کنند. البته در همین جا نگارنده اذعان می‌کند که برداشت او میتواند کاملا غلط باشد، که اگر اینطور است، نگارنده امیدوار است که توسط آقای دکتر سروش یا یاران منافق خارجی (خوارج) فعلی شان تصحیح گردد.

در عین حال، پنج نقد مستند نگارنده بر هتاکی ها، تهمت زنی ها، و تکفیرگری های آقای دکتر سروش بر ایشان گران آمد و در بیانیه قلعه سلطانی و همچنین در صفحه فیسبوک خود به نگارنده توهین نمودند، که در آغاز مقالهٔ ذکر شد. درباره این بخش از بیانیه قلعه سلطانی چند نکته به عنوان شاهد ابطال کننده تحقیرها و دروغ گویی های ایشان یادآوری میشوند:

اول، بیانیه قلعه سلطانی به تنهایی شواهد و قرائن کافی برای برخورد هتاکانه آقای دکتر سروش با منتقدان و مخالفان در دسترس عموم قرار میدهد. آقای دکتر سروش این همه هتاکی را نثار افرادی کرده اند که به گفته خودشان از یاران ایشان بوده اند که اینک به منتقدان ایشان تبدیل شده اند. وقتی آقای دکتر سروش با یاران چند دهه گذشته خود اینگونه سخن میگویند، تکلیف دیگران، از جمله نگارنده "گمنام،" روشن است.

دوم، یکی از شگرد های آقای دکتر سروش تکفیر منتقدان و مخالفان و رقبای فکریشان است. در مقاله پنجم انتقادی نگارنده عین سخنان ایشان نقل شد که گفته بودند که اصلاح طلبان و ناقدانشان ذره ای به خدا و پیغمبر و معاد اعتقاد ندارند. در مورد استاد ملکیان نیز فرزند بزرگ آقای دکتر سروش گفته اند که ایشان دین ندارند که در مقاله پنجم انتقادی نگارنده بخش هایی از ان هم به عنوان شاهد ارائه  شد. آیا آقای دکتر سروش و فرزندشان که در آمریکا و کانادا زندگی می کنند توجه ندارند که این گونه سخنان چه خطراتی برای استاد ملکیان و اصلاح طلبان مقیم ایران دارد؟ آیا این پدر و فرزند قصد دارند استاد ملکیان و اصلاح طلبان را در ایران قربانی کنند؟ آقای دکتر سروش در بیانیه  خود منتقدان را خوارج و منافق قلمداد کرده اند.  امام علی با خوارج چه کرد؟ مریدان و مداحانی که در فضای مجازی نسبت به جان آقای دکتر سروش مقیم آمریکا ابراز نگرانی می کنند، چرا حتی یکبار هم از آقای دکتر سروش و فرزند بزرگش که با سخنان تکفیرگرانه جان استاد ملکیان را در ایران بخطر می اندازند، انتقاد نکرده اند؟ ضمن این که هیچ یک از ناقدان نواندیش آقای دکتر سروش ایشان را بی دین نخوانده یا تکفیر نکرده اند، تنها نظرات ایشان را نقد کرده و نتایج منطقی آنها را نشان داده‌اند.

آقای دکتر سروش پیامبر بهائیان را دروغگو و دینشان را مورد حمایت دولت بریتانیا قلمداد کرده اند. ایشان ادعاهای دائمی علیه این اقلیت به شدت تحت سرکوب در ایران دارند، آنهم در کشوری که تندرو‌ها و خشکه مذهب‌ها دائماً به دنبال بهانه‌ای هستند که هموطنان بهایی مارا تحت فشار بیشتر قرار دهند. کجای اینکار "روشنفکری دینی" است؟ نگارنده به لحاظ اعتقادی با هموطنان بهایی اختلافات ریشه‌ای دارد، ولی‌ آنها هم باید مانند بقیه مردم از حقوق کامل شهروندی و انسانی‌ برخوردار باشند.

آقای دکتر سروش آیت الله خمینی را "آفتاب دیروز و کیمیای امروز" نامیدند، اعلام کردند که او یکی از محبوبان ایشان است، و به همین دلیل او را یکی از "ارباب معرفت" خطاب نمودند. ایشان در ۱۳ خرداد ۱۳۷۳ گفتند: "در پنجمین سالگرد رحلت امام امت رحمة الله علیه قرار داریم. همه ما که در ظل دولت اسلامی و در دوره انقلاب اسلامی زیست می کنیم وامدار حرکت و جهاد و اجتهاد آن بزرگواریم". سپس بتفصیل توضیح دادند که امام خمینی مبلغ "درک عزیزانه دین" بودند (عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، صفحات ۱۱۸- ۹۷). در دیباچه کتاب "قبض و بسط" برای توجیه آن مدعا نیز نوشتند: "و از همه بالاتر ندای مصلح سیاسی و پیام آور عزت مسلمین در این قرن، امام خمینی، که اجتهاد مصطلح حوزه کافی نمی باشد، نشان داد که آن اجتهاد هم خود محتاج اجتهاد است" ( عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، صفحات ۵۰- ۴۹). آقای دکتر سروش بخوبی آگاهند که "آفتاب دیروز و کیمیای امروز" ایشان که "پیام آور عزت مسلمین در این قرن" بود، اعلام کردند که "منافقین از کفار بدترند" و چند هزار زندانی سیاسی و عقیدتی را کشتند. حال ایشان منتقدان خودرا که بیشتر آنها مقیم ایرانند منافقین میخوانند. هدف چیست؟

آقای دکتر سروش ادعا دارند که با اینگونه موضع گیری‌ها درباره منتقدین خود "ماهیت" آنها را آشکار می سازند. به عنوان نمونه آقای دکتر سروش درباره چند تن از روشنفکران مینویسد (عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری ، صراط ، صفحه ۲۹۳):

"میرزا آقا خان و احمد روحی و افضل الملک بی دین بودند. و ]محمد علی[‌ فروغی، سست عقیده ای عمله ظلم. و هدایت فرویدیستی بورژوامنش و دشتی، هوسرانی فرومایه و بی اعتقاد". وقتی آقای حسین کاجی به نرمی از آقای دکتر سروش می پرسد که "به نظر می رسد این اظهار نظرها از اخلاق نقادی فاصله دارند". ایشان پاسخ می دهند: "به نظر شما این ها اشتباه هستند؟ من واقعاً از نوشته هایشان و از زندگی هایشان این برداشت را کرده ام و نخواسته ام تهمتی به آن ها بزنم". یعنی آقای دکتر سروش ادعا می کنند که ماهیت و خصلت آنها را آشکار کرده اند. ایشان باطن افراد را می بینند و بدرستی تشخیص می دهند چه کسی دیندار است و چه کسی بی دین.

بیشتر افراد نسل نگارنده که وقایع سیاسی و تحولات فکری را دنبال میکنند از اختلافات آقای دکتر سروش و آقای دکتر رضا داوری، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران آگاهند. آقای دکتر سروش بارها دکتر داوری را بی دین و ملحد خوانده است.  بعنوان مثال، در ادامه  حمله به مرحومین محمد علی‌ فروغی، علی‌ دشتی، صادق هدایت، و بقیه روشنفکران "سست عقیده" که "در حسرت فرج و گلو سخنی گفتند"، آقای دکتر سروش درباره دکتر داوری ( رازدانی و روشنفکری و دینداری،  صفحه ۲۹۴) در سال ۱۳۶۵ چنین نوشتند:

"اما بدتر از همه اینها، نفاق پیشگان جبون و زبونی بودند که سرتاپا جامه الحاد بر تن کرده بودند؛ اما بر آن مشک اسلام مالیده بودند. در همه طعن می زدند، اما خود از همه مطعونتر بودند. و اینک نیز در تظاهر و نفاق از همه پیشتازترند".

آقای دکتر سروش به تصور خود ماهیت و خصلت آقای دکتر داوری را بر همه آشکار کردند که ملحد و بی دین و منافق هستند. ایشان  مرحوم سید احمد فردید را هم ملحد و بی دین می خواند، و در بهمن ۱۳۸۶ نیز دکتر داوری را به یکی از بزرگترین و قوی ترین مشرکان مکه تبدیل نمود که در جنگ خندق به دست امام علی کشته شد. ایشان در پاسخ دکتر داوری نوشت: "روشنفكری دينی گويا برای خود وزنه‌يی شده است وگرنه عمروبن عبدودّها را به ميدان نمی ‌فرستادند".

بی دین و ملحد خواندن منتقدان توسط آقای دکتر سروش که خود را مساوی با روشنفکری دینی قلمداد می کنند، عملی روشنفکرانه بوده یا عملی است که رئیس یک فرقه مذهبی انجام می دهد؟ تکفیر عملی روشنفکرانه نیست، فرقه گرایانه و مذهبی است.

سوم، نگارنده  در مقالهٔ دوم انتقادی خود با ذکر منابع نشان داد که آقای دکتر سروش و فرزند بزرگشان آقایان دکتر سید جواد طباطبایی، دکتر محسن کدیور ، دکتر آرش نراقی و استاد محمد مجتهد شبستری را به سرقت علمی متهم کرده اند. اتهام زنی سند لازم ندارد؟ آقای دکتر سروش در سال ۱۳۹۱ بار دیگر درباره دکتر طباطبایی مینویسد: "سید جواد طباطبایی در این گونه ناجوانمردی، از همه پیشروتر و گستاخ ترست. برای شرح کینه توزیهای این سارق علمی دفتری دیگر باید گشود".

اخلاق، عرفان و معنویت آقای دکتر سروش چگونه به ایشان اجازه میدهد که با آقای دکتر طباطبایی اینگونه برخورد  کنند؟ آقای دکتر سروش اد عا می کند که مارتین لوتر را در رویا دیده است. البته مریدان خواهند گفت که این رویای ایشان هم مانند بقیه رویاهایشان شوخی ای بیش نبوده است. آقای سروش می نویسد: "کس دیگری [آقای دکتر طباطبایی] هم هست که به "لوتر اسلام" ] مقصود خود آقای دکتر سروش میباشد [‌ آلرژی دارد. او هم به تصلب و امتناع تفکر مبتلا است و عمری است با هگل پا به گل مانده است. گفتم به او لقب "ماکیاولی" بدهند تا آرام بگیرد... لوتر را در رویا دیدم. پرسید "دشمنان تو کی ریش مرا رها میکنند. گفتم دعایشان کن تا ریشه یی بیابند".

خوانندگان گرامی‌ توجه کنند که محل نزاع حمایت از این شخصیت‌ها نیست. بعنوان مثال، آقای دکتر داوری و یا مرحوم فردید دارای منتقدین بسیاری بوده و هستند و بقولی بحث برانگیز هستند. دکتر داوری متهم به حمایت از دیکتاتوری شده اند، و مرحوم فردید را برخی‌ "اشاعه گر‌ یهود-ستیزی در ایران" ارزیابی کرده اند. آقای دکتر طباطبایی هم با منتقدانشان بسیار تند و بی رحمانه برخورد می کنند. محل نزاع متهم نمودن اینها به بی‌دینی، و یا سرقت علمی‌ است. نمیتوان همه مخالفین خودرا بی‌ دین نامید، و یا بدون ارائه ناچیز‌ترین سند و مدرک آنها‌را متهم به سرقت علمی‌ نمود. آقای دکتر سروش هرگز در یک دانشگاه در غرب بعنوان استاد تدریس ننموده اند، و یا مقالهٔ‌ای به زبان انگلیسی‌ در یک مجله تخصصی که مقالات را قبل از انتشار به داوری متخصصان میگذارد منتشر ننموده اند، وگرنه بخوبی آگاه بودند که اتهام سرقت علمی‌ بدون ارائه ناچیز‌ترین سند بسیار سنگین است، و میتواند به نابودی آکادمیک شخص منتهی‌ شود.

 چهارم، آقای دکتر سروش در مصاحبه با روزنامه جامعه ادعایی درباره خود طرح کرد که توسط آن خودرا هم سطح چند شخصیت بزرگ و نامی‌ کشور در یک قرن اخیر قلم داد کرد. ایشان در ( سیاست – نامه،  صفحه ۱۷۸) چنین گفت :

"حجم ناسزاهایی که در مطبوعات دولتی و نیمه دولتی به من می دادند، چندان بود که چشم مطبوعات این دیار، جز در ایام هرزه دراییهای حزب توده نسبت به مصدق، به خود ندیده است. و به جرأت می گویم که در این جمهوری من کمتر از مرحوم بازرگان و آیت الله منتظری ناسزا نشنیده ام".

ادامه این نوشته را از اینجا بخوانید.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016