یکشنبه 9 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فلسفه، محتسب و بازجو نيست، گفت‌و‌گوی حسين نوش‌آذر با محمدرضا نيکفر درباره‌ نخستين کنگره‌ روز جهانی فلسفه در ايران

محمدرضا نيکفر
"بزرگترين توهين به فلسفه همين است که دولتی بخواهد به آن بنياد بدهد، جهت بدهد، برای آن چارچوب تعيين کند و از آن انتظار داشته باشد که محتسب و بازجوی ايدئولوژيک رشته‌های ديگر باشد. فلسفه‌ی دوران ما، انتقادی است. کار آن سنجش است، سنجش اين که چه می‌دانيم، رفتار درست چيست، موقعيت انسانی ما کدام است، چگونه خود و جهانمان را بيان می‌کنيم و چه مانع‌هايی بر سر مراوده و گفت‌وگو قرار دارد"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




حسين نوش‌آذر: آقای دکتر نيکفر، امسال برای نخستين بار کنگره روز جهانی فلسفه در ايران برگزار می‌شود. در اعتراض به برگزاری اين کنگره تاکنون سه بيانيه منتشر شده است. چرا روشنفکران و دانش‌آموختگان فلسفه با برگزاری کنگره فلسفه در ايران مخالف‌اند؟
محمدرضا نيکفر:
شما تصور کنيد که همان کسانی که سقراط را محکوم به مرگ کردند، آکادمی فلسفه هم تأسيس می‌کردند. چنين کاری يک نمايش تلخ مسخره‌ی وقاحت‌بار بود.
ما هم‌اکنون چنين وضعيتی داريم. کسانی که انديشمندان مهمی را از کشور تارانده‌اند، عده‌ی کثيری دانشجو و استاد را کشته‌اند، از همين گروه بسياری را شکنجه کرده و در زندان نگاه داشته‌اند، دارند کنگره‌ی فلسفه برگزار می‌کنند. و جالب است که همزمان رشته‌ی فلسفه را در کنار مجموعه‌ی ديگری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها به حالت تعليق درآورده‌اند و سخت در تلاش هستند که به آن بنيادی اسلامی بدهند.
بزرگترين توهين به فلسفه همين است که دولتی بخواهد به آن بنياد بدهد، جهت بدهد، برای آن چارچوب تعيين کند و از آن انتظار داشته باشد که محتسب و بازجوی ايدئولوژيک رشته‌های ديگر باشد.
فلسفه‌ی دوران ما، انتقادی است. کار آن سنجش است، سنجش اين که چه می‌دانيم، رفتار درست چيست، موقعيت انسانی ما کدام است، چگونه خود و جهانمان را بيان می‌کنيم و چه مانع‌هايی بر سر مراوده و گفت‌وگو قرار دارد.
کافی است که اندکی در فلسفيدن جدی باشيم و از مشغله‌ی قرون وسطايی تقسيم‌های بيهوده‌ی عرض‌ها و جوهرها فاصله گرفته باشيم، تا نسبت به موقعيت انسان ايرانی و ذهن و زبان و زندگی او رويکردی انتقادی بيابيم.
نخستين انتقاد ما طبعاً به قدرتی خواهد بود که کارکردش لگدکوب کردن حقيقت است. فلسفه پرسش از پی همه چيز است، و ما با رژيمی سر و کار داريم که رأسش می‌گويد به اين جهانيان پاسخگو نيست و به جايی ديگر متصل است.
فلسفه به عنوان پرسشگر، در موقعيتی اپوزيسيونی نسبت به اين رژيم قرار دارد.
فلسفه، ترديد است، ترديد نسبت به همه چيز، از جمله به هر چه مقدس خوانده می‌شود. اين رژيم مقدس، که در نهايت می‌کوشد، قدسيت‌اش را به ذهن شکاک با شکنجه در زندان تحميل کند، دشمن فلسفه است.
فلسفه تعجب از کار جهان است. از اين جهت رژيم برای فلسفه جالب است. اين همه وقاحت و دروغ و همزمان حق‌به‌جانبی چگونه می‌توانند با هم ترکيب شوند؟ اين يک موضوع جالب فلسفی است. بر سر چنين موضوعی بايد کنگره تشکيل داد.

يکی از محورهای کنگره، فلسفه اسلامی است. اگر همانطور که شما به‌درستی اشاره می‌کنيد ما مبنای فلسفه را بر ترديد قرار دهيم و مبنای فقه را بر تعبد، آيا می‌توانيم از «فلسفه اسلامی» به‌عنوان تلفيقی از اين دو ياد کنيم؟ آيا اصولاً چنين اصطلاحی درست است؟
نخست در مورد اصطلاح:
− اسلام، نام يک حادثه است، چيزی که زمانی در عربستان رخ داده و می‌توان و بايد اين رخداد را و شخصيت‌های دخيل در آن را جدا از پيامدهايشان بررسی کرد.
− اسلام نام يک دين است؛ و دينی که به هر دليل توده‌‌ی وسيعی را در بر می‌گيرد، چيزی فراتر از آن حادثه‌ی اوليه است.
− و سر انجام اينکه نام يک فرهنگ يا تمدن پرجلوه است که سخت متأثر از آن دين و حادثه‌هايی است که به نام آن رخ داده و اثرگذار شده‌اند.
آنچه فلسفه‌ی اسلامی خوانده می‌شود، رخداد و جريانی فرهنگی است که در اين معنای سوم اسلامی است. شبيه آن را در جهان مسيحی، يهودی يا هندی هم داريم.
فيلسوف به عنوان فيلسوف، کاری به فقه ندارد. ابن رشد، تحصيل فقه کرده است، اما امام و پيشوای اصلی او نه يک فقيه صاحب مکتب، بلکه ارسطو است. او در رساله‌ای به نام "فصل المقال"، که آن را در بحث رابطه‌ی دين و فلسفه فصل الخطاب می‌داند، ميان مقال دين و مقال فلسفه فرق می‌گذارد. کار فلسفه خردورزی و پرسش و استدلال است؛ دين در مقابل، مقالی در حد ذهن عوام است.
کار فيلسوفی که اين گونه فرق‌گذاری می‌کند، تلفيق نيست، فصل است. او فرق‌گذارترين فيلسوف جهان اسلام است. کسی ديگری که با او قابل مقايسه است محمد زکريای رازی است که فقيهان آثارش را نابود کرده‌اند و نگذاشته‌اند به دست ما برسند. او فيلسوفی مسلمان نيست، اما اگر آثارش به جا می‌ماندند، باز آنها را محتملاً در قفسه‌ی فلسفه‌ی اسلامی می‌گذاشتند که از نظر تاريخ‌نويس فلسفه نه يک محتوای ايمانی، بلکه يک دوره و يک فرهنگ رنگارنگ مشخص می‌کند.
کار اصلی فارابی و ابن‌سينا هم تلفيق نبوده است و اگر اينجا و آنجا بوده، ترکيب درکی از خدا و آفرينش و رابطه‌ی خدا با جهان و موضوع پيامبری با فلسفه‌ی يونانی است.
به هر حال برای آنان مسئله‌ی فقه به عنوان فقه مطرح نبوده است. اتفاقاً اگر مطرح بود و در اين مورد انديشه‌ورزی می‌کردند، ما شايد وضع بهتری می‌داشتيم. شما کتاب «شفا»ی ابن سينا را که می‌خوانيد، می‌بينيد که او وقتی نظری را بيان می‌کند، در بسياری از موارد در پايان به نقد نظرات ديگران می‌پردازد. اما اين ديگران چه کسانی هستند؟ فيلسوفان يونانی‌ای هستند که ارسطو هم به آنان انتقاد کرده است. در آثاری چون «شفا»، اسلام و جريان‌های فکری واقعی محيطی که کتاب در آن نوشته شده، چندان حضوری ندارد. با وجود اين، چنين اثری را می‌توان به عنوان اثری از جهان اسلام بازشناخت.
فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی يک عصر به سر آمده است. اگر مرگ ابن رشد را مبنا بگذاريم (۱۱۹۸ ميلادی)، هشت قرن است که از آن عصر فاصله گرفته‌ايم. اين جريان فلسفی در کليتش به موزه تعلق دارد. اهميت آن فرهنگ‌شناسانه است، نه به خاطر محتوای فلسفی‌‌ای که دارد.
برای درک محتوای فلسفی فلسفه‌ی اسلامی قرون وسطايی هم، بايد فلسفه‌ی جديد را آموخت. بدون کانت، چيز چندانی از ابن سينا حاصلمان نمی‌شود. مشتی اصطلاح و تقسيم‌بندی ياد می‌گيريم که به هيچ دردی نمی‌خورند و با آن نمی‌توانيم موقعيت کنونی خود را در جهان بشناسيم. اما با کمک فلسفه‌ی جديد می‌توانيم اينجا و آنجا چيزهايی را بيابيم، که بر يک زمينه‌ی تفسيری تازه، جذاب و قابل‌پيوند جلوه کنند.
فلسفه‌ی زنده بايد پيوندپذير باشد. با طبيعيات ارسطو ديگر چندان نمی‌توانيم پيوند ذهنی برقرار کنيم. توصيفش از طبيعت مهم است، اما کل اثر تنها به کار مورخ علم می‌آيد. «ارگانون» او را همچنان می‌توان خواند، اما اطلاعات منطقی بيشتر و بهتری می‌يابيم، اگر کتاب‌های جديد را بخوانيم. «مابعدالطبيعه» جالب است، جالب‌تر از همه ولی «اخلاق نيکوماخوس» و «سياست» هستند که با موقعيت ما همچنان مستقيماً پيوندپذير هستند. شما به عنوان نمونه هيچ کتاب مهمی در دفاع از دموکراسی نمی‌يابيد که به انتقاد به شدت قابل فکر ارسطو از دموکراسی بی‌توجه باشد.
در آثار فيلسوفان اسلامی، مجموعه‌ای از کارها و بخش‌های پيوندپذير می‌يابيم، مثلاً بحث ماهيت عقل، يا رابطه‌ی جسم و جان در آثار ابن سينا و ابن رشد که می‌توان آنها را به بحث‌های امروزی پيوند زد. اما اين کاری نيست که حوزه‌ی فقهيه از پس آن برآيد. حوزويان حتّا نمی‌توانند چاپ خوبی از فيلسوفان‌ مورد نظر خودشان را عرضه کنند. بيش از سه دهه است که به عنوان بانک ايدئولوژيک، مخزنشان به مخازن پول متصل است، يک عالم امکانات دارند، اما هنوز نتوانسته‌اند يک کتاب بيرون دهند که از «رئاليسم» طباطبايی- مطهری فراتر برود.
فلسفه‌ی اسلامی امروزه يک تابلوی ايدئولوژيک است، يک نوع کاسبی است. کنگره‌‌ای که می‌خواهند به اسم فلسفه برگزار کنند، يک نمايشگاه است و آن کسب و کار هم غرفه‌ای در آن دارد، طبعا غرفه‌ای بزرگ، چشمگير، پر از نورافکن و بلندگوهای قوی گوشخراش. چيزی فراتر از اين نيست. جدی نگيريد.

می‌دانيد که فلسفه و دستگاه‌های زيباشناختی برای سنجش ادبيات خلاق با هم در ارتباط هستند. آيا می‌توانيم اميدوار باشيم که در کنگره روز جهانی فلسفی با مبانی زيباشناختی ادبيات دولتی که از آن به‌عنوان «اسلامی‌نويسی» هم ياد می‌کنند آشنا شويم؟
تصور نمی‌کنم. «اسلامی نويسی» مبانی ندارد، مواجب دارد.
بسيار پيش می‌آيد که چيزی را رايج کنند و بعد دنبال مبانی آن بگردند. اصلاً بياييد اصل مسئله يعنی «ولايت فقيه» را در نظر بگيريد. چنين چيزی ابتدا غلبه کرد، بعد مبانی آن پيدا شد. از همين ولی فقيه فعلی تا پيش از سال ۱۳۵۸ يک مدرک تک‌جمله‌ای وجود ندارد که ثابت کند او اصلاً با اين اصطلاح آشنا بوده است. کل ادبيات مربوط به ولايت فقيه در معنای سياسی آن پيش از سال ۱۳۵۸ به ۵۰۰ صفحه هم نمی‌رسد. حالا ولی در سال صدها تــُن کتاب و مقاله در اين مورد به چاپ می‌رسد. آيا اينها «مبانی» هستند؟
رژيم، ايدئولوژيک است. اين حرف درست است، اما اين بدين معنا نيست که در هر موردی نخست يک ايده مطرح است و بر بنياد ايده‌هايی خاصی، اعمال خاصی از اين رژيم سر می‌زند؛ پس بايد برای رژيم‌شناسی، ايده‌شناسی کرد. نه، اصل قدرت است. ايده از اراده به قدرت می‌آيد. ايده يک سکه است که ضرب می‌شود و ارزش آن در اين است که به سکه‌ی قدرت سياسی و سکه‌ی اقتصادی تبديل‌پذير است.
بنابر اين اگر در اين کنگره يا در جايی ديگر آمدند و چيزی در مورد مبانی زيبايی‌شناسی خود گفتند، آن را زياد نبايد جدی گرفت. اين گونه متن‌ها را طبعاً بايد خواند، بند از بندشان گشود، و بنياد واقعی‌شان را آشکار کرد. به اين کار نقد ايد‌ئولوژی می‌گويند.

چنين به نظر می‌رسد که مردم اصولاً نسبت به برگزاری اين کنگره بی‌تفاوت هستند. چرا دانش‌آموختگان فلسفه در خارج از ايران تا اين حد نسبت به کنگره‌ی فلسفه حساسيت دارند؟
به هر حال هر کس به عرصه‌ی کار خود حساسيت دارد.
همين فردا بعيد نيست که بخواهند کنگره‌ی جهانی حقوق بشر در ايران برگزار کنند و يا کنگره‌ی زنان، کنگره‌ی محيط زيست، کنگره‌ی صلح. در هر مورد کسانی هستند که بيشتر از ديگران حساسيت نشان می‌دهند و اين امری طبيعی است.
اين هم که مردم چندان توجهی ندارند، طبيعی است. در ايران بازار کنگره‌ها گرم است. هر هفته يکی دو کنگره برگزار می‌شود، بريز و بپاشی می‌شود و سر و صدايی؛ و مردم هم در اين موارد قضاوت خودشان را دارند. لغت کنگره هم از آن لغت‌هايی است که در اين رژيم آلوده و بدنام شده است.

آيا اين اعتراض‌ها به اينجا نمی‌انجامد که همانطور که در ادبيات از «ادبيات مستقل» و «ادبيات دولتی» صحبت می‌کنيم، در فلسفه هم دوگانگی و نوعی انشقاق پيش بيايد: «فلسفه دولتی» و «فلسفه مستقل»؟
در ايران همه چيز دستخوش اين انشقاق است. دوگانگی در فلسفه يک دوگانگی قديم است. دستگاه «فلسفه‌ی دولتی» فعلی، در ادامه‌ی دستگاه زمان شاه قرار دارد. برخی آدم‌ها همان آدم‌ها هستند. آنانی که قرار بود فلسفه‌ی شاهنشاهی درست کنند، بعداً در خدمت دستگاه جديد درآمدند. برخی از آنان اعتقاداتی دارند، برخی فرصت‌طلب و نان‌به‌نرخ‌روز خور هستند.
به هر حال همه‌ی‌شان ولايت‌پذير هستند، زمانی ولايت با شاه بود، حالا با فقيه است. بخشی از همين فرصت‌طلب‌ها گردانندگان کنگره‌ی فعلی شده‌اند، تازه نه همه‌ی‌شان. در ميان آنان نيز باندبازی و دسته‌کشی رواج دارد. عده‌ای هم فهميده‌اند که بايد به فکر عاقبت و آبرويشان باشند.

از فراخوان به تحريم، که شما هم از امضاکنندگان آن هستيد، تا چه حد استقبال شده است؟
بسيار خوب. دوستانی که با ايران در تماس هستند، می‌گويند فراخوان بازتاب بسيار خوبی در ميان دانشجويان فلسفه و علوم انسانی و استادان مستقل داشته است. دوستان می‌گويند مقدار زيادی ای-ميل از دانشجويانی دريافت کرده‌اند که مايل بوده‌اند حتّا با اسم و مشخصات کامل امضايشان در پای فراخوان بيايد.
در خارج هم تا جايی که من خبر دارم، فراخوان پربازتاب بوده است. همه‌ی رسانه‌های خبری عمده آن را منعکس کرده‌اند. عده‌ای کثيری از استادان و دانشجويان ايرانی خواهان افزودن امضاهايشان به امضاهای اوليه شده‌اند. استادان خارجی هم در جريان انتشار اين فراخوان هستند.
رژيم پی برده که موضوع به اطلاع مهمانان خارجی می‌رسد. به اين جهت اگر به سايت رسمی کنگره رجوع کنيد، ليست سخنرانان خارجی را نمی‌يابيد. اين بار اول در تاريخ کنگره‌های فلسفی است که ليست برخی از مهمانان آن تا لحظه‌ی آخر مخفی می‌ماند. شايسته نيست که چنين اجتماعی «کنگره‌ی فلسفه» نام گيرد.

به نقل از"زمانه"
http://zamaaneh.com/idea/2010/10/post_839.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016