جهانگردی در شهر، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
پا به "تورنتو" که میگذاری میبينی به جهانی رنگارنگ وارد شدهای که هزارگونه ايرانی خود را به آن رسانده و در آن متوطن شدهاند؛ از يک سو شايد بهخاطر سهولتی که دولت کانادا در صدور ويزای اقامت و کار و پناهندگی ايجاد کردهاست؛ و از سوئی شايد برای اين که حکومت اسلامی، در جستجوی پناهگاهی برای روز مبادا آدمها و سرمايههایش را بيشتر به آنجا منتقل کرده و دانشجويان بورسيهاش راحتتر در دانشگاههای اين شهر جا خوش کردهاند. در نتيجه، تورنتو شهر درهم پيچيدهای است که همه نوع آدم ايرانی را میتوانی در آن بيابی، بهخصوص وقتی که قرار است با آنها به گفتوگو بنشينی
[email protected]
۱
جمعه گردی هفتهء پيش به سفر دو هفته ای شکوه ميرزادگی و من به شهر تورنتوی کانادا اختصاص يافت و اکنون که به کاشانه بازگشته ايم و حرکت زمان به ريتم عادی خود برگشته است ابتدا خواستم به چند مطلبی که در طول سفر يادداشت کرده بودم بپردازم اما ديدم در همين سفر هم به مسائل مختلفی برخورده ام که معمولاً در «عالم صغير» اتفاق می افتند اما خبر از آنچه هائی دارند که در «عالم کبير» رخ می دهد و دريغ است که از کنار آنها بی اعتناء بگذريم و نکوشيم تا از دل شان خبرها و دلالت هائی آشکارساز را بيرون نکشيم. پس اين هفته، اگرچه نمی خواهم سفرنامه بنويسم، اما می کوشم تا آلبوم عکسی ذهنی را بی هيچ تفسيری پيش رويتان بگشايم تا زير و بم های سفر به عالم صغير تورنتو را با شما شريک شده باشم. نتيجه گيری و عبرت آموزی اش بماند با شما و برداشت تان از تماشای اين آلبوم.
ده سال پيش هم من به اين دو «عالم» توجه کرده و فکرهائی در مورد آنها را در مطلبی با عنوان «کشور خارج از کشور» آوردم ـ در نشريه ای که با شکوه ميرزادگی منتشرش می کرديم و «پويشگران» نام داشت.(۱) در آن مطلب به اين نکته پرداخته بودم که ما ايرانيان ساکن در «خارج از کشور» توانسته ايم «کشور» ی از آن خود بوجود آوريم که اگر چه تمرکز جغرافيائی ندارد اما سرنمونه ای را در خود تکرار می کند که شهرهای مختلف ايرانی نشين دنيا را برای ما ايرانيان حال و هوائی خودمانی می بخشد. سفر به هر شهر عالم سفر به شهری از شهرهای «کشور خارج از کشور» است که اگرچه همگی بازسازی سرنمونه ای کلی اند اما، به دلايل مختلف، هر يک ويژگی های خاص خود را نيز دارند و ترکيب جمعيتی شان می تواند با شهرهای ديگر متفاوت باشد. مثلاً، شهر محل سکونت ما، دنور، در ايالت کلرادوی آمريکا، حال و هوائی بيشتر حرفه ای و کمتر سياسی يا هنری و ادبی دارد؛ و جمعيت ايرانی اش بيشر صاحب شغل و حرفه هائی فنی ـ علمی ـ تخصصی هستند. حال آنکه پا به «تورنتو» که می گذاری می بينی به جهانی رنگارنگ وارد شده ای که هزارگونه ايرانی خود را به آن رسانده و در آن متوطن شده اند؛ از يکسو شايد بخاطر سهولتی که دولت کانادا در صدور ويزای اقامت و کار و پناهندگی ايجاد کرده است؛ و از سوئی شايد برای اينکه حکومت اسلامی، در جستجوی پناهگاهی برای روز مبادايش، آدم ها و سرمايه هايش را بيشتر به آنجا منتقل کرده و دانشجويان بورسيه اش راحت تر در دانشگاه های اين شهر جا خوش کرده اند. در نتيجه، تورنتو شهر درهم پيچيده ای است که همه نوع آدم ايرانی را می توانی در آن بيابی، بخصوص وقتی که قرار است با آنها به گفتگو بنشينی...
۲
شکوه و من برای ايراد چند سخنرانی به تورنتو رفته بوديم. ميزبان اصلی مان چند نفری بودند که گروه «ندای صلح و آزادی» را تشکيل داده اند(۲)، هر يک با سوابق سياسی مختلف، و اکنون، بقول خودشان، پس از آشنائی ريشه ای با مفاد اعلاميهء حقوق بشر و نيز در پی «تجربهء نيويورک» و مشکلاتی که با برخی از «سبزها» داشته اند، دور هم جمع شده اند تا مواضع سياسی ـ اجتماعی خود را با شعار «اختلاف در نظر، وحدت در عمل» فرمول بندی کرده و اقدامات مختلفی را در مخالفت با حکومت مذهبی ايران سامان دهند. برای آغاز کارشان هم خواسته بودند که شکوه و من به تورنتو رفته و در شب ۲۴ بهمن برايشان سخن بگوئيم؛ شکوه از جنبش زنان و شرايط کنونی و من از جنبش سکولاريسم.
به تورنتو که رسيديم بيست و دوم بهمن آمده و رفته بود. هوای سرد تورنتو نيشی از جاخوردگی و نااميدی نيز با خود داشت. در تهران سبزها نتوانسته بودند خودی نشان دهند. کار بجائی کشيده بود که برخی از رهبران خودخواندهء اصلاح طلبی مذهبی در خارج از کشور از مردم عذر خواسته بودند. نقشهء موسوم به «اسب تروا» شان نگرفته بود. آنها از سبزها خواسته بودند که با ظاهر حزب اللهی خود را به ميدان آزادی برسانند و در وسط سخنرانی احمدی نژاد پارچه های سبز را بيرون آورده و ميدان را «سبز کنند». اما چنين کاری ممکن نشده بود. خيلی ها که در اين هشت ماهه در صفوف ارتش سبز به خيابان آمده اند اين تاکتيک را نپذيرفته و در خانه مانده بودند. آنها هم که با ظاهر حزب اللهی به خيابان سر زده بودند تبديل به سياهی لشگر دشمن شده و بغض کرده به خانه هاشان برگشته بودند. کاملاً معلوم بود که تاکتيک سودجوئی از روزهای مشخص تقويم حکومت مذهبی ديگر به نفع سبزها کار نمی کند. روشن بود که دعوت موسوی و کروبی از سبزها برای شرکت در مراسم ۲۲ بهمن آن هم بدون دادن «شعارهای ساختارشکن» و خواستن «اجرای کامل!» قانون شکوهمند اساسی، تير خلاصی بر شقيقهء اينگونه تظاهرات بوده است.
در طول راه فکرم اين بود که اگر اين فرض درست باشد که اکثريت سبزهای بجان آمده و به خيابان ريختهء ايران آدم هائی «سکولار» هستند، لحظه ای هم خواهد رسيد که اين «سکولارهای سبز» مجبور شوند حساب خودشان را به اصلاح طلبان خواستار حفظ حکومت مذهبی جدا کنند و ريتم تظاهرات خود را بصورت ديگری تنظيم نمايند. بهر حال تقويم مذهبی های امامی تقويم ملی ايرانيان نيست. عاشوراها و عيد قربان ها، با هويت عميقاً مذهبی خود، نمی توانند از آن همهء ايرانيان باشند. لذا، ضروری است که سکولارها هرچه زودتر تقويم سکولار خودشان را بيافرينند و روزهای خاص آن را مشخص کنند. و اين روزها کدام اند؟ مگر جز اين است که چهارشنبه سوری مهلتی غير مذهبی است و هيچ يک از مذاهب فلات ايرانيان (حتی زرتشتی ها) نمی توانند ادعای مالکيت آن را داشته باشند اما پيروان همهء آنها در اين جشن و سرور شرکت می کنند؟ همچنين است نوروز خرم، سيزده بدر، سده، مهرگان، و همهء جشن های گاهنبار ايرانی. در عين حال، تقويم حکومت مذهبی سياه پوش و عزادارمان می خواهد؛ حال آنکه تقويم ايرانی سراسر با جشن ها و شادمانی ها نقطه گذاری شده. و جنبش سبز نتوانسته است و نخواهد توانست اين دو تقويم را با هم در آميزد. پس آيا از اين پس شاهد آن خواهيم بود که اعتراضات گستردهء مردمی در مهلت هائی ايرانی مطرح شوند تا هر دشنه ای که بر پيکری وارد می آيد و هر تيری که از لولهء اسلحه ای رها می شود نشان از هجوم دينکاران در قدرت نشستهء امامی به سوی جمعيت رنگارنگ ايرانی باشد و هر پيروزی مردم به نام همهء ايرانيان ثبت شود؟
۳
وقتی از راه می رسيم و به محل اجرای سخنرانی ها پا می گذاريم سالن بزرگ و خوش ساختی را پر از ايرانيان تورنتو می بينيم؛ با چهره هائی خوش آمد گو و دوستانه. با ميزبانانمان آشنا می شويم. چهار تن شان را از راه تلفن شناخته ايم و حال با چهره شان خو می گيريم. بازار آشنائی و معرفی و ديده بوسی گرم می شود.
در آن ميان دوستی که سال هاست می شناسم اش شتابان و با نگرانی پيش می آيد، ديده بوسی می کند و در گوشم به زمزمه می گويد: «اصلاح طلب های مذهبی اين مجلس را تحريم کرده و از هواداران شان خواسته اند که در آن حضور نيابند». حالتی دارد که انگار می خواهد خبر رخداد هراسناکی را به من بدهد.
اطراف را و جمعيت انبوهی را که از سرسرای انتظار داخل سالن می شوند نگاه می کنم و خنده ام می گيرد. می پرسم: «مگر اصلاح طلبان مذهبی چه نفرند؟» نگاهم را دنبال می کند و چشمش سراسر منظره را می پيمايد. سپس بر می گردد و می گويد: «عجيب است؛ من اکثر اينها را نمی شناسم و در مجالس سياسی هم آنها را نديده ام». می گويم: «اين واقعيت به تو چه می گويد؟ جز اينکه مردمی که تاکنون خاموش و بی اعتناء از کنار اصلاح طلب های مذهبی رد شده اند، امشب اينجا جمع آمده اند تا به ياد خودشان و شما بياورند، و به اصلاح طلب ها بفهمانند، و به شکوه و من پيام دهند که در تورنتو نيز "نيروی سوم سکولار" دارد هويت خود را در عمل متجلی می کند؟»
با ناباوری سر تکان می دهد و ساکت می شود.
۴
سخنرانی شکوه با استقبال جمعيت روبرو می شود. می گويد(۳): زنان ايران با رای دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی رای به زنجيرهايی دادند که به دست و پايشان بسته می شد. و هنوز هم هرکس که در انتخابات اين رژيم شرکت می کند و مطالبات خود را با کانديداهای اين حکومت مطرح می سازد ديگر نمی تواند مدعی برابری حقوق زن و مرد و سلب مشروعيت از حاکميت مذهبی شود. زمزمه ای که اصلاح طلبان مذهبی در مورد از دست رفتن مشروعيت حکومت اسلامی سر داده و آن را ناشی از تقلب در انتخابات رياست جمهوری می دانند فاقد هرگونه پايه و مايهء منطقی و حقوقی است. برای هرکس مشروعيت حکومت زمانی به پايان می رسد که تصميم می گيرد در هيچ بازی مبتنی بر حفظ حکومت مذهبی شرکت نکند...
به جمعيت می نگرم که به دقت سخنان شکوه را می شنود و درستی آنها را با تکان دادن سر تأييد می کند.
من، در نوبت خود، از سکولاريسم حرف می زنم، از اينکه اصلاح طلبی مذهبی در بن بستی به انتهای خود رسيده مشغول پيشروی است و، در نتيجه، برای همهء ايرانيان آينده ای قابل پذيرش را عرضه نمی کند و می رود که در نهايت نيروی شرکت کنندگان در جنبش سبز را به هدر دهد و، لذا، بر همهء ما واجب است که پيش از اين واقعه دست بکار شده و ماهيت سکولار جنبش سبز را (که تاکنون در پردهء استتار شعارها و رهبری های مذهبی پنهان مانده است) آشکار سازيم. سپس سخن را به «اعلاميهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز» (۴) می کشانم و توضيح می دهم که چرا برخی از امضاء کنندگان اين بيانيه تصميم گرفته اند که کار خود را در حد صدور بيانيه متوقف نکرده و بکوشند تا بر بنياد آن تشکيلاتی گسترده از سکولارهای پشتيبان بخش سکولار جنبش سبز بوجود آورند. شرح می دهم که چگونه بزودی اعضاء مؤسس «شبکهء جهانی سکولارهای سبز» انتخابات خود را انجام داده و «شورای هماهنگی» خويش را بر خواهند گزيد. و اين شورا بر ايجاد «انجمن های سکولارهای سبز» در شهرهای مختلف جهان همت گماشته و از پيوند دادن اين انجمن ها با يکديگر «شبکهء سکولارهای سبز» را خواهد آفريد.
در پايان سخن گفتن ها مجلس پرسش و پاسخ با شکوه و من نيز تمام می شود، و ما خود را در حلقهء ده ها شنوندهء صبور خويش می يابيم. دست دادن ها و در آغوش گرفتن ها و بوسيدن ها و گاه اشگ هائی شادمانه ريختن ها ديگرباره آغاز می شوند. همه دوست اند و شادمان؛ و هر يک نکته ای و تعريضی دارند. نسترن، افسانه، آرشاک و سعيد ـ ميزبانان ما ـ جوانی را به ما معرفی می کنند: «مهدی، شما را در سفرتان همراهی خواهد کرد». مهدی ساکت و مؤدب با ما دست می دهد و می گويد که قرار است شام را در يک رستوران ايرانی با برخی از اهالی شهر صرف کنيم.
مهدی اتومبيل را از داخل گاراژ به داخل خيابان «يانگ» هدايت می کند و می گويد: «اين بلند ترين خيابان دنيا است و تورنتو را به دو نيمهء شرقی و غربی تقسيم می کند». رژهء مغازه های ايرانی آغاز می شود، رژه ای که سر پايان ندارد، و ما از برابر ده ها رستوران، سوپر مارکت، بازار ارز، قالی فروشی، گلفروشی، کتابفروشی و... می گذريم. همه جا پر از چهره های ايرانی است. تصويرهای خوش شب های عيد سال هائی که در وطن بوديم در ذهنم زنده می شوند.
برای اينکه حرفی زده باشم به مهدی می گويم: «شنيدم که اصلاح طلبان مذهبی مجلس امشب را تحريم کرده بودند». او لبخند می زند و می گويد: «نفوذ کلامشان را که ديديد. حوادث همين هشت ماهه نشان داده که بساط شان چقدر بی رونق شده است».
۵
در رستوران ميزها را بهم چسبانده اند تا همه دورهم و روبروی هم بنشينيم؛ هرکس به خرج جيب خود. ما وقتی می رسيم که اغلب صندلی ها اشغال شده اند. مهدی خبر می دهد که از همه طيفی آمده اند. چپ ها، فدائيان، کمونيست های کارگری، سلطنت طلبان، پادشاهی خواهان، مليون، و... و توضيح می دهد که جنبش سبز اين فضا را آفريده است. پيش از آن هيچکس حاضر نبوده با دگرانديشان غير خودی رفت و آمد و نشست و برخاست داشته باشد. هر گروه در درون مرزهای عقيدتی خويش زندانی بوده اند. می گويد ما با چند اتوبوس برای «استقبال!» از احمدی نژاد از اينجا به نيويورک رفتيم و همين سفر مقدمه ای شد برای نوعی آشتی کنان عمومی.
نيامده بحث ها داغ می شود. متأسفانه برخی از اصلاح طلبان مذهبی شام خوردن با ما را نيز تحريم کرده اند و نيستند تا در بحث ها شرکت کنند. محور همهء بحث ها سکولاريسم است و اينکه چرا ديگر نمی توان و نبايد از سکولاريسم بدون اشاره به اعلاميهء حقوق بشر سخن گفت. قرن بيستم نشان داده است که سکولاريسم بدون تکيه بر حقوق بشر می تواند زايندهء استبدادهای نوين باشد.
برخی از چپ ها به «بيانيه» ايراد می گيرند که چرا در يکی از بندهايش «مالکيت خصوصی» را به رسميت شناخته است. يکی شان به شوخی می گويد که «لابد خواسته اند جلوی پيوستن ما به سکولارهای سبز را بگيرند!» ناچاراً توضيح می دهم که «سکولاريسم نو» با ورود هر نوع ايدئولوژی به حاکميت مخالف است و مذاهب را هم قرائت های ايدئولوژيک اديان می داند. سکولاريسم، رها شده از ايدئولوژی ها و ساخته شده بر شالودهء حقوق بشر است. يادشان می آورم که حتی در متون اصلی مارکسيستی نيز حذف مالکيت بر ابزار توليد با حذف مالکيت خصوصی متفاوت است و اضافه می کنم که سکولاريسم نمی تواند در پی برانداختن مالکيت خصوصی باشد و بخصوص پس از تجربهء شوروی و بلوک شرق و انقلاب خونريز مذهبی در ايران بايد از بازسازی خاطرهء مصادره ها و بر باد دادن های ماحصل عمری کوشش اشخاص خودداری کنيم؛ بی آنکه به عدالت اجتماعی بی اعتناء باشيم.
برايم جالب است که يکی از کمونيست ها دستم را می فشارد و می گويد: «کارتان درست است. اکنون زمان زمان سکولاريسم است؛ چه ما بخواهيم و چه نه». صورتش را می بوسم و دست اش را می فشارم. جنبش سبز چرک کينه های ديرينه و بيهوده را از دست ها و چشم ها و نفس ها پاک کرده است.
چند تن مذهبی هم حضور دارند و توضيح می دهند که معتقدند سکولاريسم متضمن آزادی مذهبی هم هست، حال آنکه حکومت مذهبی ريشهء اعتقاد را می خشکاند. يکی شان می گويد: «خنده دار نيست که حکومت مذهبی با دست خودش دين مردم را از آنها می گيرد اما مدعی می شود که برای نجات دين آنها در راه سکولاريسم سد بسته است؟» و همراهش می گويد: « بايد جلوی اين تبليغات گمراه کننده در مورد سکولاريسم را گرفت و به مردم فهماند که سکولاريسم معادل دين ستيزی نيست». می گويم: «شما همين مورد نوانديشی دينی را بگيريد. چرا سروش و کديور از ايران گريخته و به شيطان بزرگ پناه آورده اند؟ برای اينکه حکومت دينکاران متعصب جلوی هر انديشه ای ـ و از جمله انديشهء نوکنندهء دين ـ را می گيرد. حال آنکه سکولاريسم، با آفرينش فضای آزاد برای انديشه و بيان، هم فرصت انتقاد از دين و مذهب را فراهم می آورد و هم فرصت دفاع از آنها را».
در پايان مجلس، مهدی ما را به محل اقامت مان می رساند. خيابان ها خلوت شده اند، برخی از مغازه های ايرانی هنوز باز و پر از مشتری اند. يک لحظه دلم به ياد ديارم به درد می آيد. دست شکوه را می فشارم. نگاهم می کند و می دانم که دردم را خوانده است.
۶
دوستان گروه ندای صلح و آزادی به ديدارمان می آيند و خبر می دهند که دوست دارند اولين «انجمن سکولارهای سبز» را در شهر تورنتو بوجود آورند. به ايشان می گويم که من هم يکی از امضاء کنندگان بيانيه پشتيبانان سکولار جنبش سبز هستم و نمی توانم سخنگو و تصميم گيرندهء مسائل مربوط به تشکيلات آن باشم. اما می بينم که هم علاقهء دوستان زياد است و هم عملاً فرصتی برای تمرين در اجرای يک فکر پيش آمده است. پس قرار می گذاريم که من، بر بنياد بيانيهء پشتيبانان، اساسنامهء موقتی برای ايجاد انجمن ها بنويسم تا انجمن تورنتو بر اساس آن بوجود آيد و سپس از شورای هماهنگی شبکه ـ که قرار است بزودی کار خود را شروع کند ـ بخواهم که هم انجمن تورنتو را بعنوان اولين حلقهء شبکه برسميت بشناسد و هم، بر اساس تجربهء تشکيل اين انجمن، اساسنامه را برای استفاده در تأسيس انجمن های ديگر منقح کند.
بزودی جلسهء تأسيس انجمن تشکيل می شود. اکثريت حضار اساسنامه تأسيس انجمن را امضاء کرده و به عضويت آن در می آيند. دکتر فرخ زندی، استاد اقتصاد دانشگاه يورک(۵)، پيشنهاد اعضاء را برای نمايندگی انجمن در مجموع عمومی شبکه می پذيرد. مسئوول روابط عمومی و خزانه دار انجمن هم تعيين می شوند. هنرمند گرافيست و مشهور ايران، خسرو بيات، نيز می پذيرد که بر اعلاميه ها و انتشارات و پوسترهای انجمن نظارت کند. از او اجازه می گيرم که در مجمع عمومی شبکه پيشنهاد کنم تا او را بعنوان مشاور شورای هماهنگی در همين امور برگزيند. او نيز با دوستی می پذيرد.
دو روز بعد، انجمن جديدالتأسيس سکولارهای سبز تورنتو جلسه ای مطبوعاتی دارد تا اعلام موجوديت کند. از من هم خواسته می شود که در کنار گردانندگان انجمن بنشينم.(۶)
تورنتو صاحب چندين تلويزيون و راديو و روزنامه و مجله فارسی زبان و يک مجله افغانی است که نمايندگان شان در جلسه حاضرند. ما توضيح می دهيم، سپس آنها می پرسند و اعضاء کميتهء تورنتو و من پاسخ هامان را عرضه می داريم.
يکی از پرسش ها در مورد انتخاب صفت «سبز» برای «سکولارها» است. خبرنگاری می گويد سبز مال مهندس موسوی و اصلاح طلبان مذهبی است و دارای معناها و زيرساخت های مذهبی هم هست و جمع شدن اش با سکولاريسم ـ که حکومت را غير مذهبی می خواهد ـ امری متضاد بنظر می رسد. بيان پاسخ به عهدهء من گذاشته می شود. می گويم: «مسلماً جنبش سبز با انتخابات و کانديداتوری مهندس موسوی بوجود آمد و اصلاح طلبان مذهبی نيز تمام توان مالی و تشکيلاتی خود را در راه شکل گرفتن آن بکار گرفتند. آنها در همين خارج کشور ميليون ها دلار خرج کردند تا جنبش سبز با ماهيتی مذهبی اما اصلاح طلبانه مطرح شود. اما واکنش ناجوانمردانه و جنايتکارانه حکومت نسبت به آن و ترديدها و سستی های رهبران اصلاح طلب مذهبی دست به دست هم دادند تا شرکت کنندگان در تظاهرات سبز بزودی دريابند که اصلاح طلبی مذهبی نمی تواند پاسخگوی خشم و نارضايتی و بغض سی ساله شان باشد. آنها در عمل بن بست اصلاح طلبی مذهبی را آزموده و به ماهيت سکولار خواست های خود پی برده اند و، در نتيجه، جنبش سبز بصورتی روز مره و دائم التزايد از الحان مذهبی خود دور می شود و ماهيت سکولار خويش را آشکار می سازد بی آنکه از سبزينگی خويش رو بتابد. در اين صورت ما چگونه می توانيم از اکثريت سکولار شرکت کننده در جنبش سبز جدا شده و راه و هويت تازه ای را انتخاب کنيم که ريشه در هيچ فرصت معين سياسی (همچون انتخابات) ندارد؟ مسئله آن است که اکنون دنيا جنبش اعتراضی مردم ايران را با رنگ سبز می شناسد، بی آنکه از حضور بخش گسترده سکولارها در آن کاملاً آگاه شده باشد. ما اين وظيفه را بر عهده گرفته ايم که درست به همين ناآگاهی خاتمه دهيم. ما می خواهيم نشان دهيم که جنبش سبز، عليرغم آغاز خود در زمين اصلاح طلبان مذهبی، اکنون بصورتی اجتناب ناپذير سکولار شده است. ما خود را بلندگو و حلقوم سکولارهای سبز ايران می دانيم و می خواهيم جهان را با وجود خجستهء آنان آشنا سازيم».
۷
در اين ميان سفری هم به شهر واترلو (در دو ساعتی تورنتو) داريم برای انجام يک سخنرانی بوسيلهء من در دانشگاه شهر و به دعوت انجمن ايرانيان واترلو که اگر در آنجا سخن تورنتو را مکرر کردم در اينجا مکررش نمی کنم.
روز اول اسفند هم گردانندگان انجمن دوستداران زرتشت در تورنتو مجلس جشنی به مناسبت فرارسيدن «اسفندگان» (روز زن و زمين در ايران باستان) بر پا کرده و از مدتها پيش از شکوه خواسته اند که بازگشت از سفر را به تأخير انداخته و در اين مجلس شرکت کند. من هم، اين بار در مقام همسر سخنران، با ميزبانان مان همراه شکوه می شويم.
در سر ميز شام ما را کنار کاسپين ماکان، نامزد ندا آقا سلطان، می نشانند. او را همان شب اول در مجلس سخنرانی مان ديده ايم. سياه پوش و ساکت و در فکر نشسته است. اندکی بعد می بينم که شکوه سر صحبت را با او باز کرده است. نگاهش می کنم، او خود نمادی از غافلگيری های اعجاب انگيز روزگار است. نشستن در کنارش وقايع اين هشت ماهه را محسوس تر و واقعی تر از هميشه می کند.
معلوم می شود که گردانندگان انجمن قصد دارند جايزه ای را که به نام ندا تهيه ديده اند به شکوه و کاسپين و ليلی پورزند بدهند. بهرام بهراميان، روشنفکر قديمی ايران معرفی کننده است. از شکوه و کار سترگش در نجات پاسارگاد می گويد. شکوه بهنگام دريافت جايزه فقط يک جمله می گويد: «بعنوان يک سرباز سادهء فرهنگ ايران از شما تشکر می کنم».
ايران، در رنگارنگی مسائل سياسی و اجتماعی و فرهنگی اش در وجود آدم های دور اين ميز نفس می کشد.
۸
شب آخر در خانهء ياران عزيزمان نسرين الماسی و حسن زرهی جمع هستيم، با دوستان و آشنايانی آمده از سال های پيش از انقلاب، از سال های فراموش ناشدنی دههء چهل. نسرين می گويد امشب برايتان يک سورپرايز (غافلگيری) هم داريم. در باز می شود، نصرت پرتوی و عباس جوانمرد به درون می آيند. چشمم را باور نمی کنم اما آغوششان به گرمای دوستی هميشگی است. ساناز صحتی و دکتر رضا براهنی هم هستند؛ يادگاران عهد مجلهء فردوسی. معلوم می شود که دکتر براهنی طی مقاله ای در نشريهء «شهروند» ـ به مديريت نسرين و حسن زرهی ـ کوشيده است به شايعاتی که در مورد تجزيه طلب بودن اش جريان دارد خاتمه داده و توضيح دهد که چرا دفاع او از حق سخن گفتن به زبان مادری نبايد نشانهء تمايل او به ايجاد «آذربايجان جنوبی» شود. همسرش ساناز آشکارا از اين جريان خوشحال است. براهنی می گويد: «شما خوب می دانيد که من ده ها کتاب و صدها مقاله و شعر به فارسی نوشته ام و هيچ اثری در زبان ترکی ندارم. چنين آدمی چگونه می تواند تجزيه طلب باشد؟» او مقاله اش را با اين بيت شعر به پايان برده که: « در شأن من به دُردکشی ظن بد مَبَر / کالوده گشت جامه ولی پاک دامنم».(۶)
من هم بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز را به ياد همه می آورم که صراحتاً از دو اصل «يک پارچگی ايران» و «عدم تمرکز منطقی و کارکردی ساختار حکومت آينده» سخن گفته است و به شوخی به دکتر براهنی می گويم: «ما يک عمر در مورد عقايد ادبی مان با هم جنگيده ايد. خوشحالم که در مورد يکپارچه نگاه داشتن کشورمان نيازی به در افتادن با هم نداريم».
و بعنوان سفارش آخر قبل از خداحافظی، به دوستانم می گويم: «بخاطر داشته باشيد که آبروی انجمن سکولارهای سبز تورنتو آبروی همهء شما هم هست. در تقويت و گسترش کارش ياران ما را کمک کنيد». حسن زرهی می خندد و می گويد مثل اينکه فلانی فراموش کرده است که من و نسرين جزو اولين امضاء کنندگان بيانيهء سکولارها بوده ايم.
پيشنهاد می کنم که جام هامان را به شادمانی و با آرزوی فرا رسيدن ايرانی يکپارچه، بی تبعيض، سکولار و دموکرات بنوشيم.
ساعتی بعد شب تمام می شود و در روشنای صبحگاهی، برای نخستين بار، خورشيد را می بينيم که تورنتو را در نوازش های گرم خود می پوشاند.
۱. http://www.iranian.com/EsmailNooriala/2001/July/Exile/index.html
۲. http://www.facebook.com/home.php?#!/profile.php?id=100000367065626&ref=mf
۳. http://news.gooya.com/columnists/archives/100661.php
۴. http://www.seculargreens.com/main_article.htm
۵. http://www.schulich.yorku.ca/SSB-Extra/Faculty.nsf/faculty/Zandi+Farrokh#
۶. http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-21-02-00/2008-07-14-21-05-50/8563--l-r-
and: http://www.facebook.com/home.php?#!/album.php?aid=2031383&id=1309775283
۷. http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/42-2008-07-14-20-33-14/8537--q-
همينجا لازم می دانم تذکر دهم که با استفادهء دکتر براهنی از واژهء «مليت ها» توافق ندارم و معتقدم که، از لحاظ تعريف سياسی بين المللی، در داخل مرزهای سياسی ايران فقط يک ملت زندگی می کند، به نام ملت ايران، و با هزار چهره و فرهنگ و مذهب و زبان.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
http://www.NewSecularism.com
آدرس با فيلترشکن:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]