در همين زمينه
9 خرداد» از شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش تا عاشقانه نسرين ستوده26 اردیبهشت» از ترجمه قرآن کريم زمانی تا کتاب بیشعوری محمود فرجامی 2 اردیبهشت» از سبيل هيتلری صادق هدايت تا بهترين وبلاگ فارسی دويچه وله 10 فروردین» از اخراجیهای سه بهترين فيلم عالم سينما تا امام خامنهای بهترين رهبر سياسی جهان 29 اسفند» از عيد شما مبارک تا بازی با الفاظ شاهزاده رضا پهلوی
بخوانید!
21 خرداد » «نقد و بررسی کتاب تهران» ویژه دانشور منتشر شد، مهر
21 خرداد » قم میتواند کتب مورد نیاز کشورهای همسایه را تأمین کند، مهر 21 خرداد » هتلداران بر سر دوراهی پذیرش مسافر یا افزایش نرخ اتاق 21 خرداد » اطلاعیه پلیس درباره خبر تکرار حمله به یک روحانی در تهران 21 خرداد » درد میراث فراموش شده، مهر
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از پارازيت ملت ايران تا پاسخ استفن هاوکينگ به آيتالله جعفر سبحانی کشکول خبری هفته (۱۵۰) در کشکول شماره ی ۱۵۰ می خوانيد: پارازيت ملت ايران وقتی حاکمان ملت ايران، روی امواج راديويی و تلويزيونی پارازيت می اندازند، طبيعی ست ملت ايران هم مقابله به مثل کند و روی پارازيت حکومت پارازيت بيندازد. به قول حضرت نظامی، کلوخ انداز را پاداش سنگ است. به قول ما نيز پارازيتانداز را پاداش، پارازيتِ دوبل است. البته واضح و روشن است که پارازيت ملت با پارازيت حکومت تومنی هفت صنار تفاوت دارد: شناختيد؟ درست است. خودِ خودش است. پارازيت صدای امريکا با اجرای کامبيز حسينی و تهيه کنندگی سامان اربابی. يک آرزوی قلبی هم اين جا برای پارازيت ملت ايران بکنيم و سخن را به اتمام برسانيم. مرضی هست به نام خودبزرگ بينی که شخص مبتلا به اين مرض در اثر بزرگ ديدن بيش از اندازه ی خودش، ديگران را به شدت ريز می بيند. اين مرضی ست که سراغ افراد مشهور، افراد صاحب نام، افراد صاحب کتاب، افراد صاحب کليک، افراد صاحب لينک در شبکه های اجتماعی، افراد صاحب شنونده، افراد صاحب بيننده، و افراد مطرح شده در سطح بين المللی می آيد و آن ها را بيمار می کند و در دراز مدت از پا می اندازد. اميدواريم پارازيت و پارازيتی ها اين بلای مهلک ازشان دور باشد و سال های سال، در سلامت کامل به کار اخلال در پارازيت های حقيقت ستيزانه ی حکومت اسلامی ادامه بدهند. جايزه جهانی کتاب حقوق بشر هوشنگ اسدی آی غصه خورديم. آی ناراحت شديم. آی عصبانی شديم... لابد می خواهيد مرا به نوشته ی آقای ايرج مصداقی ارجاع بدهيد. لابد می خواهيد مرا به فضای منفی به وجود آمده پيرامون آقای اسدی راهنمايی کنيد. اين ها را لطفا برای خودتان نگه داريد. برای من، کسانی که زندان دوران خمينی و خامنه ای را تجربه کرده اند، کسانی که زندان دوران شاه را تجربه کرده اند، به هر شکل و طريقی برتری معنوی نسبت به آدم های معمولی دارند. در برتری معنوی اين گروه قليل همين بس که آن ها می توانسته اند به جای قدم گذاشتن در راهی که به زندان و شکنجه منتهی می شود، به راهی بروند که به پول و ثروت و نام و شهرت منتهی می شود. اين که در زندان بر فلان کس و بهمان کس چه گذشته، تا تجربه ی آن را شخصا نداشته باشيم، سخن گفتن، شرط عقل نخواهد بود. حتی فرد با فرد، زندانی با زندانی، موقعيت با موقعيت فرق دارد که از نظرْ دور داشتن آن به خلافگويی منجر می شود. پس لطفا دامنه ی بحث های اين چنينی را به اين جا نکشيد. ما با احترام بسيار در مقابل نويسنده ای به پا می خيزيم که تا آن جا که توانسته در راه سعادت انسان قدم برداشته. در راه بهروزی ايران و ايرانی گام برداشته. سال ها با قلم به مبارزه با جور و استبداد پرداخته و کماکان آن چه می گويد و آن چه می نويسد در راه احقاق حقوق حقه ی انسان هاست. تبريک به ايشان و همه ی کسانی که ايشان جايزه را به آن ها تقديم کرده است. ابوالقاسم فردوسی تشکر می کند بنام خداوند جان و خرد، کزين برتر انديشه بر نگذرد جگرخسته نه از تير دشمن که از تير دوست؛ جفاديده، تيره روان، از دژآگه دژخيمان. تبه کاران چشم بر نقش يلان و دلاوران دوخته و در دل بدان ها حسد بُرده، رنجی بود ابدی که تو ای فرمانده لشکر تازی پرست، مرا از آن رهاندی و نام من و پهلوانان ام هم چنان شايسته ی سرزمين جاويدم ايران بماند. سپاس بر تو که کردی آن چه بايد می کردی و مرا از ننگ ابدی فريب دادن ايرانيان آزاد ساختی. بدگويان و بدکنشان، يلان مرا وسيله فريب می خواستند که تو فرمانده ی قوی پنجه و کلفتگردنِ لشکر بيگانه با رنگ سپيد، اين فريب سياه را پوشاندی و روح مرا که افتخار شهنشاهان بزرگ بودم و اينک بازيچه ی دست دشمنان کوتوله گرديده بودم از دردی که می بُردم رهاندی. درود بر تو ای فرمانده سپاه دشمن. زنده باد خانم کار بنای ما در کشکول زنده باد و مرده باد گفتن نيست ولی گاه از خواندن يک مطلب چنان به وجد می آييم که اگر نويسنده ی مقاله دم دست مان باشد، می پريم صورت اش را ماچ می کنيم. مقاله ی خانم کار نيز از اين دست مقاله هاست که حرفِ دل ما را به روشن ترين شکل ممکن زده و باعث شده سنگينی از روی سينه ی ما بر داشته شود. نه که ما خودمان نام و نشان نداريم، اين حرف ها را نمی توانستيم بزنيم، و حالا که سرکار خانم کار اين حرف ها را به شيوايی بيان کرده اند، احساس می کنيم استخوان از گلوی مان بيرون آمده است (البته تعداد استخوان ها زياد است و حکايت راه سبز اميد فقط يکی از آن هاست!). حالا می توانيم به خودمان اجازه بدهيم بخشی از نوشته ی خانم کار را که حرف خودِ ما نيز هست نقل کنيم: آخيش! نفس ام باز شد! فقط يک نکته ی کوچک غير سياسی نيز من به نوشته ی خانم کار اضافه کنم که خانم ها و آقايان راه سبز اميد! لطفا بيانيه های تان را بدهيد کسی بنويسد که زياد دچار احساسات نشود و دور بر ندارد و بيانيه را تبديل به نوشته ای سانتی مانتال نکند. سپاسگزارم. بيانيه ۱۲ روشنفکر و چند نکته ی جالب نه که بيشتر بيانيه های اپوزيسيون شبيه هم است، و نه که ما عادت داريم اين گونه بيانيه ها را نصفه نيمه بخوانيم يا اصلا نخوانيم ولی فکر کنيم که خوانده ايم چرا که معلوم است که چنين نويسندگانی چه می خواهند بگويند و چرا ما خودمان را خسته کنيم چيزی را که می دانيم دوباره بخوانيم، و نه که اصولا حرف زياد زده می شود و ما حوصله حرف زيادی شنيدن نداريم، پس استبعادی ندارد اگر ما اصلا بيانيه پُر محتوا و متفاوت دوازده روشنفکر را نخوانده باشيم و يا نکات جالب آن را نديده باشيم. لذا اين نکات جالب را اين جا يک بار به صورت جداگانه تکرار می کنيم تا شما هم مثل ما از تحولی که در درون روشنفکران بخصوص مذهبی در حال وقوع است مطلع شويد و گفتن و نوشتن آهسته و پيوسته و با حوصله را بی حاصل ندانيد، چه اين تحول، حاصل مشقتی ست که گوينده ها و نويسنده ها سال های سال تحمل کرده اند و اکنون به بار نشستن آن را در روشنفکران مذهبی خود می بينند که باعث شادی و مسرت است: غلط نکنم داريم کم کم به موضوع انسانِ صِرف و حقوق حقه و اساسی او نزديک می شويم و اين بيانيه نشانه ی طلوع خورشيد انسان در سرزمين محنت کشيده ی ماست... پالايشگاه آبادان چرا منفجر شد؟ يادتان هست چند روز پيش پالايشگاه آبادان به هنگام حضور احمدی نژاد منفجر شد؟ لابد شما هم مثل من و مثل کاربران بالاترين و مثل بچه های فيس بوک گفتيد اين مردک عجب آدم بد قدمی ست. پايش را هر جا می گذارد با خودش بدبختی و گرفتاری می برد. رفت استاديوم فوتبال، باعث باخت شد. رفت پالايشگاه، باعث آتش سوزی شد. اين ها را اين قدر گفتيم و شنيديم که خودمان هم باورمان شده است که شازده بدقدم است. خوب است که آدم های مدرنی هستيم و به اجنه و اشباح و چشم شور و اين حرف ها اعتقاد نداريم (اجازه بدهيد لای دو انگشت شست و اشاره ام را سه بار گاز بزنم...). اگر داشتيم چه می شد! خب، همه ی اين ها گفته شد، يک آدم متخصص نيامد بگويد اين آتش سوزی چرا اتفاق افتاد؟ چطور می شد جلوی اش را گرفت؟ اگر بخواهيم در آينده چنين اتفاقاتی نيفتد چه بايد بکنيم؟ من فکر می کنم چون آدم های متخصص اين حرف ها را نزدند، ما کاسه کوزه را سر احمدی نژاد و قدم نحس اش شکستيم. حالا دوست وب لاگ نويس ارجمندمان که کارش مهندسی ست مطلبی نوشته است در باره ی همين موضوعات. البته می دانم تا وقتی احمدی نژاد و چشم شورش هست شما حوصله ی خواندن چنين مطالبی نخواهيد داشت و ترجيح خواهيد داد با انگشت تان احمدی نژاد را نشان دهيد و او را دست بيندازيد. ولی ما اين مطلب را اين جا می آوريم تا بعد از اتمام خنده ها و دست انداختن ها آن را بخوانيد. اميدواريم نويسنده ی مطلب فرصت کند قسمت دوم آن را هم روی وب بگذارد. اين شما و اين هم مطلب آقای پارسا صائبی صاحب وب لاگ پارسانوشت: ب) واحدی که آتش گرفته پر از تکنسين و نفرات فنی است که اتفاقاً عده زيادی از آنها لباس ايمنی دارند اما لباس آتش نشانی نه. نشان ميدهد که راه اندازی و پيش راه اندازی شايد هنوز در جريان بوده (که البته توجيهی بر بیلباسی پرسنل نميتواند باشد) متاسفانه و شگفتا که تعدادی هم هستند که اساساً لباس و کلاه ايمنی هم ندارند و راست راست دارند ميچرخند. اينها را تماماً و بلادرنگ بايد اخراج کرد. پ) خبرنگار صداوسيما (که معلوم نيست کی او را با اين سر و وضع شيک و پيک اما کاملاً بدون لباس و تجهيزات ايمنی به داخل پالايشگاه راه داده و هردو بايد اخراج شوند) با ديوانگی تمام ميگويد بگذار ما هم بريم جلو و جان ما هم از جان آنها که عزيزتر نيست. "جانم بسيج" ميگويد و ميرود جلو، يک نفر بايد او را تا ابد از حضور در هر سايت فنی محروم کند، نميداند که با آن کت و شلوار سفيدش اگر او هم آتش بگيرد دست کم چند نفر را به خود مشغول ميکند که خاموشش کنند و امکان دارد که جان خودش که هيچ جان ديگران را هم به خطر بياندازد، نميداند که در اين موارد جوزدگی و مرام و معرفت بسيجیوار به خرج دادن به کار نمیآيد و عين ديوانگی و دردسر درست کردن برای ديگران و بازی با جان بقيه هم هست. دست کم ديديم دو سه نفر يکی دو دقيقه وقت بسيار باارزش خود را صرف کردند تا اين خبرنگار بامرام را از جلو رفتن و ميکروفن را داخل آتش گرفتن بازدارند! ت) انجام سريع و بلادرنگ پروسيجرهای تخليه (Evacuation) آن واحد و يا کل سايت بايد بلافاصله انجام شود تا کار برای مامورين آتش نشانی باز شود. هرگونه قهرمان بازی در اين موارد همچنان که ديده ميشود، کاری باطل و توام با ريسک برای همه است. پالايشگاه ، سيستمها و لايههای ايمنی و حفاظتی (IPL Independent Pretection Layers and Safeguards) مشخصی دارد و در درجه اول بايد جان انسانها حفظ شود. همانطور که ديده ميشود افرادی که از روی دلسوزی رفته اند جلو برای خاموش کردن آتش، بيش از ديگران صدمه ديدند و در عين حال روند کار را هم مختل کردند. در اين زمينه، پروسيجرهای واکنش اضطراری (Emergency response) پالايشگاه درست رعايت نشده است. ث) پالايشگاه آبادان را ديدهام و همچنان نظم و انضباط انگليسی برآن حاکم است و پرسنل بعد از انقلاب هم کمابيش بر همين مدار کار ميکنند. ديده ام که چطور با حداقل امکانات از قديميترين ادوات و تجهيزات هنوز استفاده ميکنند که انگليسيها را هم انگشت به دهان گذاشتهاند. کارگران و تکنسينها، اپراتورها و مهندسين زحمتکش شرکت مناطق نفتخيز جنوب ما در کمتر نقطه ای از دنيا يافت ميشوند که چنان دلسوزانه و هوشمندانه کار کنند، اين نکته ای است که کمابيش دوستان فنی که در زمينه نفت و گاز در ديگر مناطق دنيا کار ميکنند ميتوانند تاييد کنند. اما واقعيت اينجاست که در اين فيلم نظم و انضباط هميشگی به چشم نميخورد، نمونه مهم رفت و آمد آدمها بدون حتی حداقل تجهيزات ايمنی است، دويدن به سمت آتش با کپسول کوچک آتش نشانی هم عملاً يک تراژدی است و شکست نظم و انضباط لازم در ايمنی است. نميدانم در پالايشگاه آبادان تغيير و تحولات به چه سمتی رفته. اما در اين فيلم وضعيت خوبی نشان داده نميشود، البته بخشی از آنرا بايد به حساب وضعيت فوق العاده و نيز حضور احمدی نژاد و توجه رسانه ای و مردم کشور در آن لحظه و غيرتمندی برای جلوگيری از بروز فاجعه بيشتر بايد گذاشت، اما به هرحال اينها باز توجيهگر کامل اين وضعيت بلبشو نيستند. ج) هرکس اشتباه ميکند، فرکانس اشتباه آدمها در شرايط عادی اگر يک اشتباه در هر صد تلاش (يا درخواست) (attempt or opportunity) باشد (فرکانس در اينجا چيزی شبيه به احتمال است هرچند قدری متفاوت است)، در شرايط بحرانی و خصوصاً استرس آور، فرکانس شکست يا خطا (failure frequency) به طور متوسط دست کم ده برابر بيشتر ميشود. يعنی به طور متوسط هر اپراتور در هر ده درخواست يا ده تا کاری که انجام میدهد در اين شرايط ميتواند يک اشتباه مرتکب شود. حدس ميزنم که احتمالاً در هنگام پيش راه اندازی يکی از شيرهای ايمنی يا شيرهای تخليه فرعی مثلاً مربوط به يکی از تجهيزات ابزار دقيق باز مانده بوده و در اثر عجله برای حضور احمدی نژاد و شتابزدگی برای افتتاح واحد، کارها مجدداً چه برای پيش راهاندازی (Precommissioning and commissioning) و نيز راهاندازی (Start-up) چک نشده است و همان باعث نشت شده است. با اينهمه پيشداوری نميشود کرد و بايد در انتظار نتايج بررسی بيشتر نشست. چ) ايمنی در يک سايت تابع عوامل بسيار زيادی است. خطا و اشتباه انسانی عامل اول بروز حادثه است. حضور عجولانه "دکتر مهندس" نظام برای هارت و پورت بيخود تنها يکی از عوامل اين انفجار و البته احتمالاً سبب اصلی بوده است (که بايد با ارزيابی فنی ريشه يابی Root Cause Analysis شود) و همزمان چند لايه حفاظتی و ايمنی عملاً در کار خود به هنگام نياز (demand) شکست خوردهاند. البته به نظر ميرسد که واحد بلافاصله يا در زمان خوبی از کار افتاده و ايزوله شده و در وضعيت ايمنتری قرار گرفته است وگرنه که خطر انفجارهای پی در پی در آن واحد و واحدهای ديگر و خطر آتشسوزی در کل پالايشگاه و سرايت به محلات اطراف آن هم ميرفت. باز لازم باشد در اين مورد خواهم نوشت." پيشخوان يازدهم کتاب پس با در نظر گرفتن اين مسائل ما هم پا به پای بچه های نشر چشمه به معرفی کتاب های اندکی که می خوانيم خواهيم پرداخت تا خوانندگان عزيز نظرشان چه باشد. اين هم پيشخوان يازدهم: شبکه اجتماعی ديويد فينچر اين يادداشت در اصل نقدی است بر نقد آقای علی معلم بر فيلم "شبکه اجتماعی" ديويد فينچر. نقدی که خواننده را به لحاظ فراوانی ارجاعات دچار سرسام می کند و در نهايت چيز زيادی به او نمی دهد. نقدی چهار صفحه ای که در آن از همه چيز و همه کس سخن رانده شده، الا خود فيلم مورد بحث. از سخنرانی پادشاه گرفته تا جدايی نادر از سيمين. از همشهری کين گرفته تا آواتار. از ماتريکس گرفته تا در باره الی. در حاشيه چهار صفحه مطلب، در شماره ی ۱۰ مجله ی مهرنامه، پنج شش بار "بی ربط" نوشتن بی دليل نيست. ولی همين امور بی ربط باعث شد کنجکاو شوم و فيلم شبکه اجتماعی را نگاه کنم تا ببينم آقای علی معلم دقيقا در باره ی چه چيزی سخن می گويد و شايد مقداری از گفتار او را درک کنم. شبکه اجتماعی را به خاطر ضعف در فهميدن زبان خارجی، نه يک بار که چندين بار تماشا کردم. فيلمی بود که ظاهراً هيجان نداشت، ولی به شدت هيجان انگيز بود. فيلمی بود که ظاهراً روندی يک دست و خسته کننده داشت در حالی که پر تب و تاب و نشاط آور بود. خلاصه فيلمی بود که ظاهرش با باطن اش کلا متفاوت بود. آن چه در نقد آقای معلم نيامده بود اين ها بود: We don't even know what it is yet… We don't know what it is… We don't know what it can be… We don't know what it will be… We know that it is cool… و وقتی ادواردو به او می گويد وقتی کار تمام شد چه؟ مارک به او پاسخ می دهد: It won't be finished! آری. کل ماهيت فيس بوک در اين چند جمله خلاصه می شود. بر خلاف نظر آقای معلم نشانه های نبوغ در نحوه ی سخن گفتن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن و در خود فرو رفتن زاکربرگ پيداست. پيداست که او آدمی معمولی نيست و با افراد دور و بر خود تفاوت دارد. باری، نقد آقای معلم بر فيلم فينچر باعث شد که من فيلم را با اشتياق بسيار تماشا کنم. اميدوارم نوشته ی من نيز باعث شود تا اگر شما اين فيلم را نديده ايد آن را تماشا کنيد. بخصوص اگر کسی هستيد از "۵۰۰ ميليون عضو" فيس بوک که در يکی از "۲۰۷ کشور جهان" زندگی می کند*. * آمار در انتهای فيلم شبکه اجتماعی آمده است و اکنون تعداد اعضای فيس بوک بيش از ۷۰۰ ميليون نفر است. ما خودمان اينترنت شده ايم! صحبت از فيلم ديويد فينچر شد، ياد مطلب بالا افتادم که به اينترنتهراسی رمان نويسان غربی می پردازد و بعد از آن به يادِ خودمان افتادم که نه تنها اينترنتهراس نيستيم، بل که اينترنت جزئی از وجودمان شده و در برخی موارد حتی می توان گفت که اينترنتزده شده ايم و تعدادی از ما نيز اصولا تبديل به يکی از سِرْوِرهای اينترنت شده ايم که برای توصيف آن می توان از تعبير طنزآميزِ اينترنتشدگی استفاده کرد. اينترنتزدهها و اينترنتشدهها کسانی هستند که بيشتر از فضای حقيقی در فضای مجازی زندگی می کنند و اين شايد آينده ی بشريت باشد که از آن گريزی نيست و دست و پا زدن کسانی که می خواهند در مقابل اين پديده مقاومت کنند بيهوده است. حقيقت اين است که چه بپسنديم، چه نپسنديم کامپيوتر و اينترنت جزئی از وجود مان شده است. در بالا از فيلم شبکه ی اجتماعی ياد کردم. وقتی شان پارکر، در جمع بندی آن چه فيس بوک در آينده انجام خواهد داد، مانند يک کاشف به اين جملات می رسد که "ابتدا در روستاها زندگی می کرديم، بعد در شهرها، و حالا می خواهيم در اينترنت زندگی کنيم" به ياد خودمان می افتم که تنها جايی که در آن به راحتی زندگی می کنيم و حرف می زنيم اينترنت است. اين جا، برای ما حکم مفر از شر سانسور و زنجيرهای حکومت اسلامی را دارد. چه آنان که در ايرانيم و با مصيبت به اين وسيله دسترسی داريم و چه آنان که در خارجيم و انواع و اقسام امکانات در اختيار داريم، زندگی در اينترنت را از همين الان آغاز کرده ايم و يکی از شهروندان آن شده ايم. اگر نخواهيم خودمان را گول بزنيم و از روی خجالت چيز ديگری بگوييم، بايد اذعان کنيم که برخی از ما (نگويم بسياری از ما که حرف ام اغراق آميز تلقی نشود) زندگی در عالم اينترنت را به زندگی در عالم واقعی ترجيح می دهيم. اگر در گذشته زندگی در عالم اينترنت بخش کوچکی از زندگی ما را تشکيل می داد، امروز زندگی در عالم واقعی بخش کوچک تر را تشکيل می دهد. غلبه ی اينترنت روز به روز بيشتر می شود و اگر موانع حکومتی بر سر راه ما ايرانيان نباشد، به ظن قريب به يقين اين غلبه، سريع تر و گسترده تر هم خواهد شد (که خوشبختانه يا بدبختانه -بسته به نگاه ما به جهان مجازی- سرعت کم اينترنت در ايران مانع آن شده است). مقاله ی اينترنتهراسی در رمان، مقاله ای خواندنی و فکر کردنی است. اگر به شماره ی ۴ نافه دسترسی داريد، توصيه می کنم که آن را بخوانيد. تعجب خواهيد کرد که چطور غربی ها در اين زمينه از ما ايرانی ها عقب ترند! پاسخ استفن هاوکينگ به آيت الله جعفر سبحانی جناب آيت الله جناب آيت الله جناب آيت الله حضرت آيت الله به اميد موفقيت اسلام عزيز در کشف رموز ناشناخته ی جهان Copyright: gooya.com 2016
|