یکشنبه 22 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پشت صحنه برنامه‌ای پرمخاطب: تلخ و شیرین یک "ماه عسل"، 80 درصد سوژه‌ها حذف یا تعدیل می‌شوند

تجربه یک شب همراهی با "ماه عسل" علاوه‌بر درک اتفاقات مثبتی که یک برنامه می‌تواند خالق آنها باشد، باعث پی بردن به دشواری‌های تولید چنین برنامه‌ای و نیز اطلاع از توقع مردمی می‌شود که تصور می‌کنند تمام مشکلاتشان در این برنامه حل می‌شود.

talkhoshirinposhtepardeh.jpg
به گزارش خبرنگار مهر، عادت کرده‌ام همیشه از درب مسجد بلال وارد سازمان صداوسیما شوم و کم مانده حواسم پرت شود و ورودی جام جم را رد کنم. سربالایی از همین جا شروع می‌شود. آقای راننده می‌پیچد و مقابلمان سید علی ضیاء را می‌بینم که با پراید مشکی‌اش وارد پارکینگ می‌شود. بی هیچ مشکلی برگه آفیشم را می‌گیرم و پس از دقایقی کوتاه پیاده روی به ساختمان تولید می‌رسم.

ضیاء زودتر رسیده و با یکی از اعضای حراست گپ می‌زند. نفس نفس زدنم را مخفی و سلام می‌کنم. باید برای حراست توضیح بدهم از کجا آمده‌ام و چه کسی گفته بیایم و قول بدهم وسط برنامه زنده کار خطایی از من سر نزند و...! سرانجام مریم حلمزاده مسئول ارتباطات برنامه به دادم می‌رسد و راهنمایی‌ام می‌کند به سمت استودیوی چهارده.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




آنجا یکی از پرکار‌ترین تهیه‌کننده‌های صداوسیما، مجید یوسفی را می‌بینم که همزمان با مکالمه تلفنی سلام و علیک می‌کند و کیوان مدنی که خودش را "قل یوسفی"(!) می‌داند. مدنی راهنمایی‌ام می‌کند سمت استودیو. آن عظمتی که به مدد جادوی تصویر روی آنتن تلویزیون می‌بینیم دکوری است آبی رنگ و آرامش بخش که دورتادورش را دیواری از پارچه ضخیم پوشانده تا زشتی سیم‌ها و ابزار فنی استودیو دیده نشود و تمرکز برای تماشای زیبایی دکور را بیشتر کند. جالب اینکه دکور برنامه المپیک این شب‌ها که تحلیل کارشناسان و اخبار خوش پیروزی پهلوانان ایران زمین را از آنجا پیگیری می‌کنیم هم همین جا است و ماه عسلی‌ها مواظبند خدشه‌ای به این دکور وارد نشود.


سمت راست روی صندلی مهمانان برنامه، زن و شوهری نشسته‌اند با قاب عکسی در دستان زن. مرد میانسال با سادگی معصومانه‌ای بعد از پاسخ دادن به سلامم می‌گوید خودشان هم نمی‌دانند چرا اینجا دعوت شده‌اند و از من تأیید می‌گیرد که حتما برای حرف زدن درباره فرزند از دست رفته 18 ساله‌شان اینجا هستند. تک فرزندی که در یک حادثه غم انگیز جانش را از دست داده و وصیت کرده اعضای بدنش را پس از مرگ به نیازمندان اهدا کنند. روبرویم سمت راست استودیو یکی از تصویربرداران از نردبان بالا رفته و دوربین آن بالا را هماهنگ می‌کند.

خروجی باریک استودیو که متشکل از فاصله دیوار آجری و دیوار پارچه‌ای است را می‌گیرم و خودم را به اتاق رژی می‌رسانم. هر کدام از پلی بک‌هایی که قرار است به ترتیب روی آنتن برود، بر صفحات نمایشگر کوچکی نمایش داده شده‌اند و خانم خالدی آن‌ها را یکی یکی چک می‌کند تا اشتباهی صورت نگیرد. آن طرف رژی کسی به تصویربرداران داخل استودیو می‌گوید: "یک شات درست و حسابی بگیرین!" مدنی، یوسفی و دختری که مدام در حال حرکت و تلاش است و بعدا متوجه می‌شوم کیمیا دالایی نام دارد، جدول پخش را مرور می‌کنند و بعد از اینکه همه چیز حالت قطعی به خود می‌گیرد اهالی رژی از جدول نسخه برمی‌دارند.

یوسفی می‌گوید روز خوبی سر برنامه آمده‌ام و امروز قرار است اتفاقات عجیب و غریبی بیفتد. کنجکاو شده‌ام. داخل استودیو برمی‌گردم. زوج فرزند از دست داده آمده‌اند این طرف و روی صندلی‌های برنامه المپیک نشسته‌اند. ضیاء که تا به حال در اتاق گریم به سر می‌برده وارد استودیو می‌شود و زن و مرد از جا بر می‌خیزند. مرد خطاب به زن می‌گوید: "دیدی؟!" سلام و علیک می‌کنند و مرد ادامه می‌دهد: "همیشه برنامه‌تان را می‌بیند و دوستتان دارد. برای همین هم راضی شد بیاید." زن لبخند می‌زند و ضیاء با آنها خوش و بش می‌کند.


مریم حلمزاده اینجا است. کسی که ابتدا یک ماه مانده به آغاز برنامه، در اتاق فکر آن بوده، بعد کم کم وارد کار اجرایی شده و برنامه زنده را یکی از پراسترس‌ترین کارهای دنیا می‌داند: "امکان لغو هر مجوز تا لحظه‌ای که به پخش می‌شویم وجود دارد. یکی از بزگترین سختی‌های برنامه هم این است که من معمولا بعد از بسته شدن جزئیات 10 روز آینده، با افراد تماس می‌گیرم و هماهنگی‌های لازم برای حضورشان در برنامه را انجام می‌دهم. با این حال حداقل 80 درصد سوژه‌ها یا حذف می‌شوند یا برای تعدیل، تغییر پیدا می‌کنند و لغو کردن آنها یکی از دشوارترین کارهایی است که به گردن من می‌افتد و فحش می‌خورم!"

مردم از ماه عسل توقع رفع تمام مشکلاتشان را دارند!

دردسرهای "ماه عسل" به همین جا ختم نمی‌شود: "نکته ظریف و جالب دیگر این است که ماه عسل در طول چند سال گذشته جنبه مردم دوستی و خیرخواهی داشته و باعث شده برخی از مردم تصور کنند این برنامه قادر است به همه مشکلات مردم ایران رسیدگی کند! در نتیجه این تفکر من معمولا در طول روز به پنجاه تلفن جواب می‌دهم؛ دوستان معلولی که کار می‌خواهند، زوجی که طلاق گرفته‌اند و برای حضانت فرزندشان به مشکل برخورده‌اند، مادر و پدری که فرزندشان نابینا است و می‌خواهند او را به برنامه بیاورند و..."

نقش پررنگ دالایی به‌عنوان دستیار تهیه از همین سطرهای گزارش شروع می‌شود. مدام می‌رود آن طرف و این طرف. گاهی می‌دود و گاه نباید تعجب کرد اگر دید از روی سیم‌ها و وسایل پخش روی زمین می‌پرد تا کارها زودتر پیش برود. او در این لحظات با چند بسته شمع وارد صحنه می‌شود و با چابکی شمع‌های مشکی کلفت را از جعبه درمی‌آورد و دور تا دور دکور می‌چیند. یکی می‌پرسد "اشک بدون شمع گرفته‌ای دیگر؟" و دالایی فندکی را تست می‌کند که لحظه آغاز برنامه مثل خودش تیز و فرز عمل کند و شمع‌ها روشن شوند.

20 ثانیه تا رفتن روی آنتن

خیره می‌شوم به 12 گل دورتادور دکور و ماه وسط صحنه و انبوه نورافکن‌هایی که کمی بالاتر سر خم کرده‌اند و این جهان کوچک را روشنایی می‌بخشند. کمتر از 20 دقیقه به آغاز برنامه مانده و ضیاء پیشنهاد می‌دهد همزمان با شعری که برای خواندن در ابتدای برنامه انتخاب کرده اذان پخش شود؛ "هنگام رفتن تو اذان شد آه این صدا، صدای اذان است..." گروه دنبال اذان می‌گردند که رضا داوودنژاد عصا به دست وارد می‌شود و روی یکی از صندلی‌ها به انتظار می‌نشیند. طولی نمی‌کشد که نخستین مهمان‌های برنامه از راه می‌رسند و داوودنژاد به احترامشان از جا بلند می‌شود.

سعید حمدی مدیر صحنه زمان مانده به پخش را اعلام می‌کند: "20 ثانیه." گروه در تکاپوی آماده‌سازی هستند. همه چیز مرتب است. 3، 2، 1. ضیاء می‌خواند: "هنگام رفتن تو اذان شد..." صدای اذان پخش می‌شود و لحظاتی بعد از پایان قرائت این شعر نخستین بخش برنامه تمام می‌شود.

مدنی حال داوودنژاد را می‌پرسد؛ خوب است و هنوز به شیراز رفت و آمد دارد. نورها تنظیم است. ضیاء روی سکو می‌نشیند و خیره در دوربین شماره 3 به مخاطبان سلام می‌دهد: "الهی که هر شبمان شب قدر باشد. بارمان سنگین است و پیش یکی باید کوله بارمان را بگذاریم. الهی که هر روزمان، هر لحظه‌مان، هر ثانیه‌مان روشن باشد با خداوند..." این بخش تمام می‌شود و مجری برنامه با خنده رو به عوامل می‌گوید: "می‌خواستم یه چیز دیگه هم بگم!"

در فاصله پخش پلاتو زهرا زعیمی نیکو کارگردان برنامه دوربین‌ها را چک می‌کند. در همین فرصت کوتاه با محمدرضا بالاپور یکی از تصویربرداران گپ می‌زنم. او می‌گوید: "تیم تصویربرداری ماه عسل چهار دوربین است که معمولا 15 روز به 15 عوض می‌شوند و اکنون در کنار من محمد کرمی،‌ سیروس نفری و ابراهیم گرجی جزو این تیم هستند."

شاید برایتان سوال باشد که مجری چطور تشخیص می‌دهد باید به کدام دوربین نگاه کند: "روی دوربین‌ها چراغی به نام چراغ تالی تعبیه شده که به محض اینکه کارگردان آن دوربین را سوییچ می‌کند این چراغ روشن می‌شود و مجری پی می‌برد تصویر او حالا با این دوربین نمایش داده‌ می‌شود و با برگرداندن نگاهش به لنزی که چراغ آن روشن است ارتباطش با بینندگان را حفظ می‌کند."

بالاپور مسئولیت تصویربرداری با دوربین کرین را بر عهده دارد: "این دوربین در زوایای مختلف و در ارتفاع تصویر می‌دهد، در خط افق حرکت می‌کند و معمولا به علت بازویی که روی آن وجود دارد می‌تواند زوایای خوبی نشان دهد. از طرفی از روز اول هر برنامه به دلیل ثابت بودن دکور یکسری پلان‌ها با تصویربرداران فیکس و به تناوب استفاده می‌شوند. هر دوربینی می‌تواند از زوایایی که دارد به فراخور روند حرکت برنامه و محتوای آن 10 تا 20 نمای مختلف ارائه دهد و کارگردان که تمامی این تصاویر را می‌بیند با سلیقه خود هر یک را انتخاب می‌کند."

از بالاپور که گزارشگری مسابقات ورزشی را نیز در کارنامه دارد، می‌پرسم تصویربرداران چقدر به محتوای برنامه اهمیت می‌دهند و چقدر درگیر زیبایی شناسی تصویر و امور فنی کار خود هستند و از او پاسخ می‌گیرم:‌ "به نوعی محتوای برنامه تاثیری مستقیم روی تصویربردار دارد و گاهی آنقدر محتوای برنامه تصویربردار را می‌گیرد که سعی می‌کند تصاویر بهتری بگیرد. از طرفی او باید با دقت برنامه را دنبال کند و حواسش باشد قبل از اینکه کارگردان به هشدار دهد نمای کسی که درباره او صحبت می‌شود را داشته باشد، نمایش را باز کند یا... "

امید محمدنژاد عکاس صحنه اینجا است و با شکار لحظه از هر اتفاقی عکس می‌گیرد. برنامه ادامه پیدا می‌کند. ضیاء افتخارات کشتی‌گیران، وزنه‌برداران و ورزشکار فعال در عرصه پرتاب دیسک را به مردم ایران تبریک گفته و به لحظه‌ای اشاره می‌کند که سالن اکسل با هم صدایی ایرانیان در خواندن سرود ملی شبیه ورزشگاه آزادی شده... از روی سکو بلند می‌شود پایش را می‌گذارد روی ورودی لغزنده آن و کنار مهمانان می‌نشیند. شعله چند شمع از نسیم ملایم حرکت او تکان می‌خورد. دالایی چهارچشمی مواظب است. شعله‌ها برمی‌گردند سر جایشان و خیال او راحت می‌شود. برادر، مادر و همسر مرحوم کاکاوند از عزیز از دست رفته‌شان می‌گویند. مادر از همان لحظه اول چشمانش خیس خیس است.

داوودنژاد این طرف به من سفارش می‌کند گفتگویی با این خانواده درباره مشکل بیمه‌شان داشته باشم. این خانواده می‌گویند گرچه قانون این است که دهنده و گیرنده از هم خبردار نشوند اما آنها استثنائا می‌دانند عزیزشان که بعد از مرگ مغزی اعضای بدنش را اهدا کرده‌اند، به کدام انسان‌ها جان دوباره‌ای بخشیده. مادر می‌گوید از وقتی در مراسم چهلم فرزندش روی زرد داوودنژاد را دیده، انگار او فرزند خودش باشد برایش ختم صلوات گرفته. می‌گوید نمی‌داند قلب فرزندش در کدام سینه می‌تپد و از مشکل بیمه‌شان می‌گوید.

سرانجام نوبت به بازیگر سریال نوروزی شبکه تهران می‌رسد که روی سن برود. عصا را گوشه‌ای می‌گذارد و حرف‌هایش را اینطور شروع می‌کند: "زمانی که در دل حادثه‌ای شرایط را درست نمی‌فهمی. زمانی بود که من وضعیت بدی داشتم، از بیمارستان مرخص شده و در انتظار کبد بودم. انتظار سختی بود. هیچ آرزویی نمی‌توانستم داشته باشم. خجالت می‌کشیدم از وضعیتم و سپرده بودم به خدا. تا اینکه خبر دادند باید فردا صبح به بیمارستان بروم و شرایط پیوند کبد سرانجام فراهم شده است. بعد از آن با گذشت 5، 6 روز از جراحی، مادربزرگ، همسر، عمه و پدرم به مراسم سوم کاکاوند رفتند و برخوردی دیدند که برایشان عجیب بود. خانواده کاکاوند با آغوش باز از آنها استقبال کرده بودند. به نحوی که مادربزرگم تحت تأثیر قرار گرفته بودند. من زندگی‌ام را مدیون این عضو هستم و حرف زدن در این باره برایم سخت است..."

برادر مرحوم کاکاوند از حس برادری‌اش با داودنژاد می‌‌گوید. اینکه با او هم خانواده شده‌اند و رضا ادامه می‌دهد: "احساس یک عضو اهدا شده را در بدنم دارم. این موضوع همراه من بوده..." ضیاء از حس مادر مرحوم می‌پرسد و او می‌گوید احساس می‌کند حالا پنج پسر دارد. خوشحال است که باز هم یکی از پسرانش مثل مرحوم کاکاوند که خطاط بود، هنرمند است و این عضو به داودنژاد اهدا شده.

بازیگر سینما و تلویزیون ایران نیز اینطور حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: "باید کاری کنیم فرهنگ اهدای عضو در میان خانواده‌ها جا بیفتد، با این موضوع کنار بیایند و در حق مردم لطف کنند. به قول دکتر ملک حسینی که در بیمارستان نمازی شیراز جراحی‌ام کرد، جای کسانی که عضو عزیزانشان را اهدا می‌کنند وسط بهشت است. اما لازم است مسئولان نیز نگاه ویژه‌ای به این خانواده‌ها داشته باشند. خانواده کسانی که دیگر در میان ما نیستند اما جان چند نفر را نجات داده‌اند..."

پلی بکی از یک آسایشگاه سالمندان پخش می‌شود. قرآن‌های هدیه مهمانان از سوی حامی مالی برنامه به آنها داده می‌شود. داودنژاد سفارش می‌کند همین حالا بیایم و درباره مشکل بیمه‌ای خانواده کاکاوند اطلاعات لازم را کسب کنم. خودش هم حرف‌هایی می‌زند که امیدوار است انتشارشان کمکی به این خانواده کند. زن و مردی جوان‌تر از مهمانانی که پیش از آغاز برنامه با آنها آشنا شده‌ام در رژی به سر می‌برند.

به استودیو که برمی‌گردم زن و شوهر فرزند از دست داده کوله دردهایشان را باز کرده‌اند و از مرگ فرزندی می‌گویند که برای میانجیگیری در یک دعوای خیابانی جانش را از دست داده است. زن می‌گوید خدا هدیه‌ای به او داده و او هدیه‌اش را پس داده است. ضیاء از افرادی حرف می‌زند که قرار است به برنامه بپیوندند و به سمت عوامل برمی‌گردد و منتظر است که آنها بیایند. زن و مرد جوان‌تر را صدا می‌کنند. انگار همه چیز ناگهانی پیش می‌آید. دو هاشف برای رساندن صدای این دو مهمان به گوش مخاطبان دم دست نیست و آماده شدن آنها به تأخیر می‌افتد. "آن" از کف می‌رود و کارگردان به ناچار پلی بک پخش می‌کند.

ضیا به خاطر از دست رفتن این "آن" ناراحت است و زیر لب صلوات می‌فرستد. با این حال مهمانان تازه، به جمع اضافه می‌شوند و هنوز به یکدیگر معرفی نشده‌اند. برنامه ادامه پیدا می‌کند. ضیاء رو به والدین داغدار می‌گوید ریه‌های پسرشان در وجود این زن است که دارد نفس می‌کشد. زنی که طبق گفته شوهرش دو سال و خرده‌ای درد و رنج بیماری را تحمل کرده، پزشکان از او قطع امید کرده‌اند و زمانی حتی 38 کیلو شده است.

گریه امان زن را می‌برد و قلم در دست من می‌لرزد. همراه با زن و چند تن از عوامل می‌گرییم و مادر داغدار دست‌های زن را می‌فشارد و از او می‌خواهد صبور باشد و نگرید، دستان او را نبوسد... شوهر زن نجات یافته و پدر داغدار یکدیگر را درآغوش می‌گیرند و مادر و پدر در حالی که مدام از مجری برنامه به خاطر این اتفاق تشکر می‌کنند، می‌گویند بعد از مدت‌ها حالا امشب می‌توانند سرشان را راحت روی بالین بگذارند و خواب راحتی داشته باشند...

برنامه تمام می‌شود. این گریه‌ها از سر شوق است. مدنی می‌گوید: "دیدید امشب یک برنامه ویژه داشتیم؟" و رو به حلم‌زاده ادامه می‌دهد: "همه این‌ها زیر سر شماست." ایده بخش دوم برنامه با حلم‌زاده بوده و او مهمانان را هماهنگ کرده است. کسی که بعد از اعلام برترین‌های کنکور کمتر از 24 ساعت وقت داشته تا آنها را از گوشه گوشه کشور پیدا و برای حضور در برنامه دعوت کند و امشب از آن زمان‌هایی است که حسابی خسته شده و این اشک شوق‌ها خستگی‌اش را در می‌کنند.

تلفن همراه ضیاء روی میز بی‌صدا مثل ابتدای برنامه تا به حال همچنان زنگ می‌خورد. دوربین محمدنژاد چند عکس یادگیری با مهمانان قاب می‌کند و نور استودیو کم کم گرفته می‌شود. مثل چراغ‌های خانه‌ها در شب بیست و سوم رمضان؛ شب قدر.

-----------------------

گزارش: مریم عرفانیان


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016