چهارشنبه 12 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

«شاتر آیلند» سفر در هزارتوی ذهن است - گفت‌و‌گو با مارتین اسکورسیزی، خبرآنلاین

آنچه باعث می‌شود «شاتر آیلند» پروژه‌ای خاص برای اسکورسیزی باشد، نه قهرمان آشوب‌زده فیلم یا طرح داستانی کارآگاهی آن بلکه «هراس از مکان‌های بسته» است.

ترنس رافرتی: داستان تریلر کارآگاهی تاریک و پرپیچ و خم «شاتر آیلند» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی سال 1954 و در اوج دورانی روی می‌دهد که دبلیو. اچ. اودن، شاعر آمریکایی انگلیسی‌تبار چند سال قبل‌تر از آن به عنوان «عصر اضطراب» یاد کرده بود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




مارتین اسکورسیزی با صدایی که کمی خسته به نظر می‌رسد، می‌گوید: «نمی‌دانم، شاید من در آن زمان گیر کرده‌ام. «شاتر آیلند» ابتدا قرار بود فیلمی سرگرم‌کننده باشد، اما واقعا بلد نیستم چه طور باید این کار را انجام بدهم. همیشه یک چیز دیگر از کار درمی‌آید.»

او مردی نیست که هنگام حرف زدن خیلی برای نفس کشیدن صبر کند، با این حالی آهی می‌کشد و می‌گوید: «مردگان هم همین طور بود.» دلیل خستگی اسکورسیزی در این روز سرد زمستانی نیویورک این است که او ساعت‌ها را در اتاق تدوین گذرانده تا اولین اپیزود سریال گانگستری «امپراتوری پیاده‌روی تخته‌کوب» را آماده کند. او این مجموعه تلویزیونی را برای شبکه HBO کارگردانی می‌کند.

اسکورسیزی اکنون 67 ساله و در سن و سالی است که به آدم‌ها جایزه یک عمر دستاورد هنری می‌دهند. زمانی با او گفت‌و‌گو کردیم که پس از دریافت جایزه گلدن گلوب افتخاری، تازه از لس آنجلس برگشته بود. لباسی که به تن دارد هم کاملا مناسب سنش است: موقر (کت اسپورت با کفش‌های خوب)، اما غیررسمی (بدون کراوات).

لحن محاوره‌ای آتشین و کاملا نیویورکی او دیگر مثل سابق دیوانه‌وار نیست. او کمی صبورتر شده است. هر جور حساب کنید، اسکورسیزی به همان اندازه که یک فیلمساز آمریکایی میانسال می‌تواند به طور معقول انتظارش را داشته باشد، دهه‌ای راضی‌کننده را پشت سر گذاشته است: دهه‌ای با فیلم‌هایی جسورانه و هیجان‌انگیز و نگاه تحسین‌آمیز و توام با احترام دیگران.

سه سال پیش «مردگان» پس از چهار دهه فیلمسازی (و یک عمر فیلم دیدن جنون‌آمیز) اولین جایزه اسکار را برای او به همراه داشت و با این جایزه اسکورسیزی می‌توانست دیگر آرام بگیرد، اما ظاهر قضیه نشان می‌دهد او همچنان مصمم است فیلم‌هایی مانند «شاتر آیلند» بسازد که برای او «چیز دیگری» باشد.

یک روح آزاردیده
فیلم جدید اسکورسیزی که بر مبنای رمان معمایی و بسیار پردردسر سال 2003 دنیس لهان ساخته شده، با بی‌پروایی تمام همان «چیز دیگری» مورد نظر او را دارد. «شاتر آیلند» به اندازه جزیره باران‌زده‌ای که داستان فیلم در آن روی می‌دهد، یک مورد واقعا عجیب و غریب است.

قهرمان فیلم یک مارشال فدرال به نام تدی دانیلز (لئوناردو دی‌کاپریو) یک روح آزاردیده است؛ یکی از آدم‌هایی که اسکورسیزی از همان اولین فیلم خود «چه کسی در خانه من را می‌زند؟» (1968) تا «خیابان‌های پایین شهر» (1973)، «راننده تاکسی» (1976) و «گاو خشمگین» (1980) و در نهایت «هوانورد» (2004) - که دی‌کاپریو در آن نقش هوارد هیوز به ستوه‌آمده از توهمات، ترس‌های بیمارگونه عجیب و غریب و پارانویایی هراس‌آور را به تصویر کشید - هیچگاه با آنها بیگانه نبوده است.

دردسرهای احساسی تدی خود را در قالب خواب‌های بد - که بسیاری از آنها مربوط به همسر درگذشته او هستند - و غیرعادی‌ترین میگرن‌‌های سینمایی از زمان جیمز کاگنی در فیلم «التهاب شدید» به این طرف نشان می‌دهد.

اسکورسیزی می‌گوید: «وقتی فیلمنامه را خواندم واقعا تحت تاثیر این شخصیت قرار گرفتم و با او احساس همدلی کردم.»

تدی با همراهی چاک (مارک روفالو)، همکار بسیار منفعل خود به شاتر آیلند می‌رود تا درباره یک مورد مفقود شدن تحقیق کند. این جزیره بی‌جاذبه و دور‌افتاده در اطراف بندر بوستون قرار دارد و محل نگه‌داری بیماران روانی جنایتکار است.

یکی از بیماران - زنی که بچه‌های خود را کشته - هر جور هست از سلول خود در تیمارستان گریخته است. ما از همان ابتدا متوجه می‌شویم تدی احتمالا از سفر به این جزیره هدف دیگری هم دارد: مردی که او اعتقاد دارد همسرش را کشته شاید یکی از بیماران این تیمارستان باشد.

تدی اساسا به گروه روانپزشکی اینجا مشکوک است؛ گروهی شامل دکتر کاولی با حضور دوپهلو بن کینگزلی و دکتر نارینگ با نقش‌آفرینی ماکس فون سیدو بزرگ و البته تکیده که به لطف اینگمار برگمان پیش از این نیز با جزایر غم‌افزا، ترسناک و جنون‌آمیز سر و کار داشته است.

آنچه باعث می‌شود «شاتر آیلند» پروژه‌ای خاص برای اسکورسیزی باشد، نه قهرمان آشوب‌زده فیلم یا طرح داستانی کارآگاهی آن بلکه «هراس از مکان‌های بسته» است، ساختاری بسته، بدون منفذ و قفل‌شده که موردی نامعمول برای کارگردانی است که فیلم‌هایش معمولا فضایی به مراتب باز دارند.

دی‌کاپریو که در هر چهار فیلم غیرمستند اسکورسیزی از سال 2004 به این طرف بازی کرده، توضیح می‌دهد: «فیلمنامه‌هایی مانند «دار و دسته نیویورکی» و «هوانورد» کمی انعطاف‌پذیر بودند و برای تغییر دادن شخصیت‌ها می‌شد کارهای مشخصی انجام داد، اما فیلمنامه‌هایی مانند «شاتر آیلند» بخش‌های به‌هم‌پیوسته زیادی دارند. برای همین اگر یک بخش را کنار بگذاری، کل داستان از هم می‌پاشد.»

هزارتوی ذهن
اسکورسیزی کاری می‌کند که ساختار فیلم از آنچه هست حساس‌تر می‌شود. او می‌گوید: «هنگام تدوین متوجه شدیم حتی اضافه کردن یک نمای واکنش می‌تواند کل صحنه را بی‌تاثیر کند.» توازن «شاتر آیلند» درست مانند قهرمان فیلم هر آن ممکن است به هم بخورد.

اغلب صحنه‌های فیلم در یک موسسه امراض روای متروک در مدفیلد در ماساچوستس فیلمبرداری شد، جایی که به گفته اسکورسیزی، «حس یک دام را منتقل می‌کرد، یک هزار تو، هزارتوی ذهن، چیزی که من می‌خواستم.»

وقتی به صحبت‌های پرشور اسکورسیزی درباره مشکلات فنی فیلم و سختی‌های فیلمبرداری در بیمارستان امراض روانی گوش می‌دهید - با وجود اینکه می‌گوید: «کار هر روزه در آنجا حس خوبی منتقل نمی‌کرد» - به خودتان می‌گویید او با قرار گرفتن در شرایط دشوار رشد می‌کند و اگر چیزی جز این باشد کاری از دستش برنمی‌آید.

دی‌کاپریو درباره روند کار کردن روی جزئیات شخصیت تدی، می‌گوید: «کار بسیار سختی بود، برای اینکه میزان پیچیدگی احساسی او برای من قابل درک نبود، تا اینکه من و مارتی در این سفر که تخلیه هیجانی شخصیت تدی را به دنبال دارد با او همراه شدیم.»

دی‌کاپریو مکث می‌کند و می‌گوید: «وقتی با کسی مانند مارتین اسکورسیزی کار می‌کنی، می‌دانی به لحاظ احساسی باید به جاهایی بروی که هیچگاه برایت قابل پیش‌بینی نبوده است.»

برای اسکورسیزی این کار یک جور سرگرمی است. بعضی از فیلمسازان هرچه پیرتر می‌شوند شاخ و برگ سبک کاری خود را کوتاه‌تر می‌کنند و فیلم‌هایی جاافتاده و پاییزی می‌سازند که خرمندی ناشی از بیشتر شدن سن و سال خود را نشان بدهند. آیا اسکورسیزی هم همین طور است؟

فیلم‌های او همیشه از انرژی عصبی و بالا رفتن میزان آدرنالین تغذیه می‌شوند و سخت می‌توان تصور کرد که او کاری به دور از آشفتگی‌های احساسی انجام بدهد، حتی اگر ناچار باشد. محرک‌ها گاهی اوقات ضروری هستند. آنچه بخشی از سبک فیلمسازی اسکورسیزی را تشکیل می‌دهد، یاد فیلم‌های قدیمی و نوع انتخاب موسیقی است.

رابی رابرتسن، عضو سابق گروه The Band هنگام ساخت فیلم مستند «آخرین والس» (1978) درباره آخرین کنسرت این گروه با اسکورسیزی آشنا شد و از آن زمان تاکنون با او همکاری می‌کند.

رابرتسن که به عنوان ناظر موسیقی با پروژه «شاتر آیلند» همکاری کرده، می‌گوید: «مارتی استعدادی منحصر به فرد درمورد موسیقی فیلم دارد. این یکی از رازهاست. مسئله تنها مربوط به آهنگ یا ترانه نمی‌شود.»

او درباره «شاتر آیلند» می‌گوید: «مارتی برای اولین در تمام این سال‌ها به من گفت، "خدای من، نمی‌دانم در این فیلم از چه نوع موسیقی استفاده کنم".»

راه‌حلی که به ذهن آنها رسید، به شکلی غریب مناسب عصر اضطراب که داستان فیلم در آن روی می‌دهد: استفاده از موسیقی کلاسیک مدرن. آنها در فیلم‌های قدیمی به شکلی کوتاه و زمان‌بندی شده از موسیقی راک، پاپ یا بلوز استفاده می‌کردند. اینجا آنها سراغ آهنگسازانی چون کریستوف پندرکی، جان آدامز، جان کیج، گیورگی لیگتی و مورتن فلدمن رفته‌اند. و این موسیقی که در بیشتر موارد ناموزون، خشن، تکراری یا ترسناک است، قطعا بر فضای سنگین و توام با وحشت حاکم بر فیلم می‌افزاید.

اسکورسیزی می‌گوید: «با قطعه‌ای مانند Passacaglia پندرکی همه چیز قطعا جسورانه و از دید من بازتاب چیزی است که در درون تدی می‌گذرد. اگر شما با فیلم و سفر غریب این شخصیت همراه شوید، این همان موسیقی است که در سر خواهید داشت.»

من عاشق خاطره هستم
نکته بامزه اینجاست که بخشی از موسیقی مدرن خشم‌آلود و عبوس «شاتر آیلند» تا حدی به موسیقی فیلم‌های دهه 1950 هم شباهت دارد، چیزی که انگار از دل یک درام روانشناختی سرشار از اضطراب به کارگردانی الیا کازان یا نیکلاس ری می‌آید؛ یک جور موسیقی درونی و تنها. از آهنگ‌های پاپ بسیار کم استفاده شده، برای اینکه این نوع موسیقی به یک دنیای بزرگتر اشاره دارد. نوعی موسیقی است که میلیون‌ها نفر آن را گوش می‌کنند و شاید با آن برقصند - دنیای بیرون از این جزیره و این ذهن آزاردیده.

خاطرات فیلم‌های قدیمی در این دنیای جزیره‌مانند هم نقش خود را دارد. اسکورسیزی می‌گوید: «من عاشق خاطره هستم.» (او 20 سال پیش یکی از بانیان تاسیس «بنیاد فیلم» بود که کارش ترمیم و حفاظت از فیلم‌های در خطر نابودی است. اسکورسیزی هنوز در هیئت مدیره این بنیاد حضور دارد.»

او همیشه فیلم‌های کلاسیک به بازیگران و گروه خود نشان می‌دهد. دی کاپریو می‌گوید: «ما فیلم‌های «لارا»، «از دل گذشته‌ها» و البته «سرگیجه» را دیدیم. همه این فیلم‌ها درباره کارآگاهانی نگران است که حین تحقیق با خودشان کنار می‌آیند.»

دی‌کاپریو اضافه می‌کند: «او می‌خواست «شاتر آیلند» به نوعی حال و هوای این ژانر را داشته باشد و بخصوص می‌خواست این عصر را تداعی کند. انگار که به رویاهایش دسترسی پیدا کرده و رویاهایش همه آن فیلم‌ها هستند. آنها مانند خاطراتی هستند که به یاد او می‌آیند.»

بنابراین وقتی اسکورسیزی از «شاتر آیلند» می‌گوید، به ناچار باید از فیلم‌هایی که به یادش مانده مانند فیلم‌های ژاک تورنور بگوید که فیلم نوآر پیچیده «از دل گذشته‌ها» (1947) را ساخت.»

او می‌گوید: «این حس را داشتم که پشت سر هم «از دل گذشته‌ها» را می‌بینم. برای اینکه دقیقا نمی‌دانستم کجای آن هستم. شروعش را نمی‌دانستم. نمی‌دانستم وسطش کجاست یا آخرش. لئو خیلی خوشش آمد و گفت، "این باحال‌ترین فیلمی است که تاکنون دیده‌ام".»

این حس عصبی که ندانی دقیقا کجای کار هستی به نظر برای اسکورسیزی اهمیت حیاتی دارد، کسی که هرچند در پایان دوران کاری خود قرار دارد، اما در یک دهه اخیر با شور و شوق یک مبتدی فیلم ساخته و ژانرهای مختلف، صداهای مختلف و بازیگران مختلف (بجز دی‌کاپریو که پای ثابت است) را امتحان کرده تا همچنان برای خود «چیز دیگری» داشته باشد.

او همیشه راهی پیدا می‌کند تا همچنان شارژ باشد و برای رسیدن به این هدف هر کار لازم باشد انجام می‌دهد، حتی اگر مجبور شود فیلمی با فضایی کاملا داخلی مانند «شاتر آیلند» بسازد. هر چه که درست از کار دربیاید. آنچه عموما در مورد اسکورسیزی درست از کار درمی‌آید، نوعی از دل‌نگرانی است.

شاید او در سال‌های 1950 گیر افتاده باشد، شاید هم نه، اما این دهه برای او همیشه عصر اضطراب است.

اسکاتسمن / 23 فوریه / ترجمه: علی افتخاری


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016