شنبه 19 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سيلی بهروز وثوقی، پرده گوشم را پاره کرد، گفتگو با فرخ‌لقا هوشمند، پيشکسوت تئاتر، سينما و تلويزيون، مينو صابری، راديو زمانه

[email protected]

فرخ‌لقا هوشمند (پور‌رسول) سال ۱۳۰۷ در رشت به دنيا آمد. هر چند خيلی‌ها بيشتر او را با نقش «ننه‌آقای صمد» می‌شناسند اما او يکی از چهره‌های پرکار تئاتر، سينما و تلويزيون بوده که سال‌ها روی صحنه تئاتر رفته در فيلم‌ها و سريال‌های بسياری ايفای نقش کرده از جمله در فيلم «باشو غريبه کوچک» و «مسافران» ساخته بهرام بيضايی.
فرخ‌لقا هوشمند به دليل سکته‌ای که در حين آخرين بازی خود برای يک سريال تلويزيونی داشته حدود شش سال است از عالم هنر کناره‌گيری کرده است. او ديپلم تئاتر را نزد زنده‌ياد اسماعيل مهرتاش در رشت گرفته و به تشويق پدرش که يکی از بنيانگذاران تئاتر در رشت بوده (علی قلی‌پور رسول) برای اولين بار به‌روی صحنه تئاتر رفته و پس از مدتی به تهران مهاجرت کرد.
همسر او، رضا هوشمند نيز از چهره‌های سرشناس تئاتر آن زمان بوده همچنين در فيلم‌ها و سريال‌های بسياری هنرنمايی کرده است. رضا هوشمند در سال ۱۳۶۸ درگذشته است.
با خانم فرخ‌لقا هوشمند گفت و گو کرده‌ام:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




خانم هوشمند خيلی وقت است که خبری از شما نيست، کجاييد؟
در همين تهران بزرگ هستم، کمی کسالت دارم ديگر زياد بيرون نمی‌روم، کار نمی‌کنم. آخرين باری که جلوی دوربين رفتم برای بازی در يک سريال تلويزيونی بود. تمام که شد، همان‌جا سرم گيج رفت افتادم، سکته‌ی کوچکی کردم.

شما از چند سالگی وارد عالم هنر شديد؟
از چهارده سالگی وارد کار هنری شدم. آن‌زمان چند نفر دور هم جمع شدند و گفتند رشت به اين بزرگی و پرآوازه‌ای يک کلاس تئاتر و يک هنرپيشه ندارد، خلاصه چند نفر سرمايه‌گذاری کردند و خانه‌ای برای اين کار گرفتند و هنرپيشه جمع کردند و در رشت تئاتر تأسيس کردند.
چند سالی در رشت کار کردم، مردم هم از تئاتر خيلی استقبال کردند. اولين کار هنری‌ام را با آقای مهرتاش شروع کردم (خدا رحمتش کند). ته صدايی هم داشتم به همين دليل در تئاترهايی که اپرا بود، بازی می‌کردم و می‌خواندم مثل تئاترهای «شيرين و فرهاد»، «ليلی و مجنون»...
بعد به سينما راه پيدا کردم و چند سالی هم در سينما بودم تا اين‌که تلويزيون «ثابت پاسال» تأسيس شد، ثابت پاسال آمده بود تهران و چند هنرپيشه دور خودش جمع کرده بود که من هم با او همکاری می‌کردم. چندين سال در تئاتر آقای مهرتاش بودم و تئاترهای ديگر هم از من دعوت می‌کردند و با آن‌ها هم کار می‌کردم.

شنيده‌ام پدر شما بنيانگذار تئاتر در رشت بوده است.
پدر من مرد هنرمندی بود. با تشويق پدرم وارد کار هنری شدم. پدرم هم نمايشنامه می‌نوشت، هم بازی می‌کرد، هم ريژيستوری می‌کرد، برای تئاتر خيلی زحمت کشيد تا مردم را کم کم عادت داد. پدرم آدم با سوادی بود.

در مورد مشکلاتی که زنان بازيگر در آن دوران داشتند برايمان بگوييد.

در آن زمان خيلی مشکل بود که يک خانم در تئاتر کار کند ولی در رشت برنامه اجرا می‌کرديم خيلی هم مورد استقبال قرار می‌گرفت. من بودم و خدا رحمت کند منيره تسليمی را، مادر سوسن تسليمی. خلاصه تئاتر پا گرفت اما چيزی که هيچ‌وقت يادم نمی‌رود اين است که من هم مدرسه می‌رفتم کلاس «هشت» بودم و هم شب‌ها تئاتر کار می‌کردم.
مدير دبيرستان ما خانمی با نام جفرودی بود، خدا رحمتش کند، فوت کرده است. گروه تئاتر، شب‌های جمعه مهمان دعوت می‌کردند فرض کنيد از ادارات و... يکی از اين شب‌ها دبيران دبيرستان‌ها را دعوت کردند که خانم جفرودی، مدير ما هم در ميان مهمانان بود، من هم نقش يک دختر لوس و شيک را بازی می‌کردم.
روز شنبه وقتی به کلاس رفتم مدير مدرسه من را از کلاس بيرون کرد و به بچه‌ها گفت: بچه‌ها می‌دانيد اين خانم چکار می‌کند و چرا از کلاس بيرون انداختمش؟ اين تئاتر کار می‌کند.
در حالی که ما کار و فعاليت اجتماعی می‌کرديم خلاصه کار ما شده بود مبارزه با اين‌جور آدم‌ها تا اين‌که به تهران آمديم، ديديم تهران خيلی پيشرفته‌تر از ما هستند و آن‌ها با خيال راحت در تئاترها کار می‌کنند.

اين‌که شما نقش ننه آقای صمد را بازی کنيد پيشنهاد چه کسی بود؟
آقای پرويز صياد، البته در ابتدا برنامه‌ی ديگری بود، سريال «سرکار استوار» بود که در آن هم نقشی بازی می‌کردم خدا رحمت کند سرکار استوار را (عبدالعلی همايون). وقتی پرويز صياد ديد مردم خيلی از اين سريال استقبال کردند، گفت چه بهتر که اين برنامه را از آن جدا کنيم که يعنی سريال سرکار استوار با همان نام هفته‌ای يک شب از تلويزيون پخش می‌شد و هفته‌ای يک شب هم صمد پخش می‌شد.
من نقش ننه‌آقا را داشتم که در هر کاری دخالت می‌کردم، صمد هم يک‌خرده شوت بود، گيج بود، مردم را اذيت می‌کرد و در عين نادانی حقيقت را می‌گفت. اين سريال خيلی مورد استقبال مردم قرار گرفت و هنوزم که هنوز است وقتی مردم من را در کوچه و خيابان می‌بينند به نام ننه‌آقا می‌شناسند.

چند سال است که آقای پرويز صياد را نديده‌ايد؟
من رفتم خارج و آنجا پرويز صياد را ديدم، پسرم از من دعوت کرد به آمريکا بروم رفتم، پسرم به او خبر داد که من آمده‌ام. اما نتوانستم زياد طاقت بياورم و به پسرم گفتم من را بفرست ايران، فقط دو ماه آنجا بودم. آقای صياد خيلی ناراحت شده بود که من چرا نماندم.

خانم هوشمند از خاطرات دوران کار هنری‌تان برايمان بگوييد.
خاطره زياد دارم، تلخ و شيرين! در فيلمی با بهروز وثوقی بازی داشتم، صحنه‌ی آخر فيلم بود، داستان فيلم از اين قرار بود که بهروز، عاشق دختر من شده بود، بهروز پسر ِ من بود آن دختر هم دختر من بود، خودشان خبر نداشتند خواهر برادر هستند، دختر را يک خانواده گرفته بود و از او نگهداری می‌کرد.
آخر سر ديدم که کار دارد به جاهای باريک می‌کشد به بهروز گفتم اين دختر خواهر تو است، بهروز گفت پس تو به من دروغ گفتی؟ و يک سيلی محکم زد توی گوش من، گوشم کَر شد، به هر حال من را به خانه‌ی خودش برد تا به اصطلاح از من دلجويی کند.

اسم فيلم چه بود؟
يادم نيست. ته صدايی داشتم و در تئاتر شيرين و فرهاد که نقش شيرين را بازی می‌کردم، می‌خواندم. خدا بيامرزد دلکش را، من که شيرين و فرهاد را بازی می‌کردم دلکش می‌آمد پشت سن و از لای پرده برنامه‌ی من را تماشا می‌کرد.
او می‌گفت: دختر تو صدات خيلی خوب است، بيا خواننده شو، همه امکانات را من برايت فراهم می‌کنم. به او گفتم نه خانم، وقت اين کار را ندارم. من همين‌قدر که بتوانم تئاتر و سينما را اداره کنم خودش خيلی است.
خيلی زحمت کشيدم، دوست داشتم، عاشق اين کار بودم. الآن هم می‌آيند دنبال من که بروم کار کنم اما می‌گويم حافظه ندارم که ديالوگ حفظ کنم، ديالوگ را آدم بايد جابه‌جا از حفظ کند که بتواند کار کند.





















Copyright: gooya.com 2016