چهارشنبه 13 آبان 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ژاك دريدا فيلسوف فرانسوي و انديشه هاي والاي او، احسان نراقي

drrida.gif
انقلابي كه انسانيت در انتظار آن است انقلابي است كه در تفكر و در روحيات اشخاص صورت بگيرد و به تفاهم ميان آنها كمك ميكند. ستيزه جويي كه تاكنون انقلاب ها رواج داده اند كمكي به اعتلاي مقام انسان نكرده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




بمناسبت فوت ژاك دريدا 1930-2004

پس از فوت ژاك دريدا كه چند هفته پيش اتفاق افتاد، ناگهان فرانسوي ها دريافتند كه او بزرگترين فيلسوف زمان خودش بوده است. شهرت او در خارج از فرانسه بخصوص در امريكا بمراتب بيش از فرانسه بوده و آثار او به بيش از پنجاه زبان ترجمه شده و از چهل دانشگاه معتبر جهان دكتراي افتخاري دريافت كرده است. يك استاد معروف فلسفه بنام خانم جوديت باتلر (Judith Butler) در امريكا چندي قبل از مرگش گفته بود: «نوشته هاي دريدا بنحو مؤثر و فراگيري نظر ما را در امريكا راجع به زبان و فلسفه و نقاشي و ادبيات و ارتباطات و اخلاق و سياست تغيير داده است». ولي در فرانسه به علت تواضع و علو طبعش براي عامه مردم ناشناس مانده بود، فقط در محافل ادبي هفته اي كه مقارن با مرگش بود، يعني اوايل اكتبر، صحبت از اين بود كه او باحتمال زياد امسال جايزه ادبي نوبل را دريافت خواهد كرد، ولي ديديم كه اين جايزه نصيب يك خانم نويسنده اتريشي شد. يكي از كتابهاي آخرش تحت عنوان «هر بار آخر دنياست» از نويسندگاني كه در اين بيست سال آنها را مي شناخته و ارزش آنها را مي دانسته صحبت مي كند. او معتقد بود نويسندگان بزرگ هر بار كه از اين دنيا رخت برمي بستند يكبار ديگر دنيا به آخر ميرسيد. وقتي از اين نويسندگان متوفي صحبت مي كند با عشق و شوق فراوان از آنها ياد مي كند. در عين حال حق شناسي او نسبت به اين افراد بي سابقه است. او ميگويد هر آينه من آثار نويسنده اي را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهم چه با آن نويسنده موافق يا مخالف باشم، خودم را در هر حال مديون او ميدانم، خلاصه در حال ستايش اين افراد هستم. اين گونه بزرگداشت نويسندگان بيان رسائي است از آنچه او بنام وفاداري كه ارزش والائي است از آن سخن مي گويد.
و اما شروع كارش چه بود؟ او شهرتش را ابتدا در باره محتواي زبان كه از فيلسوف آلماني هايدگر الهام گرفته بود بدست آورد. هايدگر گفته بود زبان لانه انديشه است و بايد لايه هاي آن را شناخت. براي او شالوده شكني (déconstruction) يعني ورود به اين لانه است. او مي گفت زبان بيش از آنكه شنونده تصور مي كند درش معناها نهفته است بهمين جهت همچنان كه باستان شناس در حفاري هاي خودش لايه ها را از هم جدا ميكند او هم لايه شناسي را به همان شيوه دنبال ميكند، يعني تاريخ، ادبيات، فلسفه، اخلاق و بطور كلي همه علوم انساني را بدين سان از نظر مي گذراند. ولي اين بدعت بيسابقه او در اين زمينه ها سبب دشمني هاي زيادي با او شد، چون آنچه كه معمول فرانسه و ادبا بود توجه به مفاهيم ظاهري لغت بود نه چنين حفاري عميقي. بهمين جهت مورد انتقاد شديد قرار گرفت بطوريكه با اينكه بيش از تمام فلاسفه فرانسوي آثار او در خارج شهرت يافت و ترجمه شد ولي اساتيد سوربن حاضر نشدند مثلاً در كلژ دوفرانس كه قاعدتاً جاي او بود يك كرسي به او تفويض كنند. اما او بي ادعا و بي صدا، متواضعانه كار خودش را دنبال ميكرد و كشورها را دور ميزد و اين سير آفاق و انفاس (تا حدي اجباري) تحقيقات او را تكميل ميكرد هرچند عشق به وطن او را وادار كرد كه در سالهاي آخر عمرش به فرانسه وطني كه اينقدر زبانش را عزيز ميداشت بازگردد. كلام معروف او در باره زبان اين است: «زبان قبل از ما بوده، يعني سرمايه لايزال ماست، كه همه به اندازه قدرش را نميدانند».
يكي از انديشه هاي دائمي او آزادي و دموكراسي است ولي دموكراسي براي او يك هدف عالي بود نه يك رژيم مستقر، هدفي كه انسان بسمت آن در حركت است. او ميگفت دموكرات كسي است كه بداند كه ما هرگز در يك جامعه كاملاً دموكرات زندگي نمي كنيم بهمين جهت «شالوده شكني» را بايد در اين مورد در نظر داشت. همچنان كه هر امري كه مسئوليت كامل ما را مي طلبد بايد از اين زاويه به آن نگاه كرد. او كتاب مفصلي در باره تفاوت ها نوشته است تا نشان دهد دموكراسي واقعي يعني شناخت اين تفاوت ها و بكار گرفتن منطقي براي هماهنگي خردمندانه ميان آنها. بهمين جهت هميشه دريدا در همه صحنه ها خودش حضور پيدا ميكند مثلاً در سال 1981 جمعيتي را براي كمك به دموكرات هاي چكسلواكي در فرانسه ايجاد كرد و بنحو محرمانه اي به آن كشور رفت و در آنجا سمينار فلسفي مخفيانه اي را بپا كرد. بعد در بازگشت در فرودگاه پراگ گرفتار پليس سياسي رژيم كمونيستي شد كه طبق معمول هميشه دلائل و جرائم ضد اخلاقي را براي بدنام كردن مبارزان سياسي بكار مي بردند. يك پاكت از مواد مخدر در چمدان او قرار دادند و او را به اين اتهام بطرز زننده اي بازداشت كردند. دولت فرانسه بخصوص شخص فرانسوا ميتران كه واقعيت امر را بدرستي درك كرده بود، با شدت و قدرت بيسابقه اي طالب آزادي فوري او شد و او را از دست پليس چكسلواكي خلاص كرد. يكي از دوستان دريدا كه در اين سفر با او همراه بود، در اين باره چنين تعريف ميكند كه وقتي دريدا را شب از فرودگاه به زندان منتقل كردند و در محلي كه مخصوص متهمان مواد مخدر بود زنداني كردند، در آن شب چندين ساعت دريدا با افراد كه غالباً جوان بودند به گفتگو پرداخت و از صحبت هاي آنها معلوم شد كه هركدام در انتظار حبس هاي طولاني هستند ولي روز بعد كه خانمي از سفارت فرانسه باتفاق پليسي كه او را بازداشت كرده بود به زندان آمدند و به او اعلام آزادي اش را كردند، دوست دريدا تعريف ميكند كه اين زندانيان كه بعد از چندين ساعت صحبت با او شب گذشته شيفته اخلاق و رفتار و كردار او شده بودند از شنيدن خبر آزادي او گويي تمام درد و زحمتي كه در انتظارشان است فراموش كردند و از خوشحالي او را يك يك در آغوش گرفتند و بوسيدند. هيجان احساسات آنچنان بود كه دريدا به گريه افتاد. بعدها وقتي كه راجع به زندانيان سياسي و براي آزادي آنها فعاليت ميكرد به دوستش گفته بود هميشه منظره زندانيان در پراگ را من در مقابل چشمان خودم مي بينم که چگونه آنها از آزادي من شاد شدند و غم زندان طولاني خود را فراموش کردند. اين است که دائماً نسبت به كليه زندانيان جهان احساس مسئوليت ميكنم بهمين علت است كه دست از مبارزه براي آزادي زندانيان برنمي دارم.
و اما در باره مرگ و اعدام بحث هاي مفصلي كرده است. در سميناري كه در مدرسه عالي علوم اجتماعي در پاريس داشت، مدت دو سال راجع به اعدام و مرگ صحبت ميكرد. در اين دوره بحث مفصلي را در باره چهار شخصيت تاريخي كه به اعدام محكوم شده بودند سخن گفته است كه عبارت بودند از: سقراط، مسيح، منصور حلاج و ژاندارك. او در بحث مفصلش در اين باره ميگويد اين چهار نفر هيچكدام از مرگ هراس نداشتند زيرا در درون خود مرگ را پشت سر گذاشته بودند، در حقيقت به ابديت پيوسته بودند، اين بود كه به اين سهولت مرگ را استقبال كردند.
وقتي از او سئوال ميكنند آرزوي فلاسفه در زندگي چيست؟ او پاسخ ميدهد از زمان افلاطون فلاسفه آرزو ميكردند در كنار پادشاهان باشند تا بتوانند افكار و پندارهاي خود را بمنصه ظهور درآورند ولي عموماً نتيجه اي نگرفتند و ميگويد تنها خدمتي كه فلاسفه ميتوانند انجام بدهند اين است كه فلسفه را به كل سياست نزديك كنند مخصوصاً به اخلاق تكيه كنند، بخصوص در عصر ما كه سياسيون بغايت حيله گر و رياكار شده اند. در عصر ما آنچه كه به سياست اعتبار ميدهد احترام به حقوق بشر است مثلاً در مورد اروپا و نقش آينده اروپا توجه به مسائل حقوق بشر در جهان امروزي اساسي است.
«شالوده شكني» يعني تجزيه و تحليل آنچه بنا شده است. يك فرهنگ، يك نهاد اجتماعي، يك متن ادبي. معني اش خراب كردن نيست، در حقيقت پياده كردن و سوار كردن مجدد است. ايجاد يك بناي فكري ادبي جديد. وقتي از او سئوال ميكنند چگونه يك متني يا يك انديشه اي را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد؟ ميگويد من اول از خودم سئوال ميكنم انگيزه صاحب آن متن يا آن انديشه چه بوده است و خصوصيت نهائي اين انديشه يا متن چيست. اين تجزيه و تحليل وقتي نتيجه بخش است كه محقق با احترام و عشق نسبت به صاحب اثر عمل كند. وقتي در باره جهاني شدن از او سئوال ميكنند ميگويد جهاني شدن يك جنبه منفي دارد و يك جنبه مثبت. جنبه منفي اش اين است كه هويت و خصوصيت فرهنگ ها را از ميان مي برد، يكسان سازي اش نامطلوب است. جنبه مثبت اش اين است كه فرهنگ هاي بسته را بسوي جهانيان باز ميكند. آنچه را كه در جهاني شدن مي پسندد و در باره اش مطالعات مبسوطي ميكند جنايت بر عليه بشريت است كه ايجاد مسئوليت براي جهانيان ميكند. تجاوزاتي كه نسبت به حقوق افراد صورت ميگيرد، در هر گوشه اي از جهان اتفاق مي افتد، به همه بشريت مربوط ميشود. مردان دانا و خردمند كساني هستند كه نسبت به اين شدائد احساس مسئوليت ميكنند و مسئله مهم در اين ميان كه دريدا به آن خيلي اهميت ميدهد بخشش است:
چندي قبل از او سئوال كردند شما علاج مقابله با مادي گري شديد را كه جهاني شدن با موتور سرمايه داري رواج ميدهد و خود شما سالها با آن مبارزه كرديد در چه ميدانيد؟ پاسخ ميدهد ترياق اين سم را ميتوان در تجديد حيات يك سنت بزرگ اديان ابراهيمي دانست كه آن اعتراف به گناه از طرف ستمكار و بخشش آن از طرف مظلومان است. يعني اعترافي كه ستمكاران نسبت به گناهان گذشته خود ميكنند و استقبالي است كه ستم ديدگان در مقابل اعتراف آنها از خود نشان ميدهند. دريدا ميگويد احترام به حقوق بشر كه روز بروز اروپائي ها بيش از امريكائي ها نسبت به آن علاقه نشان ميدهند ميراث همين اديان ابراهيمي است. منظور او اين است كه مثلاً اگر امروز ژاك شيراك شخصاً داوطلب معالجه ياسر عرفات ميشود و بصورت مهمان خصوصي و شخصي خود از او پذيرائي ميكند اين علامت اعترافي است كه فرانسوي ها در دهه هاي گذشته از حمايت بيدريغ نسبت به اسرائيل ستمكار كوتاهي نكرده اند. همچنين در اين روزها بمناسبت پنجاهمين سال قيام الجزيره در مقابل استعمار فرانسويها در حقيقت ما شاهد آن هستيم كه فرانسويها به گناهان خودشان اعتراف ميكنند و افراد الجزيره اي از خودشان گذشت نشان ميدهند.
دريدا در حاليكه سالها با افكار افلاطون و ارسطو گذرانده بود و همچنين آثار اسپينوزا و روسو و نيچه و هايدگر را مورد تجزيه و تحليل قرار ميداد مانع از اين نبود كه به مسائل زنده زمانه نيانديشد. در مواجهه با هيچ موضوعي كه گريبانگير معاصرينش بود از رسيدگي خودداري نميكرد و نظير اغلب فلاسفه در برج عاج بسر نميبرد كه فقط به مسائل ذهني و نظري ميپرداختند. مثلاً وقتي بعد از 11 سپتامبر به نيويورك وارد شد و جريان انفجار دو برج معروف را ديد با دوست و همفكرش هابرماس فيلسوف بزرگ آلماني برخورد كرد و تصميم گرفتند باتفاق مسئله تروريسم را در روابط ميان اسلام و غرب بررسي كنند كه در اين باره كتاب مفصلي را انتشار دادند.
در اينجا به چند نكته از گفته هاي او و تحليلي كه باتفاق هابرماس انجام داده است ميپردازيم: يكي اينكه اين تروريسم فعلي ثابت كرد كه غرب مصونيتي كه براي خودش ايجاد كرده بود از بنياد متزلزل شده است و اين تزلزل و اصولا تضعيف حاکميت ملي را از عواقب جهاني شدن دانست و گفت در حاليكه جهاني شدن بي عدالتيها را ميپوشاند در عين حال كشورهاي عقب مانده را به سرعت وارد مدرنتيه ميكند، در عين حال منشأ عمل القاعده و بن لادن را ظلمي دانست كه امريكا بخصوص بوسيله اسرائيل نسبت به مردم فلسطين روا داشته است.
دريدا در يكي از آخرين سخنراني هايش بمناسبت پنجاهمين سال انتشار لوموند ديپلماتيك سخن گفته است. روزنامه لوموند در همين ماه نوامبر بمناسبت مرگ او اين سخنراني را چاپ كرده است كه بخوبي انديشه هاي سياسي دريدا را نشان ميدهد. محور صحبت او در باره اروپاي رؤيائي است از اينرو او ميگويد: "من آرزو ميكنم اروپائي داشته باشيم كه بتوانيم به آساني برنامه هاي آقاي بوش و همفكرانش را در باره جنگ در عراق مورد انتقاد قرار دهيم بدون اينكه نظير خيلي ها (فرانسه و آلمان) از جنايات صدام غافل بمانيم، يك اروپائي بدون ضديت با امريكا و صهيونيسم، بدون ضديت با اسلام و اسرائيل، بتوانيم به امريكائيها و اسرائيليها و فلسطيني هاي باانصاف كه اغلب از خود ما هم در انتقاد از سياست دولتهايشان شجاعانه تر عمل ميكنند همراه و همصدا باشيم."
اصولا فعاليت هاي عدالت طلبانه و انسان دوستانه دريدا بسيار وسيع و متنوع است. از مبارزه با آپارتايد گرفته تا حمايت از ناراضي هاي چکسلواکي در رژيم کمونيستي و مبارزه با حکم اعدام تا دفاع از نويسندگان الجزيره که براي استقلال کشورشان مبارزه مي کردند و حمايت از پناهندگان و مهاجرين بدون ويزاي مقيم اروپا و مبارزه با جهاني شدن سرمايه داري که فقط به سود مادي، توجه داشته باشد، اينها از نوع مسائلي بود که دريدا هرگز از نظر دور نمي داشت. اصولا هميشه مسائل را از نظر سياسي و اخلاقي تواما در نظر مي گرفت. به گفته يکي از دوستان او بايد 3 فيلسوف بزرگ معاصر فرانسه را از نظر انساني و سياسي چنين طبقه بندي کرد:
1- فوکو در مقابل آزادي کشي ها به دفاع از قربانيان مي پرداخت؛
2. بورديو هروقت برابري در خطر بود وارد معرکه مي شد؛
3. دريدا در مقابل بي عدالتي، زماني که از حد مي گذشت فريادش به آسمان مي رسيد.

همچنان كه گفتيم دريدا مدت دو سال در كلاس درسش در باره حكم اعدام سخن مي گفت و در اين سمينار خيلي از قواعد و قوانين حقوقي را زير سئوال ميبرد تا به ريشه هاي بيعدالتي برسد.
در كتاب هائي كه راجع به سياست نوشته است، از همه اين مقولات سخن ميگويد. در مورد سياسيون ميگويد: هر وقت من با اين افراد روبرو ميشدم حس ميكردم كه آنها گوئي از يك دشمن ناشناسي وحشت دارند، يا تحت تأثير دستگاه بوروكراسي و زيردستان خود هستند. من در زندگي ام فقط دو شخصيت سياسي را ديدم كه جمعاً از يك اصالتي برخوردار بودند يكي ژنرال دوگل بود كه من وقتي در جوانيم هم با او مبارزه ميكردم به اهميت شخصيت او آگاه بودم، و ديگري نلسون ماندلا بود كه مظهر تجسم اخلاق در سياست بود يعني آنچه را كه عموماً سياسيون دنيا فاقد آنند. و او نحوه تحمل شدائد زندان و اسارت در عين حال نحوه مذاكره و قبولاندن نظرات خود به مخالفينش و سپس اعمالي كه در قدرت نشان داد و بزرگواري كه در بخشيدن گناهان سفيدپوستان از خود بخرج داد و سپس با چه مناعتي در اوج محبوبيت خود از سياست و قدرت كناره گيري كرد. بهمين جهت دريدا به مسئله اخلاقيات در سياست توجه دارد و نزول اخلاق را در سياست امروزي دنيا از علل گرفتاريها ميداند.
يكي از كتابهاي دريدا تحت عنوان «تفاوت» به چاپ رسيده است. او در اين كتاب خواسته است تفاوت هاي نژادي، زباني و فرهنگي را عامل غناي هويت بشر نشان دهد. براي او ديگري جزوي از وجود معنوي ماست در عين حال كه وجود ديگر مانع از اين ميشود كه ما همه امور را به خودمان برگردانيم. ميگويد وجود ديگري از منيت هاي ما ميكاهد. در اينجا ميتوان گفت او ناخواسته به عرفاي مشرق زمين نظير جلال الدين رومي نزديك ميشود. مولوي با عارفي ديدار ميكند در حال وجد و نشاط روحاني است. از او سئوال ميكند تو كيستي؟ و از كجائي؟ او پاسخ ميدهد:
نيمي ز آب و گل، نيمي ز جان و دل،
نيمي ز لب دريا، نيمي همه دردانه
گفتم كه رفيقي كن زيرا كه منت خويشم
گفتا كه نبشناسم من خويش ز بيگانه
از نظر آموزشي و روش آموزش كه كار عمده او بوده است، در تحقيقاتش هيچ حدود و مرز دانشگاهي را نمي شناخت. لطف نوشته هاي او همين بود كه ميتوانست با اشراف به علوم انساني به همه مسائل بپردازد. شصت كتاب او حاكي از وسعت و تنوع مسائلي است كه به آن پرداخته است. به عنوان نمونه ميتوانيم از چند كتاب نام ببريم: سبك نيچه (چاپ 1978)، از سقراط تا فرويد و دورتر از آن (چاپ 1982)، گوش ديگري ـ وحشي هاي شهر (چاپ 1985)، از حقوق تا فلسفه حقوق (چاپ 1985)، مسئله هايدگر ـ سياست دوستي (چاپ 1994)، ايمان و دانش و غيره.
دريدا با الهام از نگاه فلسفي آثار نويسندگان بزرگ را از قبيل كافكا و باتاي و ژنه و غيره را تعبير ادبي از نظرگاه خودش كرده است ولي عملاً تئوري هاي تحليل ادبي را دگرگون كرده. تعداد آثاري كه به پيروي از روش تحليل دريدا در سراسر دنيا بوجود آمده است قابل محاسبه نيست.
نوآوري ديگري كه او مبتكر آن بود ايجاد مركز تحقيق در باره آموزش فلسفه در پاريس بود. او با تمام قدرت كوشيد تا برنامه اي را كه در زمان ژيسكاردستن بمنظور حذف فلسفه از سال ششم دبيرستان تنظيم كرده بودند موقوف كند. او معتقد بود نه فقط در كلاس شش متوسطه بلكه در تمام دوران متوسطه آموزش فلسفه براي نوجوانان بسيار مفيد است، همچنين به خطاي ديگر فرانسوي ها در مورد آموزش فلسفه ايراد ميگرفت كه گوئي فقط پسران قادر به درك مفاهيم فلسفه هستند و عملاً دختران را از اين مقوله كنار گذارده بودند در صورتي كه او نشان ميداد از اين جهت ميان دختر و پسر اختلافي وجود ندارد. اين تفكر فقط ناشي از مردسالاري فرانسوي ها است، بهمين جهت همه طبقه بندي ها را نابجا ميدانست. مبارزه او در اين باره مهم و ثمربخش بوده است. او موفق شد در اواخر دهه هفتاد اجلاس مهمي را مركب از 1200 نفر از استادان و دستياران و معلمان و دانشجويان فلسفه فرانسه در آمفي تئاتر سوربن بپا كند و اهميت آموزش فلسفه را در دنياي كنوني و در فرانسه روشن كند. در همين اجلاس بود كه او و دوستانش بتفصيل تحت عنوان «كي از فلسفه وحشت دارد» علت مخالفت مسئولان دولتي و عده اي از استادان محافظه كار فلسفه را بيان كردند. اين اقدام او ولوله بپا كرد و اثرات مهمي در آموزش عالي بوجود آورد ولي باز همين امر هم باعث دشمني ديگري از طرف هيئت آموزشي نسبت به او شد. ديگر اينكه روش آموزش او كه امور را جدا جدا اساتيد بخيال خودشان بطريق متديك مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهند او اين روش را كنار گذاشت بطوري كه در كلاس درس ميان ادبيات و فلسفه و روانكاوي و مطالعه مذاهب دائماً در حركت بود. مثلاً وقتي ميخواست مسائل فلسفه راجع به اخلاق را بگويد از تحقيقات مربوط به زيبائي شناسي آغاز ميكرد در نتيجه بر كنجكاوي ذهن دانشجويان ميافزود و آثار متفكران را با همين شيوه يعني اشراف كلي به مسائل مورد بررسي قرار ميداد. در آن واحد هم از سقراط ميگفت هم از روسو و كانت و هگل و نيچه و هايدگر بحث ميكرد. او كتابي در باره كارل ماركس نوشت و نشان داد كه انديشه هاي ماركس خيلي غني تر از آن چيزي است كه كمونيست ها در آثار حزبي شان بدان اشاره ميكنند و چگونه از لطافت و غناي تفكر ماركس ميكاهند. وقتي از او پرسيدند رژيمهاي ماركسيستي چگونه رژيمهائي هستند، گفت در عمل چيزي شبيه به رژيمهاي نظامي ـ پليسي امريكاي جنوبي دهه هاي شصت و هفتاد نظير پينوشه هستند و انقلاب تاكنون وسيله بقدرت رسيدن افراد جاه طلبي بوده است كه مصالح ملت را وسيله قرار داده اند. انقلاب هائي كه ما در قرن بيستم شناختيم صحنه هاي نمايشي است كه هيچ تأثيري در روحيه افراد نداشته اند. انقلابي كه انسانيت در انتظار آن است انقلابي است كه در تفكر و در روحيات اشخاص صورت بگيرد و به تفاهم ميان آنها كمك ميكند. ستيزه جويي كه تاكنون انقلاب ها رواج داده اند كمكي به اعتلاي مقام انسان نكرده است.
دريدا در کتابي به نام "فردا چه بايد کرد" که در سال 2001 منتشر کرده است در خصوص انقلاب چنين مي گويد: اگر بخواهيم انقلاب را نجات دهيم بايد انديشه اصلي انقلاب را متحول سازيم. آ نچه که کهنه و مخرب از آب درآمده يک نوع نمايشي است از انقلاب که در اذهان عموم هنوز باقي مانده است و از هرچه مهمتر، فقط بدست آوردن قدرت است که نمونه هاي آن در دو انقلاب فرانسه يعني انقلاب 1789 و ديگري 1848 و سومي انقلاب اکتبر 1917 در روسيه است. در هر سه مورد تحول اخلاقي و معنوي بوجود نيامد چون مسئوليت اخلاقي مد نظر نبود. بدون چنين مسئوليتي انقلاب فقط انتقال قدرت از يک گروه به گروه ديگر است، بدون اينکه تغيير بنيادي بوجود آمده باشد. منظور دريدا اين است که بدون معنويت و رعايت اصول اخلاقي انقلاب بيشتر جنبه تخريبي دارد تا سازندگي.





















Copyright: gooya.com 2016