چهارشنبه 20 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ستارگان، شعری مجيد نفيسی

يک شب به زادگاهم بازخواهم گشت
برای چيدن ستاره ها
از روی بام خانه ام.

پدر می گويد: "نگاه کن، آنجا
هفت برادران را نمی بينی؟"
من دستهايم را دراز می کنم
و به شمشيرهای برهنه شان دست می کشم.
آنگاه جنگ شبانه آغاز می شود
ما اژدهای مکار را می رانيم
و در گوشه های تاريک آسمان
گل ميخ های ستاره می کاريم.

در بامداد مادر می گويد:"نگاه کن
آنجا، دو خواهران را نمی بينی؟"
من دستهايم را دراز می کنم
و به کوزه های آبشان دست می کشم.
آنها پيام آور ابرهای باران خيزند
و با برآمدن آفتاب ناپديد می شوند.

برادرانم! خواهرانم!
يک شب به زادگاهم بازخواهم گشت
تا در زير آسمان کودکی ام
ستارگان خود را بازيابم.

۱۴ ژوئن ۲۰۰۵



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 





ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016