یکشنبه 20 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از انتخابات ايرانی تا مباحثه حسين شريعتمداری با احسان طبری

کشکول خبری هفته (۸۱)
ف. م. سخن


انتخابات ايرانی
"در اولين روز ثبت نام ۱۰۰۰ نفر نامزد رياست جمهوری شدند" «تيتر يک روزنامه کيهان»

هر چيزی را که تصور کنيد، ما نوع ايرانی اش را داريم؛ از مشروطه ی ايرانی تا انتخابات ايرانی. اصلا هر چيزی که وارد ظرفِ ايران و ايرانی می شود، به نوعی تغيير شکل می دهد. مثلا شما به همين موبايلی که در جيب تان است نگاه کنيد؛ از پنجاه شماره ای که می گيريد، دست کم بيست تای آن به اين صوت زيبا منتهی می شود که در حال حاضر تمامی مسيرها به مقصد مورد نظر اشغال است؛ لطفاً بعداً تماس بگيريد. يا مشترک مورد نظر -که اتفاقا بغل دست شما نشسته- در دسترس نمی باشد. بعد هم که موفق می شويد به مشترک مورد نظر وصل شويد، يا شما صدای مشترک مورد نظر را نمی شنويد و يا او صدای شما را نمی شنود و بعد از بارها الو الو کردن و بر زبان آوردن جملاتی مانند "من صِدات رو می شنوم؟ تو صِدام رو نمی شنوی؟ برو کنار پنجره که آنتن بده! [...] به هر چی موبايل [...]ست. مرده شور هر چی مخابراتِ [...] رو ببره"، ناچار به قطع ارتباط (و البته پرداخت وجه بابت همين مکالمه ی انجام نشده به "همراه"های مختلف) می شويد و مجدداً شماره گيری می نماييد. وقتی هم که اتصال برقرار شد و شما توانستيد صدای مشترک مورد نظر را بشنويد و مشترک مورد نظر هم توانست صدای شما را بشنود، و با خوشحالی توانستيد پيغام های مهمی مثل الان تو کله پزی هستم، دو تا چشم و سه تا زبون می خواستی يا سه تا چشم و دو تا زبون را به آن سوی خط بفرستيد، طرف تا می آيد عدد صحيح را به شما بگويد، صدا ناگهان غش می کند، و شما دوباره الوالو کنان، به دنبال صدای مشترک مورد نظر هستيد...

ممکن است بفرماييد تو می خواهی راجع به تلفن همراه مطلب بنويسی يا راجع به تيتر يکِ کيهان و تعداد ۱۰۰۰ ثبت نام کننده در اولين روز ثبت نام نامزدهای رياست جمهوری؟ البته که می خواهم راجع به اين ۱۰۰۰ ثبت نام کننده مطلب بنويسم ولی چون چيزی مثلِ طنز هم وقتی وارد ظرف ايران و ايرانی می شود آن هم تغيير شکل می دهد، طنز من هم شبيه به طنزی که شما مثلا در کشور های غربی می خوانيد نيست و مخصوص خودمان است يعنی می آييم از انتخابات صحبت کنيم، حرف مان به تلفن همراه و مخلفات اش کشيده می شود. به قول خانم الهی قمشه ای اشکالی هم ندارد؛ بالاخره بايد همه چيزمان به همه چيز بيايد و طنزمان هم طعم اش ايرانی شود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




باری، بعد از اين روده درازی، می رويم به سرِ اصل مطلب و ياد مرحوم سيد حسن تقی زاده می افتيم که در جوانی جمله ای از دهان اش بيرون پريد –و تا آخر عمر تقاص اش را هم پس داد- که "ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس" (دانشنامهء جهان اسلام، جلد ۷، زير ماده تقی زاده، صفحه ی ۸۸۹). اگر او زنده بود، می ديد که ما ايرانيان قرنِ بيست و يکم، نصف پند او را –که بعد ها از آن "استغفار" کرد- گرفته ايم و نصف ديگرش را نگرفته ايم؛ يعنی ما ظاهراً و جسماً فرنگی مآب شده ايم اما باطناً و روحاً ابداً! اين همان باطن و روح ايرانی ست که در ظاهر و جسم فرنگی‌شده دميده می شود و يک موجود عجيب خلق می کند به نام "ايرانی"!

مثال فنی اش را گفتيم مثال فرهنگی اش هم همين نام تقی زاده در يک دائرةالمعارف معتبر و گران‌سنگ به نام دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. در جلد شانزدهم اين دائرةالمعارف که از کم غلط ترين و دقيق ترين کتاب ها به زبان فارسی ست، می بينيم در بالای صفحاتی که به شرح زندگی و آثار تقی زاده پرداخته، نام او "تقی زاه" درج شده (صفحات ۶۸ و ۷۰ و ۷۲ و ۷۴ و ۷۶). خب کار است ديگر. جا افتادنِ يک حرفِ "دال" ناقابل که اين همه به رخ کشيدن ندارد! چشم نمونه‌خوان آن را نديده و رد کرده و ان‌شاءالله در چاپ های بعد تصحيح می شود (اميدواريم نمونه خوان به خاطر اين خطا توبيخ نشود). ولی بحث بر سر اين است که ما همه ی اين کتاب را عاری از غلط می نويسيم، به آن جايی که اصل مطلب است و جلوی چشم همه است و به شدت توی ذوق می زند، دقت کافی نمی کنيم. نتيجه اش اين می شود که تقی زاده می شود تقی زاه؛ موبايل کم کننده ی مشکلات هم می شود موبايل مشکل زا!

ای دادِ بی داد! لابد باز خواهيد گفت اين‌ها چه ربطی به تيتر يک کيهان و ثبت نام ۱۰۰۰ نفر در روز اول ثبت نام داوطلبان رياست جمهوری دارد. ممکن است فکر کنيد که نگارنده دچار روان پريشی شده و افکارش در هم ريخته و خزعبلات به هم می بافد. ولی باور کنيد ربط دارد. می خواستم بگويم که ما ايرانيان، همه چيز را از مشروطه گرفته تا تلفن همراه و دائرةالمعارف نويسی، ايرانی می کنيم. ايرانی کردن هم يعنی اين که از اين ور و آن ورِ آن چيز می زنيم، و چيزهای ديگر به ميل خودمان اضافه می کنيم، و آن چيز را از شکل و قيافه می اندازيم و اصلا ماهيت اش را عوض می کنيم، بعد می نشينيم غصه می خوريم که چرا غربی ها مثلا پادشاهی مشروطه شان دمکراتيک است مال ما نيست؛ تلفن همراه شان هميشه کار می کند، مال ما نمی کند؛ کتاب هايشان کم غلط است مال ما پر غلط. حالا هم با پديده ی انتخابات رياست جمهوری ايران رو به رو هستيم (خوشحال باشيد که رسيديم به اصل مطلب!)

وقتی اسکناس ۱۰۰ تومانی را به روزنامه فروش دادم و کيهان را از روی پيشخوان برداشتم، نمی دانستم به تيتر ۱۰۰۰ نفر نامزد رياست جمهوری نگاه کنم يا به عکس استقبال از آقای احمدی نژاد در کرج. اولی عدد بسيار باشکوهی را نشان می داد، و دومی جمعيت بسيار باشکوهی را. در اولی کلی ذوق و شوق مردمی برای کسب مقام رياست جمهوری ديده می شد، و در دومی کلی هوش و ذکاوت هنری که جمعيت استقبال کننده، به جای اين که روی شان به سمت آقای احمدی نژاد که بالای اتومبيل برای مردم دست تکان می داد باشد، پشت شان به ايشان است. انگار مردم پسِ کله شان چشم دارند که چنان رو به دوربين و پشت به آقای احمدی نژاد ابراز احساسات می کنند و دست تکان می دهند (ابداً نمی خواهم بگويم اين عکس با فتوشاپ درست شده بل‌که می خواهم بگويم استقبال کردن و دست تکان دادن هايمان هم شبيه جاهای ديگر نيست).

در ذيل تيتر بزرگ کيهان، اين تيترک ها به چشم می خورَد:
- صادق محصولی وزير کشور: در روز نخست ثبت نام اينترنتی کانديداها بيش از ۱۰۰۰ نفر ثبت نام کردند.
- بررسی صلاحيت نامزدها از ۱۹ تا ۲۴ اردی بهشت ماه از سوی شورای نگهبان صورت خواهد گرفت.
- از يکم تا بيستم خرداد زمان تبليغات نامزدها خواهد بود.
- افرادی که خود را واجد شرايط نامزد شدن نمی بينند ثبت نام نکنند.
- زن ها هم می توانند ثبت نام کنند اما اين که آيا واجد شرايط قانونی هستند يا نه برعهده شورای نگهبان است.
- اگر تعداد نامزدهای تاييد صلاحيت شده از ۶ نفر بالاتر رود برای هر دو صندوق يک نماينده می تواند حضور يابد.

اگر مثل شرلوک هلمز به فاکت ها دقت کنيم می بينيم که کيهان در اين صفحه ی اول از حضور ۱۰۰۰ ثبت نام کننده بسيار بسيار خوشحال است و آقای صادق محصولی و کيهانيان هيچ چيزِ بدی در ثبت نام اين ۱۰۰۰ نفر نمی بينند. خب حق هم دارند. اگر يک خارجی ترجمه تيتر کيهان را بخواند کلی از وجود دمکراسی در ايران که به ۱۰۰۰ نفر اجازه ثبت نام برای انتخابات رياست جمهوری می دهد لذت خواهد بُرد.

اما کيهان را که ورق می زنيم و چشم مان به صفحه ی دو می افتد، به قول قديمی ها، انگار صفحه را بر می گردانيم (يعنی چيزی که از اين طرف صفحه به گوش می رسيد کلاً با آن چه که در آن طرف صفحه به گوش می رسد تفاوت دارد). آقای حسين شريعتمداری در ستون گفت و شنودش مطلبی دارد با عنوان "کَلَک":
"گفت: در اولين روز ثبت نام برای انتخابات رياست جمهوری هزار نفر کانديدا شده اند.
گفتم: احتمالاً تا پايان مهلت ثبت نام چند ميليون نفر نامزد می شوند!
گفت: بعيد نيست!
گفتم: ولی اينها که شرايط کانديداتوری را ندارند و صلاحيتشون رد ميشه.
گفت: ای عوام! خب بسياری از آنها فقط برای همين ثبت نام می کنند که صلاحيتشون رد بشه و بعد آمريکا و اسرائيل و برخی از دنباله های داخلی آنها فرياد «وا آزادی»! و «امان از دست نظارت استصوابی» بلند کنند و عليه جمهوری اسلامی ايران معرکه بگيرند.
گفتم: ای ول،... يارو گوسفند می دزديد و گوشتش رو صدقه می داد. پرسيدند اين چه کاريه؟ جواب داد؛ گناه دزدی با ثواب صدقه پاک ميشه! و پوست و روده حيوون هم واسه ما باقی ميمونه!" (کيهان، دوشنبه ۱۴ اردی بهشت ۱۳۸۸)

متوجه شديد؟ نشديد؟! من که سعی کردم با نوشتن مقدمه ای مفصل شما را متوجه مسئله کنم. اگر نشده باشيد لابد عيب از مقدمه ی من است. حتما نمی خواهيد که من مقدمه را تکرار کنم. تکرار هم نمی کنم. فقط ربط تيتر بزرگ صفحه ی اول و تيترهای زير آن را با اين طنز ببينيد. بالاخره حضور ۱۰۰۰ نفر خوب است يا بد؟ اگر بد است چرا تيتر اول اين قدر مثبت است. اگر خوب است پس اين طنز گفت و شنود چيست؟ به اين نتيجه می رسيم که روزنامه نگاری مان هم خاص خودمان است. تيتر زدن مان هم خاص خودمان است. استدلال کردن مان هم خاص خودمان است. يعنی می شود صحبت آقای حسين شريعتمداری را به خودش برگرداند (و به قول فوتبال‌چی ها توپ را داخل زمين او انداخت) که اگر آمريکا و اسرائيل و غيره فرياد "امان از دست نظارت استصوابی" سر خواهند داد، شما هم با اجازه دادن به ثبت نام اين عده و فرستادن خبرنگاران و عکاسان به محل ثبت نام برای تهيه گزارش و عکس‌ و در بوق کردن خبر کانديدا شدن فلان آدم روانی و بهمان آدم عقب افتاده وجود نظارت استصوابی و حذف کانديداها را لازم می شماريد. الحق که دليل تراشی برای حذف صدها کانديدا و توجيه عمل شورای نگهبان و رسيدن به رقمی که به قول خودتان ممکن است از ۶ نفر هم کمتر باشد، بهتر از اين نمی شود.

قصد نگارنده از اين همه آسمان و ريسمان به هم بافتن اين بود که ايرانی شدنِ انتخابات را به مانند ايرانی شدن خيلی چيزها به شما خواننده ی عزيز نشان دهد. حتی خودِ اين متن نشان می دهد، که طنز وقتی وارد ذهن و روح يک ايرانی می شود، آن هم به شکل ايرانی در می آيد (و مثلا از دشواری مکالمه با تلفن همراه تا اشاره به غلط چاپیِ يک دائرةالمعارفِ جدی و معتبر را در بر می گيرد). اميدوارم که سرتان درد نگرفته باشد!

من آمده ام...
"ميرحسين موسوی، کانديدای اکثريت اصلاح‌طلبان، روشنفکران و هنرمندان ايرانی برای شرکت در انتخابات رياست‌جمهوری ثبت‌نام کرد. موسوی که از پيش بيانيه‌ای را برای اين لحظه آماده‌ کرد‌ه‌بود در ميان جمعيت کثير خبرنگاران ايرانی و خارجی که منتظر ورود او به ساختمان وزارت کشور بودند، حاضر شد و بيانيه انتخاباتی‌اش را خواند، بيانيه‌ای که در آن به صراحت از اصول جمهوريت، آزادی انديشه، گردش آزاد اطلاعات و حقوق شهروندی ايرانيان دفاع می‌شود. متن بيانيه ميرحسين موسوی به شرح زير است:
... در وضعيتی هستيم که شايسته و شان ملت و مردم ما نيست. سرمايه‌هايی که حاصل تاريخ پر فراز و نشيب ماست به ويژه انقلاب عظيم اسلامی و بذل خون‌های گرامی بوده‌اند، در خطرند. آنچه امروز می‌بينيم آن چيزی نيست که می‌خواستيم، آن چيزی نيست که می‌تواند باشد.
من ميرحسين موسوی، فرزند کوچک انقلاب اسلامی به صحنه آمده‌ام چون روندهای سياسی، اقتصادی و فرهنگی موجود را نگران‌کننده يافتم.
آمده ام تا کرامت انسان‌ها را پاس بدارم.
آمده‌ام تا از حق ملت برای اطلاع از امور کشور دفاع کنم و حامی گردش آزادانه و شفاف اطلاعات برای مردم، اين ولی‌نعمتان دولت‌ها باشم.
آمده‌ام تا از آزادی انديشه و بيان پاسداری کنم و مدافع آزادی‌های مصرح در قانون اساسی باشم."
«سايت سرو»
***

"آقای موسوی در يکی از تازه ترين سخنرانی های انتخاباتی اش در دانشگاه باهنر کرمان در پاسخ به سؤال يکی از دانشجويان پيرامون اعدام هايی که هنگام صدارت ايشان به وقوع پيوست، همين کار را همراه با قلب تاريخ رويدادها و تروريست خواندن هزاران قربانی انجام دادند: ...گفته می شود در زمانی که آن اعدام ها صورت گرفته من نخست وزير کشور بودم و کاری نکردم... تازه انقلاب شده بود که کودتاها و ترورهای مختلفی در کشور صورت گرفت... ما در اول انقلاب بيشترين جرايد و آزادی ها را در کشور داشتيم و محدوديت ها بعد از انفجارهای مختلف صورت گرفت... بعد از عمليات ها در بندر عباس و ترکمن صحرا و مناطق مختلفی در کشور حرکت هايی صورت گرفت... نمی شود اين نظام را به آدم کشی در اول انقلاب متهم کرد، اين نظام مظلوم بوده است... گروه های تروريستی تا پايان جنگ هم زير نفوذ صدام عليه ما جنگيدند، هنوز هم پشتيبانی امريکايی ها از آن ها وجود دارد... نبايد به مظلوم نمايی آن ها توجه کرد چرا اگر به قدرت برسند باز هم همان آش و همان کاسه است..." «آفتاب / فرارو، به نقل از مقاله ی کشتارها گريبان آقايان را گرفته اند، به قلمِ نويسنده ی ارجمند جناب آقای مسعود نقره کار»
***

شفاف بودن برای ميرحسين موسوی هزينه دارد. او برای اين که هزينه را کاهش دهد، رَطْبْ و يابِس به هم می بافد. وقتی سوال می شود چرا زندانيان سياسی را که در دادگاه های خودتان، مثلا به ده سال زندان محکوم شده بودند، يا حتی برخی از آن ها به طور مشروط آزاد شده بودند و فقط بايد به صورت هفتگی خود را به مقامات امنيتی معرفی می کردند ناغافل به خاطر گناهِ عده ای ديگر –که در خيانت شان به کشور و وابستگی شان به صدام جنايتکار و دشمنان ايران کم ترين ترديدی نيست- گرفتيد و به دار آويختيد؛ اگر رجوی به سرش زد که با کمک صدام جنايتکار به ايران حمله کند، به آن زندانی که در سلول اش نشسته بود و روح اش از ماجرا خبر نداشت، و اصلا با رجوی و مجاهدين و عمل آن ها مخالف بود، چه مربوط که او را گرفتيد و بعد از محاکمه ای چند دقيقه ای کشتيد و شبانه در گورهای دسته جمعی دفن کرديد، يا سکوت می کند يا جوابی می دهد که به از سر وا کردن می مانَد.

آقای نخست وزير سابق، يا بايد به وقوعِ جنايت های دهه ی شصت صريحا اعتراف کند يا موضوع را اساساً جور ديگر نشان دهد. ايشان ترجيح می دهد که راه دوم را در پيش بگيرد و شفاف سازی را با دغل‌کاری همراه نمايد.

در هر کشوری، برای کودتا مجازاتی در نظر گرفته شده، برای ترور مجازاتی در نظر گرفته شده، برای جاسوسی و همکاری با دشمن مجازاتی در نظر گرفته شده، ولی اين که بياييم به اسم کودتا و ترور و جاسوسی عده ای را که در حال تحمل مجازات هستند، عده ای را که جز گفتن و نوشتن کار ديگری نکرده اند، عده ای را که صرفا دگرانديش بوده اند و به مکتب های فکری ديگری جز مکتب فکری حاکمان معتقد بوده اند، به سخت ترين شيوه ی ممکن شکنجه کنيم، آن ها را به فساد اخلاقی متهم کنيم، آن ها را به اعترافات دروغ و توبه وادار کنيم، آن ها را به تعداد زياد در سلول های کوچک زندانی کنيم، آن ها را به غيرانسانی ترين شيوه ی ممکن بکشيم و دفن کنيم و گورشان را از خانواده هايشان پنهان کنيم، اين موارد به هيچ شکلی قابل توجيه نيست.

آقای نخست وزير سابق، می خواهد راهی برای توجيهِ آن جنايات بيابد و اتفاقات رخ داده در زمانِ مسئوليت اش را به ترور و کودتا و مظلوم نمايی دشمن و پشتيبانی آمريکا نسبت می دهد حال آن که اين تمامِ واقعيت نيست. رفتارِ غيرانسانی با متهمان و محکومان را هيچ چيز توجيه نمی کند خاصه آن که جانشين آقای خمينی در آن زمان بر غيرانسانی بودن رفتار با متهمان و محکومان صحه گذاشته است.

آقای نخست وزير سابق که آمده است کرامت انسان ها را پاس بدارد، آمده است تا از حق ملت برای اطلاع از امور کشور دفاع کند و حامی گردش آزادانه و شفاف اطلاعات برای مردم باشد، بهتر است اين شفافيت اطلاعات را از خود و در زمينه ی اتفاقاتی که در زمان مسئوليت خودش رخ داده آغاز کند. آن گاه شايد بتوان باور کرد که او آمده است تا از آزادی انديشه و بيان پاسداری کند.

تفسير خبر کشکولی
* دو فعال حقوق بشر ممنوع الخروج شدند «راديو زمانه»
** ممنوع الخروج اشکالی ندارد؛ خدا کند ممنوع الزندگی نشوند.

* مجاهدين را از ليست سياه خارج کنيد «راديو زمانه»
** گيرم از ليست سياه خارج شدند؛ با روی سياه شان چه بايد کرد؟

* ما کيهانی ها «الهه بقراط، خبرنامه گويا»
** کاش يک لندنی چيزی هم به اين عبارت اضافه می کرديد؛ اين طور خالی خالی زهره ترک می شويم!

* کروبی: وقتی من بسيجی بودم سردار جعفری يک کودک بود «ايسنا»
** فضولباشی- قربان وقتی شما بسيجی بوديد، آقای حسين شريعتمداری چی بود؟

* از مکتب های ادبی رضا سيدحسينی تا تسليت مهندس موسوی به مناسبت انتقال پيکرهای قتل عام شدگان سال ۶۷ به مکانی نامعلوم «ف. م. سخن، خبرنامه گويا»
** مسئول صفحه بندی گويا- خوب شد طرف تو روزنامه نمی نويسه والا تمام ستون می شد تيتر!

* دلار ارزان با اين مملکت چه می کند؟ «سيد حسين ميرافضلی، خبرنامه گويا»
** شهروند عصبانی- حالا يک چيز ارزان برامون مونده، ببين با اين مقالاتت می تونی اين رو هم گرون کنی؟!

* حتی رهبری، رئيس جمهور و مجلس هم حق ندارند آزادی های مشروع را از ملت سلب کنند «اکبر اعلمی، خبرنامه گويا»
** درست می فرماييد، فقط اون هايی که در بند ۲۰۹ هستند حق دارند.

* رکسانا صابری در درمانگاه اوين «روز آنلاين»
** آدم دل‌نگران- دختر جان، تا به وضع اميدرضا ميرصيافی دچار نشدی از اون جا بيا بيرون. تو سلول ات باشی امن تره.

* آنچه می توانند و آنچه نمی توانند «احمد زيدآبادی، روز آنلاين»
** آقای فيلسوف- آنچه می توانند خيلی؛ آنچه نمی توانند کم. آنچه نمی توانيم خيلی؛ آنچه می توانيم کم.

* برنامه کروبی تقسيم ۳۴ هزار ميليارد تومان سود ميان ملت ايران «روز آنلاين»
** بذار حساب کنم... سهم من ميشه، چهارصد و هشتاد و پنج هزار تومان. نُچ. احمدی نژاد بيشتر ميده پس من به اون رای ميدم.

بازداشت مسعود لقمان، سردبير روزنامک
"مسعود لقمان، سردبير تارنگار گروه پژوهشی روزنامک، بعد از ظهر روز جمعه دوازدهم ارديبهشت، به طور اتفاقی در مراسمی که برای بزرگداشت روز جهانی کارگر، به دعوت شماری از سنديکاهای مستقل کارگری در پارک لاله تهران برگزار گرديده بود، حضور به هم رسانده و برای ما هنوز روشن نيست که به چه دليل مضروب و بازداشت می شود. شب هنگام نيز نيروهای امنيتی به خانه مسعود می آيند و کتابها و لوازم شخصی اش را توقيف می کنند." «روزنامک»

وضع و اوضاعی ست که حتی می ترسيم به بازداشت نويسنده و دانشجو و کارگر و روزنامه نگار اعتراض کنيم مبادا گرفتاری شان از آن که هست فزون تر شود و همان آزادی نيم بند با وثيقه چند صد ميليونی نيز ديرتر نصيب شان گردد.

وضع و اوضاعی ست که حتی می ترسيم به بازداشت دانشجويان پلی تکنيک، به بازداشت رکسانا صابری، و اين آخری به بازداشت مسعود لقمان اعتراض کنيم، مبادا غير از اتهام وابستگی به مجاهدين و سازمان سيا و سنديکاهای غيرقانونی کارگری، اتهام ديگری به آن ها زده شود.

من آقای مسعود لقمان را نه ديده ام و نه می شناسم، اما نوشته هايشان و نيز آن چه در سايت شان منتشر می کنند را خوانده ام، و در حد خود استفاده برده ام. اين که ايشان به گفته ی همسرشان به طور اتفاقی در مراسمی کارگری مضروب و بازداشت شود و نيروهای امنيتی شبانه به خانه اش بريزند و کتاب ها و لوازم شخصی اش را توقيف کنند، البته جای اعتراض دارد. اين اتفاقی ست که برای هر يک از ما می تواند بيفتد و اگر به آن اعتراض نکنيم دامنه اش هر روز گسترده تر خواهد شد.

اتهام وابستگی فلان خبرنگار و بهمان محقق دانشگاه آمريکايی به سازمان جاسوسی سيا کافی نبود، دانشجويان دانشگاه پلی تکنيک خودمان را تنها به جرم اعتراض قلمی، به وابستگی به مجاهدين متهم می کنند و خدا می داند که با وارد آوردن اين اتهام چه خوابی برای آن ها ديده اند.

جای رکسانا صابری نه در زندان که در عرصه ی خبر است. جای دانشجويان پلی تکنيک نه در زندان که در عرصه ی دانش است. جای مسعود لقمان نه در زندان که در عرصه ی مطبوعات است. اميدواريم مسئولانی که وجودشان را يکسره به قدرت نسپرده و هنوز بهره ای از خرد دارند عزيزانِ ما را به عرصه هايی که به آن متعلق اند بازگردانند.

نمايشگاه کتاب
"وزير‌ارشاد در مراسم افتتاحيه نمايشگاه کتاب: دولت ‌نهم در تشويق مردم‌ به کتابخوانی رکوردهای بی‌سابقه ای خلق کرد." «ايلنا»

برگی از دفتر يادداشت يک نويسنده ی عاصی:
رکورد خلق شده است. چه ازدحامی! چه جمعيتی! سوزن بيندازی پايين نمی افتد! اين همه کتاب خوان! اين همه کتاب خر! (و چقدر علامت تعجب!) ببين افسر مربوطه چطور به راننده مشتاق کتاب پرخاش می کند. ببين راننده مشتاق کتاب چطور به افسر مربوطه بد و بيراه می گويد (البته زير لبی و رو به همسرش). واقعا رکورد خلق شده است. چقدر کاغذ ساندويچ! چقدر بطری نوشابه! چقدر ته سيگار! در سيل خروشان جمعيت افتاده ام و به اين سو و آن سو می روم. چقدر بوی عرق بدن، چقدر بوی پا، چقدر چهره های خيس و گرما زده. چقدر انسان در اين جا فرهنگ را احساس می کند. کاش طبع شعرِ سپهری را داشتم و روی همين پتوهايی که بر زمين پهن کرده اند شعری می سرودم زيبا. می گفتم اهل کتابم، پيشه ام کتاب خوانی ست، گاه کتابی می خرم گران تر از چند پُرْس غذا، گاه کتابی می فروشم ارزان تر از يک بسته آدامس (و اين روزها برای پر کردن شکم، بيشتر می فروشم). بايد در اين نمايشگاه با شکوه، در اين فروشگاه عظيم، که وسعت اش به اندازه ی مصلای پايتخت يک کشور اسلامی ست بگردم و لذت ببرم. اگر می توانم کتابی بخرم. اگر نمی توانم لااقل حظ بصر ببرم. ببينم قيمت اين کتاب چند است: ناچيز، ۱۲۰۰۰ تومان. اين يکی: ۲۵۰۰۰ تومان. و اين لاغر مردنی: ۴۸۰۰ تومان. بگذار من هم رکورد بشکنم و چيزی نخرم. مرا چه به کتاب. فوق اش می رويم به يک کتاب خانه عمومی اين کتاب ۲۵۰۰۰ تومانی را می خواهيم می گويد نداريم، خداحافظ. و ما اين کتاب را نمی خوانيم. مگر چه می شود؟ مهم اين است که دولت نهم رکوردهای بی سابقه خلق کرده است. به دولت چه که ما نمی توانيم کتاب مورد نظرمان را بخريم... بگذار از اين جا بيرون برويم و کمی اکسيژن بگيريم. به به! واقعا که چرخيدن در اين محيط فرهنگی چقدر لذت بخش است. تنفس بوی بدن هزاران مشتاق کتاب چقدر مفرح است. کتاب که نتوانستيم بخريم، برويم لااقل يک ساندويچ بخريم. شايد رکورد بشکند اين يکی را هم سال ديگر نتوانيم!

مباحثه حسين شريعتمداری با احسان طبری
"پرسيده‌ايد که آيا بنده تاکنون ملاقاتی با حضرت امام(ره) داشته‌ام؟ برای مزيد اطلاع جنابعالی بايد بگويم؛ آری، بارها توفيق زيارت آن بزرگوار را داشته‌ام و از جمله، بعد از دستگيری اعضای حزب توده با واسطه شهيد محلاتی که در آن زمان نماينده حضرت امام(ره) در سپاه بودند برای مباحثه با احسان طبری درباره مارکسيسم و نقد آن مأموريت يافتم و بعد از بازگشت مرحوم احسان طبری به اسلام -که نتيجه مستقيم مراجعه وی به شخصيت عظيم حضرت امام(ره) و آثار استاد شهيد مطهری بود- مورد لطف حضرت امام(ره) نيز قرار گرفتم." «حسين شريعتمداری، کيهان»
***

"صبح زود ۶ ارديبهشت ۱۳۶۲ حالا مرا که در سلول بودم و اتفاقا سلول مجاور سلولی که زمان شاه با آقای خامنه ای ‏آنجا بودم، به سلول ديگری بردند چسبيده به توالت. از زير چشم بند می ديدم که دارند مريم فيروز را از آن سلول می ‏برند. مرا پرت کردند تو. سلولی بود دو برابر سلول های ديگر اما به تمامی خيس. ديوار مجاور توالت آب داده بود و ‏خيسی آلوده ديوار تا نيمه سلول آمده بود. درتمام شبانه روز بوی توالت و صداهايش نمی گذاشت تنهائی را حس کنی. ‏اگر وقت رفتن به توالت در يکی از سه نوبت شبانه روز در را هم باز می گذاشتی، موشهای چاق و چله به درون می ‏آمدند که ملاقاتی هم داشته باشی.‏.. ظهر نشده بود که بر اساس اطلاع ديده بان، احسان طبری را به سلول روبروی ما آوردند. سلولی که درست وضعيت ‏سلول ما را داشت. رفت وآمد پيرمرد فرزانه را به نوبت نگاه می کرديم. درلباس آبی زندان که برقامت بلندش ناساز ‏بود، باچشم های پوشيده از چشم بند، از آن سلول عفن دمی بيرون می آمد تا به دستشوئی يا بازجوئی برود.‏ اول وقت او را می بردند. مدتی کنار اتاق "تعزير" می ماند تا همه فريادها و ضجه ها را بشنود. بعد حتما به ساختمان ‏بازجوئی می رفت تا با چشم بسته بحث کند، فرو ماند و استدلال کسانی را که نمی ديد، بپذيرد.‏ چگونه می توانستند آن دريای دانش را رام کنند؟ نوارهای مصاحبه های "داوطلبانه" را برايش می گذاشتند. با يارانش ‏روبرويش می کردند که پاهايشان باد کرده و پيچيده در باند بود. پيرمرد که حتی در آزادی هم شکننده بود و سخت ‏محترم، از اين جهان خوفناک به "زير هشت" بازمی گشت و گوش پر از صداهای فرياد زنان و مردان زير شکنجه به ‏سلول- توالت بر می گشت.‏ و سلول از سحر، منزلگاه "عبدالباسط" بود که قرآن مجيد تلاوت می کرد تا يازده شب که نوبت خاموشی بود. بلند گو را ‏بر سه کنج بالای سلول نصب کرده بودند وحتی با گرفتن گوشها هم نمی توانستی از اين آموزش بگريزی... ‏"سربازان گمنام امام زمان" همه جوان بودند، بيشتر دانشجو. در شکستن تخصص داشتند و خماندن آن مرد شعر ودانش ‏که به ساقه ترد نيلوفری می ماند بر سجاده گشوده در سلول عفن، زود به نتيجه رسيد.‏ حالا چنان که نويسنده روزنامه اعتماد ملی نوشته اين "دموکرتيس (فيلسوف ماده‌گرا)" با آستين بالا زده و دست های ‏خيس از دستشوئی بر می گشت. نمی دانم وقتی طبری را از سلول می بردند تا هرروز با "برادر سعيد" ديدار کند، ‏‏"برادر حسين" هم درکنارش بود يا نه. نام او را وقتی شنيدم که با مشتی کتاب درآستانه در سلول نشست و طبری چشم بند ‏سياه برچشم برابرش. هم سلولم او را می شناخت و گفت:‏
‏- اوخ اوخ برادر حسين...‏
ومن با اين نام که هنوز شهره آفاق نبود، آشنا شدم. گويا اين آغاز"ماموريت" او بود چنان که خود نوشته است. از ‏سوراخ، "مباحثه" هر روزه او را می ديدم که برابر مردی چشم بسته و خسته نشسته است و بحثی"برابر" را پيش می ‏برد. آن سو، مردی در طراز"دموکريتس" کشورش، اگر نگوئيم نامداری در جهان فلسفه مادی. چشمهايش بسته بود و ‏ياران در هم شکسته خود را زير شکنجه ديده بود، هنوز هم صدای فرياد از شکنجه گاه می آمد و در سالن موج می زد.‏.."
«هوشنگ اسدی، روزآنلاين»
***

حسين شريعتمداری- ان شاءالله که تا اين جا به شما بد نگذشته. کتاب های مورد نظر را در اختيارتان قرار دادند؟

احسان طبری [لاغر و شکسته و خسته. با چشم بند رو به روی حسين شريعتمداری نشسته]- بله متشکرم. البته اوراقِ مفاتيح به شدت زرد شده و ناخواناست که عيبی ندارد.

حسين شريعتمداری- آقای طبری. مستحضر هستيد که اين يک "مباحثه" کاملا علمی ست و اصلا زور و اجباری در کار نيست. ما سعی می کنيم شما و اصولا تمام مخالفان عقيدتی مان را با سخن و تفکر به راه راست هدايت کنيم. ما معتقديم که بايد به همه ی سخنان گوش داد و بهترين آن ها را انتخاب کرد. به اين نيز معتقديم که در دين اجباری نيست. عنايت که داريد؟

طبری- بله. مسلما همين طور است. علت حمايت حزب توده ايران از جمهوری اسلامی نيز دقيقا همين بود. ما هم چنين برداشتی از جمهوری اسلامی و دست اندرکاران آن داشتيم. البته وضعيت بسيار اسف انگيز اين زندان...

شريعتمداری- به نظرم شما باز اشتباه می کنيد. آن چه در اين جا می بينيد ابدا اسف انگيز نيست. برای شما از صبح تا شب صدای بهترين قاريان را پخش می کنيم تا به راه راست هدايت شويد. به شما چشم بند می زنيم تا فقط با افکارتان به دور از تاثير محيط پيرامون، رو به رو شويد و حق و ناحق را تشخيص دهيد. اين که ديوارهای اين‌جا کمی رطوبت گرفته و بوی گند و کثافت از آن می آيد، به خاطر بی توجهیِ شاه خائن است که به فکر زندانيان و بازداشتی ها نبود و چيزی ساخت که امروز آن را می بينيد. متوجه که هستيد. حالا بفرماييد از وضع خودتان راضی هستيد؟

طبری [در حالی که سعی می کند با گوش جهت صدا را تشخيص دهد در نهايت ادب و متانت]- البته اين وضع چندان راضی کننده نيست ولی...

شريعتمداری [با صدايی خشک و تحکم آميز]- البته می توانيم شما را به کنار اتاق تعزير ببريم و مباحثه را با حضور برادر سعيد و ديگران ادامه دهيم. فکر کنم آن جا راضی تر باشيد. فقط کمی سر و صدا و جيغ و فرياد هست که البته می بخشيد. چاره ای نداريم. اين ها همان هايی هستند که به قول حزبِ شما جبهه ی متحد ضدانقلاب را تشکيل می دهند. می خواهيد آن جا برويم؟

طبری [با وحشت و هراس]- خير. همين جا خوب است. من اعتراضی ندارم.

شريعتمداری [با لبخند و صدايی ملايم]- اين طور بهتر شد. ملاحظه می کنيد که با تفاهم خيلی زود به نتيجه می رسيم. شما که انسانی عقل گرا و... يک لحظه صبر کنيد... [شريعتمداری کتاب واژگان فلسفی را باز می کند و دنبال يک کلمه می گردد. طبری با چشم بند نمی بيند که او چه می کند. شريعتمداری کلمه ی مورد نظر را می يابد] بله عرض می کردم شما که فردی عقل گرا و راسيوناليست هستيد اين را بهتر می فهميد. بالاخره چيزی به نام شعور را در انسان قبول داريد، اين طور نيست؟

طبری- به گمان ام آن چه که شما در مورد عقل گرايی و راسيوناليسم مطرح می کنيد نه به يک مکتب خاص بل که به موضوع عقل و تشخيص موقعيت و رفتار عاقلانه مربوط می شود. پس وارد بحث مفصل راسيوناليسم به معنای فلسفی و نقدِ آن نمی شويم. سوال کرديد چيزی به نام شعور را در انسان قبول دارم؟ البته که دارم! شعور انسانی به عنوان محصولی پيچيده از فرآيند تکامل قابل انکار نيست. ما به کمک شعور است که جهان پيرامون مان را درک می کنيم و خودمان را می شناسيم. شعور ثمره ی تکامل طولانی تاريخی ماده و بغرنج شدن ساخت آن و محصول تکامل انعکاس به مثابه عمل و تاثير اشيا بر يک ديگر و کنش و واکنش آن هاست. به قول انگلس اگر ما با ماقبلِ تاريخ تفکر آشنايی نداشته باشيم پيدايش مغز به معجزه شبيه می شود. [شريعتمداری موقع حرف زدن طبری پشت سر هم خميازه می کشد و به ساعت اش نگاه می کند]. جناب شريعتمداری [شريعتمداری چرت اش پاره می شود و چشمان سرخ شده اش را باز می کند] روان فردی، مانند جعبه ای سياه است که در دانش سيبرنتيک از آن سخن می گويند يعنی ما با موضوعی سر و کار داريم که ستروکتور درونی آن از جهت فعل و انفعالات شيميائی و الکتريکی تا آخر روشن نيست...

شريعتمداری [با لبخندی خبيثانه]- و البته ما آن را برای شما در طول مدت اقامت تان در اين جا روشن می کنيم!

طبری [با حالتی آميخته به تعجب و تحسين]- اوه، چه عالی. اميدوارم چنين شود چون بخشی از سر دردهای شديد من به خاطر حل نشدن اين مسئله ی غامض است. اميدوارم به همان اندازه که از مناظره ی تلويزيونی با آقای دکتر سروش استفاده بردم از بحث با شما نيز استفاده ببرم. [با شور و هيجان صحبت اش را ادامه می دهد] می دانيد انسان اَشکالِ فعاليتی را که طی تاريخ شکل گرفته و محتوای تکامل فردی او را پديد می آورد، اکتساب می کند و به همين جهت استعدادهای ويژه ی انسانی مثل سخن‌گويی، سامعه ی موسيقی، امکان تفکر انتزاعی و امثال اين ها وظيفه و عمل استروکتور مورفولوژيک نيست بل که خاصيت نوروديناميک مغز است که دارای ثبات نسبی است. به بيان ساده تر پيشرفت فعاليت انسانی به تحول مورفولوژيک مغز مربوط نمی شود بل که مربوط به تکامل اشکال تجارب انسانی و حفظ آن و انتقال آن و ساخت و پرداخت آن است. روندهای نفسانی انسان مانند تجريد منطقی و هدف گذاری و تصميم گيری و بازشناسی اشياء و استفاده از حافظه ی تصاوير و حافظه ی مفاهيم، تطبيق درونی انديشه و عمل و نيز کنترل عمل از روی اراده و انواع روندهای بغرنج روان انسانی از جهت بيوشيمی و الکتروشيمی و يافتن آلگوريتم های متناسب آن ها برای دستگاه های سيبرنتيک، توضيحات لازم خود را به نحوی که جامع باشند دريافت نکرده اند. مثلا حتی روند ساده احساس اشياء خارجی از موضوعات مورد تحقيق بيوشيميک است...

شريعتمداری [با لحنی خونسرد، همراه با لبخند تمسخرآميز]- آقای طبری شما مسائل را بيش از حد سخت می کنيد. ما برای حل همه ی اين مسائل روش های بسيار آسانی داريم ولی شما متاسفانه گوش نکرده ايد و گوش نمی کنيد. از استعدادهای ويژه ی انسان مثل سخن‌گويی ياد کرديد. ما با روش های خودمان انسان را نه تنها سخن گو، بل که بلبل آوازخوان می کنيم. کاری می کنيم که انسان از داشتن سامعه ی موسيقی پشيمان شود و يا بر عکس آن را از ته دل خواستار گردد. امکان تفکر انتزاعی را در سلول های مجرد فراهم می کنيم و زمينه های چنين تفکری را از چند هفته تا چند ماه برای اشخاص خردمند به وجود می آوريم. بگذاريد يادداشت ام را نگاه کنم... آهان، از استروکتور و اين ها سخن گفتيد، به شما می گويم استروکتور مستروکتور و مورفولوژيک و چی چی لوژيک را دور بريزيد و مغز خود را از اين اصطلاحات گمراه کننده ی کمونيستی پاک کنيد. من الان به کمک دستياران ام که آرزو داشتم جای آن ها می بودم و ثواب کارشان را می بُردم، تا چند دقيقه ی ديگر بازشناسی برخی اشيا را که دراز هستند و حالتِ اِلاستيکی دارند و در هوا وقتی می چرخند سوت می کشند و وقتی به جايی می خورند پاره می کنند بدون بيوشيمی و الکتروشيمی به شکلی جامع به شما نشان می دهيم. من بسيار از مباحثه با شما لذت بردم و اميدوار هستم که شما هم به اندازه ی من از اين مباحثه لذت برده باشيد. برادران الان می آيند شما را برای نشان دادن آزمايشگاه بيولوژيک-نورولوژيکِ ما که فعل و انفعالات روانی و غير روانی را در آن اثبات می کنيم همراهی می کنند. بعد از مشاهده ی اين لابراتوار مجهز که به دست توانمند برخی از سربازان گمنام اداره می شود مجددا بحث خودمان را پی می گيريم. [رو به راهرو، فرياد می زند] "جناب طبری آماده ی بازديد از لابراتوارِ عبرتِ ما هستند. ببرينشون".
[يک نفر از نگهبانان، دست لرزانِ طبری را می گيرد و او را به سمت اتاقِ بازجويی می بَرد؛ درلباس آبی زندان که برقامت بلندش ناساز ‏است، باچشم هايی پوشيده از چشم بند...]

***

خوانندگان ارجمند کشکول خبری هفته
با سلام و عرض ادب، به اطلاع می رسانم که مدت سه هفته در خدمت شما نخواهم بود. برخی ضرورت ها، غيبت اين جانب را اجتناب ناپذير می سازد که اميدوارم مرا عفو کنيد. از شما سپاسگزارم و برای تان آرزوی سلامتی و شادی دارم.

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016