چهارشنبه 14 فروردین 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وحی قدسی، در نقد سخن عبدالکريم سروش (بخش دوم و پايانی)، مصطفی حسينی طباطبائی

۳
وحی و نقش پيامبرص در آن!

خبرنگار هلندی پس از نخستين پرسش خود، سئوال ديگری را به ميان آورده و پرسيده‌است:
«به نظر شما، قرآن را بايد محصول زمان خويش ديد. آيا اين سخن متضمّن اين نيز هست که شخصِ پيامبر نقشی فعّال و حتّی تعيين کننده در توليد اين متن داشته‌است؟».
دکتر سروش به سئوال وی چنين پاسخ می‌دهد:
«بنا به روايات سنّتی پيامبر، تنها وسيله بود. او پيامی را که از طريق جبرئيل به او نازل شده‌بود، منتقل می‌کرد. امّا به نظر من، پيامبر نقشی محوری در توليد قرآن داشته است ...».

***

از آغاز سخنِ خبرنگار مزبور، فهميده می‌شود که وی می‌دانسته دکتر سروش قرآن را محصول روزگار گذشته می‌شمرد و بنابر اين پايه، سئوال خود را دربارة نقش پيامبر در توليد قرآن مطرح کرده است. دکتر هم بر همين اساس پيش رفته و دخالت پيامبر را در پديد آوردن قرآن تأييد می‌نمايد. بنابراين، ما در اينجا با دو مسئله روبرو هستيم. نخست آنکه لازمست زمانی بودن قرآن را از ديدگاه دکتر سروش بسنجيم و دوم آنکه از نقش پيامبرص در برابر وحی، بحث کنيم و نقد سخن را پی گيريم.
هرکس کتاب "بسط تجربة نبوی" اثر سروش را از سر تأمّل خوانده‌باشد، می‌داند که وی قرآن مجيد را فرآوردة روزگار گذشته می‌پندارد و خوانندگان آگاهند که اين متاع در بازار کتاب سروش چه جايگاه چشمگيری دارد!
دکتر سروش در کتاب مزبور، به رويدادهايی اشاره می‌کند که در عصر نبوی رخ داده و در قرآن منعکس شده‌است. او می‌نويسد:
«کسی می‌آمد و از پيامبر سئوالی می‌کرد، کسی تهمتی به همسر پيامبر می‌زد، کسی آتش جنگی بر می‌افروخت، يهوديان کاری می‌کردند، نصرانيان کار ديگری، تهمت جنون به پيامبر می‌زدند، دربارة ازدواج پيامبر با همسر زيد شايعه می‌ساختند و ... اينها در قرآن و در سخنان پيامبر منعکس می‌شد و اگر پيامبر عمر بيشتری می‌کرد و حوادث بيشتری بر سر او می‌باريد، لا جرم مواجهه‌ها و مقابله‌های ايشان هم بيشتر می‌شد و اينست معنی آنکه قرآن می‌توانست بسی بيشتر از اين باشد که هست »! (۱۳)
در اينجا از نکته باريک و مهمّی غفلت شده است. می‌دانيم که در روزگارپيامبرص، حوادث ديگری (غير از آنچه سروش بر می‌شمرد) نيز پيش آمده بود ولی ذکر همة آنها در قرآن نيامده است! چرا؟ زيرا قرآن مجيد، مقاصد و اهداف ويژه‌ای دارد که حوادث مزبور را برای بيان آن مقاصد، چندان مناسب نديده‌است و رويدادهايی را برگزيده که تناسب بيشتری برای پيام‌های قرآنی داشته‌اند. به‌علاوه، قرآن کريم از حوادثی که رخ می‌داده همانند "کتب تاريخی" ياد نکرده‌است و به جزئيات آنها همچون نام اشخاص و قبائل و تعيين سال و روز حادثه‌ها و جز اينها نمی‌پردازد. به عبارت ديگر: قرآن مجيد رويدادهای زمان را "تجريد" می‌کند و اغلب، شکلی کلّی به حوادث می‌دهد تا پيام‌های توحيدی و اساسی خود را در خلال آنها مطرح سازد. از اينرو مثلاٌ در آيات قرآن از مؤمنان و کافران و منافقان و يهوديان و نصرانيان و ديگران بسيار سخن رفته‌است، بدون آنکه نامی از آنان آورده شود و تنها به ذکر صفات ايشان بسنده نموده تا در هر زمان و مکان با امثال و اشباء آنان قابل تطبيق باشد و اگر در تمام قرآن، تنها يک بار از"أبی لهب" ياد شده از آنرو است که وی عموی پيامبرص بشمار می‌آمد و قرآن با ذکر کُنیة او، نشان می‌دهد که ارزش ايمان و يکتاپرستی از هر نسبتی- هر چند خويشاوندی نزديک باشد- بالاتر است و عموی پيامبر اسلامص نيز مانند پسر نوح به دليل کفر و شرک و عنادش، از سعادت اخروی محروم می‌ماند و گرنه چرا قرآن مثلاً از أبی سفيان که چند جنگ را بر ضد پيامبر اسلامص رهبری نمود، نامی نمی‌برد؟ چرا از نام ابوجهل خبری در قرآن نيست؟ چرا در سوره نور نام عائشه همسر پيامبرص برده نشده است؟ چرا قرآن به قضيه"إفک عائشه" صورت کلّی بخشيده و فرموده است: إنََّ الذينَ یَرمُونَ المْحصَناتِ الغافِلاتِ المؤمناتِ (۱۴)... ( همانا کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر و با ايمان تهمت زنا می‌زنند...) چرا در همان سوره که به مناسبت افترا به همسر پيامبر ص نازل شد، احکام عمومی از قبيل کيفر زنا کاران، حرمت ورود بی اجازه به خانه‌ها، لزوم عفّت گزينی مردان و زنان و جز اينها مطرح می‌شود؟ چرا قرآن، ازدواج پيامبرص با همسر پيشين زيد را به عموم مسلمانان ربط می‌دهد و می‌فرمايد: لِکَیْ لايکونَ َعلَی‌المؤمنينَ حرجٌ فی ازوْاجِ أدعيائِهم (۱۵)... (تا بر مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگانشان حرجی نباشد ...) و ده‌ها چرای ديگر که نشان می‌دهند قرآن مجيد به رويدادهای زمان خود، محدود نمی‌شود و تنها با افراد معاصر نزولش سخن نمی‌گويد و پيامش کلّی و عالمگير است چنانکه می‌فرمايد: إن هُوَ إلاّ ذِکْرٌ للعالَمين (ص: ۸۷).
"اين قرآن جز هشداری برای جهانيان نيست".
قل‌اللهُ شهيدٌ بينی و بينَکم و اوحِیَ إلیَّ هذا القرآنُ لِأُنذِرکم به و من بَلَغ (انعام: ۱۹).
"بگو خدا ميان من و شما گواه است و اين قرآن بر من وحی شده تا شما و هر کس را که قرآن بدو رسد با آن بيم دهم".
پس قرآن کريم، مولود حوادث گذشته نيست بلکه بر رويدادها اشراف دارد و بعلاوه، هنگامی که دين به کمال خود رسيد و پيامهای لازم قرآنی ابلاغ شد، رويدادهای تازه، بر کمال قرآن چيزی نمی افزايند زيرا که مقصود قرآن از اشاره به حوادث عصر پيامبرص "موضوعیّتِ" آن حوادث نبوده است بلکه همگی به اصطلاح معروف: "طريقیّت" داشته‌اند. علمای‌اسلام هم گفته‌اند که شأن نزول آيه‌‌ها، کلام‌الهی را تخصيص نمی‌دهند (الـمورِدُ لایُخَصِّصُ الوارِد) زيرا که واژگان قرآنی غالباً کلّی و عام اند (العبرةُ بعمومِ اللفظِ لا بِخصوصِ السَبَب).
اکنون بايد برسر آن بحث رويم که دکتر سروش می‌پندارد: «پيامبرص نقشی محوری در توليد قرآن داشته‌است»!
وی در توضيح اين رأی چنين می آورد:
"استعاره شعر به توضيح اين نکته کمک می‌کند. پيامبر درست مانند يک شاعر احساس می‌کند که نيرويی بيرونی او را در اختيار گرفته است. امّا در واقع يا حتّی بالاتر از آن: در همان حال- شخص پيامبر همه چيز است. آفريننده و توليد کننده. بحث درباره اينکه آيا اين الهام از درون است يا از بيرون؟ حقيقتاً اينجا موضوعيتّی ندارد، چون در سطح وحی، تفاوت و تمايزی ميان درون و برون نيست. اين الهام از نفس پيامبر می‌آيد و نفس هر فردی الهی است. امّا پيامبر با ساير اشخاص فرق دارد از آنرو که او از الهی بودن اين نفس آگاه شده است. او اين وضع بالقوه را به فعلیّت رسانده است. نفس او با خدا يکی شده است. سخن مرا اينجا به اشتباه نفهميد اين اتّحاد معنوی با خدا، به معنای خدا شدن پيامبر نيست. اين اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پيامبر است. اين اتحاد به اندازة بشريت است نه به اندازه خدا. جلال الدين مولوی شاعر عارف، اين تناقض نما را با ابياتی به اين مضمون بيان کرده است که: اتحاد پيامبر با خدا همچون ريختن بحر در کوزه است!"

***

اولاً پيش از اين گفتيم که قياس وحی با شعر، قياسی دور از تحقيق و صواب است. شاعر اگر درست مانند پيامبر احساس می‌کرد که مقهور و مسخّر نيروی بيرونی است- چنانکه دکتر سروش ادعّا دارد! – به خود حق نمی‌داد تا در شعرش دخل و تصرّف کند زيرا می‌دانست که:
اين همه آوازه‌‌هـــا از شه بُوَد
گر چه از حلقوم عبدالله بُوَد!
به علاوه، پيامبرص در پاره‌ای از اوقات مدتها در انتظار می‌ماند تا وحی الهی در رسد و همچون شاعری نبود که چون شعری از او بخواهند، در آستين، حاضر داشته باشد! يا لحظه ای به تفکر نشيند و سجع و قافيه ای فراهم آورد: فأينَ تَذْهَبون؟!
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کيست که دم از يدِ بيضا بزند؟!
اين قياس‌های بی‌دليل در خور دانشمندی چون عبدالکريم سروش نيست و من شگفتم که چرا بار ايشان بدين منزل افتاده است؟! به راستی شاعری کجا و پيامبری کجا؟ کتب سيره آورده‌اند که پيامبر اسلامص به عنايت خداوندی، پيش از بعثت نسبت به دو چيز بيزار شده بود، يکی بت پرستی و ديگر شعر سرايی! چنانکه از خود آن بزرگوار آمده که فرمود: لَمّا نشَأتُ بُغّـِضَتْ إلَیَّ ألاوْثانُ و بُغّـِضَ إلَیَّ الشِّعرُ. (۱۶) يعنی: «چون رو به بزرگ شدن نهادم بت‌ها در نظرم منفور و ناپسند آمدند و نيز از شعر تنفر پيدا کردم». و اين امر، کار خدايی بود تا پيامبرص در وادی شعر وارد نشود و پس از نزول قرآن کريم، کس نتواند ادعّا کند: محمّدص همان شاعر ديروز است که امروز به نبوّت بر خاسته و اشعاری تازه می‌سرايد! حتّی پس از بعثت نيز گاهی که رسول خداص شعر يکی از شاعران عرب را بر زبان می‌آورد، آن را شکسته و ناموزون می‌خواند! چنانکه آورده‌اند روزی شعر طَرَفة‌بن العبد را بازگو می‌نمود که گويد:
سَتُبدی لَکَ الأیّامُ مَاکنْتَ جاهِلاً
وَ يا تيکَ بالأخْبارِ مَنْ لم تُزَوَّدِ (۱۷)
و مصراع اخيرش را به صورت "و يا تيک من لم تزود بالأخبار" خواند. ابوبکر حاضر بود و گفت: ای رسول خدا، اصل شعر چنين نيست! فرمود: انّی لَسْتُ بِشاعرٍ و لایَنبْغَی لی. (۱۸) "من شاعر نيستم و شعر در خور من نيست".
آيا اين نسبت در حقّ پيامبر بزرگوار اسلام جفا کاری نيست که وحی قدسی او را هم‌ريشه با شعر شاعران بشمار آوريم؟! با آنکه در نصّ قرآن می خوانيم: و ما هو بقولِ شاعرٍ قليلاً ماتذکّرون (حاقّه: ۴۱).
ثانياً اين نظريه پردازيها که: پيامبرص آفريننده و توليد کننده وحی بود و الهامات وی از نفس او بر می‌آمد! يا نفس پيامبر، با خدا يکی شده بود! دليل که ندارد هيچ، مخالف با اظهارات خود پيامبرص است! و هر کس منصفانه به قرآن بنگرد ده‌ها آیة روشن بر خلاف ادعّا‌های مذکور در قرآن می‌يابد مانند اينکه می‌فرمايد: بگو من جز وحی که به سويم می‌آيد چيزی را پيروی نمی‌کنم (اِن اَتّبِعُ الاّ مايوحی إلَیّ). پيامبر به دلخواه خود سخن نمی‌گويد (و ما یَنطِقُ عَنِ الهوی). بر عهده پيامبر جز رساندن پيام چيزی نيست (و ما عَلیَ الرَسّولِ إلاّ البلاغ). بگو من بشری مانند شما هستم که به سوی من وحی می‌شود (قُل إنّما أنا بَشرٌ مثلُکُم يوحی إلَیّ) و آيات فراوان ديگر که نه آفرينندگی وحی از آنها بر می‌آيد، نه الهاماتی که از نفس پيامبر سر می‌زنند، و نه ادعّـای اتحاد و وحدت با خدای سبحان! اينک اگر جناب دکتر سروش ظواهر همين آيات بينّات را پذيرا هستند فَنِعمَ و بِها. و چنانچه بخواهند راه تأويل اين محکمات را در پيش گيرند، جا دارد که از قول مولوی به آن جناب گفته شود: خويش را تأويل کن نی ذکر را! و در صورتيکه مصرّانه بنابر تأويل نهاده باشند، هر چه جناب سروش گويند می‌توان آنرا به دستگاه تأويل‌سازی! سپرد و بدين نتيجه نائل آمد که مقصود نهايی و رأی باطنیِ دکتر سروش، همانست که ما گفتيم و لاغير!
مشکل دکتر سروش و امثال ايشان همانست که در مقدمة اين رساله گذشت. اين فُضلاء می‌خواهند مسئلة نبوت را با نگاهی صوفيانه بررسی کنند، نه از منظری که پيامبران خداص نشان داده‌اند! آری، صوفيانِ وحدتِ وجودی بودند (و هستند) که ادعّا داشتند، با فرو رفتن در خود و فانی شدن! به الهامات آنچنانی نائل می‌شوند و از اينرو سخن مشايخ خويش را همچون کلام الهی می‌شمردند چنانکه مولوی گويد:
کان دعای شيخ نی چون هر دعا است
فانی است و گفتِ او، گفت خدا است!
نجم الدين کبری در "رسالة الهائمِ الخائِفِ من لَومةِ اللائِم" می‌نويسد:
هاتفی از غيب بر من چنين خواند:
و من یَسْمَع الأخبارَ من غيرِ واسطٍ
حــرامٌ عليهِ سَمْعُها بِوَسائِطِ!
يعنی: کسی که اخبار را بدون واسطه (از خدا) می‌شنود، بر او حرام است که آنها را از واسطه‌‌ها بشنود.
صوفيان بودند که دم از اتحاد با خدا می‌زدند و حلاّج وار "أنا الحق" می‌گفتند و به قول مولوی:
با مریــدان آن فقیـر محتشم
با يزيد آمد که يزدان نک منم!
گفت مستانه عيان آن ذوفنـون
لا اله الاّ أنـا هــا فاعبـدون!
امّا منطق انبياءع با اين مدّعيان، از زمين تا آسمان تفاوت دارد، ايشان از بندگی خدا و پيام آوری او قدمی فراتر ننهادند و هيچگاه ليسَ فی جُبَّتی الاّ الله! نگفتند، که: "نيست اندر جبّه ام الاّ خدا * چند جويی در زمين و در سما !" آنها هرگز نسرودند:
کيستم من سالک و اصل شده
مر مرا ذات خدا حاصل شده !
از اينرو، وحی ايشان نيز با الهام صوفيانه تفاوت دارد و همچنان است که خود جناب مولوی در کتاب "فيه مافيه" تفسير نموده: چون مجسمه‌های سنگی که از دهانشان آب فرو می‌ريزد ولی آن آبِ ريزان، سرچشمه‌ای ديگر دارد و از مجسمه‌ها نيست!
اين تمثيل، تفاوت "وحی نفسی"را با "وحی نبوی" به خوبی می‌رساند.
يکی از نشانه‌هايی که "وحی انبياء" را از امور نفسانی و تجربه‌های بشری جدا می‌نمايد پيشگويی‌های پيامبران است که با پيش‌بينی‌های عارفان! تفاوت اساسی دارد. به عنوان نمونه: جلال الدين محمّد مولوی که به تعبير آقای دکتر سروش: "عنقای قاف معرفت" (۱۹) و "عزيز عرش‌نشين"(۲۰) و "رشک آفتاب"(۲۱) بوده‌است، چون در عصر خلافت عبّاسيان می‌زيست اينگونه کشف کرده‌بود که خلافت آل عبّاس، تا قيام قيامت پايدار می‌ماند! از اينرو در دفتر اوّل مثنوی گويد که هر چند عبّاس (عموی پيامبرص) در غزوة "بدر" برای شکست پيامبر و ستيزه با دين او شرکت نموده‌بود ولی مقدّر چنان بود که وی پشتيبان اسلام شود و فرزندانش تا قيامت عهده‌دار خلافت باشند!
آمده عبّاس حــرب از بهـر کين
بهر قمع احمد و استيز دیــن
گشته دين را تا قيامت پشت و رو
در خلافت او و فرزنـــدان او! (۲۲)
امّا جناب مولوی در حيات خود به خطای اين مکاشفه پی برد و ملاحظه کرد که خلافت "مستعصِم عبّاسی" بر باد فنا رفت و دولت آل عبّاس به دست ترکان مغول منقرض گشت! زيرا انقراض عبّاسيان در سنة ۶۵۶ هجری قمری و وفات مولوی در ۶۷۲ رخ داد.
اينک مکاشفة نافرجام مولوی را با پيشگويی خاتم پيامبران الهی، محمّد مصطفی صلی الله عليه و آله و سلّم مقايسه کنيد که از يورش ترکان مغول به سرزمينهای مسلمانان در حدود ۶۵۰ سال قبل خبر داد! و خبر مزبور را شيخ بخاری در قرن سوم هجری ضمن کتاب "صحيح" خود آورده‌است و در جزء چهارم کتابش تحت عنوان "بابُ قتالِ التُّرک" می‌توان آن را ملاحظه کرد (۲۳)(توجه شود که بخاری، پيشگويی رسول خداص را نزديک ۴۰۰ سال قبل از حملة مغول ثبت نموده‌است).
صوفيان نيز صدق و اعتبار آن پيشگويی عجيب را پذيرفته‌اند چنانکه صوفی نامدار قرن هفتم، نجم‌الدين رازی که خود در زمان يورش مغول می‌زيست، ضمن کتاب "مرصاد العباد" می‌نويسد:
«در تاريخ شهور سنة سبع عشر و ستمائه لشکر مخذول کفّار تتار – خَذَلَهُم اللهُ و دَمَّرَهُم – استيلا يافت بر آن ديار و آن فتنه و قتل و فساد و اَسْروهَدْم و حَرْق که از آن ملاعين ظاهر شد، در هيچ عصر در بلاد کفر و اسلام کسی نشان نداده‌است و در هيچ تاريخی نيامده الاّ آنچه خواجه عليه‌السلام از فتنه‌های آخر الزمان خبر باز داده‌است: لا تَقوُمُ السّاعَةُ حتی تُقاتِلوا التُّرکَ و هُم قومٌ صِغارُ الأعْیُنِ، حُمْرُ الوجوهِ، ذُلَفُ الأُنوفِ کَأنَّ وجوهَهُم المَجانُّ المُطْرَقهُ. صفت اين کفّار ملاعين کرده است و فرموده: قيامت بر نخيزد تا آن گَه که شما با ترکان قتال بکنيد. قومی که چشمهای ايشان خُرد باشد و رويشان سرخ و بينی‌های پهن و رويشان همچون پوست سپر در کشيده و بعد از آن فرموده‌است: و یَکْثُرُ الهَرْجُ! قيلَ يا رسولَ اللهِ و مَا الهَرْجُ؟ قالَ القتلُ القتل! فرمود که قتل بسيار باشد. به حقيقت اين واقعه آنست که به نور نبوّت خواجه عليه‌السلام پيش از ششصد و اند سال باز ديده‌است. قتل از اين بيشتر چگونه بُوَد؟ که از درِ ترکستان تا درِ شام و روم چندين شهر و ولايت قتل و خرابی کردند تا از يک شهر "ری" که مولد و منشأ اين ضعيف است قياس کرده‌اند که کمابيش هفتصد هزار به قتل رسيده‌است» . (۲۴)
آری، اين نشانه‌ای از "وحی خدايی" و قدسی است که بر خلاف الهام نفسی، خطا در آن راه ندارد. بنابراين آنچه جناب دکتر سروش مدّعی شده که همة نفوس انسانی، خدايی هستند تنها تفاوت پيامبر با ديگران در اين مرحله است که او به الهی بودن نفس آگاه است! اين تئوری، پيشگويی‌های شگفت پيامبران را توجيه نمی‌کند زيرا آگاهی از اينکه نفس ما از خداست، موجب نخواهد شد که به مقام پيشگويی و "عصمت در وحی" نائل آييم و سخنان ما همچون کلام نبوی "حجیّت" پيدا کند چنانکه مولوی بدين آگاهی دست يافته‌بود ولی از فردای عبّاسيان خبر نداشت و در پيشگويی خود به خطا در افتاد!
إنَّ فی ذلکَ لَعِبْرَةً لِأولِی الأبصار!

***

۴
وحی در قالب کلمات

آقای دکتر سروش در پاسخ دوّمين پرسش خبرنگار هلندی، سخن خود را چنين پی می‌گيرد:
«امّا پيامبر به نحوی ديگر آفرينندة وحی است. آنچه او از خدا دريافت می‌کند، مضمون وحی است امّا اين مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتّی ورای کلمات است. اين وحی بی صورت است و وظيفة شخص پيامبر اين است که به اين مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر باز هم مانند يک شاعر، اين الهام را به زبانی که خود می‌داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با تعابير و دانشی که خود در اختيار دارد، منتقل می‌کند ...».

***

اين سخن دکتر سروش در خور ايراد است زيرا با ادّعای پيامبرص و با متن وحی، مخالفت دارد! و به اصطلاح، تفسيری "بِما لا یَرْضی صاحِبُه" به شمار می‌آيد. در قرآن کريم به تأکيد آمده‌است که وحی قرآن به زبان فصيح عربی نازل شده چنانکه می‌فرمايد:
نَزَلَ به الرّوحُ الأمينُ علی قلبِکَ لِتَکونَ مِنَ المُنذِرين * بلسانٍ عربیٍّ مبينٍ (شعراء: ۱۹۴ و ۱۹۵).
«روح الأمين، قرآن را بر قلب تو نازل کرده تا از بيم‌دهندگان باشی، (آنرا) به زبان عربی فصيح و روشن فرود آورده‌است».
و هذا کتابٌ مُصَدِّقٌ لساناً عربیّاً (احقاف:۱۲).
«و اين کتابی است که کتابهای پيشين را تصديق می‌کند در حالی که به زبان عربی آمده‌است».
انّا أنْزَلْناهُ قرآناً عَرَبیّاً (يوسف:۲).
«ما آن را به صورت قرآنی عربی فرو فرستاديم».
و پيداست که "عربیّت" با لفظ سر و کار دارد نه با معنا. يعنی در مفهوم و معنا، صفت عربی جايی ندارد و از آنِ لفظ شمرده می‌شود. بنابراين پيامبرص قرآن را با قالب و واژگان عربی دريافت می‌کرده‌است به ويژه که در خود قرآن کريم از آن، به "کلام الله" و "کلمات الله" تعبير شده‌است و اين تعبيرات، علاوه بر معانی، به مقام الفاظ نيز اشارت دارند چنانکه می‌فرمايد:
و إنْ أحَدٌ من المشرکينَ اسْتجارَکَ فأجِرْهُ حتّی یَسْمَعَ کلامَ الله (توبه:۶).
يعنی: «و اگر يکی از مشرکان، از تو پناه خواست، او را پناه ده تا سخن خدا را بشنود».
وَ اتـْلُ ما اوحِیَ إليکَ مِنْ کتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِه (کهف:۲۸).
يعنی: «آنچه را که از کتاب خداوندگارت بر تو وحی شده‌است بخوان که سخنان او را تبديل کننده‌ای نيست».
اساساً از روز نخستين که به پيامبرص فرمان داده شد: إقرء (بخوان) سخن از الفاظ در ميان آمد! زيرا خواندن، امری است که با کلمات پيوند دارد و مجرّد از لفظ نيست به ويژه که قرائت مزبور، به نام خدا باشد! که فرمود: إقْرَء باسْمِ رَبِّکَ الّذی خَلَق «بنام خداوندگارت که آفريد، (کتاب وحی را) برخوان». اين قرائن روشن، همگی نشان می‌دهند که تئوری "وحی بدون الفاظ" دربارة قرآن مجيد، سهمی از حقيقت ندارد. اما اينکه جناب دکتر سروش می‌گويد پيامبر، قرآن را با سبکی که خود بدان "اشراف" داشت منتقل کرد! متأسفانه از غفلتی شگفت سر زده‌است زيرا سبک بديع قرآن، پيش از بعثت رسول اللهص، سابقه نداشت و کسی همانند آن را نشنيده بود و پيامبرص آن سبک را تمرين و تکرار نکرده بود و به هيچ وجه اشراف بر آن نداشت فَما لکم کيفَ تَحْکُمون؟!

***

در ذيل اين بحث، دکتر سروش گفته‌است:
«شخصيت او نيز نقش مهم در شکل دادن به اين متن ايفا می‌کند. تاريخ زندگی خود او، پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش در آن نقش دارند ...».
شگفتا! که در قرآن کريم، نه سخنی از پدر پيامبرص آمده و نه از اوصاف مادرش ذکری رفته و نه از خاطرات کودکی وی چيزی ديده می‌شود. آری در قرآن مجيد، شماری از احوال روحی پيامبرص در دوران پس از بعثت آمده‌است تا سرمشق ديگران قرار گيرد که فرمود: لقد کان لکم فی رسولِ الله اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب: ۲۱) و بارها تصريح شده که پيامبرص بعد از احراز نبوّت، به علوم و اموری دست يافته که در زندگی وی بی‌سابقه بوده‌است چنانکه می‌فرمايد:
و أنْزَلَ اللهُ عليکَ الکتابَ وَ الحکمةَ و عَلَّمَکَ ما لم تَکُنْ تَعْلَمُ و کانَ فَضْلُ اللهِ عليکَ عظيماً (نساء:۱۱۳).
يعنی: «خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و تو را چيزها آموخت که پيش از آن نمی‌دانستی و بخشايش خدا بر تو بزرگست».
بنابراين شخصيت پيامبر هيچ تأثيری در شکل دادن به قرآن نداشت. بلکه برعکس، قرآن در شکل دادن به شخصيت پيامبر اثرگذار بوده‌است.
باز دکتر سروش می‌گويد:
«اگر قرآن را بخوانيد حس می‌کنيد که پيامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسيار فصيح در حالی که گاهی اوقات پُر ملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادی و معمولی است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند، اين، آن جنبة کاملآً بشری وحی است ...».

***

فصاحت و بلاغت قرآن را دوست و دشمن پذيرفته‌اند. قرآن همة مخالفانش را به "هماوردی" فرا خوانده که کتابی يا حتّی سوره‌ای همانندش را بياورند و اين دعوت، چهارده قرن است که بی‌پاسخ مانده و ثابت نموده که سبک قرآنی، تقليد ناپذير است. اما نکته‌ای در اينجا در خور يادآوری است که: لِکُلِّ مقامٍ مقالٌ! يعنی در هر مقام، بايد که سخن را متناسب با آن آورد. قرآن گاهی از آفرينش جهان يا انسان سخن می‌گويد و گاهی بيانات حکمت‌آميز و اخلاقی می‌آورد و گاهی به مخالفانش پاسخ می‌دهد و گاهی از احکام و شرايع دينی سخن می‌راند و گاهی به بهشت و نعمت‌های آن نويد می‌دهد و گاهی از دوزخ و سختی‌هايش می‌ترساند و ... پر واضح است که در تمام اين احوال، لحن کلام و آهنگ بيان نبايد يکسان باشد و اين خود، از نشانه‌های بلاغت شمرده می‌شود نه تأثير احوال پيامبر در وحی!

***

پيامبری و تفسيرهای نادرست!

چون دکتر سروش دومين پاسخ خود را با اين عبارت به پايان رساند که: "اين، آن جنبه کاملاً بشری وحی است"! خبرنگار هلندی که گويی انتظار نداشت با چنين سخنی از سوی يک دعوتگر مسلمان روبرو شود، گامی فرا پيش نهاده و پرسيده است: "پس قرآن، جنبه‌ای انسانی و بشری دارد. اين يعنی قرآن خطا پذير است؟!"
دکتر سروش به پرسش وی چنين پاسخ داده است:
"از ديدگاه سنّتی در وحی خطا راه ندارد. امّا امروز مفسّرانِ بيشتر و بيشتری فکر می‌کنند وحی در مسائل صرفاً دينی مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت، خطاپذير نيست. آنها می‌پذيرند که: وحی می‌تواند در مسائلی که به اين جهان و جامعه انسانی مربوط می‌‌شوند، اشتباه کند. آنچه قرآن درباره وقايع تاريخی، ساير اديان و ساير موضوعات علمی زمينی می‌گويد لزوماً نمی‌تواند درست باشد. اين مفسّران اغلب استدلال می‌کنند که اين نوع خطاها در قرآن، خدشه‌ای به نبوّت پيامبر وارد نمی‌کند چون پيامبر به سطح دانش مردم زمان خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش با آنها سخن گفته است ..."!

***

آنچه دکتر سروش از مفسران تازه و امروزی وحی گزارش نموده در حقيقت، به ابطال وحی و نبّوت می‌انجامد نه به تفسير آن! زيرا اگر قرار باشد که پيامبرانص از آنچه با جهان محسوس و زندگی ملموس پيوند دارد، دچار خطا شوند، چگونه می‌توان به پيام وحيانی آنان درباره جهان ناديده و حيات ناشناخته اعتماد کرد؟ آيا اين تفسير، نبّوت را از بنياد نقض نمی‌کند؟
آيا هيچ معنا دارد که ما ادعّا کنيم قرآن در بيان وقايع تاريخی و توضيح مذاهب بشری و امور زمينی گرفتار اشتباه شده است ولی هر چه در مورد مسائل متافيزيکی و آسمانی گفته، همگی جامه صدق پوشيده و دور از خطا است؟ از کجا اين راز بزرگ را مفّسران تازه کشف کرده‌اند؟! و با چه دليلی به چنين ادعای متناقضی برخاسته‌اند؟ در صورتيکه گفته شود: دلائل عقلی و فلسفی، سخن قرآن را در مباحث ماورائی تأييد می‌کند! در آن صورت بايد پاسخ داد که: پس عقل و فلسفه، حجّت شمرده می‌شوند و ديگر نيازی به نبوت و وحی نيست، آنهم نبّوتی که پر از اشتباه بوده و زير نشين عَلَمِ عقل آدمی است! آيا با اين تفسير وهن‌آميز، می‌توان از قرآن مجيد دفاع کرد؟! امّا اين دفاعّيه که: پيامبران به سطح دانش مردم زمان خويش فرود آمده‌اند (و با نادانی‌ها و موهومات آنان، هماهنگ شده‌اند!) به منزله "عذر بدتر از گناه" شمرده می‌شود! زيرا اگر نبوت از حقيقت برخوردار است و سخن نبی، پيام خدا است (که هست) در آن صورت، پيامبران برای ارشاد و هدايت خلق از جهل و تاريکی فرستاده شده‌اند، نه برای سرپوش نهادن به انحرافات و نادانی‌های مردم! گيرم که در پاره‌ای از امور، مردمان استعداد درک حقايق را نداشتند، در چنين احوالی لازم می‌آمد که پيامبران خاموشی گيرند و سخنی عرضه نکنند، نه آنکه بر موهومات مردم مهر تصديق نهند! مثلاً اگر در گذشته، کره زمين را ساکن می ‌پنداشتند و حرکت زمين برای توده‌های مردم قابل درک نبود، لازم نمی‌آمد که پيامبران در اين باره خلاف گويی کنند و با تأکيد و اصرار، زمين را ساکن شمارند، همين اندازه کافی بود که در اين باب سکوت روا دارند و از حرکت يا سکون ارض بحثی به ميان نياورند يا لااقل تصريح کنند که زمين به نظر آدميان ساکن است! زيرا در غير اينصورت، همينکه بشر از راه دانش پرده از اسرار زمين بر گرفت، خطای پيامبران بر او روشن می‌گردد و اعتماد کلّی از سخنان ايشان رخت بر می‌بندد ! و اين امری بس روشن است.
دکتر سروش پس از گزارش رأی مزبور، نظر خود را چنين ابراز می‌دارد:
« من ديدگاه ديگری دارم. من فکر نمی‌کنم که پيامبر به زبان زمان خويش سخن گفته‌باشد، در حاليکه خود دانش و معرفت ديگری داشته است. او حقيقتاً به آنچه می‌گفته، باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره زمين، کيهان و ژنتيک انسان‌ها بيشتر بوده‌است. اين دانشی را که ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نکته، خدشه‌ای هم به نبوت او وارد نمی‌کند، چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخّ»!

***

اگر رأی دکتر سروش را که در اينجا آمده با سخن پيشين او که گفت: «نفس او (پيامبر) با خدا يکی شده است»! جمع کنيم بدين نتيجه شگفت می‌رسيم که به نظر سروش، پيامبر حتی در حيثّيت خدايی خود! دانشی بيش از معاصرانش نداشته و – معاذ الله- به همان موهوماتی عقيده‌مند بوده است که عرب‌های جاهلی می‌انگاشتند، پس ، به خدا پيوستن پيامبر، چه کمالی را برای وی به ارمغان آورده بود؟ و آيا خداوند پاک از آفريده‌های خود بی خبر است؟ الاَ یَعْلَمُ مَنْ خَلقَ و هوَ اللطيفُ الخبير (۲۵) (ملک: ۱۴).
من تصّور می کنم که جناب دکتر سروش در اين مرحله، پيامبرص خدا را در جای يکی از همان "صوفيان صافی!" نهاده است که با وجود ادعّای خدايی، از زمين و زمان بی خبر بودند! آری، ريشه اين پندار را در همان رأی نادرست بايد يافت. و ما در صفحات پيشين به اندازه کافی در تفاوت ميان پيامبر و عارف ( يا صوفی) سخن گفتيم.
در اينجا لازم می‌بينم اين نکته را يادآور شوم که هدف انبياءص، توضيح اسرار طبيعت – آنگونه که در علوم رسمی يا تجربی بحث می‌شود- نبوده است، ولی آنها سخنی هم نگفته‌اند که با دستاوردهای علوم مزبور در تعارض و ناسازگاری باشد. اگر کسی قرآن مجيد را به دقّت بررسی کند، البته از دانش "ژنتيک" اثری در آن نمی بيند ولی چيزی که مخالف اين دانش و ديگر دانش‌ها بشمار آيد نيز در قرآن کريم نخواهد يافت بلکه گاهی اشاراتی به علوم طبيعت در قرآن يافت می‌شود که موجب اعجاب دانشمندان منصف اين روزگار را فراهم آورده است. به عنوان نمونه، بدين سخن دکتر "جرالدسی. گورينجر" استاد جنين شناسی در بخش بيولوژی دانشکده پزشکی دانشگاه "جورج تان" توجه بايد کرد که با مطالعه آياتی از قرآن کريم درباره "تکامل جنين"چنين می‌نويسد:


“In a relatively few aayahs (Quranic verses) is contained a rather comprehensive description of human development from the time of commingling of the gametes through organogenesis.


No such distinct and complete record of human development, such as classification, terminology, and description, existed previously. In most, if not all, instances, this description antedates by many centuries the recording of the various stages of human embryonic and fetal development recorded in the traditional scientific literature”.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




يعنی " در چند آيه قرآن شرح کاملی از تشکيل موجوديت آدمی از مرحله به هم آميختگی سلولهای جنسی تا ايجاد نطفه انسان داده شده‌است. هيچ ثبت و ضبط چنين دقيق و کاملی از تشکيل نطفه آدمی شامل طبقه‌بندی، اصطلاحات و توضيح آنها قبلاً وجود نداشته است. توضيحات داده شده چندين قرن با يافت‌های ثبت شده علمی از تشکيل جنين انسان فاصله دارد... قرآن نه تنها تشکيل ساختار خارجی بلکه مراحل و تحّولات داخلی جنين را نيز از خلقت تا توسعه آن با تأکيد بر وقايعی که علم امروز می‌شناسد، توضيح داده است".
همچنين، دکتر "مارشال جانسون" استاد آناتومی و بيولوژی دانشگاه "توماس جفرسون" نيز با مطالعه قرآن کريم نوشته است:


"As a scientist, I can only deal with things which I can specifically see. I can understand embryology and developmental biology. I can understand the words that are translated to me from the Quran. As I gave the example before, if I were to transpose myself into that era, knowing what I knew today and describing things, I could not describe the things which were described. I see no evidence for the fact to refute the concept that this individual, Muhammad, had to be developing this information from some place. So I see nothing here in conflict with the concept that divine intervention was involved in what he was able to write".

يعنی: "به عنوان يک عالم علوم تجربی، من سر و کارم فقط با چيزهايی است که می‌توانم شخصاً ببينم، می‌توانم جنين شناسی و بيولوژی پرورشی را بفهمم. قادر هستم که کلمات قرآنی را که برايم ترجمه شود، درک کنم. همچنانکه پيش از اين مثال آوردم. اگر بنا باشد من خود را با معلومات و بيانی که امروز از مسائل دارم در آن دوران در نظر گيرم. باز نمی توانستم اينگونه مطالب را چنانکه در قرآن آمده توضيح دهم. من هيچ دليل و شاهدی برای آنکه در مخالفت با اين حقيقت قرار گيرم نمی بينم که اين شخص – محمد- بايد اين اطلاعات را از جايی بدست آورده باشد. بنابراين من چيزی در اينجا در تعارض با اين نظريه نمی بينيم که دخالتی الهی در آنچه او نوشته، وجود داشته است.
بنابراين، سطحی نگری است که ما معلومات پيامبرص بزرگوار اسلام را در حد چند صوفی خانقاهی و زاويه نشين تنزّل دهيم و با سخنانی یأس آور، جامعه را از تعاليم عاليه وی نا اميد و محروم سازيم.

***

خطا در برداشت از سنت!

خبرنگار هلندی چهارمين پرسش خود را از دکتر سروش بدينصورت مطرح ساخته است:
«شما به فيلسوفان و عارفان سده‌های ميانه همچون مولوی اشاره می‌کنيد، ديدگاههای شما درباره قرآن تا چه اندازه ريشه در سنّت اسلامی دارد؟».
جناب سروش، پرسش مزبور را بدينگونه پاسخ داده است:
«بسياری از ديدگاههای من ريشه در انديشه سده‌های ميانی اسلام دارد. اين سخن را که نبوّت مقوله‌ای است بسيار عام و نزد اصناف مختلف آدميان يافت می‌شود، هم در اسلام شيعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلّم بزرگ شيعی، شيخ مفيد امامان شيعه را پيامبر نمی‌داند اما تمام ويژگيهايی را که پيامبران دارا هستند، به آنها نسبت می‌دهد. همچنين عارفان نيز عمدتاً معتقدند که تجربه آنها از جنس تجربه‌های پيامبران است و باور اين نيز که قرآن يک محصول بشری و بالقوه خطا پذير است در عقايد معتزله دالّ بر مخلوق بودن قرآن، بطور تلويحی آمده است... »!

***

متأسفانه دکتر سروش بر آنست که نشان دهد در طول تاريخ اسلام، ديگران هم چون او، قرآن کريم را محصولی بشری می‌شمردند ! و اين قولی است که به قول مشهور: دونَهُ خَْرطُ القَتاد! اثبات آن، از برکندن خارهای سخت از درخت « قتاد» دشوارتر است! شيخ مفيد چگونه به خود اجازه می‌داد تا بر خلاف قول امير مؤمنان علی(ع) تمام ويژگيهای نبوت را برای امامان(ع) قائل شود؟ در حاليکه امام علی(ع) در سوگ پيامبر اکرمص گفته است:
بأبی انت و امی، لقد انقطع بموتک مالم ينقطع بموت غيرک من النبوة و الإنباء و اخبار السّماء ! (۲۶)
يعنی: «پدر و مادرم فدايت باد با مرگ تو، اموری- از نبوّت و پيام رساندن و اخبار آسمانی- قطع شد که با مرگ ديگران ( از انبياء) قطع نگشت».
شيخ مفيد در مهمترين کتاب خود يعنی: "اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات" می‌نويسد:
من يزعم ان احداً بعد نبیّناص من يوحی اليه، فقد أخطا و کفر وَ حصول العلم بذلک من دين النبی صلی الله عليه و آله و سلم. (۲۷)
يعنی: « هر کس پندارد که پس از پيامبرص ما بر احدی وحی می‌آيد، بی شک به خطا در افتاده و کفر ورزيده است و علم بدين معنا، از آئين پيامبر ص به اثبات می‌رسد».
امّا خطــای دکتر سروش در مسئله "خلق قرآن" بس شگفت است! زیـــرا که وی بخشی از عمر خود را در فرا آموختن علم کلام و فلسفه شرقی سپری کرده و قاعدتاً می‌داند که حدوث يا قِدَم کلام خدا، هيچ ملازمه‌ای با بشری بودن قرآن مجيد ندارد! معتزليان، عقيده داشتند:
آن پيام الهی که بر فرشتة وحی فرود آمد و بواسطه او، بر قلب پيامبر ص نزول يافت، بی سابقه يعنی حادث بوده‌است و هيچيک ادّعا ننمودند که وحی مزبور همانند ابيات شاعران از قريحه و ذوق شخصی پيامبر سرزده است! اين، آثار جاحظ و نظّام و قاضی عبدالجبار و اسکافی و زمخشری و ابن ابی الحديد و ديگر اکابر معثرله است، کداميک بدين سخن واهی لب گشوده‌اند و يا حّتی اشاره‌ای نموده‌اند ؟ !
چرا بايد برای به کرسی نشاندن تئوری مؤهن و سستی، به دستاويز سست‌تری چنگ در زد؟ آيا اين کار در خور دانشمندی چون عبدالکريم سروش است؟!
در ذيل همين بحث دکتر می‌نويسد:
«انديشمندان سده‌های ميانه غالباً اين نظرها را به شيوه‌ای روشن و مدّون بيان نمی‌کردند و ترجيح می‌دادند آنها را در خلال سخنانی پراکنده يا در لفافه بيان کنند. آنها نمی‌خواستند برای مردمی که توانايی هضم اين انديشه‌ها را نداشتند، ايجاد تشويش و سر در گمی کنند. به عنوان مثال مولوی در جايی می‌گويد که: قرآن، آينه‌های ذهن پيامبر است. آنچه در سخن مولوی مندرج است اينست که شخصيت پيامبر، تغيير احوال او و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس هستند».
الحق، اين معنا که سروش به مولوی نسبت می‌دهد، هيچ منافاتی با وحی الهی ندارد زيرا خدای قرآن شمّه‌ای از اوصاف و احوال پيامبرش را در کتاب آسمانی خود ياد کرده تا به حکم "لقدکان لکم فی رسول الله اسوةٌ حسنه" (احزاب: ۲۱) پيامبر ص گرامی ، سرمشق و الگوی ديگران باشد و در "آيات تقريعی" همچون: "عفا اللهُ عنکَ لم أذِنْتَ لهم" (۲۸) (توبه: ۴۳) کمال ادب را به پيامبرش بياموزد چنانکه فرمود: أدَّبنی ربّی فأحْسَنَ تأديبـی (۲۹) (خداوندم مرا ادب آموخت و نيکو آموخت) و نيز تا در خلال آيات مزبور، صداقت و امانت و حقانیّت پيامبر ص به اثبات رسد.
هر چند ما از تعبير "آينه‌های ذهن" مفهوم ديگری را در می‌يابيم زيرا که آينه، تجلّی گاهی برای جهان بيرونی است و صورتهای تابيده در آن، از خود آينه بر نمی خيزند.
امّا اگر از متشابهات بگذريم و در پی محکمات برآييم، رأی صريح و استوار مولوی درباره قرآن مجيد، از ابيات ذيل بدست می‌آيد:
تا قیـامت می‌زند قــرآن نــدا
ای گروهی جهل را گشته فــدا
که مــرا افســانه می‌پنداشتيد
تخم طعن و کافری می‌کاشتیـد
خود بديديد ای‌خسان طعنه زن
که شما بوديد افسانة زَ مـــن (۳۰)
مـــن کلام حقّم و قائم به ذات
قوت جانِ جان و ياقوت زکـات
نــور خورشيدم فتاده بر شمــا
ليک از خورشيد ناگشتــه جـدا
نک منم ينبــوع آن آب حیــات
تا رهانم عاشقان را از ممـات (۳۱)
نمی‌دانم دکتر سروش در برابر اين ابيات بی‌پرده، چه می انديشد؟! و چگونه می‌توان ادّعا نمود که سراينده اين اشعار، پيامبر حق را "آفريننده قرآن" می‌انگاشته است؟ هر کس با انديشه‌های مسلمانان آشنايی داشته‌باشد، می‌داند که مولوی در اين ابيات بر قول عموم اشاعره رفته و قرآن را کلام حق وقائم به ذات او شمرده‌است و بالضروره رأی معقول اهل اعتزال را نمی‌پذيرد ولی آيا دکتر سروش مکاشفة وی را می پذيرد؟!

قلم اينجا رسيد و سر بشکست!

قصد داشتم تا مصاحبة دکتر سروش را در اين دفتر به پايان رسانم ولی نخواستم از ابيات مثنوی در گذرم و سخن را به ديگر وادی کشم به‌ ويژه که جلال الدين محمّد را همچون مرشد و پير و مراد دکتر سروش می‌بينم. به علاوه، اساس سخن دکتر را در برگهای پيشين آورده‌‌ام و گمان دارم با توجه بدانچه گفته شد، خوانندة گرامی پاسخ آنچه را که گفته نشد، در يابد و الحمدُ للهِ علی هِدایةِ القرآنِ فی کُلِّ زمان.

ايران - مصطفی حسينی طباطبائی
اسفند ۱۳۸۶

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

برخی از کتاب‌ها و رسائل نويسنده:

- خيانت در گزارش تاريخ
- دعوت مسيحيان به توحيد
- راهی به سوی وحدت اسلامی
- دين ستيزی نافرجام ( در پاسخ به شجاع الدين شفا)
- ماجرای باب و بهاء
- تسامح و شدّت عمل در اسلام
- حقارت سلمان رشدی
- نقد آثار خاورشناسان
- نقد کتب حديث
- متفکّرين اسلامی در برابر منطق يونان
- بردگی از ديدگاه اسلام
- در پاسخ شبهات دکتر سينا
- بين النهرين در روزگار خلفای راشدين
- دولت فرخنده علوی
- نوگرايی در اجتهاد
- بررسی آراء اخباری و اصولی
- فتح البيان فی مارُوِیَ عن علیٍ ع من تفسير القرآن
- بيانُ الحقيقهِ فی جَرْحِ الأبدانِ عندَ المُصيبَه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زيرنويس مقاله:

۱- عبارت طبری در تفسيرش (جامع البيان، ج ۲۲-۲۵، چاپ مصر، ص ۲۷) چنين است که پيامبرص فرمود: إنّی واللهِ ما أنا بِشاعرٍ و لا یَنْبَغی لی (من – سوگند به خدا – شاعر نيستم و مرا اينکار سزاوار نيست).
۲- السيرة النبویة، از ابن هشام ج ۱، ص ۲۹۴، چاپ مصر ۱۳۷۵ هـ.
۳- متن اين نامه در کشکول شيخ بهاء الدين عاملی (چاپ تهران، ص ۳۵۴) و ديگر منابع آمده‌است.
۴- شفاء السائل لتهذيب المسائل، ص ۵۷، چاپ استانبول (۱۹۵۷ م).
۵- مراد، کتاب "الفتوحات المکّیة" اثر ابن عربی است.
۶- برای ديدن تمام‌نامه، به کتاب "العروة لأهل الخلوة و الجلوة" اثر علاء الدولة سمنانی، ص ۴۲، از مقدمه مصحّح بنگريد.
۷- فصوص الحکم با شرح قيصری، ص ۴۵۱، چاپ سنگی تهران.
۸- فصوص الحکم با شرح قيصری، ص ۲۷۰.
۹- العروة لأهل الخلوة و الجلوة، ص ۴۳ (نامة علاء الدوله به عبدالرزاق کاشانی).
۱۰- به تذکرة الأولياء، اثر شيخ عطّار نيشابوری با تصحيح نيکلسن، ۱:۳۵۸ و ۲:۱۴ و ۱۵ نگاه کنيد.
۱۱- به کشف المحجوب هجويری، چاپ تهران، ص ۱۹۰ بنگريد که دربارة حلاّج می‌نويسد: «تعلّق به جنيد کرد، وی را قبول نکرد»!
۱۲- به: رسالة الـمستر شِدين، اثر ابوعبدالله حارث محاسبی، چاپ دوّم، صفحة ۸۲ بنگريد.
۱۳- به کتاب "بسط تجربة نبوی" صفحه ۲۰ بنگريد.
۱۴- سوره نور: ۲۳
۱۵- سوره احزاب: ۳۷
۱۶- رجوع شود به "السيرة الحلبيه"، ج ۱، ص ۲۰۵، چاپ مصر
۱۷- يعنی بزودی روزگار اموری را برايت آشکار می سازد که از آنها بی خبر بودی * و کسانی اخباری را برايت می آورند که در برابر آنها زاد و توشه ای به تو داده نشده است.
۱۸- به تفسير ابن کثير دمشقی، ج ۳، ص ۵۷۹ نگاه کنيد.
۱۹ و ۲۰ و ۲۱- اين تعبيرات را آقای دکتر سروش در تقريظ بر "شرح جامع مثنوی معنوی" اثر آقای کريم زمانی آورده‌است.
۲۲- به دفتر اول مثنوی (به اهتمام نيکلسن) ص ۱۲۸، چاپ انتشارات امير کبير نگاه کنيد (به لفّ و نشر مرتّب، در بيت اخير مولوی توجّه شود).
۲۳- صحيح بخاری، ج ۴، ص ۵۱۷، چاپ مصر.
۲۴- مرصاد العباد، ص ۸ و ۹، چاپ تهران.
۲۵- آيا کسی که آفريده است (احوال آفريدگان خود را) نمی‌داند؟ با اينکه او باريک‌بين و آگاه است.
۲۶- نهج البلاغه خطبه ۱۲۹
۲۷- اوائل المقالات، ص ۳۹، چاپ قم
۲۸- خدا از تو در گذرد، چرا به ايشان (متخلّفان از بسيج عمومی) اجازه دادی؟
۲۹- الجامع الصغير لأحاديث البشير النذير، تأليف سيوطی، ج ۱، ص ۱۴، چاپ مصر
۳۰- اين بيت در چاپ نيکلسن به شکلی ديگر آمده است.
۳۱- دفتر سوم مثنوی (به اهتمام نيکلسن) ص ۵۹۵.





















Copyright: gooya.com 2016