جمعه 4 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به هوش باش که پا جای پای چه کسی می‌گذاری؟ نامه سرگشاده و شديدالحن سيدعبدالرضا موسوی به علی معلم دامغانی

سخنی چند با ذواللامِ مفتوح

بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله ان اکون من الجاهلين

جناب آقای معلم
بی‌سلام و بی‌عرض ارادت

خبر را امروز شنيدم؛ که حضرتت رئيس فرهنگستان هنر شده‌ای . مثلاً انتخابی! و کدام خفيف العقل است که باور کند اين شعبده بازی ناشيانه را. به قول حافظ: «غالباً اين قدرم عقل و کفايت باشد». اما به هر حال شد
آن‌چه شد و رفت آن‌چه رفت. انتخابی يا انتصابی، جناب‌عالی در حال حاضر رئيس فرهنگستان هنريد و بنده که شما را نيک می‌شناسم، اکنون با چند پرسش مواجهم.

آيا به ياد داری که در محفل چهارشنبه‌ها در حوزة هنری حتی از تمسخر ظاهر احمدی نژاد، ابايی نداشتی (بی‌آن‌که در آينه به چهرة خود نظری از سر انصاف افکنده باشی.) که گفت: «از تو گر انصاف آيد در وجود
به ز عمری در رکوع و در سجود» و به ياد داری که چه استدلال‌ها در اثبات عبارت «کل قصير فتنه» اقامه
می‌کردی (بی‌آن‌که طول جسمی و فکری خود را برای يک بار هم که شده با خط‌ کش مروت و انصاف اندازه گرفته باشی.)

اين‌ها را گفتم که بعد مثلاً اضافه کنم: چه‌طور می‌توانی امروز حکم رياست فرهنگستان هنر را از دست احمدی نژاد بگيری که يکهو به ياد آوردم، آن روزها تو تازه از سمت رياست مرکز موسيقی صدا و سيما بر کنار شده بودی و روزها در حوزه علاف و بی‌کار از همه زودتر می‌آمدی و از همه ديرتر می‌رفتی. بنابر‌اين حق داشتی که ناراضی باشی و قُر بزنی. البته اين قُرزدن‌ها و در عين حال چاپلوسی کردن‌ها، بيانيه‌های ادبی به اسم اين و آن نوشتن‌ها و نقبی به دکتر کردان و ديگر دکاتر متنفذ زدن‌ها، عاقبت کار خودش را کرد و آقای معلِم (که من دوست‌تر می‌دارم معلَم به فتح لام بخوانمش که به حقيقت نزديک‌تر است) به آرزوی خودش رسيد. جايی در خور شأن و عظمت حضرت استاد!



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اما حضرت استاد! راستی راستی شما فکر می‌کنيد که حد و شأن شما تکيه زدن بر چنين منصبی است؟ فارغ از اين‌که جای چه کسی قرار گرفته‌ايد. آيا گمان می‌کنيد، جامة رياست فرهنگستان هنر بر قامت شما بلند يا گشاد نيست؟ باز هم فارغ از اين‌که چه کسانی در دهه‌های اخير در مصدر مراکز فرهنگی و هنری قرار
گرفته‌اند. فعلاً از فراتر و فروتر شما می‌گذريم؛ چرا که اگر قرار باشد با آقای فلانی (که زمانی از مسئولان تلويزيون بود و از دو چشم نابينا، و امروز هم شغلی دارد که تنها عضو ضروری برای انجام وظايف محوله‌اش دو چشم بيناست) مسابقه دهيد، که خب، حتما شما برنده‌ايد. اما همان‌طور که گفتم بياييد فارغ از مهتر و کهتر ببينيم که خود شما از هنر و معرفت انواع و انحاء آن چه ميزان بهره داريد؟ از سينما، تئاتر، نقاشی، خوشنويسی، معماری، موسيقی و...، ادبيات را نمی‌گويم چون فرهنگستانی مستقل دارد و اگر شما فضيلتی در اين حوزه می‌داشتيد، جايتان آن‌جا (در کنار رياست دائمی آن يعنی جناب حداد عادل بود) که خب، نيست.

از خوش‌نويسی و معماری و نقاشی و تئاتر می‌گذرم که به کلی با آن بيگانه‌ايد. از علائق سينمايی‌تان می‌گويم تا مطالعه کنندگان اين نامه، به ويژه کارمندان فرهنگستان هنر بدانند که حضرتت آن‌قدر فيلم هندی به
منزل برده‌ای و با شوق و شعف به تماشای آن مشغول شده‌ای که صبیة مکرمه به زبان هندی و حتی لهجه‌های ايالات مختلف هندوستان (به اذعان خود شما) کاملاً مسلط شده‌اند. شکی نيست که اين جای تحسين دارد اما اين تحسين به هيچ وجه به شما مربوط نمی‌شود که حتی کلمه‌ای ازتماشای اين همه فيلم
نياموختيد.

اين از علايق سينمايی! حالا بد نيست سری به سلايق موسيقايی شما بزنيم که البته بر کسی پوشيده نيست. شما سال‌ها رياست مرکز موسيقی صدا و سيما را به عهده داشتيد، که در طی اين سال‌ها نه تنها ريشة موسيقی اصيل، سنتی و هنری را در صدا و سيما خشکانديد و علناً در صحبت‌های‌تان مدعی می‌شديد که دورة موسيقی سنتی به سر آمده، بلکه در همان موسيقی پاپ هم به سخيف‌ترين شکل و هيئتش علاقه‌مند شديد و از فرصت استفاده کرده در آرزوی شاعر مردمی شدن و قرار گرفتن در کنار ترانه سراهای گذشته از هول حليم در ديگ افتاديد و آن نوع از شعر و شاعری نيم‌بند اجق‌وجق را که بهر حال جای خودش را اگر نه در ميان ذوق سليم ايرانيان، لااقل در بين افاغنه باز کرده بود؛ بکلی رها کرده و به ورطة زبان شکسته بستة محاوره در اُفتاديد...

باری، آن‌همه آهنگ‌ساز و آن‌همه خواننده و نوازندة رنگ به رنگ و آن‌همه تجربه‌های مختلف از «آتلانتيس و تخنه» بگير تا «جمجمک برگ خزون» با پول بيت المال و تبليغ و ترويج دستگاه عريض و طويل صدا و سيما با چندين شبکه و ميليون ها بيننده و شنونده حاصلش چه بود؟ دريغ که حتی يک شعر حضرت استاد ورد زبان مردم کوچه و بازار نشد و همة تلاش‌های علی معلم دامغانی، به علاوة حمايت‌های دولتی و زورچپانی تلويزيون و ياری دوستان و آشنايان و در و همسايه نتوانست به اندازة «نميشه نميشة» سوسن در دل و ذهن و زبان مردم جای بگيرد؛ بگذريم ... . خلاصة کلام اين‌که در موسيقی هيچ‌گاه سلايق تو از مجيد اخشابی و شادمهر عقيلی فراتر نرفت و همة افتخارت در آن دوران اين بود که کاری کردی که مردم به جای موسيقی لس آنجلسی، موسيقی صدا وسيمای جمهوری اسلامی ايران را گوش کنند که البته نکردند. هم از اين‌رو هيچ‌يک از اساتيد و مفاخر موسيقی ايران مثل استاد شجريان و شهرام ناظری و ديگران راضی به همکاری با شما نشدند؛ و جای دو صد افسوس است اگر امروز هم استاد شجريان بار ديگر به سبب حضور شما در فرهنگستان، کلاس‌های آواز خود را تعطيل کنند.

راستی، مطلبی به يادم آمد! زمانی که کتاب مرحوم معارف (شرح ادوار صفی الدين ارموی) با ويرايش اين کمترين منتشر شد، حضرتت در جلسه‌ای با حضور تعدادی از آشنايان و نا آشنايان طعن و تسخر می‌زدی که فلانی يعنی مرحوم آقای معارف (که استاد شما بود و البته شما شاگرد خلفی برای ايشان محسوب نمی شويد) خودش را با اين کارها خراب کرد. منظورت از اين کارها نوشتن دربارة موسيقی بود که به عقيدة شما معارف در آن تخصصی نداشت. اما بنده می‌گويم خجالت هم خوش چيزی است! لااقل مرحوم معارف دستی به دوتار و تنبور داشت و امروز پنجة شکستة او در ميان اساتيد دوتار نواز خراسان، معروف و رايج است. موسيقی نظری را هم کاملاً می‌شناخت و همان شرح ادواری که نوشته گواه است بر اين مدعا. از موسيقی غربی نيز غافل نبود و همواره به آثار باخ و بتهوون و موزارت با دقت گوش می‌کرد. با وجود اين‌همه فضايل بود که به خودش اجازه داد، ادوار صفی الدين را شرح کند که نياز به آگاهی از علوم ديگری هم داشت. مثلاً بايد عربی می‌دانست، که او استاد بود. بايد رياضی و فيزيک (صوت شناسی) می‌دانست، که خود می‌دانی که می دانست و تو هيچ از اين‌ها نمی‌دانی. چند بار من خود به چشم خويشتن ديدم که چگونه وقتی جوانی ترجمة مصرعی عربی را از تو خواسته، از پاسخش سر باز زدی و به قول امروزی‌ها پيچاندی‌اش. آن‌وقت داعیة ادبيت داری و دوست‌تر می داری که شارح و اديبت بخوانند تا شاعر. البته ما جوان‌ها ياد گرفته‌ايم که هر چه جناب استاد گفت، بگوييم چشم و اساساً اغماض را وظيفه خود می‌دانيم. به همين سبب است که اگر حضرت استادی در هنگام قرائت شعری از ميرزا احمد سند، چپ و راست گاف صادر کرد و حتی «دَم شمشير» را که اظهر‌من‌الشمس است، «دُم شمشير» گفت و يا در شرح ابيات بيدل پرت و پلاهايی به هم بافت که مرغ پخته را هم به خنده واداشت، چندان‌که زنده شد و پر در‌آورد و پرواز کرد و در حين پرواز تخم مرغ دو زرده هم گذاشت؛ ما از لبخندی ملايم حتی پرهيز کرديم. می‌بينی استاد! ما راه و رسم شاگردی را خوب بلديم ولی تا وقتی که شما هم حدّ خودت را بشناسی. چه خوب گفت حضرت رسول (صلوات الله عليه) که «رحم الله امرء عرف قدر نفسه» می فرمايد: «رحمت خدا بر آن کسی که اندازة خودش را می‌شناسد». اگر از انبيا حرف شنوی داری، اين سخن حضرت رسول است و اگر سخن شعرا به گوشت مقبول است مولانا می گويد: «نازنينی تو ولی در حدّ خويش» يعنی پا از گليم خودت فراتر مگذار و به همان شعر و شاعری‌ات بچسب و سعی کن بيش‌تر در همين حوزه مطالعه کنی. البته نه آن‌گونه که ... نه! آن‌گونه مطالعه کن که ملک الشعرای بهار و علامة قزوينی و فروزانفر می‌کردند. يا امروز شفيعی کدکنی و مهدی محقق و مهدوی دامغانی می‌کنند. آری، جدّی مطالعه کن تا در مواجهه با پرسش جوانان نگون‌بختی که گول قيافه و عصای
تقلبی‌ات را می‌خورند، پاسخ‌های جعلی تدارک نبينی.

استاد گران‌مايه! اديب معظم!

اگر با خواندن اين نامه، قصد استعفا نکردی که نمی‌کنی لااقل در سمتی که هستی به قدر ارزنی هم که شده، جايی برای مروّت و راستی و معرفت باز کن.

اين‌که مير حسين موسوی نقاش است، معمار است، تاريخ معاصر را خوب خوانده، با ادبيات و خوش‌نويسی بيگانه نيست، به چند زبان زندة دنيا مسلط است، مرد سياست است و اگر از نظرگاه تو ببينيم هم قدّش بلند است و هم حسن منظری دارد و تو هيچ‌يک از اين‌ها را نداری، اصلاً مهم نيست. آن‌چه مهم است، اين است که او از سيادت و شهامت و صداقت بهره‌ای تام دارد. به هوش باش که پا جای پای چه کسی می‌گذاری؟ و با کدام طايفه طرفی؟

در اين سال‌ها به انبانی از نفاق و دروغ و تزوير بدل شده‌ای. از هيچ‌گونه نجواگری و سخن‌چينی و تهمت و سعايت پرهيز نداری. تنها اين من که سالی به سالی از سر اتفاق به زيارتت نائل می‌شوم، هم اکنون با همين حافظة مصدوم صدها دروغ صريح مسلم و ده‌ها تهمت و شايعه و سعايت از حضرتت سراغ دارم.

گيرم که قول آن بزرگ که گفت «با خلق به نفاق زی» صحيح باشد، آيا اين همه نفاق با خلق است يا با خالق؟ عجالتاً بيش از اين حوصلة نوشتن ندارم. خدا را شاهد می‌گيرم که لااقل بخش زيادی از انگيزة من در نوشتن اين نامه رضايت حضرتش بوده و بعد از آن آگاه کردن بعضی جوانان که دربارة گفتار و کردار امثال جناب‌عالی، همواره با تعجب از اين کهترين می‌پرسند.

واما سخن آخر اين‌که:
ای معلَّم تو را به هالة نور
لام مفتوح را مخوان مکسور

والعاقبه للمتقين
سيد عبدالرضا موسوی طبری


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016