یکشنبه 21 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از گاز گرفتنِ پستان بی بی سی تا مقالات اخير آقای گنجی

کشکول خبری هفته (۸۹)
ف. م. سخن


گاز گرفتنِ پستان بی بی سی
"دوستان جوان نبايد خام تندروی ها شوند و نبايد ابزار کودتاچی هايی شوند که از رسانه متنفرند. از بی بی سی انتقاد کنيد اما آن را متهم و محکوم و رد و طرد نکنيد. اين خطای بزرگی است. آنها که بی بی سی را به کوتاهی و بی اعتنايی به جنبش مردم ايران متهم می کنند لزوما همه دلسوز رسانه و مردم نيستند. مراقب بايد بود که کودتاچيان به دست و زبان ما مهمترين رسانه فارسی را بی اعتبار نکنند. شماری از بهترين فرزندان ايران و بهترين رسانه پردازان و روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان اسم و رسم دار ايرانی در بی بی سی فارسی کار می کنند. حمله بی وجه به بی بی سی ما را از يک سرمايه بزرگ انسانی و اجتماعی محروم می کند. من کاملا موافقم که ايرانيان بايد به دنبال تلويزيون ملی خود باشند و مدام از پستان بی بی سی شير رسانه ای نخورند و به آن آويزان نباشند اما کاملا مخالفم و حتی بشدت مشکوک ام که در نبود چنان رسانه ملی فراگيری بی بی سی را به زمين بزنيم و بی اعتبار کنيم و مدام متهم اش کنيم. اين کار نه خردمندانه است نه منصفانه. مگر کدام ايرانی بودجه بی بی سی را تدارک می کند که اين قدر خود را نسبت به آن محق می دانيم؟ بی بی سی رسانه ای است که سياست های حرفه ای خود را دارد و شانتاژ کردن فقط باعث می شود از آنچه موجود است محروم شويم و مرز دوست و دشمن را مخدوش کنيم. اين رفتارها حتی کسانی را که بخواهند برای ايجاد يک رسانه ايرانی فراگير اقدام کنند دلسرد می کند. زيرا با خود خواهند گفت اگر اين جماعت اينقدر با بی بی سی که هيچ سهمی در بودجه اش ندارند حق به جانب رفتار می کنند فردا با يک رسانه ايرانی که فرضا در آن سهم و سهام داشته باشند چگونه رفتار خواهند کرد؟ بهتر است قدر آنچه را داريم بدانيم و داشته های ديگر هم بنياد کنيم. بر آب بنياد نمی توان کرد. با خراب کردن بی بی سی هم تلويزيون تازه ای ساخته نخواهد شد. مثبت بينديشيم و به ناشناس ها و تازه آمده هايی که کسی آنها را نمی شناسد و پشت ده تا وبلاگ اند که هر کدام از يک ماه تا سه ماه بيشتر سابقه ندارند اما هزار جور ادعا و سرو صدا دارند اعتماد نکنيم. هر کاری برای ساخته شدن و پيش رفتن به فکر و فرهنگ و زمان نياز دارد نه به جوسازی و هياهو." «مهدی جامی، وب لاگ سيبستان»

آدم، مادرِ سنگدلی داشته باشد که پستان رسانه ای اش را از فرزندان خود دريغ کند، و آن را با مِهر و محبت در دهانِ فرزندانِ بيگانه (مثلا فلسطينی ها، لبنانی ها، عراقی ها و امثال اين ها) بگذارد، آن وقت يک بانوی خوشگل موطلايی انگليسی بيايد، پستانِ رسانه ای اش را در دهان بچه ی تشنه و گرسنه قرار دهد، و شير رسانه ای سالمی در دهانش روان کند، و بابت اين شيردادن، کوچک ترين مزدی نخواهد و توقع و انتظاری نداشته باشد، بعد بچه ی ناخلف به محضِ اين که سير شد، پستان زيبای بانوی انگليسی را گاز بگيرد و باعث رنجش و آزردگی او شود. دريغا دريغ! الحق که بچه ی جهانِ سومی، لايق همچون مادر بی رحم و بی شفقتی ست.

بچه جان! مگر تو بابت شيری که می خوری پول می دهی که طلب کاری؟ چرا وحشی بازی در می آوری و پستان گاز می گيری؟ خاک بر سر! نمی گويی اگر اين هم نباشد، فردا از تشنگی و گرسنگی می ميری؟ نمی گويی اگر فردا اين هم بگذارد برود، فردا هيچ دايه ی ديگری به تو بچه ی بد شير نمی دهد، چون ديده است تو پستان گاز می گيری و بچه ی قدرنشناسی هستی؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




عزيز جان! کودک دلبند! آن چه را داری قدر بدان. تا وقتی هم که سهم و سهام در شير و پستان نداری، جلوی آرواره‌ات را بگير و وحشی بازی در نياور. اين بانوی زيبای انگليسی، پستان اش را همين طوری مفت و مجانی در دهانِ هر کسی نمی گذارد و لابد عاشقِ چشم و ابروی تو بوده که بی ذره ای چشم‌داشت، دارد به تو شير می دهد. قدر اين شير و پستان را بدان. حداکثر اگر شکايتی داری با صدای ملايم، طوری که مامانِ موطلايی افکارش پريشان نشود و از کرده ی خود پشيمان نگردد، گريه کن. البته گريه نکنی و خفه شوی و مثل بچه ی آدم شيرت را بخوری بهتر است. از ما گفتن بود...

دو کلمه با زيتون در باره ی بی بی سی فارسی
"بلاگرهای مشغول به کار در بی بی سی فارسی لطفا جواب دهند. من اين اواخر اصلا دسترسی به کانال بی بی سی فارسی نداشتم و اين دوسه شب هم که درستش کرده بوديم يا خانه نبودم يا وقتی که برنامه داشت من کار ديگری داشتم. ولی با هر کس حرف می زدی از چرخش ناگهانی اين دوسه روزه اين شبکه می گفتند. همين يکی دوساعت پيش هم که انتظار داشتم از تظاهرات ديروز-۱۸ تير- مردم بگويد در کمال ناباوری فيلم سينمايی گذاشته بود. و به گفته تلفنی دوستی قبل از فيلم سينمايی هم مستندی در مورد "زايمان در يکی از کشورهای آفريقايی" نشان داده بودند. بی بی سی را چه می شود؟ نه به آن وقتی که بی بی سی شده بود يک "وبلاگ گنده" و اگر وبلاگ خوان و اينترنت سرچ کن بودی چيز زيادی برايت نداشت... حتی بيشتر مجری هايش را از بلاگرها استخدام کرده بود. و نه به حالا که شرايط ايران اينقدر بحرانی ست و او برای خودش مستند موسيقی و فيلم و دِلِی دِلِی و مراسم سنتی زايمان پخش می کند. ما اگر به روسا و سياست گذاران بی بی سی دسترسی نداريم به بلاگرهای خودمان، دوستان خودمان که دسترسی داريم! از صنم دولتشاهی (خورشيد خانم)... نيما اکبرپور (عصيان)... فرين عاصمی عزيز، فرناز قاضی زاده و همسرش سينا مطلبی، طهماسب صلح جو، بهمن و.... می خواهيم که يک توضيح کوچولو (جوری که برای استخدام و حقوقشان بد نشود) به ما بدهند. آيا معامله يا سازشی آن پشت مشت ها انجام شده؟ آيا ربطی به آقای مجتبی و آن يک ميليارد و ششصد هزار پوند دارد؟ آيا خودشان اعتراضی به اين وضع ندارند؟ و ما هم بايد تصميم بگيريم که اگر وضع به همين منوال پيش برود يعنی بی بی سی فارسی بشود چيزی مثل صدا و سيمای ضرغامی-احمدی نژادی که اين روزها برايمان مرتب دِلِی دِلِی و فيلم سينمايی در ژانر ملودرام خانوادگی پخش می کند، چه بايد بکنيم؟ بازم صد رحمت به وی او ای، صدای آمريکا که از اول يه سياست کجدار و مريز و نه چندان تند پيش گرفته. اما هيچوقت عقب نشينی نکرده." «وب لاگ زيتون»

زيتون خانم عزيز
شما از بلاگرهای بی بی سی فارسی چند تا سوال پرسيدی، که چون اين سوالات، سوالاتِ من هم بود آن ها را در اين جا آوردم. اما اين سوالات چند نکته به ذهن من آورد که آن ها را با شما و بلاگرهای بی بی سی فارسی –که همه شان را از صميمِ قلب دوست دارم و بهشان احترام می گذارم- مطرح می کنم. من آقای جامی و نوشته هايش را هم دوست دارم، و آن چه در مطلبِ اولِ اين کشکول نوشتم، نه به شخص ايشان و مجموعه ی نوشته هايش، که به آخرين نوشته ی او که به شدت احساس خِفَّت و سرافکندگی در "منِ ايرانی" به وجود آوَرْد مربوط می شود.

زيتون عزيز
بی بی سی، صدای آمريکا، صدای هلند، صدای آلمان، صدای مسکو، صدای اسرائيل، و تمام صداهای ديگری که از پايتخت های کشورهای مختلف در گذشته و حال پخش می شد و پخش می شود، صدای بيگانه است. اين را هرگز فراموش نکنيد. اين صداها، هر چند فارسی ست و از دهان ايرانی بيرون می آيد اما صدای ايران نيست؛ نمی تواند باشد؛ قرار هم نبوده است که باشد. هر کدام از اين صداها به قصد و هدفی به وجود آمده اند. آخرينِ اين قصد و هدف ها –مثلا در رديف بيست‌ام و سی‌ام-، اطلاع رسانی ست. اربابِ اين رسانه ها، می گويند که اين صداها به هيچ دولتی وابسته نيستند و از هيچ کس خط نمی گيرند. بودجه شان، اهداف شان، عمل‌کردشان، مستقل است. اين را هم اين قدر تکرار کرده اند که خودشان هم باورشان شده است که چنين است. اما چنين نيست. بله. شايد اين صداها مستقيما به هيچ دولتی وابسته نباشند، و مستقيما از کسی خط نگيرند، اما غير مستقيم چرا. هم وابسته اند و هم خط می گيرند. تشخيص آن هم بسيار ساده است. به محض اين که کمی از خط سياست کلی دولت های بيگانه خارج شوی، فورا آن صدا –با اخراج اشخاص يا تغيير مديريت يا روش های نرمِ ديگر- روی خط درست می افتد. نمونه ی بسيار روشن و واضح و البته ناشيانه اش را در اخراج آقای مهدی جامی از صدای هلند –راديو زمانه- ديديم. در اين مورد، حقيقتا، کار به وقاحت و رسوايی کشيد، و وضعيتی به مراتب بدتر از آن چه راديو مسکو در پيوند با کارمندان ايرانی اش به وجود آورده بود به وجود آورد.

تمامِ اين صداها، و هر صدای ديگری که از خارج به گوش می رسد، برای ما ايرانيان استبدادزده وسيله و ابزار است؛ وسيله و ابزاری برای اطلاع يافتن از آن چه در کشور ما و در بيرون از کشور ما اتفاق می افتد و ما به خاطر سانسور حکومت استبدادی از آن ها بی خبر می مانيم. و فقط همين. اگر به اين رسانه ها ذره ای بيشتر از وسيله و ابزار بنگريم و به آن ها دل ببنديم، در حقيقت خود را باخته ايم. وارد بازی يی شده ايم که ربطی به ما ندارد. در اين صورت حتما، روزی سر خواهيم خورد و از دل بستن و وارد بازی بزرگان شدن پشيمان خواهيم شد. من اين را با اطمينان تام و تمام می گويم. هيچ کدام از اين صداها و کارگزاران و کارمندان شان حق ندارند بر سر ما منت بگذارند. کارِ آن ها از روی لطف نيست. بودجه ای دارند، حقوقی می گيرند، هدفی دارند، و به سمت آن هدف حرکت می کنند، و اين هدف ربطی به خواستِ من و شما ندارد. اگر بخواهند بر سر ما به خاطر کاری که مربوط به ما نيست، منت بگذارند آن وقت بايد واکنش ببينند. واکنشی تند و تلخ، شايسته ی فرصت طلبان و اشخاص زرنگ. اما ما از اين رسانه ها، و از خبرها و تفاسير و برنامه هايشان، با احتياط و دقت، آن قدر که سرمان کلاه نرود، استفاده می کنيم.

بلاگرهای بی بی سی فارسی، همگی بچه های خوبی هستند که می خواهند صدای شان را از طريق رسانه ی فراگيرِ بی بی سی به گوش هم‌وطنان شان برسانند. تا جايی که وسيله و ابزار قدرت‌مداران رسانه نشوند، کار خيلی خوبی می کنند. حقوقی هم که می گيرند نوش جان شان باد. صدای اين بچه ها، در ايران به دست قداره‌بندان فرهنگی حکومت اسلامی خفه شده بود. اين بچه ها حق دارند، دنبال تريبونی برای اظهار نظر بگردند، و صدای شان را به گوش مردم شان برسانند. اما بايد بسيار دقت کرد. آن ها هم بی بی سی و صدای آمريکا و هر صدای ديگری را بايد "فقط" به عنوان يک وسيله و ابزار ببينند، نه بيشتر. و دل هم به اين وسيله و ابزار نبندند، چون به محض اين که در سياستِ خارجی کشورِ مربوط تغييری به وجود بيايد، که با مشی برنامه سازی اين بچه ها جور نباشد، آن ها را مرخص خواهند کرد، مثل آن چه در مورد آقای مهدی جامی ديديم. و مطمئن باشيد که چنين خواهد شد، و استثنا هم ندارد. مگر آن که بچه ها بخواهند، افکارشان را بفروشند و در خط آن دولت ها بيفتند که اين امر ديگری ست و چنين مباد.

زيتون خانم عزيز
اين را احتمالا جای ديگر نوشته ام، يک بار ديگر اين جا برای شما می نويسم. می نويسم تا شما و دوستان جوان من بدانيد صداهای بيگانه چه نقش هايی –غير از اطلاع رسانی- در کشور ما بازی کرده اند؛ اطلاع رسانی، نقابی بوده، بر سر و صورت بازيگران اين نقش ها. در کتاب "انقلاب ايران به روايت راديو بی بی سی" می خوانيم:
"راديو بی بی سی چندی پس از آغاز به کار، برنامهء بين المللی خود را که World Service نام دارد به کار انداخت که در واقع بخش برون مرزی آن بشمار می رود. برنامهء مزبور رفته رفته به بيش از پنجاه زبان در سراسر جهان پخش شد و شدت و اعتبار جهانی يافت. از جملهء اين برنامه های خارجی برنامه به زبان فارسی بود که در شهريور ۱۳۲۰ مقارن با حملهء متفقين به ايران تاسيس شد و هدف آن آماده کردن ذهن ايرانيان به برکناری رضا شاه و تحول اوضاع سياسی کشور بود. سر ريدر بولارد وزير مختار وقت انگليس در خاطراتش می نويسد: «اين واقعاً تاسف آور بود که درست در زمانی که ما احتياج به همراهی و مساعدت مردم ايران داشتيم، آنها به سرزنش ما بپردازند و از اينکه حامی شاه مورد تنفرشان بوديم اظهار گله مندی بنمايند. ولی اين وضع ديری نپاييد زيرا ما توانستيم با آغاز پخش برنامه های فارسی از لندن و دهلی تا حدود زيادی بر اين مشکل فايق آييم و با تکذيب شايعات بی اساس و مطرح نمودن و پاسخ گفتن به بسياری از سوالات مربوط به رضا شاه، ذهن مردم را نسبت به حقايق روشن کنيم.»(*)"...

ملاحظه می کنيد که سر ريدر بولارد، وزير مختار وقت انگليس، ميل دولت اش به رفتن رضا شاه و اشغال ايران را به تنفر مردم آن روزگار از رضا شاه پيوند می زند و کار را طوری جلوه می دهد که گويی خواست مردم ايران، خواست دولت انگليس بوده و انگليس نه به خاطر منافع خود در جنگ و اشغال ايران، که به خاطر مردم ايران اقدام به پخش برنامه ی راديويی در جهت سرنگونی حکومت رضا شاه کرده است!

قدرت و اهداف نهايی صداهای بيگانه را در اين بخش از کتاب "انقلاب ايران به روايت راديو بی بی سی" نيز می توان به خوبی مشاهده کرد:
"در دوران نهضت ملی شدن نفت نيز راديوی بی بی سی باز همين سياست را ادامه می داد و از هيچ گونه دشمنی نسبت به حکومت ملی دکتر مصدق و نفاق افکنی در ميان ايرانيان و تحريک مخالفان دولت فروگذار نمی کرد. يکی از نمونه های آن گفتاری است که در صبح روز ۲۳ تير ۱۳۳۰ پخش کرد که قرار بود آورل هريمن نمايندهء مخصوص رئيس جمهور امريکا وارد تهران شود و در اختلاف بين ايران و انگليس به ميانجيگری بپردازد. راديوی بی بی سی گفت: «امروز بعد از ظهر حوادث خونينی در تهران روی خواهد داد و تعداد زيادی کشته و مجروح خواهند شد.» همان روز حزب توده تظاهراتی عليه ورود هريمن به ايران و مداخلهء دولت امريکا در مسئله نفت بر پا کرد که در نتيجهء زد و خورد اعضای آن حزب با نيروهای انتظامی نه نفر کشته و دهها نفر زخمی شدند. فردای آن روز، راديو بی بی سی ضمن تفسير وقايع ايران گفت: «فاجعهء روز يکشنبه در تهران نشان داد که دکتر مصدق حاکم و مسلط بر اوضاع نيست و کمونيستها در کمين هستند که ايران را ببلعند و اگر انگلستان پای خود را کنار بکشد، کار ايران تمام است.» انگليسيها اين نظر خود را –که بسيار دور از واقعيت بود- همچنان تکرار و دنبال کردند تا اينکه سرانجام پس از دو سال تلاش مداوم توانستند آن را به امريکائيان بقبولانند و آنان را با کودتايی عليه حکومت ملی که طرح آن را خودشان تهيه کرده بودند موافق سازند که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مرحله اجرا در آمد. شب قبل از کودتا، راديو بی بی سی در برنامهء فارسی خود، اين شعر فردوسی را که دوازده سال پيش در شب سوم شهريور ۱۳۲۰ خوانده بود، تکرار کرد:
چو فردا بر آيد بلند آفتاب
من و گرز و ميدان و افراسياب..."

آری، زيتون خانم عزيز، اين ها نشان دهنده ی اهميت منافع –و فقط منافع- برای صاحبان "صدا"ست. روزی به خاطر منافع ملی خودشان می خواهند يک حکومت استبدادی را بر سر کار بياورند، روزی ديگر حکومتی ملی را از سر راه بردارند. امروز هم بايد ديد ديکتاتوری اسلامی حاکم بر ايران، منافع صاحب صدا را تامين می کند يا خير. بسته به اين منافع، خواهان ماندن يا رفتن نظام اسلامی خواهند شد. من و شما نبايد خواست خودمان را که از ميان رفتن استبداد و مرگ ديکتاتوری ست به منافع صاحبان صداهای بيگانه پيوند بزنيم، هر چند در جاهايی صدايشان با ما يکی شود.

* نقل قول ها همگی از پيشگفتار کتاب انقلاب ايران به روايت راديو بی بی سی، زير نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات طرح نو، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۲.

من اعتراف می کنم...
"اسماعيل احمدی مقدم با اشاره به پرونده زن کشی زنجيره ای در آبادان که طی آن ۱۵ زن و يک مرد در اين شهر ‏به قتل رسيدند، از دستگيری و محاکمه افراد ديگری به غير از متهم يا متهمان اصلی اين پرونده و صدور حکم ‏اعدام برای افراد بيگناه خبر داد.‏ احمدی مقدم همچنين گفت که فرمانده آگاهی آبادان و دو مامور ديگر نيروی انتظامی که مسئول اين پرونده ‏بودند، به دليل گرفتن اعترافات اجباری از متهمانی که به اشتباه دستگير شده بودند، از سمت خود برکنار شده اند.‏ نکته مهم در اظهارات فرمانده نيروی انتظامی اما آن جا بود که وی گفت: "متاسفانه قاضی پرونده‌ نيز متهمان را ‏محکوم اعلام کرده بود که در زمان به تاخير افتادن حکم قصاص و تکرار قتل‌ها در آبادان به موضوع رسيدگی شد ‏و فرمانده انتظامی آبادان نيز به دليل بی‌توجهی مورد توبيخ قرار گرفت."‏ به گفته احمدی مقدم اين ماجرا زمانی آشکار شد که همزمان با تاخير در اجرای حکم اعدام متهمانی که براساس ‏اعترافات اجباری به قصاص محکوم شده بودند، زن کشی در آبادان ادامه يافت.‏" «روز آنلاين»
***
"روزنامه جوان، از روزنامه‌های حامی دولت که در هفته‌های اخير اخبار ويژه فراوانی را منتشر و تلاش زيادی برای وارونه جلوه دادن واقعيات داشته است، بعد از آنکه مدعی شد محمد قوچانی به شرکت در دوره‌های آموزشی انقلاب مخملين خارج از کشور شرکت می‌کرده و در پی آن همسر قوچانی اين خبر را تکذيب کرد و مشخص شد قوچانی اساسا فاقد پاسپورت بوده است، امروز نيز با يک اشتباه ديگر صحت اخبار خود را نشان داد. به گزارش پايگاه خبری فراکسيون خط امام (ره) مجلس «پارلمان‌نيوز»، اين روزنامه نزديک به سپاه نوشت: «پس از نوشتن ندامتنامه توسط يکی از چهره‌های برجسته جريان دوم خرداد، ديگر افراد وابسته به اين جريان که در بازداشت به سر می‌برند کم کم از مواضع خود کوتاه آمده و با قبول کردن اتهامات‌شان درصدد عذرخواهی از مردم برآمده‌اند. بنابر شنيده‌ها اکثر متهمين سياسی بازداشت شده ضمن اعتراف به اعمال مجرمانه خود در جريان اغتشاشات و سازماندهی شده بودن آن، اظهارات قابل توجهی داشته‌‌اند. پس از گفت‌وگوی مهدوی، عضو مرکزيت مجاهدين انقلاب با خبرنگاران و اعترافات عماد بهاور خبرنگار نيوزويک و بی‌بی‌سی، جمعی از شورای رهبری سازمان مجاهدين انقلاب همه چيز را تمام شده دانسته و گفته‌اند که "اينها از همه‌چيز ما باخبر هستند". گفتنی است يکی از چهره‌های برجسته جريان دوم خرداد که از نزديکان حزب کارگزاران نيز هست ضمن ابراز ناراحتی از بازی خوردن! در جريانات اخير اعترافات مهمی در اين زمينه داشته است.» نکته جالب آنکه اين روزنامه که از تمامی اخبار پشت پرده و محرمانه مطلع است هنوز نمی‌داند نام خبرنگار نيوزويک مازيار بهاری است و عماد بهاور از اعضای دربند نهضت آزادی و پويش حمايت از خاتمی و موسوی «موج سوم» است، به نظر می‌رسد انتشار اين دست اخبار که البته طی روزهای اخير نيز کاهش يافته است در جهت ايجاد جنگ روانی و ادامه تلاش برای منتسب کردن جريانات اخير به اصلاح‌طلبان صورت می‌گيرد." «سحام نيوز»

برادران بازجو گناهی ندارند؛ طفلک ها سرشان آن قدر شلوغ است که وقوع چنين اشتباهاتی طبيعی ست. بارها پيش آمده که مثلا جراحی به دليل خستگی ناشی از کار زياد، کليه راست بيمار را به جای کليه ی چپ در آورده. يا دندان‌پزشکی دندان راست را به جای دندان چپ کشيده. در امر بازجويیِ "فنی" هم مشاهده کرديم که چطور قاتلِ اشتباهی، اعتراف به قتل می کند و تا پای چوبه ی دار می رود.

بازجو هم بشر است و جايزالخطاست. شوخی نيست؛ حسابش را بکنيد؛ شما بايد از حدود ۱۰۰ فعال سياسی، تا موضوع بيات نشده، اعتراف بگيريد و انجام فلان کار و بهمان کار را در وجودشان نهادينه کنيد. خب پيش می آيد که مثلا آقای تاج زاده را به اتاق بازجويی می آورند و به دليل کمبود بازجوی زبده، به دست کارآموز بازجويی می سپارند تا از او اعتراف بگيرد. در آن حيص و بيص پرونده ها جا به جا می شود و پرونده ی آقای ابطحی به جای پرونده ی آقای تاج زاده به دست بازجوی تازه کار داده می شود. او هم اولين سوالی که می کند اين است که شما کی هستيد؟ می گويد تاج زاده! بازجو هم يکی می کوبد تو سر تاج زاده که مرتيکه ی فلان فلان شده از همين اولِ کار دروغ می گويی؟! بگو کی هستی والا ننه ات را به عزايت می نشانم. و اين قدر او را می زند تا آقای تاج زاده اعتراف می کند که ابطحی ست و وب لاگی دارد به نام وب نوشته ها، و با نوشته های وب لاگی اش جوانان را به شورش و تظاهرات خيابانی دعوت کرده است. اگر چنين اتفاقی افتاد اصلا عجيب نيست، و به نظر می رسد سر عماد بهاور و مازيار بهاری هم همين بلا آمده و جا به جايی سهوی صورت گرفته که عماد بهاور اعتراف کرده خبرنگار نيوزويک است و غيره و غيره و غيره...

آقای ابطحی را آزاد کنيد
"عزيز تر از جانم، برای مهربانی های بی اندازه ات دلتنگيم؛ برای خنده های هميشگی ات؛ برای روزنوشت های وب نوشته ها، که هر روز رأس ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر نگران نوشتنش بودی. می دانم اين روزها نگرانی های زيادی داری، اما تنها چيزی که آن چهارديواری بسته، از شانه هايت خالی کرده، نوشتن روزمره وبلاگت است. اما ما و همه دوستدارانت امروز هم به تيتر کهنه بيست روزه ی "دستگيری ابطحی" بر می خوريم." «نامه دختران محمدعلی ابطحی به پدر، خبرنامه گويا»

زمانی که آقای ابطحی دستگير شد و خبر دستگيری ايشان توسط دخترانش بر صفحه ی وب لاگ ايشان درج گرديد هرگز تصور نمی کردم که مدت بازداشت ايشان اين قدر طولانی شود. همان موقع مطلبی نوشتم که جای ايشان در ميان وب نويسان خالی ست و آرزوی آزادی سريع ايشان را کردم. آن زمان تصور می شد قصد آقايان کودتاچی، جلوگيری از عمل سرانِ ضدکودتاست، اما اکنون به نظر می رسد، که آقايان کودتاچی قصد دارند ريشه ی سران ضدکودتا را بزنند و آن ها را برای هميشه –يعنی حتی وقتی از زندان بيرون آمدند- ساکت کنند. موفقيت اين طرح بعيد به نظر می رسد، اما از کودتاچيان هيچ چيز بعيد نيست. بالاخره اين ها روزی آزاد خواهند شد، و به سخن خواهند آمد و فجايعی را که به چشم ديده اند بر زبان خواهند آورد. آقايان کودتاچی با اين سخنان چه خواهند کرد؟


از وب لاگ قمار عاشقانه

هر روز که می گذرد، نگرانی ما نسبت به دستگير شدگان بيشتر می شود. وضع نامساعد جسمی آقای سعيد حجاريان که دل های سنگی را هم به فغان می آورد کم ترين تاثيری بر دستگير کنندگان و بازجويانش نداشته و اين نشان می دهد که آقايان هيچ محدوديت انسانی برای خود قائل نيستند.

اعتراض به بازداشت تمام بازداشت شدگان اخير –بخصوص نويسنده ی شجاع و دلاوری مثل عيسی سحرخيز- وظيفه ی همه ی ما وب نويسان است ولی اعتراض به بازداشت آقای ابطحی به عنوان وب نويس بايد به طور اخص صورت بگيرد. ايشان کسی بود که در زمان دستگيری و گرفتاری وب لاگ نويسان، از هر امکانی برای خبر رسانی و حمايت از آن ها استفاده می کرد. درست است که کاری جز نوشتن از ما وب نويسان بر نمی آيد ولی همين اعلام اعتراض به بازداشت او، خواست ما را برای آزادی سريع ايشان نشان می دهد.

نامردها و مردها

برای اين عکس می خواستم شرحی بنويسم اما بهتر و رساتر از اين دو کلمه چيزی به ذهن ام نرسيد: نامردها و مردها. تا نظر شما چه باشد...

Wanted

صاحب عکس فوق، يک بسيجی نما، از عواملِ سازمان جاسوسی MI6 انگلستان که توسط جان لاين -خبرنگار بنگاه خبرپراکنی بی بی سی- استخدام و به عنوان عامل نفوذی به عضويت بسيج در آمده تا رهگذرانِ بی گناه را به شهادت رسانده و جنايت خود را به ماموران نيروی انتظامی و بسيج نسبت دهد. از امت شهيدپرور تقاضا می شود، به محض رويت صاحب عکس فوق، مراتب را به نزديک ترين کلانتری يا پايگاه بسيج اطلاع دهند.

صاحب عکس فوق، تک تيرانداز سازمان سی.آی.ا. در لباس شخصی، که با پاسپورت کانادايی به عنوان خبرنگار وارد ايران و از بالای پشت بام، اقدام به تيراندازی به سمت خانم ندا آقا سلطان کرده و وی را به شهادت رسانده است. وی در اتاق ضبطِ مخفی شبکه بی بی سی در تهران و از طريق تارنمای توييتر توجيه عملياتی شده و اقدام به عمل جنايت‌کارانه ی خود نموده است. از امت شهيدپرور تقاضا می شود، به محض رويت صاحب عکس فوق، مراتب را به نزديک ترين کلانتری يا پايگاه بسيج اطلاع دهند.
دادستان تهران
سعيد مرتضوی

گردو – شکستم – گردو – شکستم -...
"سفير ايران در عراق می‌گويد که پنج «ديپلمات» ايرانی ربوده شده در عراق، امروز پنج‌شنبه آزاد شدند." «راديو زمانه»

الوعده وفا. واقعا اين امريکايی ها به قول شان پای‌بندند. طبق قول و قرار ها رکسانا خانم صابری که آزاد شد، بايد يکی دو ماه بعد از آن بچه های سپاه قدس در عراق آزاد می شدند، که شدند. اين فاصله ی زمانی را هم برای اين گذاشتند که در افکار عمومی "بد نشود". بالاخره زشت است امريکا تن به سازش و معامله با تروريست ها و يکی از سه محور شرارت بدهد. به قول ديپلمات های کارکشته ی امريکايی "می گذاريم آب ها از آسياب که افتاد آن وقت آزاد می کنيم. مردم جهان هم که حافظه شان ضعيف است و تا آن موقع رکسانا خانم را از ياد برده اند. کی به کی است. زندانيان را آزاد می کنيم و خلاص. اما... اما ايرانی ها هم ناقلا هستند ها! اين ها را که ول کرديم، فوری رفتند سراغ کيان تاج بخش و او را دستگير کردند. لابد باز مجبور خواهيم شد، برای آزادی اش، چند تا "ديپلمات"ِ دستگير شده ی ديگر را آزاد کنيم..."

حکايت ايرانی ها و امريکايی ها شده است عين حکايتِ "گردو-شکستم" دوران بچگی ما. يک قدم ايرانی ها، يک قدم امريکايی ها. يک قدم ايرانی ها، يک قدم امريکايی ها... ببينيم آخر سر چه کسی پايش را روی پای ديگری می گذارد و می گويد زدم سرت رو شکستم...

باز هم امريکا
"روزنامه آمريکايی «واشينگتن تايمز» در گزارشی نوشته است: باراک اوباما، رييس جمهوری آمريکا، پيش از برگزاری انتخابات رياست جمهوری ايران، در نامه ای به آيت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی خواهان بهبود روابط دو کشور شده است." «راديو فردا»

در خبرها خوانديم که پرزيدنت اوباما چند هفته پيش نامه ای محرمانه برای آيت الله خامنه ای نوشت و خواهان بهبود روابط با ايران شد. اين آقای اوباما که در اين اواخر اين قدر دلش به حال ما ايرانی ها سوخت و به خاطر تقلب در انتخابات رياست جمهوری ايران وجود شريف اش آزرده گشت به گونه ای که به رغم تمايل قلبی، در همبستگی با ملت مغبون و رای باخته ی ايران سخنانی ايراد فرمود، کاش مفاد آن نامه را در اختيار رسانه های جمعی قرار می داد تا ما ملت ايران -که عقده ی تماسِ رئيسِ يک کشورِ درست و حسابی با رهبران مان را بر دل داريم- بدانيم رئيس جمهور کشور بزرگ امريکا، چگونه رهبر کشور ما را خطاب قرار داده و در مقابل او به عجز و لابه افتاده است. خواندن اين نامه شايد مرهمی باشد بر دل زخم خورده ی ما...

بگومگوی خانوادگی (نمايش‌نامه در يک پرده)
"...به گفته آقای خامنه‌ای، اختلاف‌های خانوادگی در جمهوری اسلامی ارتباطی به بيگانگان ندارد..." «راديو زمانه»

[صدای جيغ و فرياد از داخل آپارتمان به گوش می رسد. روی زنگ در، نام صاحب آپارتمان نوشته شده: ع. خ. همسايه ها معتقدند اين آپارتمان غصبی ست ولی خود ايشان اصرار دارد که از پدرش به ارث رسيده. صدای جيغ و فرياد هر لحظه بلند و بلند تر می شود.]
- آی همسايه ها به دادم برسيد! بابام منو کشت.
[همسايه ها با شنيدن صدای فرياد از خانه هايشان بيرون می آيند. يکی از آن ها می رود زنگِ آپارتمان ع.خ. را می زند. مردی عصبانی با چشمانِ خون گرفته و دهانِ کف کرده در را باز می کند.]
مرد [نعره می زند]- چيه؟ چی می خوايد؟
همسايه- چيزی نمی خوايم. از تو خونه تون صدای داد و فرياد می اومد گفتيم شايد کسی کمک بخواد.
مرد [با حالت طلب‌کار]- نخير. کسی کمک نمی خواد. دارم پسرم را تنبيه می کنم. يک مسئله ی خانوادگيه و به شما ربطی نداره.
[در اين اثنا پسر با سر و روی خون آلود، از پشت سر پدر فرياد می زند]- آی همسايه ها، به دادم برسين. مگه شما وجدان ندارين. مگه شما انسان نيستين. اين زد خواهرمو کشت. با چماق چنان کوبيد تو سر برادرم که بيهوش افتاده گوشه ی اتاق در حال مرگه. مگه نمی بينيد چی به روز من داره ميآره...
[پدر يک سيلی می خواباند در گوش پسر طوری که او روی زمين پخش می شود. صدای گريه ی او به گوش می رسد. پدر رو به همسايه ها]- چيه وايستادين منو برّ و برّ نگاه می کنين؟! من کسی رو نکشتم؛ اينا منو کشتن! اينا پدر منو در آوردن. پدرسوخته ها می خوان باباشون رو از خونه بيرون کنند. واسه من زبون درازی می کنند. عليه من تبانی می کنند. [در حالی که کف از دهان اش بيرون می ريزد، چشم اش به همسايه ها می افتد]. چيه؟! چی می خواين؟ برين پی کارِتون! اين يک بگومگوی خانوادگيه و به شما ها مربوط نيست. شما ها حق نداريد تو کار خانواده ی من دخالت کنيد. اينجا ما قانون خودمون رو داريم. ديگه هم مزاحم ما نشين. يک بار ديگه زنگ در خونه ی من رو زدين نزدين...

پدر در خانه را به هم می کوبد. بر سر پسر نعره می کشد: "حالا صدات را رو من بلند می کنی؟ از همسايه ها کمک می خوای. فرياد می زنی که من خواهرتو کشتم؟! کشتم که کشتم. خوب کردم کشتم. بچه‌مه، اختيار مرگ و زندگی اش با منه. شماها صغيريد. من ولی شما هستم و قانون به من اجازه می ده هر کار دلم می خواد بکنم. بذار کمربندم رو در آرم..." و با کمربند به جان پسر می افتد. همسايه ها هم‌چنان هاج و واج وسط راهرو ايستاده اند و نمی دانند چه بکنند. آيا اجازه دارند در اين کار خانوادگی دخالت کنند؟ هشت تن از همسايه ها قرار می گذارند جلسه ای فوری تشکيل دهند و در اين مورد با هم به بحث و گفت و گو بنشينند. شايد نامه ای برای ع.خ. بنويسند و عمل او را تقبيح کنند. شايد هم به تذکر شفاهی بسنده کنند. اعصاب آن ها به خاطر اين اعمال وحشيانه در هم ريخته و نمی توانند روی کار و زندگی شان تمرکز کنند. صدای سوت کمربند بلند و بلند تر و فرياد پسرک ضعيف و ضعيف تر می شود. آيا مسائل و مشکلات خانوادگی شان حل شده؟ يا اين که... همسايه ها سعی می کنند به دل شان بد راه ندهند. هر کدام به خانه شان بر می گردند تا روز جلسه در اين مورد دقيق تر گفت و گو کنند...]

فرهنگ اَعلام سخن
سه جلد فرهنگ اعلام سخن، در اصل مکمّل فرهنگ بزرگ هشت جلدی سخن است. اين مجموعه ی يازده جلدی اثری ست بزرگ و ارزشمند که تاثير آن بر فرهنگ ايران زمين، طی سال های آتی به تدريج مشخص خواهد شد. کاری که علی اکبر دهخدا و محمد معين آغاز کردند، در اين مجموعه به شکلی عالی ادامه پيدا کرده و به روز شده است.

هر فرهنگ لغت و دانشنامه ای که به زبان فارسی منتشر می شود، گامی ست در جهت بيداری و رشد خردگرايی؛ گامی ست در جهت رشد زبان و دانش و به تبع آن رشد فرهنگ. شايد اين سخن گزافه به نظر رسد اما تاريک انديشان و متحجران، با اين رشد سر ستيز دارند، هر چند دامنه ی آن محدود به کُتُبی با شمارگان کم تر از ۲۰۰۰ جلد باشد. تاريک انديشان و متحجران، خواهانِ ايستايی و سکونِ مرداب گون انديشه اند. انديشه با لغت ساخته می شود، و لغت هر چه محدودتر و در انحصار تاريک انديشی، بهتر. به همين ترتيب، آشنايی با اسامی صاحبان انديشه؛ صاحبان تفکرات نو؛ زنان مردانِ دوران ساز؛ زنان و مردانِ پيشرو. بی جهت نبود که در دوران روشنگری اروپا آنسيکلوپديست ها مغضوب دستگاه حاکمه بودند. بی جهت نبود که روشنگران غربی، کارشان را از تدوين دائرةالمعارف ۳۵ جلدی آغاز کردند؛ ستيزشان را با تاريکی، با سلاح کلمه و دانش پيش بردند. بی جهت نبود که دائرةالمعارف نويسان سانسور می شدند، سرکوب می شدند، تحت تعقيب قرار می گرفتند، کارشان را به صورت زيرزمينی پيش می بُردند. آن ها به قدرت کلمه، به قدرت انديشه، به قدرت دانش پی بُرده بودند.

از آن دوران سال های زيادی می گذرد. در طول اين زمان طولانی هزاران جلد فرهنگ و دائرةالمعارف در سراسر جهان توليد شده است. اين گونه به نظر می رسد که فرهنگ نويسی و دائرةالمعارف نگاری کار خود را کرده و نقش روشنگرانه اش را با وجود رسانه های جديد و شيوه های ارتباطی نوين از دست داده است. اما چنين نيست و در کشورهايی مثل کشور ما، که هنوز خرافه گرايان و خرافه پرستان با وسايل گوناگون –حتی با رسانه ها و ابزار ارتباطی مدرن- افکار عمومی را تحت تاثير قرار می دهند، نقش فرهنگ و دانش در بيداری اذهان خفته بسيار است.

به همين خاطر است که تاريک انديشان، هم چنان در صدد سانسور فرهنگ ها هستند. به همين خاطر است که رئيس حوزه ی علميه ی قم نامه ای مفصل و عتاب آلود تهيه می کند و از مسئولان لغت نامه دهخدا –که نسبت چندانی هم با دانش و علوم جديد ندارند- می خواهد که چنين و چنان بنويسند؛ که چنين و چنان جرح و تعديل کنند؛ که چنين و چنان حذف کنند.

پس هر فرهنگ و دائرةالمعارفی که در چنين فضايی توليد شود، خصوصا فرهنگ ها و دائرةالمعارف هايی که به شيوه های گوناگون از سد سانسور بگذرند و از قيچی سانسورچيان جان سالم به در برند فرهنگ جامعه را يک گام به پيش می برد.

فرهنگ اعلام سخن، فرهنگی ست تاليفی. به بيان ديگر بيشتر مواد آن از فرهنگ های ديگر اخذ شده است. در مقدمه و موخره ی اين فرهنگ به منابعی که مولفان از آن بهره گرفته اند اشاره شده است. بهره گيری از ساير کتب، به تنهايی ايراد نيست. ايراد آن جاست که مفاد ساير فرهنگ ها عينا کپی شود و بررسی انتقادی نشود. تحقيق در اين باره، نيازمند کار دقيق تری ست که متخصصان لابد در آينده انجام خواهند داد. تاليف اين فرهنگ سه جلدی فقط دو سال و نيم زمان برده و بعيد به نظر می رسد در اين مدت کوتاه بتوان تک تک مواد را با ديد انتقادی مورد بررسی قرار داد.

در اين فرهنگ، اسامی بسياری به چشم می خورَد. ايرانی و خارجی؛ از قديمی ترين اعصار تا دوران حاضر. البته به رسم اکثر فرهنگ ها، از شرح حال زندگان خبری نيست و تنها به درگذشتگان -تا سال ۱۳۸۵ شمسی- پرداخته شده است. در کنار هر اسم، صورت لاتين آن ثبت شده که کار تلفظ صحيح را آسان می کند. اين فرهنگ فرهنگی ست پر عکس. اگر عکسی از شخص معرفی شده وجود داشته، در انتهای شرح حال او چاپ شده است.

سه جلد فرهنگ اعلام سخن مجموعا ۲۴۷۵ صفحه دارد. چاپ اش خوب، جلدش محکم و صحافی اش تميز است. چاپ اول آن در سال ۱۳۸۷ با تيراژ ۱۶۵۰ نسخه بيرون آمده. سرپرستی آن مثل ساير فرهنگ های سخن بر عهده ی استاد دانشمند دکتر حسن انوری بوده است.

تفسير خبر کشکولی
* بزرگان! اکنون نوبت شماست! «بابک داد، خبرنامه گويا»
** بزرگان- نخير. اين آقا بابک تا کار دست ما نده، ول کن نيست. آقاجان بذار زندگی مون رو بکنيم ديگه... اَه...

* ساخت موش صحرايی روباتيک که با سبيل خود اجسام را شناسايی می کند «مهر»
** غلامحسن الهام در جلسه هيئت دولت- غلط نکنم آن حشره ای هم که دور رئيس جمهور محبوب ما چرخ می زد روبات ساخته شده توسط آمريکايی ها بود که فرستاده بودند مانع صحبت صميمانه ايشان با مردم بشه.

* شورای نگهبان: شايعه تغييرات را تکذيب می کنيم «خبرگزاری ها»
** - شورای نگهبان و تغيير؟!!! استغفرالله!

* پرده آخر کودتا «هوشنگ اسدی، روز آنلاين»
** بخشی از ديالوگ پرده ی آخر- آخ. نزن. باشه، باشه. اعتراف می کنم. من بودم. من کردم. من عامل صهيونيسم بين الملل بودم. من کودتاگر مخملی بودم. هر چی شما بفرمايين...

* حمله بی سابقه حاميان احمدی نژاد به شجريان «روز آنلاين»
** شجريان در خلوتِ خود، در حال نگاه کردن به روبان سبز- روز وصلِ دوست داران ياد باد، یـــــــاد، باد / ياد باد آن روزگاران ياد باد، یــــــــــــاد، باد / کامم از تلخیِّ غم، چون زهر گشت / بانگِ نوشِ شادْخواران ياد باد، یـــــــــــــــــاد، باد...

مقالات اخير آقای گنجی
"شب گذشته دو روزنامه نگار در صفحه فيس بوک خود خبر بازداشت مهندس موسوی را انتشار دادند. به دنبال آن، اين شايعه به سرعت به بالاترين راه يافت. من نمی دانم و نمی فهمم چرا دوستان خوب روزنامه نگار تا اين اندازه در انتشار شايعاتی که به سرعت تکذيب می شوند، حريص هستند؟ اين همه عجله برای چيست؟..." «اکبر گنجی، اين همه عجله برای چيست؟ خبرنامه گويا»
***
"اگر چه نام نياوردن از بازداشت شدگان غير مشهور، ظلم به آن هاست، و اگر چه نام نياوردن از بازداشت شدگان مشهور هم ظلم به آن هاست، اما برای درک و فهم بيچارگی نظام سلطانی، می توان سعيد حجاريان را به عنوان نماد بازداشت شدگان (اسيران) برگزيد. رژيمی که ده سال پيش او را ترور کرد، اينک جسم صدمه ديده ی او را به اسارت گرفته اند تا کسی نتواند از انديشه ی توانای او سود برد. عکس های حجاريان قادر به انتقال وضعيت دشوار بازداشت شدگان به مردم جهان است. اگر عکس و فيلم لحظات جان دادن ندا آقا سلطان به تنهايی توانست جهان را تکان دهد، و به عنوان نماد و ندای نهضت اعتراضی مردم ايران درآيد، عکس های حجاريان ترور شده هم می تواند بيانگر وضعيت رعب آور بازداشت شدگان باشد..." «اکبر گنجی، سعيد حجاريان، نماد اسرا، خبرنامه گويا»
***
"مردم از نظر اخلاقی پيروز گرديدند، اما شکست اخلاقی نصيب سلطان شد. اين داوری قطعاً نادرست است که سلطان خودکامه و سرکوبگر را پيروز به شمار آوريم. پيروز اخلاقی مردمی هستند که با آرامش و سکوت اعتراض خود را به تقلب به نمايش گذاردند. شجاعتی که مردم مسالمت جو در برابر گلوله ها از خود بروز دادند، تصاويری که همان ها از شجاعت خود و به خون غلتيدن عزيزانشان گرفتند و از اين طريق مردم جهان را به خيابان ها و ميدان های پايتخت ايران آوردند، تا شاهد پيروزی فضيلت بر رذيلت باشند. اين پيروزی را نبايد دست کم گرفت... مبارزه ی با قدرت خودکامه، جهت گذار به دموکراسی، در جاده ای صورت نمی گيرد که آزاديخواهان در بالای جاده و خودکامه گان در پائين آن قرار داشته باشند. مبارزه ، بالا و پائين دارد. شکست و پيروزی دارد. مهم آن است که فرد از نظر اخلاقی خود را محکوم نداند، يا آزاديخواهان جهان او را محکوم به شمار نياورند. پيروزی اخلاقی محصول مبارزه ی مسالمت آميز برای آزادی و کاهش درد و رنج مردم است. مهم آن است که در طی مبارزه با جلادان ، از همان شيوه هايی استفاده نشود که خودکامگان استفاده می کنند..." «اکبر گنجی، اعصار ظلمانی: شکست؟! پس نشستن؟! خاموشی؟! خبرنامه گويا»

مقالات اخير آقای گنجی بر دل می نشيند. در اوج بحران و درگيری، آرامش بخش است. از کسی که می تواند نقش اساسی در گرد آوردن مردم حول اهداف مشخص سياسی داشته باشد، انتظار چنين مقالاتی می رفت و می رود. اکبر گنجی، نماد مقاومت و آزادگی ست. نماد مبارزه و تن ندادن به ذلت و خواری ست. او کسی ست که چشم در چشم استبداد دوخت و فرياد آزادی سر داد. و در اين دوران پرآشوب، وجود چنين نمادی چقدر لازم است. نمادی که مردمِ معترض، با هر فکر و عقيده و مرامی، از آزادگی و مقاومت و مبارزه ی او درس بگيرند.

نوشته های پيشين گنجی –به درست و غلط و خوب و بد آن ها کار ندارم- رماننده بود. برای صاحبان برخی عقايد آزارنده بود. متفرق کننده بود. اين حقِّ گنجیِ عالِم و محقق است که هر چه می خواهد بنويسد. اين حق اوست که عقايدش را هر طور که می خواهد بيان کند. اما نمادهای سياسی –و نه علمی- مانند او کم هستند؛ درست تر بگويم در زمان ما اصلا نيستند. و جنبش معترضين به چنين نمادهای سياسی بيش از هر چيز نياز دارد. نياز دارد که حول محوری گرد آيد و پراکنده عمل نکند. نيرو در جمع است و جمع بدون محور معنی ندارد.

آن چه گنجی در مورد عجله نکردن اهل خبر نوشت، آرامش و منطق کسی را نشان می داد که تجربه دارد و پيش از اين، طوفان های بسياری را پشت سر گذاشته است. اصرارش بر اخلاق و عدم استفاده از هر وسيله ای برای رسيدن به هدف، نکته ای ست که بسياری از فعالان سياسی ما متاسفانه با آن فاصله ی بسيار دارند. اميدواريم از آقای گنجی، نوشته های بيشتری در اين زمينه ها بخوانيم.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016