شنبه 21 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مسعود صدر الاسلام، چهره پشت پرده کهريزک، افشای نقش يک فرمانده سابق ناجا در شکنجه بازداشت شدگان، موج سبز آزادی

يک ماه پيش، در گفت‌وگو با يک نماينده مجلس از نقش حسين فدايی در بازداشتگاه کهريزک پرده برداشتيم و پس از آن هم از قول برخی بازداشت‌شدگان، به حضور مستقيم سردار رادان در شکنجه‌ها اشاره کرديم. اکنون موضوعی را که «موج سبز آزادی» در همان زمان مطلع شده بود، اما منتشر نشده بود تا در اين مدت اطلاعات درباره آن بررسی و تکميل شود، منتشر می‌کنيم. اين موضوع چيزی نيست جز نقش مهم و کليدی سردار مسعود صدرالاسلام در شکنجه‌گاه کهريزک.

ماه گذشته، پس از انتشار خبر شهادت محسن روح‌الامينی و به سبب انتساب او به خانواده يکی از نزديکان نظام، پرونده‌ای باز شد که اگر همه ابعاد آن بررسی شود، پای بسياری از عوامل رده بالای امنيتی، نظامی و انتظامی جمهوری اسلامی به ميان می‌آيد.

فجايع روی داده در بازداشتگاه کهريزک به قدری رسوا و مفتضح است که چندی پيش آيت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، هم از واژه «جنايت‌ها» در توصيف آن استفاده کرد. اما به نظر می‌رسد حتی رهبری هم مايل نباشد همه ابعاد اين پرونده گشوده شود. شايد از همين روست که تاکنون چند بار از برکناری يک مقام مسئول ولی نه چندان بانفوذ، توبيخ چند گروهبان رده چندم و يا تشکيل پرونده برای تعدادی از افسران و درجه‌داران ناجا سخن به ميان آمده است، اما هيچ صحبتی از عوامل اصلی و چهره‌های پشت پرده اين فجايع و جنايات نشده است.

تاکنون به درستی نام سردار رادان و حسين فدايی به عنوان عوامل مؤثر دخيل در جنايت‌های کهريزک مطرح بوده است، اما آنچه در ادامه می‌خوانيد، يکی از مستندترين گزارش‌های موجود درباره هويت اصلی‌ترين چهره پنهان مرتبط با جنايت‌های کهريزک است که نقشی بی‌بديل در تبديل بازداشتگاه کهريزک به يک شکنجه‌گاه داشته است. او کسی نيست جز: مسعود صدر الاسلام.

درباره کمپ کهريزک

صدها شهروند بازداشت شده در جريان اعتراضات اخير مردم تهران به کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد، در کمپ کهريزک به صورت روزمره تحت بدرفتاری و شکنجه قرار داشتند. لااقل سه از آنها کشته شده‌اند و دهها نفر نيز مصدوم و مجروح از اين بازداشتگاه خارج شده‌اند.

کمپ غيرقانونی کهريزک، واقع در شهرسنگ از توابع شهرری استان تهران، که حدود هشت سال قبل در عمليات موسوم به "جزيره" مربوط به پاکسازی منطقه خاک سفيد تهران برای اولين بار مورد بهره‌برداری قرار گرفت، با توسعه و ساخت و ساز به محلی برای نگهداری بازداشت‌شدگان طرح موسوم به امنيت اجتماعی تبديل شد.

اين کمپ غيرقانونی که روند ساخت و سازها در آن به خصوص از دو سال پيش شدت گرفته است، با شروع اعتراضات اجتماعی گسترده در تهران پس از اعلام نتايج تقلبی انتخابات دوره دهم رياست جمهوری، به محلی برای نگهداری و شکنجه بازداشت‌شدگان عمدتا جوان و ناشناس تبديل شد.

هزاران نفری که در درگيری‌های خيابانی تابستان ۱۳۸۸ در تهران بازداشت شدند، بسته به ارگان بازداشت کننده، در اماکن مختلفی اعم از بندهای مختلف زندان اوين تا بازداشتگاه‌های بسيج محلات و اماکن ديگر توزيع شدند. يکی از مهمترين اماکن که تعداد قابل توجهی از بازداشت‌شدگان را در خود جای داد، کمپ غيرقانونی کهريزک بود که به دليل عدم شناخت رسانه‌ها و افکار عمومی، از ديده بانی جامعه پنهان مانده بود و به همين سبب بهترين فضا را برای شکنجه‌گران فراهم کرد تا از اين فرصت و فضا برای يکه‌تازی و انتقام‌گيری از جوانان سبزپوش بهره‌گيری کنند.

بنابر گزارشات دريافتی از تنی چند از زندانيان اين کمپ که اخيراً به زندان قزل حصار منتقل شده اند. در محدوده يک سالن، ۸ اتاق، ۲ سالن قرنطينه، ۴ سوله فلزی، جمعيتی در حدود ۹۲۰ نفر که دو سوله فلزی آن به خانمهای بازداشت شده تعلق گرفته است، (گنجايش اين دوسوله در حدود ۲۰۰ نفر است) نگهداری می شدند.

آن‌طور که شاهدان عينی عنوان می‌کنند، همچون زمان طرح موسوم به ارتقای امنيت اجتماعی، بازداشت شدگان در اين مکان در بدو ورود مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند. آنها گفته‌اند: فضای اختصاصی به هر فرد کمتر از يک متر مربع است، تغذيه در هر روز شامل دو وعده جيره می‌شود و سيب زمينی به عنوان غذای اصلی در اين مکان توزيع می‌شده است.

بر اساس گزارش‌های به دست آمده از تحقيقات ميدانی و اظهارات شاهدان، نيروهای پليس امنيت به صورت منظم و هر روزه تحت عنوان "جيره کتک" با يورش به اتاق‌ها و يا به صف کردن بازداشت شدگان در محوطه محصور به سيم خاردار اين مکان، اقدام به ضرب و شتم شهروندان زندانی می‌کنند. در اين مکان طی دو سال اخير دست کم ۱۴ زندانی بر اثر خشونت بی‌حد و حصر نيروهای نظامی يا عدم رسيدگی پزشکی، جان خود را از دست داده‌اند. همچنين گزارش شده است که نيروهای امنيتی مستقر در اين مکان، به صورت گروهی به بازجويی و فيلمبرداری از شهروندان محبوس در اين مکان می‌پردازند.

خبر کشته شدن محسن روح الامينی، فرزند دکتر روح الامينی رياست انستيتو پاستور ايران و از اعضای شاخص ستاد محسن رضايی در انتخابات دهم، پرده از جنايات انجام گرفته در کمپ کهريزک برداشت تا اينکه به دستور رهبری، اين بازداشتگاه به دليل عدم رعايت اصول اوليه بسته شد؛ هرچند پس از اعلام خبر تعطيلی آن نيز همچنان شايعاتی مبنی بر داير بودن اين بازداشتگاه در افکار عمومی وجود داشت.

در فضای محدود خبری، نام‌هايی در خصوص فرماندهان و مسئولان کمپ مذکور مطرح شد. ابتدا از محمدباقر ذوالقدر، جانشين فرمانده کل سپاه و اولين معاون امنيتی انتظامی وزارت کشور در دوران احمدی‌نژاد، به عنوان يکی از افراد مؤثر در جنايات کهريزک نام برده شد. چندی بعد و بر اساس گفته‌های بازداشت‌شدگانی که در کهريزک بودند و آزاد شدند، اسامی شماری از شکنجه‌گران از جمله احمدرضا رادان (جانشين فرمانده نيروی انتظامی)، عامريان (عامری) معاون رادان، کشميری (از دستياران رادان)، حقی فرمانده گارد، کميجانی رئيس بازداشتگاه کهريزک، سروان زندی معاون اردوگاه کهريزک، سيد موسوی که نام او به عنوان قاتل محسن روح الامينی مطرح شده است و سيد حسينی، افسر نگهبان زندان کهريزک، مطرح شد. همچنين چندی قبل يک نماينده اصولگرای مجلس در گفت‌وگو با «موج سبز آزادی» از نقشی که بعد از انتخابات به «حسين فدايی» محول شد و او نيز در جايگاه يکی از مسئولان کهريزک نشاند، سخن گفت.
اما جديدترين بررسی‌ها، نشان می دهد که اصلی‌ترين مسئول پشت پرده اين بازداشتگاه و بخشی از سرکوب‌های خيابانی، «مسعود صدر الاسلام» معاون اسبق اطلاعات نيروی انتظامی است که از طريق منصوری، مسئول دفترش در اطلاعات ناجا که معاونت بازداشتگاه را بر عهده داشته است، کهريزک را به يک شکنجه‌گاه رسمی تبديل کرده است.

مسعود صدر الاسلام کيست؟

سردار مهندس "طه طاهری" با نام‌های مستعار "مسعود صدرالاسلام" و يا "مسعود صالح " که عده ای از نزديکانش او را "صدر" صدا می‌زنند، يکی از چهره‌های اصلی تشکيلات اطلاعات موازی در ايران است. وی برادر شهيد طالب طاهری است که پس از ورود مجاهدين خلقه به فاز "عمليات مهندسی" در ابتدای دهه ۶۰ توسط اعضای اين فرقه ربوده شد وپس از تحمل وحشيانه‌ترين انواع شکنجه‌ها در يکی از خانه‌های تيمی به شهادت رسيد. ميزان سبعيت و وحشيگری شکنجه‌های اعمال شده بر روی اين جوان ۱۸ ساله به حدی بود که انتشار خبر شکنجه و تصوير جنازه او، تاثير زيادی بر روی افکار عمومی ايران و جهان داشت و باعث منفور شدن منافقين در اذهان مردم شد.

برخی از افراد مطلع معتقدند مسعود صدرالاسلام در فعاليت‌های امنيتی و بازجويی‌های خود بيش از هر چيز به گرفتن انتقام برادرش فکر می‌کند. حال مهم نيست که او انتقام جنايت‌های فرقه رجوی را از شهرداران بی‌گناه بگيرد يا جوانان سبزپوشی که تنها جرمشان حمايت از ميرحسين موسوی است.

طه طاهری از جمله اعضای سپاه پاسداران در ابتدای انقلاب بود که بعدها به نيروی انتظامی پيوست و در آنجا در پست مسئول اطلاعات نيروی انتظامی در زمان رياست لطفيان و در فاجعه کوی دانشگاه خبرساز شد. چندی بعد، در دولت محمود احمدی‌نژاد، او با حکم محرابيان وزير صنايع به عنوان مدير عامل و رياست هيات مديره شرکت دخانيات ايران معرفی شد. بعد از مدتی، با بالاگرفتن بحث قاچاق سيگار، صدرالاسلام از اين سمت برکنار شد و جالب است که اين بار با حکم اسماعيل احمدی مقدم به جانشينی ستاد مبارزه با مواد مخدر منصوب شد. وی در حال حاضر ظاهرا در اين پست حضور دارد، و البته هنوز شايعاتی مبنی بر دست داشتن وی در قاچاق سيگار خارجی و روابط او با شرکت فيليپ موريس، نماينده سيگار مارلبرو، بر سر زبان‌ها هست.

صدرالاسلام در اوايل دهه ۶۰ از بازجويان بند ۲۰۹ زندان اوين - که در آن روزها در اختيار اطلاعات سپاه پاسداران بود - بوده است. شايد بسياری از زندانيان آن روزگار، جوان لاغر اندامی را که با نامهای مستعار مسعود، صالح و يا مسعود صالح معرفی می‌شد، به ياد داشته باشند که در بازجويی‌ها خشونت بسياری به کار می‌برد. دريا هنرمند از زندانيانی است که آن روزها را به خاطر می‌آورد و در خاطرات خود از وی نام برده است. (۱)

نام مسعود صدر الاسلام بار ديگر در پرونده شهرداران بر سر زبان‌ها افتاد. در روزهای پس از دوم خرداد، محمد رضا نقدی با همکاری وی،که يکی از نيروهای امنيتی مورد اعتماد مقامات عالی‌رتبه کشور محسوب می‌شد، برخورد با غلامحسين کرباسچی شهردار وقت تهران و شهرداران مناطق را به عنوان حاميان انتخاباتی خاتمی در دستور کار خود قرار دادند. کليه معاونان شهرداری تهران و شهرداران مناطق با حکم محسنی اژه‌ای، رئيس وقت مجتمع قضايی کارکنان دولت، توسط حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی در محل کار خود بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شدند که بعدها مشخص شد بازداشتگاه غيرقانونی وصال نام دارد. چند روز بعد هم غلامحسين کرباسچی، شهردار وقت تهران، بازداشت و به زندان اوين منتقل شد. (۲)

پس از آن اما پرونده‌ای در قوه قضاييه طرح شد که حاکی از شکنجه و فشار بيش از حد بر شهرداران بازداشتی بود و مسعود صدرالاسلام و محمدرضا نقدی از سرشناس‌ترين متهمان اين پرونده بودند. بالاخره دادگاه‌ها و بازداشت‌ها پايان گرفت و متهمان با فشار مطبوعات و فراکسيون کارگزاران در مجلس و پيگيری افکار عمومی، ضمن اقامه دعوا در دادسرای نظامی تهران، بالاخره توانستند محمدرضا نقدی را با توجه به فاحش بودن تخلفاتش در صدور احکام بی‌مورد بازداشت‌های موقت ، شکنجه و بازجويی‌های خلاف قانون، به سه ماه حبس محکوم کنند؛ که البته اين حکم، به‌رغم قطعی شدنش، هرگز به اجرا در نيامد و در کمال ناباوری، چندی بعد محمدرضا نقدی با حکم آيت‌الله خامنه ای به عنوان «مشاور ارشد نظامی رهبر و فرمانده پشتيبانی ستاد فرماندهی کل قوا» منصوب شد.
در اين ميان گويا پرونده ديگری هم برای اين دو دوست و همکار هميشگی تشکيل می‌شود که موضوع آن مظنونيت به مشارکت در قتل قاضی ( بازپرس ) اوليه پرونده کرباسچی است، که به طور مشکوکی ناگهان سکته کرده بود. گفته می‌شود که محمدرضا نقدی بر سر صدور احکام سفيد امضای بازداشت و بازرسی از منازل و محل کار افراد و همچنين چگونگی حسابرسی با وی اختلاف داشته است که به همين منظور و برای حل اختلافات جلسه‌ای در منزل «محسنی اژه‌ای» با حضور او و محمدرضا نقدی و مسعود صدرالاسلام برگزار می‌شود و با صرف شام خاتمه می‌يابد، فردای آن روز وی دچار مسموميت شديد می‌شود و به علت کاملا آشکاری ( آمپول هوا ) دچار ايست قلبی می‌شود و فوت می‌کند.

به دنبال فوت ايشان، کميسيون امنيتی شورای عالی امنيت ملی با وجود اذعان به مشکوک بودن فوت قاضی، به دليل دخيل بودن افرادی چون علی رازينی (رياست وقت دادگستری استان تهران)، محسنی اژه‌ای (رياست وقت مجتمع قضايی کارکنان دولت و از قضات دادگاه ويژه روحانيت)، محمد رضا نقدی و مسعود صدر الاسلام دستور بايکوت شدن پرونده را می‌دهد.

ارتباط با لباس شخصی‌ها

نام سردار مسعود صدرالاسلام بارها در گفتگوها و اعترافات اعضای بارز و شناسنامه‌دار لباس شخصی به چشم می‌خورد و حتی او را تشکيل دهنده تشکيلاتی جديد با نام نوپو می‌دانند. امير فرشاد ابراهيمی، از اعضای سابق انصار حزب الله، در اين باره می‌گويد:

"با آمدن محمد خاتمی تنش‌ها و درگيری‌ها بيشتر شد. نيروهای انتظامی هم در يک وضعيت منفعل قرار گرفته‌ بود و نمی دانست با اين نيروها چه‌ بکند. از همين جا بود که‌ پايه‌ و اساس تشکيل نيروهای جديدی به‌ نام "نوپو" بنابر دستور رهبری به‌ مسئول اطلاعات نيروی انتظامی که‌ در آن زمان سرتيپ مسعود صدر الاسلام بود، شکل گرفت. در نوپو که‌ اسم اختصاری آن - نيروهای ويژه‌ پاسدار ولايت - بود، بخشی از انصار حزب الله‌ به‌ شکل کاملا سازمانی و ارگانيک در اختيار نيروهای انتظامی قرار گرفته‌ و زير نظر اطلاعات نيروی انتظامی کار می‌کردند. همين افراد هم بودند که‌ در حادثه‌ ۱۸ تير کوی دانشگاه حضور داشتند."

پس از واقعه کوی دانشگاه تهران و در پاييز ۷۸ مسعود صدرالاسلام که در نقش افراد کليدی کنترل اغتشاشات تهران حاضر شده بود، در جلسه‌ای محرمانه با عنوان همايش کوثر به عنوان ميزبان حاضر شد که نوار اين جلسه چندی بعد در فضای مجازی دست به دست شد. صدرالاسلام در اين جلسه با لحن مغرورانه هميشگی خود، از روزنامه‌ها با عنوان دشمن ياد می‌کند، به سرکوب مردم در اين دوران افتخار می‌کند و سعی در ارائه روش‌های علمی سرکوب برای همکارانش دارد.

حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی در دوران رياست مسعود صدرالاسلام به پايگاهی برای فعاليت‌های خلاف قانون و به واقع شرارت‌های عده‌ای از لباس شخصی‌ها تبديل شده بود و مهمترين پناهگاه اين گروه به شمار می‌رفت. (۳)

امير فرشاد ابراهيمی که در سازماندهی ماجرای حمله به آقايان عبدالله نوری و مهاجرانی در نماز جمعه شرکت داشته است، می‌گويد بعد از آنکه به او خبر می‌دهند که از جانب مهاجرانی شناسايی شده و وزارت اطلاعات به دنبال اوست، به صدرالاسلام پناه برده و وی از آنها پذيرايی می‌کند. (۴)

يا در مورد باند فاسدی که در پوشش حزب الله دست به دزدی می‌زده است، بعد از اينکه اين گروه به صورت اتفاقی توسط مامورين نيروی انتظامی دستگير می‌شوند، با وجود تيراندازی که بين پليس و اين افراد صورت می‌گيرد، با دستور مستقيم صدرالاسلام "دزدهای حزب‌اللهی" آزاد می‌شوند. (۵)

امير فرشاد ابراهيمی پس از آنکه نسبت به تخلفات رايج در فعاليت‌های انصار حزب الله معترض می‌شود، عليه اين مجموعه به افشاگری می‌پردازد که بعد از آن از سوی عوامل صدرالاسلام دزديده می‌شود و در منزلی تحت شکنجه و فشار قرار می‌گيرد تا به جاسوسی برای کشورهای غربی اعتراف کند. اما نهايتا در ۲۹ اسفند ۷۸ با پيگيری‌های سيد محمد خاتمی آزاد می‌شود. او پس از آزادی هم از نقش سردار صدرالاسلام به عنوان يکی از افرادی که در بعضی بازجويی‌های وی حضور داشته و خواهان اقرار او به جاسوسی برای کشورهای خارجی و يا خط گيری از جبهه دوم خرداد بوده است، نام می‌برد. (۶)

نقش پنهانی صدرالاسلام در قتل‌های زنجيره‌ای

پس از افشای جزئيات پرونده قتل‌های زنجيره‌ای سال ۷۷ به دست ماموران خودسر وزارت اطلاعات، نام صدرالاسلام در اعترافات دو تن از عوامل قتل‌ها مشاهده می‌شود نفر اول پرونده - سعيد امامی - در زمان بازداشت با خوردن داروی نظافت خودکشی می‌کند و نفر دوم پرونده، سيد مصطفی موسوی معروف به مصطفی کاظمی است که ظاهرا در آن زمان قائم مقام معاونت امنيت وزارت اطلاعات بوده است.

موسوی دراعترافات خود، زمانی که از نقشه ترور هوشنگ گلشيری ياد می‌کند، از مسعود صدرالاسلام نام می‌برد داستان از اين قرار است که صدر رابط لطفيان فرمانده ناجا با دری نجف‌آبادی، وزير وقت اطلاعات، بوده و بعد از اطلاع از برنامه قتل‌ها، قول هرگونه همکاری را به موسوی می‌دهد، هم در جريان ترساندن گلشيری و هم در پيگيری ادامه حذف فيزيکی مخالفان در شهرستان‌ها، از جمله شيراز و گيلان. اما در نهايت به دليل حساسيت‌هايی که در مطبوعات و وزارت اطلاعات ايجاد شد و با نگرانی وزير از بالا گرفتن مساله، اين قضيه از سوی موسوی پيگيری نمی‌شود تا اينکه ماجرای قتل‌ها به بازداشت موسوی و سپس سعيد امامی ختم می‌شود. همين گفته‌ها در پرونده قتل‌ها در اعترافات مهرداد عاليخانی، صادق مهدوی نفر سوم پرونده و رييس اداره چپ نو وزارت اطلاعات با نام بردن از مسعود صالح تکرار می‌شود. (۷)

* * *

طه طاهری که با نام‌های مستعار مسعود صدر الاسلام و مسعود صالح در سال‌های گذشته نقش ويژه‌ای در سازماندهی لباس شخصی‌ها و پياده کردن نقشه حذف مخالفين بر عهده داشت، در فجايع صورت گرفته بعد از انتخابات رياست‌جمهوری دهم، به ويژه در رابطه با جنايات بازداشتگاه کهريزک، حضوری پر رنگ داشت. اکنون خبرگزاری‌ها در حالی از بازداشت و برخورد با برخی از مامورين خاطی کهريزک خبر می‌دهند که اين برخوردها محدود عده‌ای عوامل زيردست می‌شود و ارشد آنها سرهنگ فلاح است.

بدين ترتيب برخوردها مشمول عده‌ای از زيردستان می‌شود که اگر هم در شکنجه‌ها دست داشته‌اند، در اجرای دستورات فرماندهان رده بالا بوده است. اما با آنکه رهبر نظام مدعی است نظام از جنايت‌های صورت گرفته گذشت نخواهد کرد، مسعود صدرالاسلام، حسين فدايی، احمدرضا رادان و ديگر سرداران مؤثر در شکنجه‌گاه کهريزک همچنان آزادانه به قانون‌شکنی‌های خود ادامه می‌دهند و کسی هم جلودار آنان نيست.

پيوست‌ها:

۱. گوشه‌ای از خاطرات دريا هنرمند:

"بند دويست و نه دارای ده راهرو بود. در هر يک از اين راهروها هشت سلول انفرادی به طول حدود دو و نيم متر و عرض يک و نيم متر وجودداشت در هر سلول انفرادی يک روشويی( دستشويی) استيل کوچک و يک توالت فرنگی استيل وجود داشت. سيستم گرمايشی سلولها شوفاز بود که در محفظه ای مخصوص درون ديوارهای سيمانی سلولها جاسازی شده و روکشی از توری فلزی دسترسی مستقيم به آن را ناممکن ميساخت. دريچه ای شيشه ای هم امکان ورود هوا ونور را از سقف سلول به داخل ممکن ميساخت. در هر سلول بسته به نوع فعاليت و وضعيت پرونده افراد استقرار و اسکان آنان ترتيب داده ميشد. در برخی بندها سلولها مطلقا انفرادی بود و در برخی ديگر از دو نفر تا گاهی موارد حتی هشت الا ده نفر هم اسکان داده ميشدند بند ده دويست و نه اختصاص به توابين رده بالای گروه ها داشت که در سلولها باز بود و به شکل يک بند عمومی اداره ميشد افرادی نظير هادی جمالی- علی قناعت پيشه - بهروز اکبری ( احتمالا) - مينو توحيد - محمد مقدم معروف به محمد پيشه) در اين بند اسکان داشتند. سر بازجوی اصلی دويست و نه فردی لاغر اندام به نامهای مستعار صالح - مسعود- مسعود صالح و... بود شدت وحشيگری و خباثت وی نزد زندانيانی که کار بازجويی آنها توسط وی انجام شده بود زبانزد بود شيوه رفتار در دويست و نه برای زندانيان مقاوم چنان بود که تمام زندانيان وقتی با زندانی رسته از بند مزبور مواجه ميشدند ناخودآگاه از اينکه گذارشان به دويست و نه نيفتاده است شادمانی ميکردند.ديگر بازجويان بند دويست و نه که البته اسامی همه مستعار بود عبارت بود از امير- ميثم - ياسر-محمدرئوفی(رئوف- محمد) و چند تنی ديگر.شيوه رفتار در دويست و نه چنان بود که اگر فرد شناخته شده و با شناسايی بازداشت شده بود ابتدافرد معِرف با فرد بازداشت شده مواجهه داده ميشد تا وی را ترغيب به ارائه وبيان اطلاعاتش کند ولی اگر فرد ناشناس بود يا تمايلی به معرفی خود و بيان اطلاعاتش نداشت شکنجه به سرعت در مورد وی اعمال ميشد. شکنجه رايج و متداول نيز کابل در انواع سايزها بود. قپانی- آويزان کردن از سقف بادستها و پاهای بسته - توپ فوتبال و انفراديهای طويل المدت از جمله شکنجه های رايج و متداول در دويست و نه بود تشنگی دادن ! ( شخصا نمونه اش را می شناسم) نيز (اگرچه معدود ) برای آزار زندانيان ويژه ،اعمال شده استِ البته شلا ق به دستان می گفتند آنچه شما کفار و منافقين شکنجه می ناميد ، تعزير شرعی ست و مااز حاکم شرع مجوز شرعی اخذ ميکنيم گاهی هم با " تسويل " و توجيه و مينياتوريزه کردن جنايات خويش ، به جلد " سلمان فارسی ميرفتند و خود را هم بازی ميدادند و ادا در می آوردند ! مثلا مينو توحيد را خود مسعود صالح وقتی ازسقف با دستانی بسته به شکل پنکه سقفی آويزان کرده بوده و با ضربات کابل به وی ميزده ناگهان لحظه ای دست از زدن ميکشد و خطاب به مينو توحيد فرياد ميزند :تو حامله که نيستی؟ مينو توحيد در همان حال درد و زجر ميگويد نميدانم ولی فکر کنم باشم . که بناگاه مسعود صالح بر سر خود ميزند و ميگويد من اجازه اين کار را نداشتم و اگر جنين تو سقط شده باشد من قتل نفس مرتکب شده ام و مستوجب مجازات هستم و سپس با حالتی گريان مينو توحيد را از سقف پايين آورده و از اتاق شکنجه خارج ميشود مينو توحيد که بعدا سراز بند ده درمی‌آورد ، گفته بود علت اصلی فروريختن و تواب شدنم همين حادثه در اتاق شکنجه بود که مرا تکان داد"



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


۲. محمدرضا نقدی که از سوی جمعی از نمايندگان مجلس پنجم به مجلس دعوت شده بود، در جلسه‌ای با نمايندگان نقش خود را اين‌گونه تعريف می‌کند:

روزی آقای رازينی رياست محترم دادگستری تهران مرا به دفترش دعوت کرد وقتی که رفتم ايشان توضيح دادند که پرونده ای هست که مربوط می شود به فساد مالی در شهرداری تهران و ابعاد مالی آن بسيار گسترده است ما هم به دلايلی صلاح نمی دانيم که پرونده را به دست ديگر ضابطين ، همچون وزارت اطلاعات و اداره آگاهی بدهيم و می خواهيم اين را به شما بسپاريم چرا که هم « بازداشتگاهی مطمئن» داريد و هم پرسنلتان «امين» هستند. آن روز من به آقای رازينی گفتم: ما آماده هستيم! ولی اگر به ميدان بياييم تا آخر هستيم مبادا شما در وسط کار بر اثر فشارهای سياسی کنار بکشيد، که آقای رازينی هم گفتند : نه اراده ما هم بر اين است که اين قضيه جدی بگيريم و حتی مقام معظم رهبری هم فرموده‌اند که با اين مفسده جدی برخورد شود. (برگرفته از متن پياده شده نوار جلسه پرسش و پاسخ محمدرضا نقدی و نمايندگان مجلس)

بعد از اين توافق بود که فرمان آتش صادر شد و محمدرضا نقدی با ياری سرتيپ پاسدار «مسعود صدرالاسلام» فرمانده وقت اطلاعات ناجا، کار بازداشت، احضار و بازجويی بيش از ۱۶۴ شهردار، مدير، کارمند ارشد و ميانی شهرداری تهران را طی ۹۵ روز به انجام رساندند. کار بازرسی از ساختمان‌های شهرداری و منازل بازداشت‌شدگان توسط معاونت اطلاعات نيروی انتظامی و کار بازجويی و بازداشت متهمان توسط حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی صورت گرفت. بازجويی‌ها عمدتا در بازداشتگاه‌های وصال و خاتم و يا مجتمع قضايی امام خمينی انجام می‌گرفت.

۳. اما در بازداشتگاه‌هايی که علی رازينی آنها را «مطمئن» خوانده بود، ماموران «امين» بر سر متهمان چه می‌آوردند؟ « ميم - ت» يکی از شهرداران بازنشسته شده، پس از آزادی، در لايحه شکوائيه خويش عليه محمدرضا نقدی و مسعود صدرالاسلام، شرايط رفتار اين ماموران امين را در آن بازداشتگاه مطمئن اين‌چنين شرح می‌دهد:

بازداشتگاه ما وصال نام داشت و من در سلول ۱۳۰ انفرادی بودم. محل سلول من چهار طبقه زير زمين بود از بلندگوی بازداشتگاه که در تمام سلولها صدای آن پخش می شد مدام يا صدای ضجه و گريه و روضه خوانی پخش می شد يا قرآن. وضع غذای بازداشتگاه هم بسيار نامطلوب بود و در مدت ۶۵ روزی که من در انفرادی بودم همواره غذا يا تکه نانی خشک و چند خرما بود يا سوپی که بيشتر به آب گرم و گوجه و چند لوبيا شباهت داشت. و شکنجه اصل ثابت تمامی بازجويی هايم بود، بازجوی من که خود را ايمان معرفی می کرد با کابل بر پشتم ميزد و با هر ضربه يا زهرا و يا حسين ميگفت. آقای نقدی در تمام جلسات شکنجه خود شخصا حضورداشت و همواره زير ضربات کابل از من می خواست تا اعتراف کنم و کتبا بنويسم که با خانم « ز- م » منشی محل کارم روابط نامشروع داشته ام ... (قسمتی از لايح شکوائيه « م-ت » که رونوشتی از آن برای مطبوعات نيز ارسال شده بود.)

۴. بازداشت مصلحتی، بخشی از افشاگری‌های امير فرشاد ابراهيمی:

شب روز زدن آقای عبدالله نوری، الله کرم به من زنگ زد و گفت آقای مهاجرانی تو را شناسايی کرده و گفته اونی که از عزت الله سحابی شکايت کرده بود هم در جمع محاصره کنندگان بود و آقای مهاجرانی وقتی ديد عبدالله نوری را کتک می زنند از آن طرف خيابان فرار کرد. چون ما دو يا سه بار هم دفتر آقای مهاجرانی رفته بوديم و ايشان من را شناسايی کرده بودند که يکی از افرادی که عضو شوراست و از سحابی هم شکايت کرده بود. خلاصه به من گفتند که تو شناسايی شده ای و با نيروی انتظامی هماهنگ شده و قرار است تو را بازداشت کنند. نگران نباش شنبه يا يکشنبه که جمعه اش آن اتفاق افتاد (١٣ شهريور) بود که من داخل دانشگاه تهران آمده بودم. انتخاب واحد يا کتاب بخرم (يادم نيست) که يکی از بچه های اطلاعات نيروی انتظامی که با خود ما هم کار می کرد بنام سرهنگ امير سيف آمد و با خنده گفت: آمده ايم جلبت کنيم. سوار ماشين شديم. به ناحيه انتظامی تهران بزرگ رفتيم. گفت: همه چيز تمام شده است. ما فهميده ايم که اين قضيه مردمی بوده و به شما هيچ ربطی نداشته. ما را دو روز بردند در نيروی انتظامی خيابان ميرعماد ( اداره اماکن) نگهداری کردند و شبش ما را به دادگاه شعبه ٦ مجتمع قضايی امام خمينی فرستادند. قاضی از ما پرسيد که شما بوديد؟ گفتم: نه آقا، ما اصلا آن روز نماز جمعه نبوديم. ايشان هم بلاقيد ما را آزاد کرد. وقتی آزاد شدم در همان شعبه روزنامه ای خريدم و فهميدم که رئيس جمهور يک کميته ويژه برای پيگيری اين قضيه تشکيل داده است. زنگ زدم به آقای الله کرم و گفتم که دادگاه بهر جهت ما را بلاقيد آزاد کرده و فهميده اند که ما جرمی نداريم، که الله کرم گفت: اگر ميشه برگرديد همان نيروی انتظامی، چون وزارت اطلاعات هم دنبال توست. گفتم: چرا؟ گفت: چون خاتمی بهر حال به وزارت دستور داده. برگشتم دفتر آقای صدرالاسلام. گفتم: اگه ميشه ما را بازداشت کنيد چون امن ترين جا برای من فعلا اينجاست. ايشان گفت: شما برويد، هر چه آقای الله کرم بگويد من همان را گوش می کنم. ما را سوار يکی از همين پاترول ها کردند. من بودم، فرج و متهم ديگری به اسم سهيل کريمی. شبانه به خانه آقای الله کرم آمديم. قضيه را برای ايشان گفتيم و پرسيديم که برويم يا بمانيم؟ گفت: خب، ريسک می کنيم. بياييد، ولش کنيد ديگر نمی گيرندتان. برگشتيم دفتر آقای صدرالاسلام (رئيس حفاظت کل ناجا) و گفتيم که آقای الله کرم اينجوری گفتند، اگر اجازه بدهيد ما برويم. ايشان هم يک شامی به ما دادند و آمديم و يکشنبه اش بنده توسط وزارت اطلاعات بازداشت شدم.

۵. فساد، بخشی از افشاگری‌های ابراهيمی، عضو سابق انصار:

"يک شب محمد بابائيان و مهدی صفری تبار با يک هوندا آکورد ساعت ١٢ شب آمدند دنبال من. اينها آمدند دنبال من و گفتند می خواهيم برويم بگرديم. گفتم: باشد. به خانه گفتم که شب دير می آيم و رفتيم. رفتيم دربند ديدم اسلحه ها و کلت هايشان هنوز دستشان است. گفتم مگر قرار نبود اينها را تحويل دهيد؟ گفتند: حالا نداديم ديگر. گفتم: ماشين مال کيه؟ گفت: مال خودم. توی راه برگشتن حول و حوش ساعت ١ يا ٣٠/١ يک موتور هوندا ١٢٥ از کنار ما رد شد. پيچيدند جلوی موتور و به من گفتند: برو ببين کارت موتور همراهش است يا نه؟ خوب ما هم کارت بسيج داشتيم و هم حکم ايست و بازرسی. گفتم: خوب، الکی بريم بگرديمش ديگه. گفت: کارت موتور ندارم. موتور را تازه خريده ام و بازاری هستم. زيپ پيراهنش را باز کرد ديدم دسته های هزارتومانی داخل پيراهنش است. گفت: قرارداد چک دارم و رفته بودم اين پول ها را از يکی بگيرم. محمد بابائيان گفت: بچسب بهش. منهم ذهنم به همه چيز می رفت غير از چيزی که توی ذهن محمد بود. رفتم او را گشتم و ديدم که فقط پول همراهش است. گفتم که دفعه بعد کارت موتور همراهت باشد و رفتم سوار ماشين شدم. محمد بهم گفت: خاک تو سرت. می زدی پس کله اش. اسلحه و ماشين که داشتيم. چراغ گردون هم داخل ماشين بود. پول هايش را می گرفتيم می انداختيمش توی جوی و خودمون هم درمی رفتيم. من که ديدم خيلی راحت از دزدی حرف می زنند، گفتم: خوب، شما اگر از اول به من می گفتيد دوزاری ام می افتاد و اينکار را انجام می دادم. گفت: کار اينجوری باشه. پاش هستی؟ گفتم: آره هستم. گفت: فردا می خواهيم برويم سرقت توی يک خونه ای، تو هم می آيی؟ گفتم که آره خوب. و برای فردا قرار گذاشتيم. بعد فهميدم که آن ماشينی هم که آورده بودند از يک آقايی گرفته بودند. به اين ترتيب که داشتند توی خيابان راه می رفتند، اين آقا هم با هوندا آکورد داشته از خيابون رد می شده است که پيچيدند جلويش و گفتند: بزن بغل. آن آقا را گرفتند و کرده اند توی دستشويی مسجد و ماشينش را برداشته اند توی خيابان راه افتاده اند. آخر شب هم مقداری حشيش توی داشپورت ماشين يارو می گذارند و صورت جلسه می کنند و تحويل نيروی انتظامی داده اند که ما در حين گشت به اين مورد مشکوک برخورديم و ايشان مواد مخدر همراهش بوده و بازداشت است. يارو را هم تحويل نيروی انتظامی داده بودند ولی در اصل ماشين را گرفته بودند که بروند بگردند. ما هم به خيال خام خودمان فردايش زنگ زديم به آقای مستوفی که بعضی از بچه های شورا که در تيم بنده کار می کنند ظاهرا سارق مسلح هستند که گفت: بيا دفتر من ببينم قضيه چيه؟ منهم رفتم اطلاعات نيروی انتظامی توی ونک و گفتم که قضيه اين است و اينها ظاهرا دارند دزدی می کنند. اسلحه هايی هم که شما برای قضيه کوی به آنها داده بوديد هنوز تحويل نداده اند و با آنها می روند سرقت مسلحانه. امشب هم قرار است خانه ما بيايند و با بنده وعده کرده اند. گفت: ساعت چند می آيند؟ گفتم: ساعت ٧. گفت: ما می گيريمشان و اينها دزد هستند و پدرشان را در می آوريم. در آن موقع در يک مجتمع سازمانی زندگی می کرديم که نگهبان هم داشت. گفت: ما هم در دژبانی خونتون می ايستيم، شما که آمديد بيرون تو می فهمی که ما تعقيبتان می کنيم و اينها را می گيريم. خلاصه ساعت ٧ آمدند و سوار شديم و به خيابان بنی هاشم به خانه ای که قرار بود سرقت انجام شود رفتيم. محمد بابائيان زنگ را زد. خانمی گفت: بله؟ که يکدفعه بابائيان به طرف من آمد و گفت: بد آورديم. قرار بود خانه خالی باشد ولی صاحبخانه الان در خانه است. من باز با علم به اينکه می دانستم نيروی انتظامی دنبال ماست ترسيده بودم. گفتم: باشد. سوار شديم که برويم دخل تاکسی ها را بزنيم، يکی از ماشين های نيروی انتظامی که دنبال ما بود، تاکسی هوندا بود. من گفتم که همين را بزنيم؟ گفت: باشه. پرديدند جلوی تاکسی و اسلحه را جلوی شقيقه راننده گرفتند و گفتند که ما از نيروی انتظامی هستيم و هر چی پول داری به ما بده. يکهو يارو ترسيد که بکشندش. ما اسلحه داشتيم. يارو هم گفت که من هم نيروی انتظامی هستم. درگيری شروع شد. چيزی در حدود ٥ دقيقه يا کمتر و بيشتر اينها در خيابان بنی هاشم با هم درگيری مسلحانه داشتند. از آنطرف تيراندازی می کردند و اينطرف هم همينطور. محمد بابائيان در آن درگيری بازداشت شد. سه نفر ديگر در رفتند. يک نفرشان هم من بودم. خلاصه همه آنها را گرفتن و افسر نيروی انتظامی هم خيلی اظهار خوشحالی کرد که من با آنها همکاری کرده ام. با يک پاترول من را به خانه رساند و گفت که اين قضيه بين تو و ما می ماند و به کسی نگو که تو هم به ما گفته ای. دوست هايت فکر می کنند که تو هم قاطی سارق مسلح ها بوده ای و فکر می کنند تو هم بازداشت شده ای. فعلا دو يا سه روزی هم از خانه بيرون نيا. نيروی انتظامی هم شب آنها را کتک می زند و می بيند که اينها جزو انصار حزب الله هستند و اسلحه ها مال خودشان است و يکی از اعضای اين باند سرقت مسلحانه کسی است به نام مهدی صفری تبار که پدرش امام جمعه موقت اسلام شهر است، نماينده ولی فقيه در ستاد مشترک سپاه است و جزو حزب الله اسلام شهر هم هست. قبلا حول و حوش عاشورای سال گذشته هم اينها يک فقره سرقت مسلحانه می خواستند داشته باشند که با يک تويوتای لنکروز که البته اين تويوتا در فيلم کارناوال شادی روز عاشورا که ما راه انداخته بوديم بين تويوتاها بود. بهر حال به محض اينکه خط و ربط اينها مشخص می شود آزادشان می کنند چون اگر می خواستند آنها را بعنوان يک باند سرقت مسلحانه معرفی کنند، مهدی هم بينشان بود و همه هم عضو شورای مرکزی انصار حزب الله بودند. بهر حال آقای مستوفی به من زنگ زد و گفت که به مجتمع برويم. رفتم مجتمع پيش آقای کلانتر و آقای صدرالاسلام تلفنی به من گفت که اسلحه هايشان که اسباب بازی بود. فکر کردم شوخی می کند. گفتم تيراندازی کردند. حتی تير اسلحه کلت محمد بابائيان به در يکی از ماشين های نيروی انتظامی خورد و سوراخ شد که مستوفی دست من را کشيد و برد بيرون و گفت: وقتی تيمسار می گويد اسباب بازی بوده قبول کن ديگه، به تو چه مربوطه؟ که من فهميدم قضيه از چه قرار است و گفتم که خوب اسباب بازی بوده و ما آمديم بيرون و جالب اينجاست که آنها هم آزاد شدند و به همشون هم گفته بودند بروند ولی بفهميد که با چه کسی داريد کار می کنيد، ابراهيمی شما را لو داده، منهم که فکر می کردم کار خوبی انجام داده ام خودم را آماده کرده بودم برای جلسه شورای هفتگی که اين قضيه را آنجا بگويم.

۶. روايت جلسه‌های بازجويی در شهادت‌نامه امير فرشاد ابراهيمی:

من را به همان اتاق بازجويی هميشگی بردند. به من دست بند زدند اما کيسه را از سرم باز کردند. از زير نوار چش مبند توانستم چهره سردار مسعود صدرالاسلام را روی ديواره استيل پارچ ببينم که پشت سرم نشسته بود. نجفی روبروی من بود و گفت که مقاومت نکنم. سردار صدرالاسلام بدون اينکه هيچ حرفی بزند بعد از نيم ساعت بازجويی نجفی رفت. او که رفت، نجفی هم به دنبالش رفت. بعد از دقايقی دوباره نجفی آمد و دستور داد تا چشمبند من را بردارند. با ديدن نجفی حالم دگرگون شد. نجفی حديث می آورد، از امام جعفرصادق نقل قول کرد. تاب نياوردم. آخر نجفی از آشناهای من بود، چگونه می توانست من را اين چنين بيرحمانه به دست شکنجه گران بسپارد؟ سيستم عقيدتی من داغون شده بود، سر من درد می کرد، سيستم عصبی ام کار نمی کرد. گريه ام گرفت. با تضرع گفتم که اجازه بدهند تا به همان سلول قبرگونه خودم بروم. اجازه دادند. رفتم در همان کمد تنگ و تاريک خودم با درد فيزيکی و ذهنی ناليدم. قبل از آن هر کسی ميگفت در جمهوری اسلامی شکنجه هست، با سماجت رد ميکردم. چون باور من بر آن بود که بنياد جمهوری اسلامی بر اسلام بنا شده است و اسلام شکنجه را ممنوع کرده است. چگونه گردانندگان جمهوری اسلامی زندانيان راشکنجه ميدهند؟ در اين زمان آنچه برايم رنج آور بود درد شکنجه جسمی نبود بلکه درهم ريختن تابوهای ذهن ی من بود که برای آن تا کشورهای دور رفته و آماده جانفشانی شده بودم. تا ۴ و ۵ روز ديگر به سراغم نيامدند ... بعد از ۴ و ۵ روزی من را برای ادامه تحقيقات بردند. بازجوی يها کماکان در همان اتاقی که در همان ساختمان بود و (يک طرفش شيشه آينه ای بود) انجام ميشد. خواسته بازجوها اين بار روشن بود. ميخواستند جلوی دوربين تلويزون رفته و اعتراف کنم که از تعدادی از سران جبهه دوم خرداد دستور ميگرفتم و اقرار کنم حوادث کوی دانشگاه توطئه ای بوده ساخته دست افرادی همچون حجاريان. من در عمرم حجاريان را نديده بودم. به بازجويم گفتم که خود او ميداند که من با حجاريان هيچ آشنايی ندارم، اما او اصرار داشت که به چنين اتهامی اعتراف کنم و ميگفت که حجاريان خودش به اين جرم اعتراف کرده است. تهديد ميکردند، ميخواستند مرعوب بشوم. بحثهای ما طولانی شد و من به خواسته آنها تن ندادم. اين حادثه در ماه دوم بود. صبح زود يکی از روزهای ماه دوم، در کمد ديواری باز شد و فردی من را صدا کرد که بيرون آيم. من را در ماشين آمبولانس گذاشتند و منتقل کردند به ستاد اطلاعات کل نيروی انتظامی يعنی همان جايی که در آن زمان صدرالاسلام رئيس آن بود. لباسهايم بو می داد و دستبند به دست داشتم. داخل ساختمان اطلاعات نيروی انتظامی شدم. دو روحانی و سردار صدرالاسلام فرمانده اطلاعات، سرتيپ نجفی و يک سری افراد ديگر که عضو اطلاعات نيروی انتظامی و سپاه بودند آنجا حضور داشتند. شروع کردند به همان صحبتهای معمول مبنی بر اينکه من با سازمانهای اطلاعاتی بيگانه در ارتباط بودم. من گفتم که من تماسی نداشتم. تهديد و ارعاب شروع شد. ميگفتند که بايد در اين مدت سر عقل آمده باشم و آنها را مجبور نکنم تا قصه دو ماه گذشته را باز هم تکرار کنند. وعده ميدادند درصورت همکاری کمکم کنند. آن جلسه يک ساعت طول کشيد. وقتی از جلسه خارج شدم، سرتيپی از سپاه با من داخل صحبت شد و اصرار ميکرد که به داشتن رابطه با سرويسهای خارجی اعتراف کنم. ميگفتند برای چندين دانشجو حکم اعدام صادرشده است. ميگفتند ۴ نفر قبلاً اعدام شده اند، من نبايد کاری کنم که اين شماره به پنج برسد. واقعا سر در نمی آوردم. بحث ما شايد دو ساعت طول کشيد، وقتی ديدند اين گفتگوها نتيجه نمی دهد من را سوار ماشين کردند.

۷. نقش مسعود صدر الاسلام (مسعود صالح) در قتل‌های زنجيره‌ای:

پرونده مصطفی کاظمی (موسوی) در خصوص پروژه حذف گلشيری

صادق گفت: در شهرستانها بياييم عمليات کنيم و در شيراز و گيلان دو نفر از کانونی هايی که جزء پانزده نفر هستند وجود دارند که من گفتم شيراز که عمليات بشود روی من حساسيت پيدا می شود(مصطفی کاظمی مشهور به موسوی شيرازی قبلاً در پست"مسئول اداره ی کل اطلاعات فارس"بوده که پس از درگيری های زياد و احتمالاًشرکت در قتل های فراوان بهائيان،اهل سنت و غيره ...و به قولی درگيری با امام جمعه شيراز،به تهران منتقل می شود) و پذيرفتم و بعد هم با مسعود صدر الاسلام صحبت کردم گفتم از اين عمليات ها چه خبر که گفت خبر ندارم ولی من پيگيری هايی را که اداره آگاهی می کند و به آقای لطفيان (فرمانده نيروی انتظامی) می گويند و گزارش می کنند آقای لطفيان نيز به من می گويد و من می آيم و به آقای درّی سرنخ هايی را که وجود دارد و ردهايی که به دست آورده اند را گزارش می کنم و از دور هم با سعيد اسلامی به طور ايما و اشاره می گويم و گفتم اگر شما در اين عمليات ها نيستيد من هم هستم، گفت الحمدالله خيالم راحت شد و بيا محمد عطريان فر (از مسئولين روزنامه همشهری) را بزنيم و اين يک سری مقالات را به جامعه جهت درج می داده وما وقتی وسايل روزنامه جامعه را آورديم دست خط عطريان فر بود که نوشته اين مقاله را شما در روزنامه جامعه بزنيد که من به آقای صدر الاسلام (سرپرست اداره اطلاعات نيروی انتظامی) گفتم آقای درّی حکم کانون نويسندگان را داده است و ايشان گفتند از منزل فروهر يک آمپول به دست آمده حواستان باشد يک خشاب نيز به جا مانده بود که گفتم مربوط به بچه های ما نيست و مسعود گفت بده من اين بچه ها را از کشور خارج کنم گفتم آنها مشکلی ندارند و گفتم حاضری کارکنی گفت هر کاری باشد انجام می دهم گفتم ميخواهم چند گل (دسته گل) بفرستيم و از جمله جهت گلشيری، گفت نيروی انتظامی (اداره آگاهی)(بيرون خانه گلشيری) مستقر است، گفتم مسئله ای نيست، اين خانم با چادر و عينک برود و دسته گل را صبح سفارش بدهد و بگويد عصر مثلاً ساعت ۵ به اين آدرس بياوريد و گلفروشی وقتی گل را به درب منزل گلشيری ببرد او را دستگير می کنند و بازجويی هم بکنند چيزی بدست نمی آورند و چند نفر ديگر که گلفروش هستند و گل به آدرسهای ديگر می برند آنها نيز اگر دستگير شوند نتيجه ای نمی گيرند که آقای مسعود صدرالاسلام گفت هر کاری باشد انجام می دهيم عمليات و هرکاری و نيرو و امکانات من دارم و فقط شماره، آدرس ومشخصات بدهيد گفتم در شهرستانها گفت مشکلی نداريم، بر اساس صحبت صادق که گفته بود در شيراز و گيلان گفتم شيراز و گيلان که آقای مسعود صدر الاسلام گفت مسئله ای نيست و فقط آدرس و.... بدهيد که بعد هم آمدو با آقای صادق صحبت کردم گفت: اين مسعود نرود به کسی بگويد مطمئن از او هستی (گفتم) مسعود انگيزه اين کارها را دارد و مشکلی ندارد و آدرس شيراز و گيلان با مشخصات بده که آدرس را داد ولی من آن رابه مسعود ندادم که شامل آدرس و عکس نفرات بود و بعد شب مسعود تماس گرفت و چون من دنبال خريد منزل بودم گفت اين طبقه ای که همسايه ما است می خواهد خانه اش را بفروشد و نقشه اش هم مثل نقشه منزل ما است و شما می خواهی بيا ببين که به منزلشان رفتم و بعد مشخصات گذرنامه ای گلشيری را داد که کپی از گذرنامه اش گرفته بودند که آنرا هم آوردم به محل کارم

پرونده صادق مهدوی در خصوص پروژه حذف گلشيری

آقای موسوی ۲۵/۹ مسعود صالح را در وزارت ملاقات می کند که می پرسد: مسعود اين قتل ها کار توست ؟ او می گويد: نه. موسوی می گويد: من هستم. مسعود می گويد: من دنبال سر نخ بودم تا همکاری کنم. قول و قرار با موسوی می گذارد. و مسعود در اين تاريخ نتايج اقدامات به عمل آمده توسط نهاد رياست جمهوری و نيروی انتظامی پيرامون اين قتل ها را به موسوی منعکس می کند. مسعود می پذيرد قتل نويسندگان را در استان ها را انجام دهد. نيروی لازم را خودش فراهم می کند. در ضمن می گويد اگر طی کار برای تيم ها گذرنامه لازم بود خودش می تواند به هر تعدادی لازم باشد صادر کند. (دايره صدور گذرنامه نيروی انتظامی زير مجموعه معاونت اطلاعات است) موسوی بايد بعد از اين تاريخ هم ديداری با مسعود داشته زيرا آدرس گلشيری و تلفن اورا روی کاغذ نوشته و به موسوی داده بود. موسوی تا چند روز قبل از دستگيری آنرا نزد خود داشت. موسوی ساعت ۲۱ روز ۲۵/۹ مرا در خيابان بهشتی جنب (مهناز) ديد. جريان ملاقات با مسعود صالح را بيان کرد از من خواست اطلاعات درباره سوژه های شهرستان تهيه و به وی بدهم موسوی بعد از قتل مختاری باز و گسترده عمل می کرد و به تعدادی برای مشارکت پيشنهاد همکاری کرد از جمله مصطفی تهرانی (مسئول امنيت استان خراسان) احمد عبادی - مهدی رياحی حميد جلالی - اخوان - محسنی - سيد موسی ...بعد از اينکه موسوی مساله طرح موضوع با مسعود را بيان داشت گفتم، نمی شناسم محمد صداقت (مدير کل چپ) نظرمثبتی روی او حسين مهدوی (هر دو از پرسنل اداره التقاط) نداشته. او گفت دست او در رابطه با طرح الغدير زير ساطور من است. موسوی گفت او ماموريت است و از روز شنبه ۲۸/۹ آماده اقدام پيرامون آدرس ها خواهد بود اظهار داشت مهدی رياحی نيز آماده همکاری است. تخصص اش زدن کارد است. بعد از قتل پوينده در چند نوبت از من آدرس نويسندگان جمع مشورتی را می خواست . می گفت اين آدرس ها را بده تا من خانم يکی از بچه ها را به چند گلفروشی بفرستم تعدادی گلدان تهيه و به آدرسها بفرستند. برای کار روانی روز پنج شنبه ۲۶/۹ قرار شد من و موسوی همديگر را در اتوبان جهان کودک ملاقات کنيم تا عکس و آدرس سوژه های استان را به وی بدهم تا به مسعود صالح بدهد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016