بخوانید!
6 فروردین » ویدیوی پنج ساعت برنامه کامل نوروزی تلویزیون فارسی بیبیسی
6 فروردین » جشنواره کن 2010 با «رابین هود» آغاز میشود، خبرآنلاین 6 فروردین » آمادگی ايران برای ساخت فيلمهای سينمايی مشترک با چين، فارس 6 فروردین » آغاز برچیدن ستونهای مونوریل صادقیه توسط شهرداری تهران، پارسینه 6 فروردین » ورود مسافر به مازندران به مرز 4 ميليون نفر رسيد، فارس
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جادوي بهار (قسمت دوم)، عباس احمدىدر قسمت اول اين مقاله، مراسم چهارشنبه سوري و آيين سبز کرده سبزه، از نظر جادو شناسي، مورد تجزيه و تحليل قرار دادم. درقسمت دوم، به مراسم سفره ي هفت سين، و پديده ي حاجي فيروز، مي پردازم. بخش 3 - سفره ى هفت سين سفره ى هفت سين تشكيل شده است از: سبزه، سكه، سيب، سير، سنجد، سركه، و سمنو.در مقاله ى پيش نشان دادم كه سبز كردن سبزه نوعى جادوى تقليدى براى سبز كردن طبيعت است.سوال اين است كه نقش شش سين باقيمانده در سفره ى هفت سين چيست و اصلا چرا سفره ى هفت سين مى اندازيم؟ به عقيده ى من، از اين شش سين باقيمانده، چهار سين آن يعنى سكه و سيب و سير و سنجد كاركردى شبيه به سبزه دارند و نوعى جادوى تقليدى به شمار مى روند.دو سين ديگر يعنى سركه و سمنو كاركرد ديگرى دارند و نوعى جادوى سرايتى محسوب مى شوند. از سكه شروع مى كنم. سكه را براى آن روى سفره ى هفت سين مى گذارند، تا طبيعت را مجبور كنند از اين عمل جادويى تقليد كرده و سكه هاى زيادى به آنها بدهد. سيب را براى آن در سفره ى هفت سين مى گذارند تا طبيعت به تقليد از آنها، درختان آنها را پر ميوه و بارور كند. سير و سنجد را براى آن در سفره ى هفت سين مى گذارند تا طبيعت به تقليد از آنها، بوته هاى سير و درخت سنجد و به طور كلي گياهان آنها را بارور و پر ميوه كند. حساب سركه و سمنو از بقيه ى سين ها جداست. اين دو سين بر خلاف آن پنج سين ديگر مربوط به جادوى سرايتى است سركه، آب انگور تخمير شده است. درخت انگور مظهر بارورى و بركت است. آب انگور به منزله ى خون اين روح نباتى است. بنابراين، سركه را براى آن در سفره ى هفت سين مى گذارند تا خون بركت دهنده ى اين روح نباتى از راه جادوى سرايتى به آنها سرايت كند و آنها را بارور و پربركت كند. سمنو از گندم درست مى شود و مى دانيم كه گندم نيز مانند درخت انگور مظهر بارورى و بركت است. سمنو به منزله ى جسد و پيكر اين روح نباتى است.با خوردن سمنو، آنها اين جسم مقدس را مى خورند و از راه جادوى سرايتى، خاصيت بارور كننده ى آن را به خود منتقل مى كنند. سمنو و سركه مانند نان وشراب در بعضى از اديان است و همان كاركرد را دارد.سمنو نقش نان مقدس و سركه نقش شراب مقدس را بازى مى كند. مى دانيم كه مردم با خوردن نان و شراب در آيين هاى مذهبى مى خواهند بعضى از صفات ايزدى را از ايزد به خود منتقل كنند. در اين جا پرانتزى باز مى كنم و نمونه اى از اين مراسم خوردن نان و شراب را در مورد بابك خرم دين مى آورم. بابك خرمدين و آيين جادويى نان و شراب رهبر جنبش خرم دينان، مردى به نام جاويدان پسر شهرك بود كه در استان آذربايجان در كوه هاى بذّ مسكن داشت.جاويدان مدعى بود كه روح جاويدان در كالبد او حلول كرده است. كلمه ى جاويدان يعنى دايم و باقى.جاودان در يكى از جنگ هايى كه با اعراب مى كند زخمى مى شود و پس از سه روز مى ميرد.بابك كه يكى از سربازان او بود با زن جاويدان ازداوج مى كند و ادعا مى كند كه روح جاويدان در بدن او حلول كرده است و رهبر نهضت خرم دينان مى شود. مراسم انتقال رهبرى به بابك را از زبان ابن النديم در كتاب سياست نامه، صفحه ى 344 ، مى آورم: “ زن جاويدان گاوى ماده خواست و روى آن طشتى پر از شراب نهاد و نانى را پاره كرد و در كنار طشت گذاشت. بعد مردم را يك يك خواند و گفت: با پايت پوست را بكوب و تكه نانى بردار و آن را در شراب فرو بر و بخور و بگو اى روان بابك به تو ايمان آوردم همچنان كه به روان جاويدان ايمان آورده بودم و بعد دست بابك را بگير و خم شو و آن را ببوس. همه چنين كردند تا هنگامى كه طعام براى او آماده شد. بعد ايشان را براى طعام و شراب خواند. بابك را بر بستر خود نشاند و آشكارا با او نشست. چون شراب خوردند، دسته اى ريحان برداشت و آن را سوى بابك دراز كرد و بابك آن را از دست از گرفت و اين آداب زناشويى ايشان است. پس مردم برخواستد و راضى از اين تزويج، به آن دو فروتنى كردند “ در اين جا مى بينيم كه اوﻻ رهبر با عالم غيب ارتباط دارد و داراى روح مقدسى است است كه هيچ گاه از بين نمى رود و از يك رهبر به رهبر ديگر حلول مى كند.اين نسخه ديگرى از آيين خسووانىِ شاهان ايرانى است كه مدعى بودند داراى فره ى ايزدى اند.رهبر و يا شاه، نمونه ى زمينى ايزدان پنداشته مى شدند.ثانيا، در نهضت خرم دينان، به پيروى از سنت هاى مادر ساﻻرانه، گرچه مردان شاه مى شدند، اما مقام خود را از طريق ازدواج با ملكه به دست مى آوردند. همان طور كه بابك با زدواج با زن جاويدان، مقام شاهى را به دست آورد. ثالثا، مى دانيم كه گاو ماده مظهر باروى و بركت است و شراب نيز خون ايزد بارورى و نان كالبد اين ايزد است.خوردن نان و شراب در مراسم به تخت نشستن بابك، يك نوع جادوى سرايتى است تا از طريق آن، بعضى از صفات ايزدى رهبر به مردم منتقل شود. رابعا، داستان شاه شدن بابك شبيه به آيين جادويى و ديرينه ى “شاه كشى “ است.در اين جا نيز شاه پيرى وجود دارد كه كشته مى شود و جوانى با ملكه ازدواج مى كند و بر تخت شاهى مى نشيند.در اين داستان نيز، روح مقدس و جاويدان ايزدى از شاه كشته شده به شاه جوان “منتقل “ مى شود. كوزه شكستن و قربانى كردن آدميزاد در مقاله هاى پيش از مراسم شكستن كوزه در شب چهارشنبه سورى صحبت كردم و گفتم كه در آن مراسم، مردم درد و بلاى خودرا از راه جادوى سرايتى به كوزه منقل مى كنند و كوزه را از پشت بام به كوچه مى اندازند تا به اين ترتيب رنجورى و بيمارى را از خانه ى خود دور كنند. در اين جا پرانتزى راجع به كوزه باز مى كنم و به نقش كوزه در فرهنگ ايران مى پردازم. كوزه در فرهنگ ايران نماد و سمبول و مظهر انسان است. به اين رباعى از خيام توجه كنيد: اين كوزه چو من عاشق زارى بوده است در بند سر زلف نگارى بوده است اين دسته كه بر گردن او مى بينى دستى است كه بر گردن يارى بوده است خيام در اين رباعى، كوزه را به انسان تشبيه كرده است و دسته ى او را با دست انسان مقايسه نموده است.مى توان تصور كرد كه در عصر جادو در بين وحشيان بومى ايران، مراسم شكستن كوزه به صورت خونين ترى برگزار مى شده است.مى توان حدس زد كه در نسخه ى بدوى اين آيين جادوى، وحشيان ايرانى به جاى كوزه از انسان واقعى استفاده مى كرده اند. آن ها، قربانى بخت برگشته را مجبور مى كردند كه چند بار به دور آن ها بگردد و از اين راه، درد و بلاى خود را به او منتقل مى كردند. سپس، او را به قتل مى رساندند و قربانى مى كردند. هنوز هم در بين عوام مصطلح است كه مى گويند: “دورت بگردم، درد و بلات بخوره به سرم “ دور كسى گشتن و درد و بلاى كس ديگر را به خود منتقل كردن نوعى جادوى سرايتى است كه در آن از اصل جادويىِ تماس و سرايت استفاده شده است. كم كم، در اين مراسم وحشيانه، كوزه جاى آدم را گرفته است. آيين “كوزه شكستن “ نسخه ى بهداشتى شده ى آيين وحشيانه ى “قربانى كردن انسان “ است.از مطلب خود زياد دور افتاديم، بنابراين همين جا پرانتزى را كه باز كرده بوديم مى بنديم.اما پرانتز دومى راجع به آيين “دور كسى يا چيزى گرديدن “ باز مى كنيم. آيين جادويى دورت بگردم اين آيين جادويى دو بازيگر دارد: يكى كه در مركز دايره است و ديگرى كه در محيط دايره به دور او مى گردد. درد و بلا و بيمارى از كسى كه در مركز دايره است، طبقِ نيروى گريز از مركز، به آن كس كه دور او مى گردد “منتقل “ مى شود.اين جادوى سرايتى داراى دو شكل ديگر نيز هست. ۱ - در شكل اول، در مركز يك نفر آدم قرار دارد، ولي در محيط دايره، جسم بيجانى، مانند سكه، قرار دارد كه به دور او مى گردد. درد و بلاى آن آدم، طبق قوانين جادوى سرايتى، به سكه منتقل مى شود. سيس سكه ى حاملِ درد و بلارا از خود دور مى كنند و به گدا مى دهند تا درد و بلاى آن ها از طريق سكه به شخص ديگرى منتقل شود. گاهى به جاى سكه، دانه هاى اسپند را دور سر خود مى چرخانند تا درد و بلاى آن ها به دانه هاى اسپند منتقل شود. سپس دانه هاى جادويى اسپند را در آتش مى اندازند تا درد و بلاى آن ها بسوزد و از بين برود. ۲ - در شكل دوم اين آيين جادويى، در مركز دايره، جسم بيجانى مانند بت قرار دارد و بت پرست در محيط دايره به گرد بت مى گردد. در اين جا، نيروى بارورى و بركت از بت كه در مركز دايره است به بت پرست كه در محيط دايره به دور بت طواف مى كند منتقل مى شود. گاهى اين دايره ى جادويى به شكل يك ميدان بزرگ در وسط شهر بنا مى شود و در مركز دايره، به جاى بت، مجسمه و يا ساختمان بزرگى مانند بناى شهياد قرار دارد. عابر پياده و ياسواره، در محيط ميدان به دور بناى يادبود مى گردد و يك نيروى جادويى و غيبى از ساختمان مركز ميدان، طبق قوانين جادوى سرايتى، به عابر كه دور ميدان در حال طواف است منتقل مى شود. گاهى به جاى مجسمه يا بناى يادبود، حوض پر آبى در وسط دايره ى جادويى ميدان مى سازند.مى دانيم كه حوض آب، مظهر ايزدبانوى بارورى و بركت است.عابر پياده، مانند بت پرستى كه به گرد بت طواف مى كند، به دور حوض مى گردد تا نيروى بارورى و بركت،طبق قوانين جادوى سرايتى، از حوض به او منتقل شود اصوﻻ، معمارى بسيارى از ميدان ها ى شهر هاى امروزى، نسخه بردارى از دايره ى جادويى آيين “دور گشتن “ است.مردم نيز ناخودآگاه، سواره يا پياده، روزى چندين بار اين آيين جادويى را تكرار مى كنند.اين دايره ى جادويى در معمارى سنتى ايران نيز به كار رفته است. مى دانيم كه در خانه هاى قديمى، حياط خانه را به شكل دايره مى ساختند و حوض آبى در وسط آن قرار مى دادند.اين نوعى پرستشگاه و معبد خانگى براى پرستش الهه ى آب و بارورى است. در باغ ها و پرديسان هاى ايرانى نيز اين دايره ى جادويى و آن آب نماى مقدس، رعايت شده است.حتى در نقش استيليزه شده ى قالي هاى ايرانى،ترنجى كه در مركز قالي است سمبول و نماد و مظهرِ همان حوض مقدس مركز آن دايره ى جادويى است. از مطلب خود زياد دور افتاديم، بنابراين همين جا پرانتز سومى را كه باز كرده بودم مى بندم. و پيش از آن كه پرانتز چهارمى باز شود مقاله ى خود را به پايان مى برم. ********************************************************************** بخش 4- حاجى فيروز در تهران، چند روز به نوروز مانده، در كوچه ها و خيابان ها، حاجى فيروز بيرون مى آيد.حاجى فيروز مرد جوانى است كه صورت خود را سياه مى كند و لباس سرخى به تن مى كند و كلاه سرخى بر سر مى گذارد و شعر هاى آهنگين مى خواند و مى رقصد. حاجى فيروز نوروزى و مبارك روحوضى اولين سوال اين است كه اين مرد كيست و چرا به او حاجى فيروز مى گويند؟ كليد اين معما در نمايش هاى روحوضى نهفته است.در نمايش هاى روحوضى، آدمى وجود دارد به نام حاجى فيروز.حاجى فيروز رو حوضى، بر خلاف حاجى فيروز نوروزى، تاجر شكم گنده و پولدارى است كه نه صورت خود را سياه مى كند و نه لباس سرخ مى پوشد و نه كلاه سرخ بر سر مى نهد. حاجى فيروز روحوضى درست نقطه ى مقابل حاجى فيروز نوروزى است. اما حاجى فيروز روحوضى، نوكر سياهپوستى به نام مبارك دارد. مبارك صورت خود را سياه مى كند و لباس سرخ مى پوشد و كلاه سرخ بر سر مى نهد و شعرهاى آهنگين مى خواند و مى رقصد. مبارك، غلام آفريقايى حاجى است و به همين علت صورتش سياه است و با لهجه ى مخصوص آفريقايى ها صحبت مى كند. مبارك بسيار شبيه به “حاجى فيروز “ نوروزى است. بنابراين مى توان اين فرضيه را مطرح كرد كه “حاجى فيروزى “ كه در نوروز بيرون مى آيد، در حقيقت “سياهِ حاجى فيروز “ است، يعنى همان مبارك است كه از روى تخته ى روى حوض ها به صحنه ى خاكى كوچه ها آمده است . شعر هايى هم كه مى خواند دليلي بر اين مدعاست. مثلا: ارباب خودم سلام عليكم / ارباب خودم سرتو باﻻكن ارباب خودم يك گل دسته / مرتضى علي كمرشو بسته ارباب خودم بز بز قندى / ارباب خودم چرا نمى خندى كلمه ى “ارباب “ نشان مى دهد كه “حاجى فيروز “ نوروزى، حاجى نيست بلكه نوكر است، زيرا حاجى اربابى ندارد و اين نوكر است كه ديگران را ارباب خود مى داند. حاجى فيروز و مير نوروز در اين جا، اين سوال پيش مى آيد كه چرا به نوكرِ حاجى، حاجى مى گوييم؟ چرا در چند روز مانده به نوروز، نوكر جاى ارباب را مى گيرد؟ چرا سالي سيصد و شصت روز، ارباب به جاى خود و نوكر به جاى خود است، اما در اين پنج روز آخر سال همه چيز به هم مى ريزد و نوكر جاى ارباب را مى گيرد؟ كليد حل اين معما در مراسم مير نوروزى نهفته است.مى دانيم كه در ايران قديم، سال از دوازده ماه سى روزه درست مى شد.دوازده ضرب در سى مى شود سيصد و شصت روز. اما سال در حقيقت، سيصد و شصت و پنج روز است. بنابراين، ايرانيان در آخر هر سال، پنج روز به سيصد و شصت روز مى افزودند(۵) (۶) (۷). به اين پنج روز، پنجه ى دزديده مى گفتند.يعنى در بين اسفند و فروردين، پنج روزى قرار داشت كه به هيچ ماهى تعلق نداشت و خارج از دايره ى روزهاى معمولي سال بود. در اين پنج روز، شاهان موقتا از تاج و تخت كناره گيرى مى كردند و مردى به نام مير نوروزى در اين پنج روز شاه مى شد. پس از پايان اين پنجه ى دزديده، دوباره شاهان به تخت سلطنت بر مى گشتند و كار قيصر به قيصر سپرده مى شد. حافظ در يكى از غزلياتش به مطلع: زكوى يار مى آيد نسيم باد بوروزى / ازين باد ار مدد جويى چراغ دل برافروزى به اين موضوع اشاره كرده است. آن جا كه مى گويد:
در اين جا، حافظ به “مير نوروزى “ و دروران كوتاه پادشاهى او كه بيش از پنج روز نيست اشاره كرده است. اين پنج روز مختص به ايران نيست در مصر باستان نيز، پنج روز به پايان هر سال مى افزودند كه متعلق به هيچ ايزدى نبود. اين پنجه ى اضافى حتى در بين سرخپوستان قبيله ى مايا و قبيله ى آزتك نيز مرسوم بود.آزتك ها و مايا ها، هجده ماه بيست روزه داشتند كه مجموعا سيصد و شصت روز مى شد. آنها در پايان هر سال پنج روز به آن اضافه مى كردند. به اين پنج روز، “پنجه ى بيفايده “ ميگفتند و آن را نحس و بدشگون و شوم مى دانستند(۲). آيين خان خان در بعضى از نقاط ايران، رسم مير نورروزى تا زمان حاضر نيز زنده مانده است.در شهرستان بجنورد تا چند ده سال پيش، در ايام نوروز مراسمى اجرا مى شده است كه در اصطلاح محلي به آن “خان خان “ مى گفته اند.اين مراسم را به نقل از احمد شاملو در كتاب كوچه، حرف آ، صفحه هاي 250-249 مى آورم: “ در اين مراسم، مسخره اى را عنوان خان داده براى او بارگاهى در ميدان مركزى شهر مى آراستند، كسى را وزير او مى كردند و به مدت سيزده روز تمام حكومت بر شهر يكسره در اختيار او نهاده مى شد. حتى خان هاى پرقدرت و پر افاده اى همچون سردار مقتدر بجنوردى نيز به رضاى خاطر در اين سيزده روز سر به فرمان خان نوروزى مى گذاشته اند .در آخر كار، در پايان مراسم، در گردش روز سيزده فروردين، مردم بجنورد بر خان چند روزه مى شوريدند،بر سر او مى ريختند و كشان كشان او را به گردشگاه پنج برادران (بش قارداش) مى بردند و او را در آبگير بزرگى كه در آن جاست سرنگون مى كردند.به سال 1349 خورشيدى، در بجنورد پيرمردى زندگى مى كرد كه مى گفتند واپسين خان نوروزى بوده است “ در اين جا نيز “خان خان “ يك شاه موقت است كه پس از سلطنت كوتاهى به شيوه ى آيينى كشته مى شود. مير نوروزى و آيين “كوسه بر نشين “ آيين بهارى “مير نوروزى “ در ابتداى بهار يعنى در روز اول فروردين برگزار مى شود.مراسمى شبيه به “ميرنوروزى “ منتها با نام ديگرى در سومين ماه پاييز يعنى در روز اول آذر برگزار مى شود كه به آن “كوسه بر نشين “. ابتدا دو نمونه از آيين زمستانى كوسه بر نشين را مى آورم و سپس آن را از نظر جادو شناسى تجزيه و تحليل مى كنم. ۱ - نمونه ى اول به نقل از كتاب لغت نامه ى دهخدا است كه در كتاب شاخسار زرين پرفسور فريزر نيز آمده است: “در ماه آذر، مرد كوسه ى يك چشم بد قيافه ى مضحكى را بر اﻻغى سوار مى كردند.داروى گرم بر بدن او طلا مى كردند.آن مرد مضحك بادزنى در دست داشت و پيوسته خود را باد مى زد و از گرما شكايت مى كرد.مردمان برف و يخ بر او مى زدند. چندى از غلامان پادشاه نيز همراه او بودند و از هر دكانى يك درم سيم مى گرفتند. اگر كسى در چيزى دادن اهمال و تعلل مى كرد، گِل سياه و مركب همراه او بود بر جامه و لباس آن مى پاشيد. از صباح تا نماز پيشين هرچه جمع مى شد تعلق به سركار پادشاه داشت و از پيشين تا نماز ديگر به كوسه و جمعى كه با او همراه بودند.اگر كوسه بعد از نماز ديگر به نظر بازارايان در مى آمد او را آن قدر كه مى خواستند مى زدند. آن روز را به عربى ركوب كوسج خوانند “(۱) ۲ - نمونه ى دوم به نقل از ابوريحان بيرونى در كتاب التفهيم است. او در مورد مراسم كوسه بر نشين گفته است: “نخستين روز از آذرماه، مردى بيامدى كوسه، بر نشسته بر خرى و به دست كلاغى گرفته و به بادبيزن خويشتن را باد همى زدى و زمستان را وداع همى كردى و ز مردمان بدان چيز يافتى.و به زمانه ى ما،به شيراز، همين كرده اند. و ضربيت پذيرفته از عامل،تا هرچ ستاند از بامداد تا نيمروز به ضربيت دهد.تا نماز ديگر از بهر خويشتن را بستاند. اگر پس از نماز ديگر بيابندش،سيلي خورد از هركسى. “ ( التفهيم،ص 256) در اين رسم قديمى، يك شاه موقتى را مى بينيم كه براى مدت كوتاهى از مزاياى يك شاه واقعى بر خوردار است و بعد از مدت كوتاهى ناپديد مى شود. سوال كه مطرح مى شود اين است كه اين شاه موقتى كيست و علت وجودى او چيست. سوال ديگر اين است كه چرا مردم حق داشتند اين شاه موقت را تا سرحد مرگ كتك بزنند. آيين “شاه كشى“ براى پاسخ به اين سوال ها از دوره ى پدر ساﻻرى به دوره ى مادر ساﻻرى مى رويم و جواب خود را در اين دوره جستجو مى كنيم. در دوره ى مادر ساﻻرى، با آن كه مردان فرمانراويى داشتند ولي مقام شاهى را از زنان مى گرفتند.شاه از راه ازدواج با زن پادشاه به شاهى مى رسيد. هرساله، يكى از جوانان كشور، شاه كشور را مى كشت و با زن شاه همبستر مى شد و به جاى او بر تخت شاهى تكيه مى زد. اين رسم شاه كشى يكى از كهن ترين رسوم دوره ى مادرساﻻرى است و نه تنها در ايران بلكه در ساير نقاط جهان نيز رايج بوده است. براى كشتن شاه، جوانان زيادى از نقاط دور و نزديك به پايتخت مى آمدند. اين جوانان، آزمون هاى دشوارى را مى گذرانند تا بتوانند از اين طريق،لياقت خود را ثابت كنند. از ميان اين خواستگاران، يك جوان بر رقباى خود پيروز مى شد، شاه را مى كشت، با زن او ازدواج مى كرد، و به شاهى مى رسيد.گاهى دختر پادشاه، جاى ملكه را مى گرفت و جوان خواستگار، بعد از كشتن شاه، دختر او را به زنى مى گرفت و خود شاه مى شد.در دوره ى مادر ساﻻرى، مقام شاهى از پدر به پسر منتقل نمى شد، بلكه از طريق زن شاه و يا از طريق دختر شاه به جوانى غريبه مى رسيد. شاه جديد نيز سال بعد به دست جوان ديگرى كشته مى شد و اين چرخه ى شاه كشى همچنان ادامه پيدا مى كرد. تبديل آيين شاه كشى به آيين ميرنوروزى در دوره ى پدرساﻻرى مقام سلطنت مقام پر مخاطره اى بود و شاه سرانجام سر خود را بر باد مى داد.به تدريج كه شاهان قدرت گرفتند سعى كردند از اين سرانجام شوم راه گريزى بيابند. يكى از راه هايى كه پيدا كردند اين بود كه يك نفر ديگر را براى مدت كوتاهى به جاى خود به تخت شاهى بنشانند و سپس او را در مراسم شاه كشى به جاى خود به قتل برسانند.به اين ترتيب هم آيين شاه كشى سر جاى خود باقى مى ماند و هم آن ها از سرانجام شوم خود نجات پيدا مى كردند. شاه موقتى در دوران كوتاه سلطنت خود از تمام مزاياى شاهى برخوردار بود و در عيش و نوش هاى شاهانه شركت مى كرد و تمام احترامات يك شاه واقعى در حق او رعايت مى شد. او حتى حق داشت با زنان شاه واقعى همبستر شود.اما اين دوران، چند روزى بيش نمى پاييد و شاه موقت بلاگردان شاه واقعى مى شد. در مراسم كوسه ى خر سوار به خوبى مى توانيم ببينيم كه اين “مير نوروزى “ در حقيقت همان شاه دوران مادرساﻻرى است .گردش شاهانه ى مير نوروزى در شهر به همراه سربازان شاه و اخذ ماليات و باج و خراج از مردم و دكان داران نيز دليل ديگرى بر اثبات اين مدعا است. ناپديد شدن مير نوروزى در انتهاى روز و نيز كتك خوردن او نشانه اى از كشته شدن او در روزگار گذشته است كه اكنون به صورت نمادين و سمبليك در آمده است. در روزگار قديم پيدا كردن كسى كه حاضر باشد جان خود را فداى شاه كند آسان نبوده است. گاهى مجبور مى شدند از ميان زندانيان محكوم به مرگ، كسى را براى اين كار پيدا كنند.تاج خارى بر سرش بگذارند. در كوچه ها و خيابان هاى شهر بگردانندش. شاه اش بخوانند. و سرانجام بر باﻻى تپه اى به دارش بكشند. تا اين جا نشان دادم كه “حاجى فيروز “ در حقيقت حاجى نيست بلكه نوكر حاجى است كه در پنج روز آخر سال، موقتا جاى حاجى را مى گيرد .حاجى فيروز نسخه ى روحوضى شده ى مير نوروزى است. مير نوروزى نيز در حقيقت “مير “ يا شاه نيست بلكه برده ى محكوم به مرگى است كه در پنج روز آخر سال، موقتا جاى شاه را مى گيرد و در پايان اين پنج روز كشته مى شود. شاه نيز در دوران مادر ساﻻرى يعنى پيش از رواج مراسم مير نوروزى، طبق سنت شاه كشى هر سال كشته مى شده و شاهى تازه به جاى او مى نشسته است. آيين شاه كشى براى چه به وجود آمد؟ من از آيين شاه كشى صحبت كردم ولي نگفتم چرا هرسال شاه را مى كشتند و به جاى او شاه ديگرى مى آوردند. آيين شاه كشى براى چه بوجود آمد؟ براى پاسخ به اين سوال بايد از عطر علم به عصر مذهب و از آن جا به عصر جادو بروم. در عصر جادو، بوميان ايران توجه ى مخصوصى به طبيعت داشتند. زيرا زندگى و بقاى آن ها بستگى به غذاهايى داشت كه از طبيعت به دست مى آوردند.جانورى كه شكار مى كردند، ميوه اى كه از درخت مى چيدند، گندمى كه مى كاشتند، و يا دامى كه مى پروراندند، همه و همه، دستخوش نيروهاى طبيعت بودند. در عصر جادو، بوميان ايران مى پنداشتند كه با جادوى تقليدى ، مانند رسم سبز كردن سبزه ، مى توانند گياهان را مجبور كنند تا به تقليد از آن ها سبز شود. و يا فكر مى كردند با آيين هاى جادويى باران سازى، مانند مراسم چَمچَه گلين، مى توانند طبيعت را مجبور به باريدن كنند. در اواخر عصر جادو و در اوايل عصر مذهب، بوميان ايران به تدريج دريافتند كه رفتن و آمدن بهار، روييدن و پزمردن گياهان ، باريدن و نباريدن باران، زايش و مرگ جانوران، نتيجه ى آيين هاى جادويى آن ها نيست، بلكه علت هاى عميق ترى و نيروهاى قوى ترى در پشت اين پديده ها قرار دارد. آن ها در سپيده دم عصر مذهب، معتقد شدند كه روييدن و پزمردن گياهان در دست ايزدى است كه در زمستان با مرگ گياهان مى ميرد و در بهار با زنده شدن گياهان، از نو زنده مى شود. خدايى كه نيمى از سال در دنياى زير زمينى مردگان است و در بهار به دنياى زندگان مى آيد.كهن ترى مدركى كه در مورد اين خداى نباتى به دست ما رسيده است، مربوط به كشور سومر است.كشور سومر از نظر جغرافيايى بين رودخانه ى دجله و فرات و در منطقه اى بين شهر بغداد فعلي و دهانه ى خليج فارس قرار داشت.به اين منطقه بين النهرين مى گويند يعنى منطقه اى كه بين دو نهر يا دو رودخانه قرار دارد.بين النهرين با رشته كوهاى زاگرس از نجد ايران جدا مى شود. براى آن كه اهميت سومريان را بهتر درك كنيد، چند حادثه ى مهم تاريخى را در اين جا ذكر مى كنم. آرياها كه مردمانى كوچنده و دامدار و چوپان بودند، حدود سال 2000 پيش از ميلاد از دشتهاى پهناور جنوب روسيه به منطقه ى كوهستانى و كويرى ايران آمدند. هزار و سيصد سال پيش از آرياها، يعنى حدود3300 سال پيش از ميلاد ، سومرى ها كه آن ها نيز مردمانى كوچنده و دامدار و چوپان بودند، از كوهاى منطقه ى آناتولي تركيه، به دلتاى هموار و حاصلخيز بين النهرين آمدند. مداركى در دست است كه نشان مى دهد سه هزار و هفتصد سال پيش از آمدن سومريان، يعنى در حدود سال 7000 پيش از ميلاد ، گندم و جو در دهكده ى علي كوش، واقع در مرز ايران و عراق، كاشته مى شده است. يعنى وقتى سومرى هاى بز چران به منطقه ى بين النهرين آمدند، حدود سه هزار و هفتصد سال بوده است كه زراعت گندم و جو در اين منطقه وجود داشته است. آيين هاى عشايرى و چوپانى سومرى ها با آيين هاى يكجا نشينى و كشاورزى بوميان بين النهرين در هم آميخته است. تموز خداى شهيد شونده ى گندم در دوره ى سومريان، خدايى وجود داشت به نام “دوموزى “ Dumuzi كه بعد ها در زبان بابلي به نام “تموز“ Tamuz معروف شد. اين تموز زنى داشت به نام “اينان نا " Inanna كه بعد ها در زبان بابلي به نام “ايشتر “ Ishtar خوانده شد. داستان اين دو دلداده طبق اساطير سومرى از اين قرار است: “ايشتر، ايزد بانوى بارورى و بركت، براى ديدن خواهرش، ايزد بانوى جهان مردگان، به دنياى زير زمينى مردگان مى رود، دنيايى كه هيچ كس، حتى خدايان، از آن باز نمى گردد.خدايان از غيبت ايشتر، نگران مى شوند و نزد “اِآ “، خداوند بزرگ، مى روند. خداوند بزرگ با ملكه ى دنياى مردگان براى آزادى ايشتر صحبت مى كند. ملكه ى دنياى مردگان به اين شرط با آزادى ايشتر راضى مى شود كه ايشتر يك نفر ديگر را به جاى خود معرفى كند كه سالي شش ماه به جاى ايشتر به دنياى مردگان ببايد. ايشتر، شوهرش، تموز را براى اين كار انتخاب مى كند. ديو ها تموز را به جهان زير زمينى مى برند، اما تموز اجازه دارد تا نيمى از سال را از جهان مردگان به جهان زندگان بيايد. به اين علت، تموز مظهر چرخه ى فصلي ساليانه ى مرگ و باززايى گياهان بر روى زمين است “(۲) از بين گياهانى كه مرگ و باززايى آن براى سومريان بسيار مهم بوده است گندم مى باشد.گندم يك گياه فصلي است. در جاهاى كه زمستان سخت وجود ندارد، مانند منطقه ى بين النهرين، گندم را در پاييز مى كارند و در تمام فصل زمستان در زير خاك مى ماند و در بهار از زير خاك در مى آيد.اين گندم را در تابستان، در ماه مرداد، درو مى كنند.تموز خداى گندم است و در ماه مرداد يعنى در فصل دروى گندم، شهيد مى شود.با دروى گندم با داس، تموز نيز شهيد مى شود. داسى كه ساقه ى گندم را درو مى كند، تموز را نيز مى كشد. در بيشتر فرهنگ هاى دنيا، عفريت مرگ با داس مجسم شده است و اين امر ريشه در آيين هاى درو ى گندم دارد.به عنوان مثال فردوسى مى گويد: بيابان و آن مرد با تيز داس / گياه تر و خشك، زو در هراس تر و خشك، يكسر، همى بدرود / و گر ﻻبه سازى، دگر نشنود در اين شعر، “آن مرد با تيز داس “ عفريت مرگ است كه “گياه تر و خشك “ را “درو “ مى كند. سعدى نيز ماه تموز را قاتل عمر آدمى ميداند: عمر برف است و آفتابِ تموز / اندكى مانده، خواجه غره هنوز “آفتاب تموز “ در اين شعر سعدى همان نقشى را دارد كه “مرد با تيز داس “ در شعر فردوسى دارد. ماه تموز معادل ماه مرداد است. كلمه ى مرداد از ريشه مردن مى آيد.گرچه، نام اصلي اين ماه، “امرداد “ يعنى ماه بى مرگى است، اما كلمه ى “مرداد “ يعنى ماه مرگ بيشتر برازنده ى اين ماه است. بايد اضافه كنم كه در اساطير زردشتى، امرداد، فرشته بانوى نگهبان گياهان است. او، يكى از هفت امشاسپندان است و دختر اهوره مزاد به شمار مى آيد.اين طنز تلخى است كه تموز، خداى گندم، در ماه مربوط به فرشته بانوى نگهبان گياهان به قتل مى رسد. شهيد شدن تموز در تابستان و ظهور مجدد او در بهار تموز در چله ى تابستان شهيد مى شود و از جهان شادمانه ى خاكى به جهان زير زمينى مردگان مى رود. در زمان غيبت تموز ، عشق و مهر ورزى متوقف مى شود و ادمها و جانوران نمى توانند توليد مثل كنند. بر شهادت و مرگ تموز نوحه ها مى سرودند و مراسم سينه زنى و عزادارى بر پا مى شد. در اين مراسم تعزيه كه در ماه مرداد در تابستان انجام مى شد، مجسمه اى از خداى شهيد درست مى كردند و لباس سرخى به آن مى پوشاندند و با نواى سوزناك نى، زن و مرد سوگوارى مى كردند.ماه مرداد را به همين علت ماه تموز مى گويند. مراسم تعزيه ى تموز قدمتى در حدود پنج هزار سال دارد،يعنى بسيار كهن تر از تعزيه ى اسلامى است. تعزيه ى اسلامى قدمتى در حدود چهار صد سال دارد يعنى در قرن شانزدهم ميلادى به شكل فعلي آن به وجود آمده است. دانه ى گندم را در پاييز مى كارند و به زير خاك مى كنند و گندم سراسر زمستان را در زير زمين مى گذراند. تموز نيز در اين مدت در زير زمين در جهان مردگان است. در بهار با گرم شدن هوا ، گندم از زير خاك جوانه مى زند و از زير زمين بيرون مى آيد. تموز نيز در بهار، از نو زنده مى شود و از دنياى زير زمينى مردگان بيرون مى آيد.غيبت تموز با غيبت گندم و ظهور او با ظهور گندم مقارن است.تموز در فصل بهار با رويش دوباره ى گندم، از نو زنده مى شد. به تخت نشستن شاه جديد معادل تولد دو باره ى تموز بود. ظهور تموز در ماه فروردين است. كلمه ى فروردين در لغت از واژه ى “فروهر “ گرفته شده است. “فروهر “ در لغت به معناى روح مردگان است. طبق اعتقاد آريايى ها، فروهر ها در ماه فروردين براى ديدار بستگان خود از دنياى مردگان به دنياى زندگان مى آيند. آمدن فروهر ها از دنياى مردگان معادل آمدن تموز از جهان زير زمينى مردگان است. مى دانيم كه آريايى ها مردمانى مرده پرست اند و مذهب “نياپرستى “ در ميان آن ها رواج دارد. طبق همين مذهب مرده پرستى است كه آريايى ها در مراسم عيد نوروز، خانه هاى خود را براى پذيرايى از فروهر ها، يا روح مردگان، آماده مى كنند. و نيز طبق همين مذهب مرده پرستى است كه در بيشتر نقاط ايران، مردم پيش از نوروز به زيارت اهل قبور مى روند و از گورستان كه جهان زير زمينىِ مردگان آن هاست بازديد مى كنند. مذهب مرده پرستىِ آريايى ها بعد از مهاجرت آن ها به نجد يران با مذهب تموز پرستىِ بوميان ايران در هم آميخت و بازگشت فروهر ها در ماه فروردين با بازگشت تموز در ماه اول بهار در يكديگر ادغام شد. تموز، نجات دهنده اى بود كه با ظهور خود دنيا را پر از سبزه و گياه مى كرد. شبيه به اين اعتقاد در بسيارى از آيين هاى ديگر نيز ديده مى شود. براى نمونه، در دين زردشت، سوشيانت ها در عالم غيب زندگى مى كنند و با ظهور خود راستى(= اشه) را بر دروغ پيروز خواهند گرداند.حتى پيراون مزدك، اين ماركس شرقى، نيز معتقدند كه مزدك نمرده است بلكه در عالم غيب زندگى مى كند و سر انجام با ظهور خود جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. اين اعتقاد نه تنها در مورد پيامبران و رهبران دينى بلكه در مورد سرداران نظامى نيز بر قرار است.بعضى از ايرانيان معتقدند كه ابومسلم خراسانى در جنگ با اعراب كشته نشده است، بلكه به شكل كبوترى به آسمان رفته است و در آسمان با مزدك زندگى مى كند تا دوباره قيام كند و ايران را به بهروزى برساند(۳). به مطلب زير از كتاب تاريخچه ى مكتب مزدك، صفحه ى ۱۸ توجه كنيد: “يكى از ياران ابومسلم،سنباذ بود.سنباذ زردشتى بود و هرگز اسلام نياورد. سنباذ به مزدكيان ساكن كوهستان و زردشتيان روى آورد و مى گفت: “ابو مسلم را نكشته اند.ليكن منصور، خليفه ى اعراب، به قتل او قصد كرد. ابومسلم، نام مهين خداى تعالي بخواند و كبوترى گشت سپيد و اكنون در حصارى است از مس كرده و با مزدك نشسته است. هردو بيرون مى آيند و مُقَدَم ابومسلم بود و مزدك وزيرش. و نامه به من آمده است “ اين مطلب در كتاب سياست نامه ى خواجه نظام الملك نيز آمده است. ارتباط آيين شاه كشى با شهادت و ظهور دوباره ى تموز سوالي كه مطرح است اين است كه شهادت و تولد دوباره ى تموز، چه ربطى به آيين شاه كشى دارد؟ بين شهادت تموز و كشته شدن شاه و بين تولد دوباره ى تموز و آمدن شاه جديد چه ارتباطى نهفته است؟ در قديم شاه را خدا مى دانستند و براى او صفات ايزدى قايل بودند. حتى امروزه نيز، شاه را “خدايگان “ مى نامند و او را سايه ى خدا مى دانند. به قول فردوسى: چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه شاه مظهر تموز بود.تموز در تابستان در فصل دروى گندم شهيد مى شد و بنابراين شاه نيز كه تموز زمينى بود بايد كشته مى شد. كشتن شاه تقليدى از شهادت تموز بود. از اين منظر، آيين شاه كشى و آيين تموز با يكديگر ارتباط پيدا مى كنند. تا اين جا نشان دادم كه “حاجى فيروز “ نوروزى در حقيقت “سياهِ حاجى فيروز “ است كه براى پنج روز جاى ارباب خود، حاجى، را مى گيرد. حاجى فيروز نوروزى ، نسخه ى روحوضى شده ى مير نوروزى است. مير نوروزى نيز نسخه ى پنج روزه شده ى شاه ِ دوره ى مادر ساﻻرى است.شاهِ دوره ى مادر ساﻻرى نيز نسخه ى زمينىِ شده ى تموز است.تموز نيز نسخه ى آسمانى شده ى گياه گندم است. در همان مقاله نشان دادم كه مرگ تموز با دروى گندم در ماه مرداد و رستاخيز او با روييدن گندم در ماه فروردين مطابقت دارد. حضرت تموز و درخت بلوط اما نكته ى سوال برانگيزى كه در مورد تموز وجود دارد، اين است كه در بعضى از مجسمه ها ، تموز به جاى خوشه ى گندم، شاخه ى درخت بلوط در دست دارد.اگر تموز خداى گندم است پس اين شاخه ى بلوط در دست او چه مى كند؟ كليد حل اين معما در دوره ى قبل از مهاجرت سومرى ها نهفته است. مى دانيم سومرى ها قبل از مهاجرت به دلتاى هموارِ بين النهرين، در منطقه ى كوهستانى آناتولىِ تركيه بسر مى بردند. درخت بلوط در كوه هاى آناتولي به فراوانى مى رويد. بنابر اين مى توان حدس زد كه تموز قبل از اين كه خداى گندم باشد، خداى درختى بوده است. بلوط درخت بسيار بزرگى است كه ارتفاع آن گاهى به شصت متر نيز مى رسد. همان طور كه شير سلطان وحوش است، بلوط نيز سلطان اشجار يا شاه درختان است. چرخه ى رشد درخت بلوط با داستان مرگ و رستاخيز تموز جور در مى آيد.درخت بلوط در ماه اول بهار، همزمان با رستاخيز تموز از دنياى زيرزمينىِ مردگان، برگ سبز در مى آورد و از نو زنده مى شود. برگهاى درخت بلوط در ماه پاييز، همزمان با رفتن تموز به جهان زير زمينى مردگان، زرد مى شود و ميريزد. به نظر مى رسد كه تموز در اصل يك خداى درختى بوده است و بعدها به صورت خداى گندم در آمده است.شاخه ى درخت بلوط در دست تموز، نشانه ى همين موضوع است. Copyright: gooya.com 2016
|