جمعه 20 آذر 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نلسون ماندلا نمونه يك انقلابي والا در نظر ژاك دريدا، احسان نراقي

drrida.gif
دريدا در باره ماندلا ميگويد او يكي از درخشان ترين چهره هاي زمان ماست. او وارث واقعي افكار اروپايي قرن هيجدهم است كه منجر به انقلاب و صدور اولين بيانيه حقوق بشر شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




ژاك دريدا در سال 1930 در خانواده اي يهودي مذهب در الجزاير بدنيا آمد و در اين كشور طبق سنت مردم فرانسوي كه در آنجا بودند به مدرسه فرانسويها رفت. ولي در سال 1941 يعني در آغاز جنگ جهاني دوم كه فرانسه به اشغال آلمانهاي هيتلري درآمده بود، الجزيره هم در قلمرو حكومتي آلمان نازي قرار گرفت و عوامل اين حكومت ژاك دريداي يازده ساله را به علت يهودي بودنش از مدرسه فرانسوي ها اخراج كردند. اين عمل كه به نظر كودكي نظير دريدا بي عدالتي فاحشي بود در روحيه وي اثري عميق گذاشت. در عين حال او با نزديكي و الفتي كه در كودكي و نوجواني با مردم مسلمان و عرب زبان الجزيره پيدا كرده بود از سلطه گري استعماري فرانسه در اين كشور بسيار رنجيده خاطر شد و مفهوم اين سلطه گري را تحقير به خود و خانواده اش مي دانست. از طرف ديگر رفتار فرانسويها با مردم الجزاير كه مسلمان و عرب زبان بودند در نظر نوجوان دريدا بسيار ناروا و ظالمانه مي آمد. باين جهت از اوان نوجواني حس عدالت طلبي در دريدا تقويت شد و در نتيجه از نهضت استقلال طلبانه مردم الجزاير حمايت كرد و همچنين بعدها خواهان صلح عادلانه اي براي فلسطينيان بود و همه جا مخصوصاً در اروپا از پناهندگان رانده شده از سرزمينشان طرفداري ميكرد. تا نوزده سالگي در الجزيره بود و تحصيلات متوسطه را بپايان رساند براي رفتن به دانشگاه در 1949 رهسپار پاريس شد. روحيه و نگاهش به مسائل اجتماعي با جوانان فرانسوي هم سن و سالش فرق داشت. يك نوع فاصله عاطفي ميان او و فرانسويها بوجود آمده بود كه تا آخر عمرش باقي ماند. نشانه اي از اين فاصله اينكه هرچند او در سراسر جهان شهرت فيلسوف مقام اول فرانسوي را بدست آورد اما فرانسويها در حق او از نظر پست و مقام دانشگاهي كوتاهي كردند. در حاليكه او از زبان شناسان ممتاز فرانسوي شناخته شد و به همين جهت با اينكه به اين زبان عشق ميورزيد، ميگفت «من مهمان اين زبانم». وقتي هم كه به عالي ترين سطح در شناخت زبان و ادبيات فرانسه و تاريخ جهان و مكتب هاي فلسفي و روانكاوي رسيد بوسيله روش شالوده شكني اش هم زبان فرانسه و هم فلسفه كلاسيك غرب را تا ريشه شكافت و همچنان كه دكارت با شك فلسفي اش باورهاي گذشتگان را كلاً زير سئوال برد، دريدا هم با شالوده شكني اش مفاهيم اساسي را از نو مورد تجزيه و تحليل قرار داد. از اينرو ژاك دريدا را يك نوع دكارت زمانه ميدانند. او با شهامت بينظيري تفكر تحصلي (پوزيتيويستي) و خردگرائي فلسفه غرب را از راه شالوده شكني و لايه شناسي مورد بحث قرار داد و نماي ديگري از آن تفكر را عرضه كرد. رفتار و گفتار او با ديگر فلاسفه غرب متفاوت است مثلاً خيلي از مسائل و مباحث را به صورت گفتگو مطرح كرده است ولي او نظير روشنكفران ديگر با افراد ناشناس گفتگو نميكند، با روحيه اشراقي اش كه قبلاً گفتيم، گفتگو را فقط با چند نفر از ياران و همفكرانش برقرار ميكند يعني با كساني كه در اكثر موارد تفاهم اصولي دارد (از اينروست كه ميان شرقشناسان به لوئي ماسينيون مي گرود كه در باره منصور حلاج، عارف بزرگ، تأليف مهمي را منتشر كرده است). بي دليل نيست كه نام يكي از كتابهايش «سياست و دوستي» است. فلاسفه را از ارسطو و افلاطون گرفته تا فلاسفه معاصر به شيوه پسيكاناليست مورد مطالعه قرار داده است. بهمين جهت نام يكي از كتابهايش «از ارسطو تا فرويد و دورتر از آن» ميباشد. يا اينكه در باره مهمان نوازي و گذشت كتاب مفصلي مينويسد و سابقه آنرا ميبرد تا حضرت ابراهيم. اصولاً وقتي از مسائل امروزي صحبت ميكند در جستجوي سابقه و ريشه اين مسائل دامنه بحث را به مذاهب حنفي و اساطير كهن ميكشاند. مثلاً در باره يازده سپتامبر و مسئله تروريسم با هابرماس فيلسوف آلماني كه دوست نزديك اوست به گفتگو مي نشيند و كتابي قطور باتفاق هم منتشر ميكنند اما در عين حال روانشناسي آمريكا و مسائل جهاني را به تفصيل مورد بحث قرار ميدهند.
دريدا در باره بزرگان دنيا دو شخصيت ژنرال دوگل و نلسون ماندلا را مورد ستايش قرار ميدهد. با اينكه در جواني با سياست هاي دوگل مبارزه كرده است ولي او را شخصيتي اصيل مينامد بخصوص از اين جهت براي او احترام دارد كه بركشيده از شكست فاجعه آميز فرانسه در مقابل آلمان است، فرانسه اي كه به خواري و خفت و تحقير هيتلر خرد و ناتوان شده است و دوگل و كشورش اولين شكست خورده جنگ جهاني كه شدايد و تحقيرها و مشكلات مهمي را از ابرقدرت ها تحمل ميكند ولي موفق ميشود در پايان جنگ، فرانسه را در رديف پنج كشور طراز اول دنيا قرار دهد.
دريدا كتابي نوشت بنام «فردا چه خواهد شد» كه ثمره گفتگوي او با خانمي بنام رودي نسكو است كه از شاگردان قديم او بود و مدت سي سال با هم رفت و آمد و همكاري فكري و فلسفي داشتند. در اين كتاب وقتي در باره انقلاب بعد از فروپاشي شوروي به بحث با يكديگر مي پردازند، دريدا به نحو خاص و محبت آميزي در باره ماندلا صحبت ميكند. او وقتي از انقلاب سخن ميگويد نلسون ماندلا را فرد انقلابي به معناي واقعي و انساني آن معرفي ميكند چون ميگويد در اجراي انقلاب انسان ها بايد خودشان را آماده مبارزه با مشكلات اجتماعي بكنند و اين مشكلات و بلايا را در ده مورد ميشمارد: 1 ـ بيكاري، 2 ـ طرد پناهندگان، 3 ـ جنگهاي اقتصادي، 4 ـ قاچاق اسلحه، 5 ـ نژادپرستي، 6 ـ دولت هاي پوشالي، 7 ـ سازمانهاي مافيائي، 8 ـ مواد مخدر، 9 ـ حكم اعدام، 10 ـ نقض حقوق بشر.
دريدا ميگويد مبارزه بين المللي عبارت است از مواجهه با اين مسائل. او مي گويد بين الملل حقوق بشر را بايد بجاي بين الملل احزاب کمونيست گذاشت. وجدان هاي بيدار بايد درباره مورد به مورد مسائل فوق موضع بگيرند. آنچه که مارکس را ضايع کرد حزب کمونيست و همبستگي اش به دولت شوروي بود. هيچ تفکر آزاديخواهانه و عدالت جويانه نمي تواند منحصرا در قالب يک بين الملل مشخص متبلور گردد. تاكنون انقلابات گذشته قدرت طلبي عده اي را به حساب انقلاب ميگذاشتند و باين جهت انقلاب ها توأم با خشونت هاي بيجا بوده است. مثلاً در انقلاب كبير فرانسه در همان دو سال اول بخصوص دوره سلطه ربسپير، هفده هزار نفر در محاكم انقلابي محكوم به مرگ شدند، 35-40 هزار نفر بدون حكم دادگاه در سراسر فرانسه جان خود را از دست دادند. نتيجه تندرويهاي ربسپير و يارانش اين شد كه حكومت مطلقه او چند ماهي بيشتر طول نكشيد و همان مجلسي كه با شوق و شعف فراوان همه اختيارات را به او تفويض كرده بود تصميم به عزل ربسپير و محاكمه سريع و اعدام او و يارانش گرفت و دوره ديگري بنام دوره آشتي و تفاهم آغاز شد. دريدا تندرويهاي انقلاب فرانسه را برمي شمارد تا بتواند يك انقلابي معتدل و خردمندي مثل نلسون ماندلا را بشناساند. دريدا در باره ماندلا ميگويد او يكي از درخشان ترين چهره هاي زمان ماست. او وارث واقعي افكار اروپايي قرن هيجدهم است كه منجر به انقلاب و صدور اولين بيانيه حقوق بشر شد، يعني قبل از استقرار گيوتين و استيلاي ربسپير، دوراني كه هيچگونه شباهتي به دوران خشن انقلاب نداشت. دريدا ميگويد ريشه فكري و فلسفي انقلاب فرانسه را سه عامل بوجود آورد كه در سه متفكر متبلور بود: 1 ـ ولتر كه او را پدر مدارا و تسامح خوانده اند، 2 ـ ژان ژاك روسو كه بيانگر اراده و حاكميت ملي ناشي از مردم بوده است، 3 ـ منتسكيو كه واضع حقوق ملت بوده است. ماندلا معتقد است كه اين افكار كه در هومانيسم رنسانس ريشه گرفته بود خميرمايه افكار انقلابي بود بدون اينكه اين افكار با روشهاي خشونت آميز توأم گردد. او ميگويد اين افكار باضافه افكار دو فيلسوف انگليسي هابس و لاك به آمريكا منتقل شد و آمريكائي كه در بند استعمار امپراتوري انگليس بود را به قيام و مقاومت و بالاخره به استقلال و آزادي رساند. دريدا ميگويد ماندلا هم از همين افكار انساني اروپائي بهره گرفت و برعليه استبداد مردم نژادپرست انگليسي در افريقاي جنوبي قيام كرد. دريدا ميگويد ماندلا كسي بود كه بعد از تحمل 27 سال زندان كه من از آن زندان ديدن كرده ام با متانت و بزرگواري خاصي خارج شد و برخلاف نظر رفقاي همبندش مذاكره را با سفيدپوستان شكنجه گر آغاز كرد و هدف خود را كه هم عفو و اغماض مبارزين ضد نژادپرستي و هم عفو گناهان نژادپرستان بود دنبال كرد. او با اين رويه جامعه افريقاي جنوبي را از يك جنگ داخلي حتمي و اغتشاشي پايان ناپذير نجات داد. مبارزات او بود كه باعث شد سازمان ملل متحد نژادپرستي را «جنايت برعليه بشريت» اعلام نمايد و به همه كشورهاي دموكرات دنيا توصيه كند كه در راه تحريم سياسي و اقتصادي دولت نژادپرست افريقاي جنوبي از هيچ كوششي مضايقه نكنند و در نهايت سازمان ملل در رهايي افريقاي جنوبي از بليه آپارتيد كمك مؤثري كرد.
نويسنده اين مقاله خود بياد دارد كه در سالهاي 1969 تا 75 كه رئيس قسمت جوانان يونسكو بود طبق مصوبه سازمان ملل و كنفرانس عمومي يونسكو با 16 جنبش آزاديبخش كه اغلب آنها در افريقا بودند همكاري نزديك داشتند. يكي از اين جنبشها، جنبش مربوط به آفريقاي جنوبي به رهبري نلسون ماندلا بود. پيروان ماندلا موفق شده بودند قسمتهاي وسيعي از سرزمين آفريقاي جنوبي را از قيد حكومت نژادپرست آفريقاي جنوبي آزاد كنند. ما در يونسكو جوانان اروپائي را كه داوطلب در خدمت در آفريقاي جنوبي و كمك به جوانان مبارز آن بودند مرتباً به آن كشور اعزام مي داشتيم. نتيجه آنكه ماندلا و رفقاي او بيشترين بهره را از سازمان ملل گرفته و در مدت كوتاهي موفق شدند دولت نژادپرست آفريقاي جنوبي را به كمك كشورهاي دموكرات بزانو درآورند و همه قدرت را به حزب رهائيبخش آفريقاي جنوبي و رهبر آن نلسون ماندلا تفويض كنند.

دريدا مي گويد من وقتي مبارزات او را در داخل و خارج زندان مطالعه کردم متوجه شدم که او در همان زندان تنگ و تاريکي که من خودم از آن بازديد کرده ام و وصف رفتارش را شنيده ام، تا وقتي که او را در مقام رئيس جمهور و قائد ملي ديدم هميشه همان آدم بوده است و من از قدرت اخلاقي اين مرد هميشه در تعجبم.

در گفتگو با خانم رودينسکو ، دريدا مي گويد وقتي آخرين بار ماندلا را که در اوج قدرت بود ديدم او از يک ملاقات سه و ساعت و نيمه با ياسر عرفات مي آمد و اولين سوالي که از من کرد از تمام کسانيکه نظير خانم دانيل ميتران و ژان پل سارتر و ميشل فوکو و ديگر روشنفکران و رجال سياسي از او و مبارزات ملت افرقاي جنوبي حمايت کرده بودند يک يک سوال کرد و مي گفت لطفي که اين اشخاص نسبت به ما از خود نشان دادند جزء سرمايه معنوي مردم است و من هميشه خودمان را مديون آنها مي دانم و بخوبي و بدون اغراق مي دانست که اين حمايت ها تا چه ميزان در آزادي کشورشان تاثير داشته است. او همبستگي جهانيان بخصوص حمايت مردمان دموکرات و آزاده جهان را عامل شکست آپارتايد مي دانست و در مورد اروپائيان مي گفت اين اروپائي ها که با ديگران هم خشونت دارند و هم لطافت، اينها را بايد شناخت. ما بايد گذشت داشته باشيم، خشونت ها را فراموش کنيم و لطافت ها و بزرگواري ها را در خاطر داشته باشيم.





















Copyright: gooya.com 2016