منطق درهمريختهء جدائی طلبی، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا
به نظر من، اصرار مدام بر وجود "ملت های مختلف" در برابر "ملت فارس" و، در همان حال، زير فرش کردن مفهومی به نام "ملت ايران"، نشانگر اين واقعيت است که جدائی طلبان اتفاقاً مشکلی واقعی با آن چه که "ملت فارس" می خوانند ندارند و مشکل اصلی آن ها با وجود گسترده و فراگيری به نام "ملت ايران" است
[email protected]
آيا کسی که بر ضرورت حفظ يکپارچگی کشور، همراه با تأکيد بر لزوم رفع هرگونه تبعيض از سوی گروه های حاکم نسبت به اقوام، تيره ها، و گروه های مختلف ساکن فلات ايران پافشاری می کند مسئوول بروز اختلاف در نيروهای اپوزيسيون است يا آنها که مصرانه می کوشند کسی از لزوم چنين اتحاد و چنان رفع تبعيضی سخن نگويد؟
آيا براستی اين «ناسيوناليست ها» هستند که به «تنش های ملی ـ قومی» دامن می زنند يا آن جدائی خواهان فرصت طلبی که در موقعيت بحرانی کنونی فرصتی طلائی برای تحقق آمال بی خردانهء خود يافته اند؟
اما خرده بينانی هزار بار اشتباه کرده، می گويند که در هنگامهء خطر جنگی که بر فراز کشورمان بال گشوده چه وقت بحث کردن دربارهء ملی گرائی و رابطهء آن با فدراليسم است؟ می گويند اين حرف ها تفرقه ايجاد می کند و دستور می دهند که بايد همهء انرژی و حواس هامان را بر روی جلوگيری از جنگ متمرکز ساخته و از ايجاد «بحث های انحرافی» خودداری کنيم.
من اما با اين سفارش مخالفم و فکر می کنم که اصرار در ضرورت ساکت کردن بحث های ديگر، بخصوص در مورد ضرورت حفظ يکپارچگی کشور، با نيت ظاهری تمرکز بر جلوگيری از جنگ، هم ريشه در دروغ دارد، هم در فريب خوردگی.
می گويم دروغ، چرا که هيچ کدام از اين بحث ها منطقاً نافی يکديگر و ناهمسازگار با هم نيستند و، اتفاقاً، در لحظات کنونی تاريخ کشورمان، سخت بهم مربوط شده اند. مگرنه اينکه بحث از بمباران تأسيسات نظامی «ايران» است؟ و مگر نه اينکه تجزيه طلبان، از يکسو به بهانهء اينکه «ما ملتی مستقل از ملت ايران هستيم»، در مبارزهء ضد جنگ شرکت واقعی نمی کنند و آن را مربوط به خود نمی دانند و، از سوی ديگر، با معرفی «فارس ها» بعنوان آماج های حمله، فکر می کنند که می توانند، در پی جنگ، به دور از خرابه های تهران و اصفهان و کاشان و نطنز و فارس، ممالک رؤيائی خود را بوجود آورند؟ باور کنيد خيالاتی نشده ام. بنگريد که چگونه اين روزها دو زمزمهء «تجزيهء ايران» و «بمباران ايران»در راهروهائی از واشنگتن و پايتخت های برخی از کشورهای اروپائی يکجا و همزمان به گوش می رسند؟ يا پاسخ دهيد که چرا ترسيم کنندگان نقشه های بمباران ايران مرتب با تجزيه طلبانی که جاعلانه خود را نمايندهء «مليت های غير فارس» معرفی می کنند مشغول ملاقات و رايزنی هستند؟
فريب خوردگی هم می گويم؛ چرا که جمهوری اسلامی دوست دارد که اپوزيسيون، زير لوای اتحاد برای جلوگيری از جنگ، هم حکومت اسلامی را از زير ضربه خارج کند و هم وظايف اصلی يک اپوزيسيون واقعی را بدست فراموشی بسپارد و، سرگرم شعارهای ضد جنگ، بقای اين حکومت پليد را تضمين نمايد؛ اما حکومت سرکوبگری که خود مسبب وضع موجود و به مخاطره افکنندهء کشور است نبايد بتواند با کمک اين فريب هر صدای مخالفی را در فراسوی مرزهای خويش نيز خاموش کند. و به همين دليل معتقدم که هوشيارانه نبايد گذاشت مخالفت با جنگ موافقت با جمهوری اسلامی تلقی شود.
باری، در اين هفته می کوشم، در عين تحليل نکات بالا، آنچه هائی را نيز که قبلاً در مورد «تجزيه طلبی» مطرح کرده ام جمع بندی کنم تا در هفته های آينده شايد بتوانم به بحث اصلی خود در مورد «ملی گرائی» برگردم. و اجازه دهيد اين جمع بندی را در قالب مجموعه ای از مفردات يک «صورت مسئله» ارائه دهم:
۱. عده ای از کسانی که تا بحال جزو «ملت ايران» محسوب می شدند اکنون خود را «ملت ترک» و «ملت عرب» و «ملت ترکمن» و «ملت بلوچ» و «ملت کرد» می خوانند.
۲. آنها عقيده دارند که در طول تاريخ، يعنی از روزگار کورش هخامنشی تا امروز، مردمی به نام «ملت فارس» هم وجود داشته اند که دائماً آنها را مورد «ستم» قرار داده اند، خودشان را از لحاظ نژادی بالاتر از آنها دانسته اند، سرزمين نژادها و ملت های ديگر را تصرف کرده اند، زبانشان را خشکانده و ثروتشان را چپاول کرده اند.
۳. آنها می گويند که «ملت فارس» اکنون کار اين ستمگری را به آنجا کشانده که اين «ملت» های ستمکشيده ديگر عزم خود را جزم کرده اند که حساب شان را با ملت فارس يکسره کرده و از آن جدا شوند.
۴. و نيز معتقدند که، در پی اعلام اين تصميم، اکنون متفکران «ناسيوناليسم شوونيستی فارس»، با ارائهء انواع دلايل سفسطه آميز، می خواهند به بيداد و زورگوئی خود ادامه دهند و راه استقلال و «سعادت» مليت های ديگر را بر آنان ببندند.
بنظر من، پيش از شکافتن اين «صورت مسئله» لازم است بپرسيم که در کنار اين مجموعهء «ملت های ترک و ترکمن و بلوچ و عرب و کرد» و نيز «ملت ستمگر فارس»، آن که «ملت ايران» نام دارد چيست و کيست و کجاست؟
توجه بفرمائيد که تا بحال تصور می شد که «ملت ايران» مجموعهء همهء ترک ها و ترکمن ها و عرب ها و بلوچ ها و کردها و فارس ها و بسياری از «پاره ملت» های ديگری است که زير نام و پرچم «ايران» صدها سال است با هم همزيستی داشته و در غم و شادی و شکست و پيروزی يکديگر شريک بوده اند. اما حالا معلوم می شود که اين ها همه ناشی از خوش خيالی بوده و «ملت ايران» گويا اصلاً موجودی جعلی و تحميلی است که وجود خارجی ندارد. و اين در حالی است که همهء جهانيان مردمان ساکن در داخل مرزهای کشوری به نام ايران را اول ايرانی می دانند و بعد ترک و کرد و عرب و بلوچ؛ و سازمان گردهمآئی ملل مختلف دنيا هم کسی را، بعنوان نمايندهء ملت ترک و ملت عرب و غيرهء ساکن در جغرافيای ايران، بخود راه نمی دهد و به رسميت نمی شناسد.
بنظر من، اصرار مدام بر وجود «ملت های مختلف» در برابر «ملت فارس» و، در همان حال، زير فرش کردن مفهومی به نام «ملت ايران»، نشانگر اين واقعيت است که جدائی طلبان اتفاقاً مشکلی واقعی با آنچه که «ملت فارس» می خوانند ندارند و مشکل اصلی آنها با وجود گسترده و فراگيری به نام «ملت ايران» است. برای توضيح اين نکته کافی است به نکات زير توجه کنيم:
۱. اگر اين همه ظلم و ستم فقط از جانب «ملت فارس» بر بقيهء «ملت ها» روا شده، چرا اين «ملت ها»، در عين خواستاری جدائی از ملت ستمکار فارس، بر همبستگی بين خودشان در داخل موجود گسترده ای به نام ايران تأکيد نمی کنند؟ اين «ملت ها» که به همديگر ستم نکرده اند و از هم شکايتی ندارند و همه شان هم به يک مصيبت دچار بوده اند؛ پس چرا «ملت فارس» را از جمع خود کنار نمی گذارند تا خودشان به نام «ملت ايران» با آسودگی خاطر زندگی کنند؟
۲. نيز، بگيريم که اين همه «ملت های ستمديده» بالاخره موفق می شوند بين خود و ملت ستمکار فارس خط کشی کنند و از آن خلع يد نمايند. در آن صورت آيا بهتر نيست که خودشان يگانگی « ايران منهای فارس ها» را تأمين کنند و بگذارند که اين ترکيب کارای تاريخی سر جايش باقی بماند؟ يعنی، بجای اينکه کاری کنند که ملت ايران مساوی با و منحصر به ملت فارس شود، بشود ملت همهء آن «پاره مليت» های ديگر غير فارس؟ و بجای سخن گفتن از تجزيه و جدائی سخن از اخراج و تبعيد (يعنی دور کردن از خود) فارس ها به ميان آورده شود؟
۳. بخصوص که «کشور ايران بدون ملت فارس» هم کشور بزرگ و ثروتمندی خواهد بود، و هم ترکيب رنگارنگ و دلکشی خواهد داشت. فکرش را بکنيد: دور تا دور ايران را اين «مليت» های غيرفارس گرفته اند و فقط کوير لوت و شهرهای اطراف آن را می شود قلمرو ملت فارس دانست، چيزی شامل شمال استان فارس و همهء اصفهان و کرمان و يزد و تهران و سمنان و بخش هائی از خراسان و احتمالاً قزوين. (توجه کنيد که تکليف ما هنوز با مازندرانی ها و گيلانی ها هم روشن نيست و احتمال شرکت آنها در مجموعهء ملت ايران بدون ملت فارس نيز وجود دارد، چرا که گيلان خود سابقهء برقراری «جمهوری خودمختار گيلان» را در پروندهء دارد و ديده ايم که برخی از مازندرانی ها هم بدشان نمی آيد کشور کوچکی در پشت کوه ها البرز بوجود آورند و آنها نيز از ملت فارس جدا شوند).
نتيجه بگيرم: اگر احتمال تحقق چنين روند اخراج و تبعيدی مطرح نمی شود و فقط بر خواستاری تجزيه تأکيد می شود، آيا نمی توان نتيجه گرفت که مشکل اصلی تجزيه طلبان با ملت فارس نيست، و آنها کلاً با «مجموعه ای به نام ايران» مشکل دارند و می خواهند نه تنها سرزمين خود را از ايران جدا کند بلکه اساساً طالب تجزيهء کل ايران هستند و می خواهند تا همهء اين «ملت های ستمکشيده» از يکديگر جدا شوند؟ آيا نه اينکه چنين واقعيتی روز به روز ترديد ناپذيرتر شده است؟ و آيا اين واقعيت خبر از وجود «دستور کاری پنهان» نمی دهد؟
به نظر من، اساس بی منطق بودن احتجاجات تجزيه طلبان را هم بايد در همين «دستور کار پنهان» جستجو کرد که نمی گويند اما انجامش می دهند: «ما تنها با فارس ها نيست که يکی نمی شويم. ما از بقيهء ملت های فلات ايران نيز جدائی می خواهيم. يعنی هيچ مليتی در فلات ايران نبايد با مليت های ديگر ساکن آن هم کاسه باشد». و درست در همين راستا نيز هست که آنها را بشدت فعال می يابيم.
آيا توجه کرده ايد که وقتی برخی از ساکنان فلات ايران، از هر قوم و تيره و مذهب و زبانی، که دوست دارند جزء ملت ايران باقی بمانند، برای حل مسائل مشترک خويش به بحث و رايزنی می پردازند، هميشه اين آقايان و خانم های تجزيه طلب خود را قاطی بحث می کنند و، با گرد و خاک براه انداختن، اجازه نمی دهند بحثی که اصلاً به آنها مربوط نيست، شروع شود و ادامه پيدا کند؟
و محتوای اين «بحث داخلی» در ميان علاقمندان به باقی ماندن در زير چتر ايران و مليت ايرانی چيست؟ خيلی چيزها؛ و از جمله اينکه «حکومت اسلامی می خواهد، به زور و سرکوب، ملت ايران را صاحب هويتی اسلامی کند؛ تاريخ پيش از اسلامش را قبول ندارد و ناچيز می شمارد؛ فرهنگ پرورده شده در دوران پيش از اسلام را فرهنگی متجاوز و وحشی صفت می خواند که چهارده قرن پيش اعراب مسلمان شبه جزيره برای پايان دادن به سلطهء ستمکارانه اش به او حمله کرده و آحادش را از دم تيغ گذرانده اند». اين «علاقمندان»، که خود را جزو ملت ايران می دانند، پس از تحمل سی سال سختی و رفتارهای غيرانسانی، به اين فکر افتاده اند که اگر هويتشان فقط اسلامی باقی بماند، نگاه مردم جهان به آنها نگاه به مردمی خواهد بود هنوز خارج نشده از ايام وحش ـ مردمی که برای جلوگيری از تسری و توسعه وحش مجهز به اسلحهء اتمی شان هم که شده بايد مورد حمله قرار گيرند و سرکوب شوند. اين «علاقمندان» راه حل مشکل خود را در آن ديده اند که نگاهی هم به تاريخ پيش از اسلام خويش بيافکنند و، از طريق گزينش هائی با معنی و غرورانگيز از ميان دست آوردهای آن، هويت خود را گسترش داده و به مردمی سرفراز بدل شوند که دنيا رغبت پذيرش آنها را در خانوادهء ملل داشته باشد. به کلامی ديگر، شرکت کنندگان در اين بحث ها می خواهند «دردهای مشترک» خود را بشناسند و برايشان از يکسو درمان هائی مناسب (مثلاً فدراليسم دوخته شده به قامت کشور متحد ايران) پيدا کنند و، از سوی ديگر، با تغيير ماهيت خود که به ننگ حکومت اسلامی آلوده است خطر جنگ را از کشورشان دور سازند. اما روشن است که چنين کاری به درد تجزيه طلبان نمی خورد و آيا به همين دليل نيست که کسانی که خود را جزو ملت ايران نمی دانند پابرهنه وارد اينگونه بحث ها شده و در آن دخالت و اظهار نظر می کنند؟
طرفه اينکه همين «دستور کار پنهان» موجب شده که تجزيه طلبان، به هنگام دخالت در بحث هائی که به آنها مربوط نيست، خاصيت «ژله ای» پيدا کرده يا مثل آفتاب پرست مرتب رنگ عوض کنند. مثلاً، هر کجا که لازم بيايد، در عين متهم کردن فارس ها به باستان پرستی ضد اسلامی، مشکل همگانی را ناشی از آن می دانند که «حکومت اسلامی بازو و سخنگوی ملت فارس» است و، در نتيجه، حساب مبارزه با آن را نمی توان از حساب مبارزه با مليت فارس جدا کرد.
صرف نظر از تضاد بنيادين درونی اين سخنان، براستی شما از اين بابت استدلالی هم از ايشان شنيده ايد؟ آخر کجای اين حکومت قيقاج فقط به ملت فارس مربوط می شود؟ آيا کسی آماری گرفته است تا ببينيم چه مقدار از هيئت حاکمه و ديوانسالاری دولتی و ارتش و بسيج و سپاهش از نفرات ملت فارس (که البته تعريفش حتی روشن نيست و، تا اطلاع ثانوی، می توان آن را «ملت فارس زبان» هم خواند) تشکيل شده؟ رهبر اين رژيم، آقای «خامنه ای» که آخوندی اصلاً از ترک های خامنهء آذربايجان است؛ رئيس قوهء قضائيه اش هم که آخوند ديگری است، عرب زبان و تبعهء کشور عراق؛ در کردستان هم چندان آدم «فارس» پيدا نمی شود که مشغول سرکوب آزاديخواهان آن خطه باشد و اغلب خود «جاش» های کردنژاد هستند که به «ملت» خود خيانت می کنند. در تبريز هم چماقداران و چاقوکشان دولتی همه محلی هستند و زبان فارسی را به سختی تکلم می کنند. پس، براستی چگونه می توان حساب بدکاری همان حکومتی را به پای فارس هائی نوشت که تاريخ ماقبل اسلام شان را قبول ندارد، آرامگاه مفاخر آن تاريخ را به آب می بندد، وزارت خارجه و دادگستری اش را اعراب می گردانند، وزير انرژی اش فارسی را با لهجهء غليظ ترکی حرف می زند، و بسياری از «علما»يش، هم در گذشته و هم در زمان حاضر، از آذربايجان برخاسته اند؟ «فارسيت» اين حکومت را از کجايش بايد استخراج کرد؟
و مگر نه اينکه يکی از گفته های مکرر تجزيه طلبان ترک آن است که اکثريت مردم ايران ترک زبانند؟ مگر نه اينکه تحزيه طلبان عرب معتقدند که هشتاد در صد واژه های «زبان فارسی عربی» است؟ مگر نه اينکه تعداد کسانی که خود را «سيد» می خوانند، (يعنی که از ترکهء پيامبر اسلامند و عرب) بسيار زياد است و بخصوص اکنون محترم ترين قشر هيئت حاکمهء سرزمين مان را نيز همين سيدها تشکيل می دهند؟ مگر خود رهبر اين حکومت اسلامی هم ترک خامنه و هم سيد عرب نيست؟ پس اين ملت نابکار فارس کجاست؟ آيا کسی هم هست که بتواند موجودی به نام «ملت فارس» را نشانمان دهد و اين ديوی را که خون همهء مليت های ديگر را به شيشه کرده به همگان معرفی کند؟
در عين حال، برخی از آقايان می کوشند تا از قول کسانی که به فارسی سخن می گويند سخنانی جعل کرده و بگويند که فارس های شوونيست معتقدند «مردم آذربايجان اصلاً ترک نيستند بلکه آريائی و فارسند و، بعدها، آمدن ترکان و مغولان به سرزمين شان، موجب شده که زبانشان عوض شود». بعد خودشان تز متضاد اين حرف من در آوردی را چنين ارائه می دهند که «نه خير، ما آريائی نيستيم و اهالی امروز آذربايجان هم همان ساکنان قبل از آمدن ترکان و مغولان نيستند و در واقع بازماندگان خود آن ترکان و مغولانند. در نتيجه اگر هم آذربايجان پيش از آمدن ترکان و مغولان جمعيتی آريائی و فارس زبان داشته همين که اکنون در آن قلمرو به ترکی تکلم می شود نشانهء آن است که جمعيت غير ترک اين خطه از ميان برداشته شده اند و ساکنان فعلی آذربايجان خون آريائی ندارند».
خوب نداشته باشند؛ بحث در اين مورد چه ربطی به مسئلهء مليت ها و تجزيه دارد؟ چه کسی اين روزها به دنبال يافتن نژاد خلص آريائی براه افتاده است که آقايان چنين نگران شده اند؟ ما می گوئيم «ملت ايران» مجموعه ای از نژادها و زبان ها و فرهنگ هاست» و آنها باز تکرار می کنند که «شما نژادپرست و آريائی مذهبيد».
اما، براستی، بعد از حمله اعراب به سراسر جنوب ايران و پخش شدن ترکان غزنوی و خوارزمشاهی و سلجوقی و مغولان چنگيزی و هلاکوئی و استقرارشان در سراسر شمال فلات ايران ـ از خراسان تا مديترانه ـ اصلاً کدام آريائی خالصی را می توان در سراسر ايران يافت که بخواهد به تخمه و نژاد خود تفاخر کند و بقيهء نژادها را تحقير نمايد و فرو دست بخواند؟ کدام فارسی زبانی است که، به صرف آنکه نه به زبان عربی و نه به زبان ترکی که به زبان فارسی حرف می زند، بتواند مدعی شود که در دور دست تاريخ مادر آريائی اش به دست هيچ عرب مسلمان يا ترک و مغول بعداً مسلمان شده ای گرفتار نيامده و او فرزند تجاوز آنان به چنان مادری نيست و، در نتيجه، می تواند مدعی شود که در رگ هايش «خون لابد بی نظير فارس» با خون ترک و عرب در نياميخته است؟
و در راستای همين بحث بيهودهء نژاد، گيرم که ترک ها و عرب ها را «ترک و عرب» و نه «ايرانی ترک و عرب زبان» بدانيم؛ آنوقت بفرمائيد که تکليف کردها و بلوچ ها چه می شود؟ آيا کردها هم از جای ديگری به کردستان آمده اند و مردم محلی را از ميان برداشته اند؟ و زبان کردی شان ربطی به زبان فارسی ندارد؟ يا بلوچ ها هم بازماندهء اقوام مهاجم و مهاجر ديگری هستند و با ملت فارس بی ارتباطند؟ آيا آنها از من مازندرانی آريائی تر نيستند؟
نيز از اين نکته غافل نباشيم که از شروع اصلاحات ارضی تا انقلاب اسلامی، نيمقرنی هست که دست بلند و قاهر تحولات اجتماعی يک قاشق بزرگ را برداشته و مشغول همزدن ديگ بزرگی به نام «ملت ايران» بوده است. در جريان اين بهمخوردگی، روند مهاجرت و جابجائی های بزرگ مردمان مناطق مختلف ايران، به دلايل جنگی، اقتصادی و مذهبی و غير آن بشدت ادامه داشته و، در نتيجه، اکنون جمعيت ايران ـ در هر نقطه که بگيريم ـ دارای در صد بالائی از همهء پاره مليت هائی است که «شهروند کشور ايران» محسوب می شوند. حال بگيريم که دوستان تجزيه طلب ما در کار انحلال کشور ايران و تأسيس کشورهای کوچکی که دارای زبان مشترکی هستند موفق شوند؛ آنوقت آيا قدم بعدی آنها اخراج شوونيستی فارس هائی که سال هاست در کشورهای جديد التأسيس آنها زندگی کرده اند نخواهد بود؟ و آيا آنها از «مليت های ديگر» فلات ايران مطالبهء گذرنامه و ويزا نخواهند کرد؟
جالب است که آقايان تجزيه طلب از يکسو بزور کل تاريخ و فرهنگ و افتخارات ايران باستان را به فارس ها نسبت دهند و، از سوی ديگر، آنگاه که فارس زبانی در مورد مخاطرات روياروی هويت تاريخی ايران و مظاهر آن اظهار نگرانی کند، او را متهم به داشتن عقايد شوونيستی کرده و از اين بابت شماتتش می کنند.
باری، بنظر من، اين داستان را از هرکجايش که بگيريد به سرزمين بی منطقی و کله شقی های يک عده جاه طلب می رسيد و بس؛ کسانی که آرزومند حمله آمريکا و اسرائيل به ايران، تضعيف مبانی سياسی ـ جغرافيائی مليت ايرانی و مآلاً تجزيهء اين کشور هستند و، در نتيجه، مبارزه با افکار مسموم آنها خود بخشی از مبارزه عليه جنگ نيز هست.
و سخنم را با اين اشارهء قابل تعميم تمام کنم که، بنظر من، اين خانم ها و آقايان از يک نکتهء بديهی مهم غافلند و آن اينکه اگرچه تجزيهء «ايران» ممکن است اما تجزيهء «ايرانيان» کار چندان آسانی نيست. تجزيهء ايران امری جغرافيائی ـ حقوقی ـ سياسی است اما تجزيهء ايرانيان امری فرهنگی ـ تاريخی ـ عاطفی بشمار می آيد و روند اجتناب ناپذير جهانی شدن، و ضرورت پيدايش اتحاديه های منطقه ای بر بنياد کشش های تاريخی و فرهنگی، موجب خواهد شد که از دل همين پيوستگی نامرئی، موجودی به نام «ايالات متحدهء ايران» به دنيا خواهد آمد که می تواند از ايران کنونی بسا بزرگ تر هم باشد و در آن آزادی و عدالت برای همهء اجزاء تشکيل دهندهء ملت و مليت ايرانی همچون موهبت هائی بنيادين پايه های جامعه ای متمدن را ساخته باشند.
آقايان در «اين ناسيوناليسم» اگر مشکلی می بينند لطفاً آن را با صراحت بيان کنند.
برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا:
http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm