پنجشنبه 19 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


ژن ِخودکشی، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
خودکشی در ايران به مرحله‌ی هشدار و بحران رسيده‌است. آن‌چه طی سال‌های اخير بر عوامل شناخته‌شده‌ی بروز و گسترش خودکشی افزوده‌شده، پديده‌ی ژن خودکشی‌ست. پرسش اين است، اگر ژن و عامل وراثت سبب خودکشی شود باز هم قربانی خودکشی "مشمول عذاب خداوندی" خواهد شد؟! ... [ادامه مطلب]

بخوانید!
پرخواننده ترین ها

زبان فارسی و بيم موج، اشکان آويشن

ما بايد اين نکته را برای خود روشن‌ سازيم که زبان از "تقليدی"ترين عنصرهای زندگی انسان ‌است. نکته‌ی ديگری که بايد به آن پرداخت، موضوع دگرگونی‌های زبانی ‌است. يک زبان نمی‌تواند از دگرگونی‌های اجتماعی، سياسی و فرهنگی تأثير نپذيرد. البته اين تأثير، بيش‌تر واژگانی ‌است. اما دگرگونی ديگری که هيچ ربطی به تحولات اجتماعی ندارد و باز هم بر زبان جاری می‌شود، دگرگونی‌های آوايی ‌است. اين قانون‌مندی در باره‌ی همه‌ی زبان‌ها و در همه‌ی دوران‌های تاريخی، صدق می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




آن‌چه را که آقای ناصر زراعتی در مقاله‌ی خويش در باره‌ی آمدن «ش» در آخر افعال فارسی نوشته‌اند، قطعاً برای بسياری از ايرانيان اهل قلم و حتی آنان که مسؤليتی برای سرنوشت زبان فارسی احساس می‌کنند، نکته‌ای است آشنا و البته تأمل برانگيز. بحث اساسی بر سر آنست که چرا شماری از مردم، از اين «ش» استفاده می‌کنند و شماری نمی‌کنند. نکته‌ی ديگر آن‌که انگيزه‌ی آنان در اين استفاده کردن چيست. واقعيت آنست که نه می‌توان به پرسش اول، پاسخی قطعی‌داد و نه به پرسش دوم. اما می‌توان برخی نکات جانبی ديگر را در اين مقوله بازکرد که شايد از آن طريق بتوان هم توضيحی برای پديده‌هايی از اين دست يافت و هم اين‌که اين آگاهی را به ميان مردم برد که آگاهی زبانی، از آن موردهايی‌است که می‌تواند در هر فردی و با هر تحصيلات و گرايشی، کم يا زياد وجود داشته‌باشد. اين آگاهی بر اين پايه بناشده‌است که زبان، از آن ثروت‌های مشترکی‌است که هيچ‌کس ما را در بهره‌گيری کم يا زياد از آن، نه می‌تواند منع می‌کند و نه تشويق. اما اگر ما در بهره‌گيری‌های زبانی خويش، قدمی کج بگذاريم که موازين تثبيت‌شده‌ی زبان، زيرپا گذاشته‌شود، چه بسا در ارتباطات معنايی و کلامی ما، اختلال‌هايی ايجادشود که حتی کار را به سوء تفاهم و دريافت‌های نادرست بکشاند.

همه‌ی ما در طول زندگی خويش، دست‌کم با دو نوع نوشته برخورد داشته‌ايم. نوشته‌‌های ساده و قابل فهم و نوشته‌های دشوار و پيچيده و قُلُمبه. طبيعی‌است که گرايش اکثريت مردم به نوشته‌ای است که ساده‌خوان و ساده‌فهم است. اين ساده‌خوانی و ساده‌فهمی را نبايد با زبان بسيار سطحی، ارزان و حتی زير معيارهای عاميانه، مخلوط‌کرد. چرا مردم، نوشته‌های ساده و قابل فهم را دوست‌دارند؟ زيرا آنان می‌خواهند با دنيای درونی نويسنده، ارتباط برقرارکنند. گاه برخی از اين ارتباط ها اختياری است. بدين معنا که ما نوشته‌های نويسنده‌ای را با ميل می‌خوانيم بی‌آن که الزامی اخلاقی، سياسی و يا اجتماعی داشته‌باشيم. اما گاه اتفاق می‌افتد که ما ناچاريم، اين يا آن بخشنامه‌ی اداری و يا دستورالعمل کاری را بخوانيم تا بر اساس آن، کارهای روزانه‌ی خويش را سامان‌بخشيم. اما در هرکدام از اين حالت‌ها، به طور طبيعی، به سوی نوشته‌ای گرايش‌داريم که ساده خوان و بر پايه‌های قاعده‌های رايج و تثبيت‌شده‌ی زبانی نوشته شده‌است.

ما بايد اين نکته را برای خود روشن‌سازيم که زبان از «تقليدی»‌ترين عنصرهای زندگی انسان‌است. البته لباس، آرايش و پيرايش هم از موردهای حاد ديگر است که سخت تقليد می‌شود و به سرعت نيز گسترش می‌يابد. اما مورد اخير، در پديده‌های ديداری، محدوديت‌های خاص خود را نيز دارد. اگر ما آن لباس‌ها و شيوه‌ی آرايش را چه به طور زنده و چه از طريق تصوير نبينيم، آهنگ تقليد آن موردها، کاهش می‌يابد. در حالی که در زمينه‌ی زبان و آواهای زبانی، آزادی عمل بيشتری وجود دارد. می‌توان صدايی را از راديو شنيد. می‌توان از طريق تلفن، به صحبتی گوش‌کرد و تحت تأثير آن واقع‌شد. نکته‌ی ديگری که بايد به آن پرداخت، موضوع دگرگونی‌های زبانی‌است. يک زبان نمی‌تواند از دگرگونی‌های اجتماعی، سياسی و فرهنگی تأثير نپذيرد. البته اين تأثير، بيشتر واژگانی‌است. اما دگرگونی ديگری که هيچ ربطی به تحولات اجتماعی ندارد و بازهم بر زبان جاری می‌شود، دگرگونی‌های آوايی‌است. اين قانونمندی در باره‌ی همه‌ی زبان‌ها و در همه‌ی دوران‌های تاريخی، صدق می‌کند. البته برخی از اين دگرگونی‌ها در پاره‌ای زبان‌ها خيلی سريع‌تر صورت می‌گيرد و در پاره‌ای زبان‌ها کندتر. زبان فارسی با وجود آن که جمعيتی حدود دويست تا دويست و پنجاه ميليون گوينده و شنونده در سطح جهان دارد، از آن زبان‌هاست که تحولات آوايی و واژگانی آن، تا اين زمان، چندان سريع صورت نگرفته‌است . بايد گفت که زبان با وجود داشتن يک ادبيات مکتوب بيش از هزارساله، دگرگونی‌های واژگانی بزرگی نداشته‌است. اما دگرگونی‌های آوايی آن، به احتمال قوی، چشمگيرتر بوده‌است.

قابل فهم بودن اشعار رودکی، فرخی سيستانی و منوچهر دامغانی تا فردوسی و درک بيشترين ساختارهای زبانی آن‌ها تا زمان کنونی، نشانه‌ی آنست که زبان ما، از آن‌چنان تحولی که درک هزارساله ميان نسل‌های آن دوران و اين دوران را دشوارسازد، برخوردار نبوده‌‌است. اما در بسياری از زبان‌های اروپايی، اين تحولات، تا آن‌جا عميق بوده که فاصله‌های زمانی دويست سيصد ساله، مُر خود را بر دگرگونی‌های آوايی و واژگانی زبان کوبيده‌است. به عنوان مثال، اگر به زبان سوئدی صد تا صد و پنجاه سال پيش نگاهی بيندازيم، درمی‌يابيم که سرعت تحولات آوايی و نيز واژگانی‌، در آن، اهنگ پرشتاب‌ری داشته‌است. يک نمونه‌ی زنده‌ی آن، ترجمه‌ی داستان‌های هزار و يک‌شب در اين کشور است که با چاپ‌های گوناگون و از سوی ناشران، گردآورندگان و مترجمان گوناگون، به جامعه‌ی ادبی اين کشور عرضه شده‌است. به عنوان نمونه، ترجمه‌ای که مربوط به سال ۱۸۷۵ ميلادی است، به روشنی، اين دگرگونی‌ها را به نمايش می‌گذارد. خواننده‌ای که به چاپ‌های جديد و راحت‌‌خوان‌تر دسترسی داشته‌باشد، ترجيح می‌دهد که آن چاپ‌ها را اصلاً نخواند زيرا مرتب در دست‌انداز فعل‌ها و حرف اضافه‌هايی می‌افتد که ديگر از آن‌ها کمترين نشانه‌ای در زبان امروز باقی نيست. در حالی که گويندگان و خوانندگان زبان سوئدی در همه‌ی دنيا، به زحمت می‌توانند به مرز بيست ميليون نفر برسند. اين که يک زبان گرايش بيشتری به تحولات آوايی و واژگانی دارد و زبانی ديگر، کمتر، از نکاتی‌است که دست‌کم نياز به بررسی‌های عميق‌تر و گسترده‌تری دارد تا بتوان علت اين آهنگ تغيير تند و کُند را در آن‌ها پيداکرد.

باری، صحبت از آن‌بود که زبان يکی از تقليدی‌ترين پديده‌های زندگی‌است. حتی زبانی که همه‌ی انسان فرامی‌گيرند، از همان دوران کودکی، ريشه در شنيدن و تقليد‌کردن دارد. از اين‌رو، گاه ممکن‌است کسی بر سبيل تفريح و يا حتی بر اساس سهل‌انگاری، تلفظی را غير از تلفظ اصلی آن ادا کند و ناگهان مردم از آن چنان خوششان بيايد که در زمان کوتاهی، تبديل به يک تلفظ جاافتاده‌‌ شود. در اين حالت اگر مقام‌های مسؤل و نيز اهل قلم، مردم را از استفاده کردن آن برحذر هم بدارند، مردم کار خود را می‌کنند و گوششان به کسی بدهکار نيست. به ياد داشته‌باشيم که فرهنگستان زبان ايران که در اواسط سلطنت رضاشاه تأسيس ‌شد، توانست واژه‌هايی را در برابر واژه‌های خارجی بسازد. کلماتی مانند شهربانی در برابر نظميه، شهرداری در برابر بلديه، دادگستری در برابر عدليه و بسياری ديگر، از آن جمله‌اند. اين واژه‌ها در آن‌زمان، انگار باران نعمتی بود که بر سرزمين تشنه‌ی ذهن مردم ايران فروريخت. مردم آن‌ها را گرفتند و استفاده کردند و هنوز هم استفاده می‌کنند. گويی که عمر اين واژه‌ها از همان آغاز عمر زبان فارسی بوده‌است. در حالی که عمر واقعی آن‌ها، در واقع کمتر از هشتادسال‌است.

از طرف ديگر، فرهنگستان زبان ايران در دوران دوم که از سال ۱۳۴۹ خورشيدی تأسيس‌شد، چند و چندين برابر آن فرهنگستان قديم و برای همه‌ی رشته‌های علمی، واژه‌های برابر ساخت. اما اين واژه‌های برابر، جز چند تا، بقيه همه جزو بايگانی تاريخ شدند. در اين دو دوره می‌بايست به يک اصل اشاره‌کرد و آن اين‌که فرهنگستان قديم، به ساختار زبان و ذوق عام مردم بيشتر توجه‌داشت و از اين طريق، از افراط و تفريط، دوری جست اما فرهنگستان زمان محمدرضا پهلوی، گرفتار افراط و تفريط های زبانی شد و اين، با ذوق بيشتر مردم، سازگار نبود.

اعتقاد من آنست که عمر پديده‌هايی از قبيل آمدن «ش» در آخر افعال فارسی که بيشتر حالت گفتاری دارد، ممکن‌است چندان دراز نباشد. به ياد داشته‌باشيم که در فارسی دری، بر آخر هرفعل، يک «ک» می‌آمده‌است. به عنوان مثال: رفتک، بُردک، آمدک، شُدک، خوردک که معنی رفت، بُرد، آمد، شُد و خورد می‌داد و می‌دهد. اين شکل واژگانی، در بسياری از مناطق خراسان در گويش مردم پنجاه سال پيش، به روشنی استفاده می‌شد و هم‌اکنون نيز در بسياری از روستاهای آن که از دستبرد گويش نيم‌بند تهرانی و مرکز استانی مصون مانده‌است، مورد استفاده قرار می‌گيرد. من با هرگونه «بِکُن» و «مَکُن» زبانی مخالفم. اما با آگاهی دادن و عواقب برخی موردها را برشمردن، کاملاً موافقم. من نيز از شنيدن «ش»‌های آخر افعال فارسی، لذت نمی‌برم اما قاعدتاً می‌بايد تحمل‌کنم زيرا با افرادی که سر و کار دارم، نمی‌توانم نقش برحذر دارنده داشته‌باشم.

به ياد داشته‌باشيم که مدتی در ميان فارسی‌زبانان، تنوين عربی بر واژه‌های فارسی بسيار رايج شده‌بود. به عنوان نمونه می‌توان به واژه‌ی گاهاً اشاره‌کرد که به جای گاهی يا گاهگاه استفاده می شد. اين بهره‌گيری از نظر زبانی کاملاً غلط است اما طبيعی است که جلو مردم را نمی‌شود گرفت. اين‌که بر روی غلط تکيه می‌کنم از آن‌روست که در واقع امر، در زبانشناسی، صحبت از غلط و درست نيست. بلکه صحبت از معمول و غيرمعمول‌است. در حالی که در زبان عربی، واژه‌ی عميق که صفت است با تنوين مورد نظر، تبديل به عميقاً می‌شود که قيد حالت‌است. حتی اسم های عربی را نيز می‌توان با دادن تنوين، تبديل به همان قيد حالت‌کرد. مانند قانون که اسم معناست و با قانوناً، سر از قيد حالت در می‌آورد. البته مدتی‌است که يا اين گرايش فروکش کرده‌است و يا اين که من در معرض شنيدن آن، قرارنگرفته‌ام.

از گرايش‌های ديگر فارسی‌زبانان در گستره‌ی اينترنت، استفاده‌ی زبان گفتاری به جای نوشتاری‌است. اين نيز از آن موردهای بيم‌انگيز است. من به شخصه، جوانان را در اين مقوله، مقصر نمی‌دانم. بلکه نقش بسيار ضعيف مدارس ما در آموزاندن و تمايز زبان گفتار از نوشتار، نقش تعيين‌کننده‌ای داشته و دارد. هيچ انسان سالمی، نه دشمن فرهنگ خويش است و نه دشمن زبانی که استفاده می‌کند. وقتی که در مدارس ما، تکيه‌ای روی اين تمايزها نشود، قاعدتاً آنان به هرشکلی که برايشان راحت‌تر باشد، از آن زبان استفاده می‌کنند.

[آوازهای خار بيابان، وبلاگ اشکان آويشن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016