شنبه 21 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


در همين زمينه
14 دی» میعاد، شعری از ويدا فرهودی
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آن سوی ديوار زمان، شعری از ويدا فرهودی

ويدا فرهودی
از قعر خاک بی‌صدا، می‌بشنوی صدها نوا / بگشايدت چون عاشقی، هم گوش، هم چشم و زبان / آنان که آن جا خفته‌اند، بس قصه‌ها بنهفته‌اند / اما به کس ناگفته‌اند، زير و بم اسرارشان / "سهراب" و "اشکان" هم‌صدا با "احمد"ند و با "ندا" / فريادشان را واگشا، شايد شود هستی جوان

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




آزادگی چون باده ای، آتش زند بر استخوان
ای در توميراثش عيان،رو جرعه ای می نوش از آن

بر شهر خاموشان نظر، گاه ار کنی وقت ِ گذر
صد نکته ی نازک چو مو،بينی فراسوی زمان

از قعر خاک بی صدا، می بشنوی صدها نوا
بگشايدت چون عاشقی، هم گوش، هم چشم و زبان

آنان که آن جا خفته اند، بس قصه ها بنهفته اند
اما به کس ناگفته اند، زير و بم اسرارشان

"سهراب" و "اشکان" هم صدا با "احمد"ند و با "ندا"
فريادشان را واگشا، شايد شود هستی جوان

اين پيرک معصوم را، از کينه ها مسموم را
با ساز سبزرويشت،باشد که بگشايی بيان

تا بی مدارا گويدت، تاريخ را ،پس شويدت
از افترا های سيه،انبوه بهتان،جاودان...

يادی کن از توماج *ها کاندر دل تاراج ها
آرش صفت جان باختند تا سر کشد سرو چمان

هستی اگرکـُرد و بلوچ ،يا کولی ِ در حال کوچ
هم ميهنی هر جا روی، آواز همراهی بخوان

با لهجه ی شيرين خود،با جامه ی رنگين خود
تا آخر يکسان شدن، با کشتی ايمان بران

دل را بده بر عاشقی گر مومنانه صادقی
فرقی ندارد مسلکت ،عشق ات چو می گيرد سکان

سنّی و شيعه ،ارمنی، دل داده بر دين "بها" ،
موسا بود پيغمبرت يا آن که ذرتشت گران،

حتا اگر ايمان تو بر پوچی محض است و هيچ
انسانی و افزونی از کروبيان ِ آسمان**

تنها مرام مشترک آزادی انديشه ها است
پس وارهان پندار خود، از ورطه ی وَهـم و گمان

تهديد سرما را بهل، سبز است چون آيين دل
و ز بطن آن سر می کشد نسلی چـُنان تو، قهرمان

ای مادرت تهمينه خو، گردآفريدانه برو
می نوش از آزادگی، آتش بزن بر استخوان...


ويدا فرهودی

بهار ۱۳۸٩
پاريس

*اشاره به کشتن ۴ رهبر خلق ترکمن شيرلی توماج، مختوم، واحدی و جرجانی در بهمن ماه ۱۳۵۸ (احمد توماج برادر شيرلی می گويد که قتل های زنجيره ای در ترکمن صحرا آغاز شده است.) (برگرفته از http://www.turkmenler.org)
________________________________________

**مگر آدمی نبودی که اسير ديو ماندی که فرشته ره ندارد به مقام آدميت (سعدی)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016