بار ديگر جدال گروهى از انسان ها تمامى نگاه ها را معطوف به خود كرده است. جدالى براى بقا، بقا در رفاه.
اما اين بار نه در كشورهاى جنوب يا در قاره سياهان كه در خانه سفيدان، در فرانسه، كشور انقلاب ها، مهد دموكراسى. چالش هاى انسانى بى پايان اند و منشاء مشابه دارند، اين تنها شكل و مكان و زمان آنها است كه از هم تفكيك شان مى كند. شايد ناآرامى هاى هفته هاى اخير در فرانسه را بتوان با سويه هاى مختلف تحليلى نگريست و در نگاهى ژورناليستى، به صورت ها و فرم ها پرداخت. مثلاً تعداد اتومبيل هاى سوخته، چهره هاى استتار شده با ماده اى سياه، خاستگاه سياه- آفريقايى- عربى معترضان و...
اما در همين پاريس، ۳۷ سال قبل هم همين تعداد خودرو در آتش سوخت، رئيس جمهور، شارل دوگل، همين حكومت نظامى را برقرار كرد، با همين ارتش در كاخ تابستانى اش جلسه گذاشت و به ژنرال «موسو» فرمان «كنترل» ناآرامى ها را داد. جوانان مه ۶۸ به لحاظ فرم نزاع شان هيچ تفاوتى با متاخرين عرب- آفريقايى ندارند، اين محور نزاع است كه تغيير كرده است. داستان، داستانى ژورناليستى نيست. روايتى است از چالش و نزاع بى پايان گروه هاى انسانى براى كسب «منفعت»،«منزلت» و يا هر «چيز» ديگر.
هيچ تحليلى تمامى وجوه پنهان پديده را نمى شكافد هرچند كه داعيه اش را داشته باشد. دست راستى ها، منشاء ناآرامى را شكل جديد و پيچيده اى از ترور فيزيكى «غرب» مى دانند. سوسياليست ها از فقر مهاجران مى گويند، از اينكه«آنچه مى بينيم، جنبش حاشيه نشينان شهرى است.» ليبراسيون، حزب حاكم را مى كوبد و شيراك، ويلپن و ساركوزى را در كاريكاتورى به سه اتوبوس سوخته تشبيه مى كند. فيگارو اما، ساركوزى را مى ستايد چرا كه او گفته است، شورشيان را به مبدأ بفرستند. او براى نام بردن از معترضان از لفظ «آشغال ها» استفاده كرده است.
برجسته سازى اين نكات، همه، سويه هاى حسى- ژورنالى پديده است. شايد نگاه كاميونيتارينيستى (جماعت گرايى) به واقعه كمى نيمه پنهان را روشن كند. كاميونيتاريست ها مى كوشند تا چالش هاى اجتماعى را در سپهرى از «تحليل نابرابرى» بازتعريف كنند، فرانسه امروز بهترين نمونه براى آنها است. حومه شهر هاى فرانسه و از همه بيشتر پاريس محل زيست مهاجرانى است كه در دهه هاى گذشته از كشور هاى خود كه عموماً عربى يا آفريقايى بوده اند به فرانسه كوچ كرده اند.
كاميونيتارينيست ها مى گويند كه قدرت حاكمه، بايد برابرى را در به دست آوردن فرصت براى زيست بهتر به همه شهروندان اعطا كند.۱ اتفاقى كه به باور آنها در فرانسه نيفتاده است. مهد دموكراسى، حاشيه نشين دارد. حاشيه نشينانى كه نتوانسته اند در فرصتى برابر با ساكنان اصلى فرانسه، به برساخت سازمان اجتماع هم سوى خود دست يابند. آنها حاشيه نشينان ثروت و منزلت اند. نمادى از خطاهاى نظام سيال سرمايه دارى. در خاطره جمعى آنها استعمار نهفته است، اما امروز آنها هستند كه براى بازپس گيرى منافع از دست رفته شان به قلب «متن» آمده اند. فرانسه قلب رفاه است، رفاهى بر ساخته از استعمار گذشته، كشورى فراصنعتى و مبتنى بر نظم جديد. مهاجران رنگين آمده اند تا از مواهب آزادى نصيبى برده باشند و حال كه نبرده اند بر «متن» برآشوبيده اند. آنها خرده فرهنگ ها را در پشت مرز نگذاشته اند و اين همان نيمه پنهان پديده است. آنها «فرانسوى» نيستند، «عرب/ آفريقايى»هايى هستند كه صرفاً در فرانسه «زندگى» مى كنند. در فيلم نفرت (la haine)، ساخته متيو كازوويتز، به بارز ترين شكلى شكاف نژادى- فرهنگى فرانسه نشينان و فرانسويان برجسته مى شود.
اين فيلم واجد نوعى پيش بينى نوستراداموسى از پاريس هفته هاى اخير است. جوانى عرب تبار با سلاحى كه يافته است، يك سياه پوست و يك «رفيق» سفيد را وادار به اعتراض به وضع موجود مى كند. آن سان كه حاشيه نشينان پاريس، آشوب را اپيدمى كردند، حتى در آلمان و بلژيك. نگاه كاميونيتارينيستى به پديده ناآرامى هاى پاريس اين مزيت را دارد كه از نابرابرى در جهان فراصنعتى سخن مى گويد. نابرابرى اى كه حتى ساكنان سرزمين رفاه را با مهاجران هم داستان مى كند.
۱-Amitai Etzioni, The Spirit of Community Rights. Responsibilities and the Communitarian Agenda, Crown Publishers New York, ۱۹۹۳.