خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 مهر» خاطره «اكبر عبدي» از حضور در بيمارستان ساسان، فارس30 شهریور» اکبر عبدی به خانه برگشت - گلایههای عبدی از تهیه کنندگان فیلم، مهر 23 شهریور» اکبر عبدی بستری شد، مهر
بخوانید!
23 مرداد » بنگلادش: در پی صاعقه ۱۳ نمازگزار جان سپردند + تلفات معترضان به وضع مسلمانان برمه در هند
23 مرداد » بعد از ماه رمضان تخممرغ به سرنوشت مرغ دچار ميشود 23 مرداد » نیازی به واردات گوشت مرغ نداریم 23 مرداد » وزیر بهداشت با بالگرد از ورزقان بازدید کرد 23 مرداد » مانور اکبر عبدی با لباس زنانه در خیابانهای تهران!
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مانور اکبر عبدی با لباس زنانه در خیابانهای تهران!خبرگزاری فارس - با چادر نماز مادرم و با لباس و گریم زنانه به خیابان رفتم. سوار تاکسی شدم تا به نماز جمعه بروم. راننده تاکسی به من گفت مادر، وقت نماز جمعه گذشته. هیچکس من را نشناخت، حتی حدس هم نزدند که من مرد هستم!
سر فیلم «خوابم میآد»، آقای عطاران به منزل ما آمد. به او گفتم رضا داستان فیلم چیست؟ گفت: عمو اکبر رویم نمیشود بگویم. به او گفتم چرا مگر نقش بدی است؟ رضا به من گفت: دوست دارم در این فیلم مامان من شوی. گفتم فقط به یک شرط، اول میآیم تست گریم میشوم و لباس میپوشم، بعد بریم برای کارهای بعد. حتی چادر نماز مادرم را برداشتم و رفتم تست گریم شدم. بعد از تست گریم، همانطور (با لباس و گریم زنانه) از دفتر آقای امکانیان خارج شدیم. سوار تاکسی شدیم تا به نماز جمعه برویم. راننده تاکسی ما را راهنمایی کرد و به من گفت مادر، وقت نماز جمعه گذشته، خلاصه همه راهنماییمان کردند و هیچکس من را نشناخت، حتی حدس هم نزدند که من مرد هستم. جالبتر اینکه ما آن موقع در بلوار ارتش زندگی میکردیم. من با لباس صحنه و با همان گریم به منزل خودمان رفتم. اطلاعات دم در خانهمان از من پرسید حاج خانم با کی کار دارید؟ گفتم من عمه آقای اکبر عبدی هستم، ایشان خانه هستند؟ گفتند نمیدانیم، گفتم شما میتوانید من را راهنمایی کنید؟ بنده خدا ما را به طبقه 25 رساند و تحویل خانم بچهها داد و گفت عمه آقای عبدی هستند. خانواده من هم درجا من را نشناختند. بعد از اینکه طرف میرود و در خانه را میبندند، خانوادهام بعد از حدود 20 ثانیه جیغ میزنند و من را میشناسند. Copyright: gooya.com 2016
|