گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
28 مرداد» با آقای گنجی چه بايد کرد، عزيز معتضدی6 مرداد» انقلاب برای آخرت، از مقاومت مثبت تا مقاومت منفی، عزيز معتضدی 16 خرداد» اعتصاب رأی تر، يا اعتصاب رأی خشک، سوال اين جاست، عزيز معتضدی 21 اردیبهشت» آقای کيارستمی، کافکا و کوزی فانتوته، عزيز معتضدی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! خاطرات يک دوچرخه سوار، يادداشت های دوران جنگ سيمون دو بووار، عزيز معتضدیخاطرات سيمون دوبووار از اين جنگ و دوران اشغال فرانسه توسط نيروهای نازی يکی از زنده ترين آثاری ست که از اين دوران به جا مانده است. امروز که بعضی از کشورهای بزرگ در گير اين جنگ در صدد نوشتن تاريخ جديدی منطبق بر نياز حاکمان کنونی و استباطشان از منافع ملی ست، مروری بر خاطرات يکی از برجسته ترين چهره های روشنفکری اروپا در قرن گذشته بی مناسبت نيست
به مناسبت هفتادمين سالگرد جنگ جهانی دوم
خاطرات يک دوچرخه سوار ولی ما بر آن شده بوديم چنان زندگی کنيم که گويی به پيروزی نهايی اطمينان داريم. يکی از تصويرهايی که از سيمون دو بووار و مجموعهء چهار جلدی خاطرات او، بخصوص از جلد دوم آن- خاطرات زمان جنگ، در ذهن خواننده باقی می ماند، تصوير زن روشنفکر جوانی ست سوار بر دوچرخه که سرتاسر خاک کشورش را به شوق ديدن و نوشتن زير پا می گذارد. بووار در اين سفرها يا از مبدأ سوار دوچرخه است، يا در هنگامهء جنگ، تخليهء پاريس، سرگردانی در شهرهای تحت اشغال، جستجوی سارتر در جبهه و اسارتگاههای ارتش نازی ،هر جا که از قطار يا اتوبوسی پياده می شود، در صدد تهيهء آن. در يکی از رمانهايش، خون ديگران، که روابط ميان چند تن از مبارزان نهضت مقاومت را توصيف می کند يکی از قهرمانها دوچرخه ای را برای انجام مأموريتهايش می ربايد. در خاطرات او می خوانيم ليزا وبلانوف- دختری روسی با زندگی کولی وار، از شاگردان سابق او، شيفتهء معلم خود، دوچرخه ای را می ربايد. بووار، معلم انقلابی که معتقد است:" اکثر بورژواها و مردم سطح بالا با واقعيت روابطی غير عادی دارند"، به رغم نفوذ عميق بر ليز قادر به اصلاح بعضی از خصوصيات ناپسند اخلاقی او نيست. ليز دوچرخه ربوده شده را به سارتر هديه می دهد. سارتر در محذور شديد قرار می گيرد. ليز می گويد به هر حال دوچرخه را به صاحبش بر نخواهد گرداند. تجربهء جنگ سال ۱۹۳۸، فريادهای جنگ طلبانهء هيتلر بر سر اروپا مردم قاره را به وحشت انداخته، توافقنامهء مونيخ در سپتامبر همين سال ميان فرانسه، انگلستان، ايتاليا و آلمان، گرچه برای چکسلواکی يک فاجعه و از نظر رهبران اين کشور خيانت دولتهای دوست خوانده می شود، در فرانسه و انگلستان مورد استقبال مردم قرار می گيرد. بووار در توجيه توافقنامهء مونيخ در گفتگو با مرلوپونتی يار و فيلسوف همراه سارتر در سالهای انتشارمجلهء عصر جديد می گويد:" هر چيزی بهتر از يک جنگ است"، اما مرلو پونتی با او موافق نيست. سارتر هم بعدأ نظر مرلو پونتی را تأييد می کند. بووار که در اين مورد زير تأثير دوستش کولت ادری ست از او می پرسد آيا يک فرانسهء در حال جنگ بدتر از يک فرانسهء نازی شده نيست؟ پاسخ سارتر منفی ست. او قرار داد مونيخ را يک خطا می خواند و معتقد است يک عقب نشينی تازه در مقابل نازيها به کشتارهايی می انجامد که ما همه شريک جرم آن خواهيم بود. بووار به رغم وحشت بی حد از جنگ قلبأ با او موافق است. دهها هزار يهودی آواره، تسليم شدن اتريش به خواسته های هيتلر و اخباری که از آزار و شکنجهء يهوديان آلمانی می رسد همه گواه اين مدعاست. با اين همه روزنامه ها از قرارداد مونيخ استقبال کرده اند. مجلهء فکاهی لوکانار آنشه به خاطر آن"شادی فراوان می کند"، در جناح چپ اما اختلاف عقيده وجو دارد، کمونيستها که به قرارداد رأی منفی داده اند، معتقدند فرانسه بايد سياستهای داخلی اش را "زير و رو کند"، با اتحاد جماهير شوری پيمان دوستی ببندد و با تقويت دفاع ملی در مقابل بلوفهای هيتلر دست به تظاهرات گسترده بزند. آنها به گفته بووار با چنان شور و حرارتی نقطه نظرهايشان را بيان می کردند که"اميد بر می انگيخت."، و به هر حال، صرفنظر از ترديدهای مرلو پونتی و سارتر می گويد:"هيچ کس اعتقاد به صلح را بر من ممنوع نمی کرد." شوروی، آلمان و پيمان صلح با اين همه بحثها ادامه دارد. کولت ادری که از شکست جمهوريخواهان اسپانيا در جنگ نابرابر با فاشيستها به شدت دچار سرخوردگی شده بر نظر خود پا می فشرد: "همه چيز بهتر از جنگ است" سارتر در پاسخ او می گويد: "نه همه چيز، فاشيسم نه." و بووار که هنوز اندکی دل در گرو عقايد ادری دارد از خود می پرسد، آيا زياده رويهای استالينيستها و ياغيگريهای آنارشيستها نبود که جمهوری نوپای اسپانيا را در مقابل فاشيسم به ضعف و شکست کشاند؟ با وجود همهء ترديدها اما او و سارتر همچنان بر اين باورند که شوروی "در خدمت آرمان انقلاب جهانی ست"، و تنها از بيم اين قدرت بزرگ جبههء خلق است که آلمان جرأت حمله به کشورهای همسايه اش را ندارد و اروپا می تواند سرانجام راهی برای رهايی از کابوس هيتلر پيدا کند، اما با انعقاد قرارداد همکاری و پيمان عدم تجاوز ميان آلمان و اتحاد جماهير شوروی در بيست و سه اوت ۱۹۳۹ و حملهء آلمان به لهستان درست يک هفته بعد از اين پيمان و اعلام جنگ انگلستان و فرانسه به آلمان در کمتر از چهل و هشت ساعت از آغاز اين حمله، تمام اميدهای بسته شده به قرارداد مونيخ نقش بر آب شود. قراردادی که از پس اتحاد آلمان و شوروی و حملهء به لهستان تنها به از دست رفتن پيشاپيش چکسلواکی منتهی شده بود. بووار و سارتر هم مثل همهء روشنفکران جناح چپ فرانسه در بهت فرو می روند. پس استالين کارگران و زحمتکشان فرانسه و سرتاسر اروپا را به هيتلر می فروشد، و: "روسيه هم به قدرتی امپرياليسی بدل می شود که مثل قدرتهای ديگر منافع خودخواهانهء خودش را دنبال می کند." نخستين چيزی که به فکر زوج سرخورده می رسد اين است که جواب تروتسکيست ها و کولت ادری را چطور بدهند، و:" درست بود. همه چيز از پرده بيرون افتاد. ما از طريق روزنامه ها آگاه شديم. چه ضربه ای بود! استالين هيتلر را آزاد می گذاشت که به اروپا حمله کند؛ صلح به طور قطع از دست رفته بود." آيا با جنگ می توان به صلح دست يافت روزهای بيم و هراس آغاز می شود. صلح ناپايدار بر اختلاف نظر ميان جناحهای فکری جامعه و قشرهای مختلف روشنفکری می افزايد. در منازعه های مطبوعاتی ميان گرايشهای گوناگون سياسی از انگلستان و امريکا- که از طريق روزولت رييس جمهور وقت وعدهء دخالت در جنگ داده- گروهی به نام" امپرياليستها" و گروهی به نام "دموکراسيها" ياد می کنند. اما آنچه مسلم است اين است که ديگر همه خود را برای جنگ آماده کرده اند. بووار هم از اين قاعده مستثنا نيست. او با از دست دادن اميدش به صلح خود را در مقابل پرسشی خطير می يابد: آيا با جنگ می توان به صلح دست يافت؟ در گفتگوی ديگری با مرلو پونتی ديدگاههای خودش و سارتر را تشريح می کند و می گويد، جنگ می تواند وسيلهء قابل قبولی برای پايان دان به بعصی از خباثتها باشد. مرلوپونتی با "اندکی تمسخر" تناقض ديدگاه تازه اش را با نقطه نظرهای سال گذشتهء او به يادش می آورد. بووار می گويد: "چيزی که او را خنداند فکر می کنم حرارتی بود که در دفاع از اعتقادات کاملأ تازه به خرج دادم ؛ اما –همانند بسياری موارد- چرخش من با چرخش تقريبأ همهء مردم مقارن بود. در خلال اين دوازده ماه ، جنگ اندک اندک به اغلب مردمی که در دوران قرارداد مونيخ هنوز فکر می کردند می توان آن را رد کرد، خود را تحميل کرده بود." اشغال روز بيستم سپتامبر ۱۹۳۹، بيانکا دوست بوواردر کينپه منتظر اوست. سر راهشان به هتل رله سن کورانتن و در آنجا او به بووار می گويد، تبليغات ضد انگليسی آلمان ها بسياری از مردم را تحت تأثير قرار داده، روز پيش هم در کافهء دم در پاريس، دوست بيانکا، رائول لوی، يکی از شاگردان سابق سارتر، از تبليغات آلمانی در جبهه ها خبر آورده: در خط زيگفريد نوشته هايی را بر زمين نشانده اند:"ما بدی فرانسوی ها را نمی خواهيم؛ ما ابتدا به شما شليک نمی کنيم." لوی همچنين از تبليغات ضد انگليسی راديو آلمان برای فرانسويها می گويد و از خطابهء مادری آلمانی به مادران فرانسوی:" همهء تقصيرها به گردن انگلستان است، جوانهای فرانسوی نبايد خودشان را به خاطر انگلستان به کشتن بدهند." جنگ آغاز شده اما ارادهء ملی برای دفاع در مقابل دشمن متجاوز به نظر متزلزل می رسد. شايعات بسياری بر سر زبانهاست. خبرهای جسته گريختهء حکايت از فرار سربازهای فرانسوی از خط مقدم جبهه دارد. در ماه مه ۱۹۴۰ روزنامه ها خبر از بروز "شکافهايی" در جبهه ها می دهند که به سرعت ترميم شده اند. اندکی بعد در پی يک سلسله عقب نشينيهای حساب نشده شايع می شود ارتش کوراپ به کلی متلاشی شده، هفتادهزار سرباز سلاح بر زمين گذاشته و به دشمن پشت کرده اند: "آيا خيانتی صورت گرفته؟ هيچ توجيه ديگری قابل قبول نبود." در روستاها سربازهای گريخته از جنگ سر راهشان اونيقورمهای نظامی را از تن در می آورند و با لباس معمولی به آغوش خانواده بر گردند. در چنين شرايطی پاريس در ماه ژوئن ۱۹۴۰سقوط می کند. دبيرستان کامی سه که بووار در آن درس می دهد قبل از ورود آلمانی ها، به نانت نقل مکان می کند. بووار از پاريس ِ منتظر ِ ورود نيروهای نازی می گريزد. در لاپوئز به ديدن دوستش خانم لومر می رود و نزد آن خانواده می ماند. همانجاست که نخستين سربازهای جوان موطلايی چشم آبی آلمانی را می بيند. آنها بر خلاف شايعات بعضی از روستاييان ِ وحشت زده، به نظر مهربان و مؤدب می رسند. پول شراب و تخم مرغهای خريداری شده را می پردازند. با فرانسوی ها با احترام رفتار می کنند؛ می گويند، انگليسی ها و يهودی ها اين گرفتاريها را برای ما و شما درست کرده اند. شش ماه بعد در ۲۸ دسامبر بووار در بولوار سن ميشل با چهره ديگری از آلمانيهای مهربان و مؤدب در يک اعلاميه رو به رو می شود: مهندسی فرانسوی به نام بون سرژان به علت رفتار خشونت آميز از طرف دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده و حکم در مورد او همان روز صبح به اجرا در آمده است. تحقيقات بعدی بووار حاکی از اين است که مهندس سرژان تقاص يکی از دوستانش را پس داده که در کوچهء دوهاور تصادفأ به يک افسر آلمانی تنه زده است. نهضت مقاومت در پی چنين حوادثی به تدريج شکل می گيرد. ضريب خشونت نازيها در واکنش به حرکات نهضت مقاومت به طور تصاعدی بالا می رود. دولت دست نشاندهء ويشی به رهبری مارشال پتن قدرت را دست دارد. آنها به هر بهانه ای گناه شکست و اشغال کشور را به گردن چپها و کمونيستها می اندازند و با استفاده از فرصت باد آورده ای که ارتش اشغالگر نازی در اختيارشان قرار داده به زعم خود دست به اصلاحات اساسی در نظام آموزشی کشور می زنند. از جمله اصلاحاتی که خشم بووار را تا سرحد انفجار بر می انگيزد سپردن تعهد معلمهای دبيرستان به نداشتن هيچگونه وابستگی يهودی، و نيز قانون اجباری کردن ادای فرايض دينی صبحگاهی دانش آموزان قبل از رفتن به سر کلاسهای درس است. به اين ترتيب دولت ويشی در حالی که يهوديان کشور خود را دسته دسته دستگير و تحويل نازيها می دهد، مدعی ساختن فرانسه ای آزاد و آباد برای نسلهای آيندهء کشور می شود. از سوی ديگر کمونيستهايی که هنوز مدافع اتحاد جماهير شوروی هستند چنين استدلال می کنند که استالين در زمان انعقاد قرارداد عدم تجاوز نياز به خريدن وقت برای تجهيز ارتش سرخ در جنگ نهايی داشته؛ اين استدلال چهار سال بعد با پيروزی ارتش سرخ بر نيروهای نازی و بيرون راندن آنها از خاک شوروی قوت بيشتری می گيرد، در حالی که امروز ما به شهادت تاريخ می دانيم استالين در همان سالهای عقد پيمان عدم تجاوز با آلمان در حال تصفيهء ارتش سرخ وسپردن بهترين افسران کارآمدش به جوخهء آتش پس از محاکمات معروف دادگاههای فرمايشی بود. عقب نشينی نيروهای نازی در مقابل ارتشی تضعيف شده به قيمت بيست ميليون تلفات نظامی و مرگ و مير گستردهء ساکنان شهرهای سوخته تمام شد. در بهار ۱۹۳۹، سال آغاز جنگ دوم جهانی بووار سی و دو ساله است. او اين سال را نقطه عطف و مبدأ دومی در تاريخ زندگی اش می داند. مبدأ اول سال ۱۹۲۹ است، سالی که مدرک تحصيلی اش را در رشتهء فلسفه می گيرد، از خانواده جدا می شود، استقلال مالی اش را از طريق تدريس در دبيرستان به دست می آورد، دوستان قديمش را تصفيه می کند و با سارتر پيمان دوستی می بندد. ده سال تلاش در پی تحقق بخشيدن به رويايی که از پانزده سالگی در سر پرورانده، رويای نوشتن، او را در آستانهء جنگ دوم جهانی با ضرورت تازه ای مواجه می کند: مسؤوليت:" من که يک بند انگشتم را بلند نکرده بودم که مانع از وقوع اين امر[جنگ] شوم حق شکايت نداشتم. من خود را مقصر احساس می کردم. کاش فقط می توانستم به خود بگويم: خيلی خوب! تاوانش را می دهم؛ کوری و گيجی ام را با قبول نتايج آن ها تلافی خواهم کرد. اما به بوست، به تمام جوانهايی به سن و سال او می انديشيدم که به هيچ مناسبت نتوانسته بودند بر حوادث اثر بگذارند؛ آن ها به حق می توانستند بزرگترهای خود را متهم گردانند: ما بيست سال داريم و بر اثر خطای شما خواهيم مرد. نيزان حق داشت از اين نظر حمايت کند که تعهد سياسی به هيچ نحو نمی تواند کنار گذاشته شود: انسان با احتراز، موضع گيری می کند. ندامت در من چنگ می افکند." بووار خود اين تحول تازه را گذر از دوران جوانی به پختگی می نامد، دورانی آکنده از سر گردانيهای ناگزير در جستجوی معنای زندگی، دورانی که:" تسلط نازيها تمام معنای زندگی ما روشنفکرها را از آن سلب می کرد." و او به اتفاق سارتر چاره را در انقلاب مدام می يابند. نوشتن نخستين رمانش مهمان را در اين شرايط آغاز می کند. به اتفاق سارتر سنگ بنای هدفهای ادبی شان را می گذارند. بايد به انقلاب دايم دست زد. بوست دوست داشتنی اعتراض می کند:" چيزی که در کنار شما دو نفر انسان را خسته می کند اين است که همزمان با شما بايد عقايد شما را داشته باشد." و بووار به او حق می دهد:"ما آنها[دوستان] را با دلايل و براهين غير قابل رد از پا در می آورديم، و آن وقت دو روز بعد، خودمان اين دلايل و براهين را دود می کرديم و به هوا می فرستاديم." به اين ترتيب از تجربهء فردی به واقعيت همگانی می رسد، طرح نمايشنامه ای را در اين مورد می ريزد:" با بينش اگزيستانسياليستی خود تا جای ممکن می کوشد زخمها را ترميم کند، اگر تناقض در ذات بشر است مسؤوليت او هم امری ذاتی ست. زمانی که کمونيستها فرار سارتر را از اسارتگاه آلمانها امری مشکوک ارزيابی می کنند دل سارتر و او هر دو از اين قضاوت مغرضانه به درد می آيد، اما کمونيستها سال بعد سارتر را به جلساتشان دعوت می کنند، سارتر موضع سال پيش آنها را يادآوری می کند، کسی چنين چيزی را به ياد نمی آورد. سارتر در جلسات شبکه های مختلف نهضت مقاومت شرکت می کند و بووار هر بار با نگرانی منتظر بازگشت او می ماند. زمانی که يکی از اعضای نزديک نهضت دستگير می شود کامو به آن دو توصيه می کند برای مدتی در خفا بمانند. اکنون ماههای آخر جنگ است. جنگی که از دو سال پيش به اين سو دم به دم کفهء پيروزيهای متفقين را سنگين تر کرده است. شکستهای آلمان در سال ۱۹۴۲ در شمال افريقا از متفقين به اشغال منظقهء آزاد فرانسه می انجامد و اندک آبرويی را هم که طرفداران پتن با ادعای جلوگيری دولت ويشی از خسارات بيشتر ناشی از اشغال برای خود دست و پا کرده بودند بر باد می دهد. جشن امواج اعتراضهای عمومی همزمان با شکستهای پی در پی دولتهای محور و گسترش قحطی و ويرانيها رو به فزونی می گذارد. نازيها برای سرکوب و ايجاد رعب و وحشت ِ هر چه بيشتر ميان مردم در زندانها و در خيابانها دست به اعدامهای جمعی معترضان می زنند. بووار که در تمام اين سالها وسايل محقرش را گاهی با گاری از اين هتل به آن هتل می کشد، وبرای نوشتن و ديدار دوستان به اندک گرمای کافه های پاريس پناه می برد، در پس اين خشونت عريان طليعهء پيروزی را می بيند. در اوايل سال ۱۹۴۴ در بازگشت از منطقهء کوهستانی مورزين به پاريس شهر را اين طور توصيف می کند:" نيروی هوايی متفقين آسمان را تسخير کرده بود؛ مطبوعات ضمن آن که نسبت به تروريسم آنگلو ساکسون به غيظ می آمدند اخباری را که بی بی سی پخش می کرد مورد تأکيد قرار می دادند: رنانی، کلن، هامبورگ و برلين کوبيده شده بودند. در جبههء شرق آلمانيها در برابر تعرض شوروی عقب می نشستند. در ماه فوريه ، متفقين در نتونو پياده شدند؛ قوايی که از سالرن بالا می آمدند تا به اين واحدهای تازه ملحق شوند در کاسينو متوقف شدند: نبرد شديدی در گرفت که صومعهء معروف را کاملأ ويران کرد؛ اما انگليسی ها-امريکايی ها، پيشروی خود را از سر گرفتند؛ ديری نمی گذشت که وارد رم شوند. آزادی خود ما کار چند ماه، شايد هم چند هفته بود. انتشارات گاليمار در همين روزها تدارک يک جايزه ادبی را می بيند. با هیأت داورانی مرکب از الوار، مالرو، کامو، بلانشو و سارتر جايزهء پلئياد را که تازه به راه انداخته اند به مولوجی نويسنده می دهند. اين يک جشن تمام عيار است:"ما به اندزه کافی در برابر نگرانی جان سخت شده بوديم که نتواند به طور اساسی لذات ما را فاسد کند." به اين ترتيب و به رغم همهء ناملايمات، بووار، سارتر، بوست، دولن و کامو به اتفاق جمع بزرگتری از دوستان از جمله پيکاسو، دورامار و زوج لريس مهمانيهای با شکوه می دهند. آنها که نسبت به شکست قطعی آلمان و پايان اشغال کشورشان مطمئن شده اند در اين مهمانيها با خواندن شعر و آواز و اجرای نمايش در آپارتمانهايی که هنوز در خيابانهای کم نور آن نيروهای اشغالگر نازی کشيک می دهند خود را برای روزهای آينده و پذيرفتن نقشی موئرتر و "مسوولانه تر" در فرهنگ، سياست و هنر يک "فرانسهء آزاد" آماده می کنند. دارند می روند! با لو رفتن بعضی اسامی توسط يکی از اعضای نهضت مقاومت در اسارت آلمانها، بووار و سارتر پس از چند روز رندگی محفی نزد خانوادهء لريس با قطار و دوچرخه عازم سو-کلرمون می شوند. در آنجا حدود سه هفته در پانسيون محقر سقط فروش دهکده ای زندگی می کنند. روزها مشغول نوشتن، و تماشای جنگ و دعوای روستاييان بر سر مير بيليارد و بازی ورق، و شبها به تماشای بمبارانهای هوايی نيروهای متفقين می گذرد. در اين اثنا دوستانشان، زت، ميشل، بوست و الگا خبرهايی را که در روزنامه ها منتشر نمی شود برايشان می آورند. روز يازده اوت از طريق راديو و روزنامه ها باخبر می شوند که آمريکاييها به شارتر نزديک شده اند.. آنها که به هيچ عنوان نمی خواهند روزهای رهايی پاريس را از دست بدهند سراسيمه بارشان را می بندند و با دوچرخه خودشان را به ايستگاه قطار شانتی يی می رسانند. در آنجا دوچرخه را در واگن باری می گذارند و خودشان در قسمت مسافران جا می گيرند. قطار هنوز چند کيلومتری پيش نرفته که توسط هواپيماهای انگليسی بمباران می شود. بووار می گويد:"نارضايی تسکين پذيرفت. ما می دانستيم که خلبانهای انگليسی به چه نحو نتيجه بخش و مؤثری کار کرده بودند تا راه آهن را در اطراف پاريس فلج کنند، و ميلی جز اين که آنها را معذور بداريم نداشتيم." مسافران بار ديگر سوار قطار می شوند و به راه خود ادامه می دهند. چند نفری از سوار شدن دوباره امتناع می کنند. بووار و سارتر سوار می شوند:"در طول راه کسی نخنديد، حتی حرف هم نزد." شب در پاريس به هتل شاپلن می رسند. چيزی برای خوردن نيست. برق و شبکهء گاز شهری قطع شده، بوست با مکافات زياد چند سوسيس در اجاقی که با کاغذ روزنامه درست کرده سرخ می کند. غذای روزهای بعد چند سيب زمينی و مقداری رشته فرنگی ست. اين محروميتهای شديد او را مجاب می کند به زودی نبرد نهايی در خواهد گرفت. بعد از ظهر روز هيجده اوت در بولوار سن ميشل شاهد صحنه ای باور نکردنی ست. سرتا سر بولوار آکنده از سربازها و صندوقهايی ست که به سوی شمال حرکت می کنند. همه هاج و واج نگاه می کنند:"آنها می روند!" قوای ژنرال لکلرک به دورازه های پاريس رسيده است. اشغالگران می گريزند. "آيا آنها پاريس را منفجر نمی کنند؟" روزهای بعد شاهد درگيريهای پراکنده نيروهای مردمی با نظاميان حافظ اماکن دولتی ست. مأموران ايجاد ارتباط با دوچرخه در خيابانها می گردند و مردم را تشويق به ساختن سنگر می کنند. کامو می گويد پاريس بايد به دست نهضت مقاومت آزاد شود، او به شدت شاد است و از سارتر می خواهد گزارشی از اين روزها برای کومبا، روزنامه ای که سردبيرش است، بنويسد. همه هيجان زده اند. ساعت شش صبح روز بيست و پنجم اوت با شنيدن خبر وارد شدن قوای ژنرال لکلرک از دروازهء اورلئان شادمانه در بولوار راسپای می دود. جمعيتی عطيم در خيابانها به استقبال ارتش آزادی بخش آمده اند. پرچمهای صليب شکسته از بناهای دولتی پايين کشده شده اند. در خيابان دانفروشرو کودکان يتيم نوانخانه با سه رنگ پرچم فرانسه صف آرايی کرده اند. در برابربيمارستان ماری ترز صندليهای بيماران را برای تماشای رژه نظامی در پياده رو چيده اند. در ميان اين شور و هيجان يک پارچه تک تيراندازها از فراز بامها به سوی مردم شليک می کنند. گاه و بی گاه کسی بر زمين می افتد. مردم او را می برند، اما:"شوق و شور ترس را خاموش می کرد." بعد از ظهر روز بعد دوگل پا به شانزه ليزه می گذارد. پرچم فرانسه را بر فراز برج ايفل افراشته اند. سارتر از يکی از بالکنهای هتل لوور، و بووار به اتفاق الگا و زوج لريس در زير تاق اتوال ميان توده های عظيم انسانی نه يک رژه نظامی، بلکه "يک کارناوال مردمی و بی نظم و عالی" را تماشا و تشويق می کنند. باز هم سر و صدای گلوله و يک بمب افکن مخوف آلمانی بر فزاز آسمان شهر لحظاتی مردم را مشوش می کند. بمبها بر سر بازار شراب فروشی می ريزند و آن را به آتش می کشند. اما اينها بازپسين واکنشهای خشم آلود دشمنی شکست خورده است. همه چيز به پايان رسيده و دوگل در ميان انبوه جمعيت پايتخت کشور آزادی فرانسه را اعلام می کند. بووار می گويد:" دنيا و آينده دوباره به ما داده شده بود و ما خود را به درون آن پرتاب کرديم." اگر تنها نوشتن همين خاطرات را ملاک مسؤوليت و تعبير بووار از التزام روشنفکری قرار دهيم ، بايد با نظر تحسين به پشتکار و همت بلند او در مستند کردن چهار سال وقايع جنگ و اشغال فرانسه نگاه کنيم. جلد دوم خاطرات بووار در ۶۹۴ صفحه قطع جيبی توسط انتشارات گاليمار به چاپ رسيده است. ترجمهء فارسی اين اثر همراه با ديگر مجلدات آن به قلم آقای قاسم صنعوی توسط انتشارات توس در تهران منتشر شده است. نقل قولهای داخل گيومه در اين متن از همين ترجمه است. Copyright: gooya.com 2016
|