شنبه 25 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مراسم اهدای جايزه ميلتون فريدمن به اکبر گنجی و متن کامل سخنرانی وی

اکبر گنجی
ايرانيان آزادی‌خواه از مجازات رهبران حاکم بر ايران دفاع می‌کنند. البته که آنان بر اين باورند که حاکمان بی‌رحم ايران بايد در دادگاه بين‌المللی کيفری به اتهام جنايت عليه بشريت محاکمه شوند. البته که آن‌ها ‌می‌خواهند کسانی که در سرکوب مردم ايران به عنوان آمر و مجری دست داشته‌اند به محض خروج از کشور بازداشت شوند. البته که مردم ايران خواستارتحريم فروش تکنولوژی سرکوب به رژيم حاکم بر ايران از هر نوعی هستند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از ساعت شش بعدازظهر پنج شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ در هتل هيلتون واشنگتن دی سی مراسم اهدای جايزه ی ميلتون فريدمن با حضور بيش از ۹۰۰ تن از شخصيت های سياسی- اقتصادی و فرهنگی برگزار شد. برگزار کننده ی اين مراسم موسسه ی "کی تو" بود که طرفدار اقتصاد بازار است. آنها از "دولت حداقلی" و "پاسبان شب" ليبرتارين هايی چون فون هايک، نوزيک و ميلتون فريدمن دفاع می کنند. اين بنياد غير دولتی از همين موضع مخالف حمله ی نظامی و سياست های ميليتاريستی است، برای اين که اين نوع سياست ها دولت را بزرگ و قدرتمند می کند و هزينه های آن را به شدت افزايش می دهد. بوش يا اوباما برای آنها فرقی ندارند. اولی از طريق به راه انداختن جنگ دولت را بزرگ و به شدت بدهکار کرد، دومی هم از طريق سياست هايی که محافظه کاران آمريکا آنها را سوسياليستی و کمونيستی قلمداد می کنند،دارد آزادی را از بين می برد. سخنران اصلی می گفت، براساس تازه ترين نظر سنجی ها ۸۰ درصد مردم آمريکا مخالف کنگره هستند. او پرسيد: آن ۲۰ درصدی که موافق گنگره هستند، چه کسانی هستند. يعنی می خواست نشان دهد که دولت فدرال در ميان آمريکائيان جايی ندارد.
پس از معرفی اکبر گنجی به عنوان برنده ی سال ۲۰۱۰ از سوی ديويد بواز، فيلمی درباره ی سوابق فعاليت های اکبر گنجی و جنبش سبز به نمايش در آمد که در آن فريد زکريا هم درباره ی گنجی و نظرات او سخن گفت. سپس گنجی به جايگاه دعوت شد. او و همسرش معصومه ی شفيعی، چندين دقيقه از سوی حاضران تشويق گرديدند. آندو در حالی که شال سبز جنبش را بر سر و شانه های خود داشتند، همران يکديگر به جايگاه رفتند و نشان سمبليک ميلتون فريدمن را دريافت و با يکديگر آن را بالا بردند. گنجی ضمن تشکر از اهدای جايزه، گفت که آن را هديه به جنبش سبز تلقی می کند. او افزود که آمريکا و جهان غرب به دنبال پاسخ اين پرسش هستند که با رژيم ايران چه بايد کرد؟، گنجی گفت که من در نطق خود کوشيده ام تا پاسخی برای اين پرسش فرام آورم. متن کامل سخنان اکبر گنجی به شرح زير است:

خانم‌ها، آقايان!
در آغاز می‌ خواهم از بنياد کی تو برای اهدای اين جايزه ، که نوعی حمايت معنوی- اخلاقی از جنبش سبز ايران به شمار می رود- تشکر کنم. اميدوارم اين جايزه امکان بيشتری برای مبارزه برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در ايران را فراهم آورد.
خانم‌ها، آقايان!
تاريخ بشريت به شکل‌های متفاوتی قرائت شده است. من اين تاريخ را به مثابه‌ی جريانی از مبارزه برای رهايی می ‌بينم. مبارزه‌ی بردگان، زنان، رنگين پوستان، غيرمالکان، فقرا، دگر مذهبان و دگرباشان برای رهايی از ستمی که تجربه ‌می کرده‌‌اند. تاريخ جنبشهای مدنی و رهايی بخش آمريکا گواه خوبی بر اين مدعاست: مبارزه برای رهايی از استعمار بيگانه، مبارزه برای لغو برده داری، جنبشهای مدنی برای احقاق حقوق زنان، و جنبش مدنی برای رفع تبيعضهای نژادی نمونه های برجسته ای از اين گونه تلاشها در تاريخ آمريکاست که الهام بخش بسياری از جنبشهای رهايی بخش در سراسر دنيا بوده است. سنت آزادی خواهی مردم آمريکا دستاوردهای ارزشمند برای گسترش فرهنگ دموکراسی و آزاديخواهی در سراسر جهان داشته است، و مردم و نهادهای مدنی آمريکا همچنان در راه تحقق و فراگير کردن ارزشهای انسانی ای که الهام بخش بنيانگزاران آمريکا بوده است، می کوشند.
امروزه خوشبختانه جامعه‌های زيادی را می ‌توان سراغ گرفت که از ميوه های اين مبارزه‌ی پيگير بهره می برند.ترديدی نيست که رهايی نسبی اين گروه‌ها، محصول استقرار حد کمابيش قابل قبولی از دموکراسی است. و گفتن ندارد که دموکراسی محصول جامعه‌ی مدنی قدرتمند است، و جامعه ی مدنی قدرتمند، قرين آزادی انتخاب، و در نتيجه مستلزم آزادی بيان و عمل، و آزادی سازمان يابی است. اما ـ‌ خوب يا بد‌ـ سرنوشت جامعه‌های امروزی تماماً در دست مردمان آن نيست. فضای مساعد بين المللی، خود يکی از پيش شرط های قدرتمند شدن جامعه‌ی مدنی و گذار به نظام های دموکراتيکی است که ملتزم به آزادی و حقوق بشر باشند.
بدبياری مردمی که در خاورميانه زندگی ‌می ‌کنند، يعنی جايی که من از آن می‌ آيم، اين بوده که برای آنان فضای مساعد بين المللی هيچ گاه پديد نيامده است. حتی به عکس، می‌ توان گفت که اين فضا اغلب به سود دشمنان آزادی شکل گرفته است. وقتی به قرن گذشته نگاه می‌ کنيم تاريخی را مشاهده می ‌کنيم که طی آن دولت های غربی، به رهبری دولت آمريکا، دولت هايی خودکامه بر سر کار آوردند و پيوسته پشتيبان آنها بودند. و جالب اين‌جاست که دفاع از دشمنان آزادی در اين منطقه، که اغلب زير پوشش حفظ منافع وکسب امنيت برای غرب دنبال شده، به هدف خود هم نرسيده است. جرج بوش در نطق معروفش در نوامبر ۲۰۰۳ گفت:
"شصت سال اغماض و سازش ملل غربی بر سر فقدان آزادی در خاورميانه فايده ای به ايجاد امنيت برای ما نداشته است. زيرا در دراز مدّت، آرامش و امنيت را نمی توان با مايه گذاشتن از آزادی به دست آورد. مادام که خاورميانه در وضعی باشد که آزادی در آن پا نگيرد، همچنان خاستگاه رکود و نفرت ورزی و خشونتگرايی ، و منبع صدور اينها باقی خواهد ماند"[۱].
دليل انتخاب اين سياست نادرست هر چه بود، حاصلش هم‌ گامی با شياطين دشمن آزادی بود؛ سياستی که البته منحصر به خاورميانه نبود. روزولت در ۱۹۴۲ در توجيه همکاری با استالين اين ضرب المثل بالکانی را برای چرچيل نقل کرده بود که "فرزندانم،در زمان های خطير اجازه داريد همراه با شيطان قدم برداريد تا از معرکه بيرون رويد"[۲]. نتيجه‌ی بلافصل همراهی با شيطان، روی کار آمدن ديکتاتوری‌‌های اغلب نظامی در نقاط مختلف جهان بود. دين آچسن، وزير خارجه ی آمريکا پس از جدا شدن تيتو از استالين درباره‌ی او گفته بود "او يک حرامزاده است، اما حرامزاده ی خودمان"[۳]. اين چنين بود که تحت عنوان بازدارندگی کمونيسم و رژيم‌های توتاليتر، همراه با شيطان به استقبال ديکتاتورهای کودتاگر رفتند. مابين ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ سی و هشت نظام کودتايی برپا شد که يکی از مشهورترين آنها رژيم پينوشه بود که با حمايت آمريکا دولت قانونی آلنده را سرنگون ساخت[۴]. تجربه‌ای که برای ما ايرانيان تازه نبود چرا که دو دهه پيش از آن، کودتا عليه دولت قانونیِ دکتر مصدق را به دستياری و حمايت دولت‌های آمريکا و انگلستان از سر گذارنده بوديم[۵].
مردم خاورميانه زير سلطه ی دولت های سرکوبگرِ سکولار و فاسدی به سر می بردند که مورد حمايت آمريکا و ديگر دولت‌های غربی بودند. اين زمينه (context) يک آلترناتيو بيشتر پيش رو نداشت: بنيادگرايی و افراط ‌گرايی دينی. آمريکا و جهان غرب اولين محصول بذر پاشی خود را با انقلاب ۱۹۷۹ ايران برداشت کردند و اکنون با درختان تنومند شده‌ی بنياد‌گرايی خشونت‌باری روبرو هستند که البته بايد از به ياد آوردن سهمشان در توليد آن شرمنده باشند. نتيجه‌ی اين سياست دراز مدت، حتی دستاورد دموکراسی‌های محتمل را هم تهديد می‌ کند. چرا که اگر امروزه در کشورهايی چون مصر و عربستان سعودی انتخابات آزاد برگزار شود، بنيادگرايان به احتمال زياد برنده ی آن خواهند بود. ايران تنها کشور منطقه ی خاورميانه است که اگر انتخاباتی آزاد، رقابتی و منصفانه در آن برگزار شود، نيروهای دموکرات معتقد به جدايی نهاد دين از نهاد دولت در آن پيروز خواهند شد، چرا که ۳۱ سال است که در حال تجربه ی بنيادگرايی/افراط گرايی اسلامی هستند. آمريکا و جهان غرب حتی اگر فقط به فکر منافع سياسی و اقتصادی خود باشند، اين منافع حکم می کند که به جای حمايت از ديکتاتورهای سکولار، يا سياست‌هايی که به ماندگاری ديکتاتوری‌های مذهبی کمک می ‌کند، حمايت از دموکراسی و حقوق بشر را به محور اصلی منافع ملی خود تبديل سازند.
با اين همه، سياست نادرست حمايت از رژيم های خودکامه، با سياست نادرست ديگری جايگزين شد. جرج بوش و تونی بلر، بی توجه به پيچيدگی‌های سياست و فرهنگ در خاورميانه، گمان می کردند که با حمله ی نظامی به يک کشور و اشغال آن می توان رژيم هايی دموکراتيک بر سر کار آورد . عراق و افغانستان اين توهمات ساده‌انديشانه را دود کرد و به هوا فرستاد. حتی بوش هم در سال آخر رياست جمهوری اش دائما اين سخن را تکرار می کرد که نبايد اجازه داد آمريکا در عراق شکست بخورد. اکنون کدام دولت‌مرد آمريکايی می تواند دورنمای روشنی از وضعيت عراق و افغانستان پس از خروج نيروهای خارجی ترسيم کند؟ حتی پرزيدنت اوباما هم که با وعده ی خروج نيروهای آمريکا از عراق به پيروزی دست يافت، اينک در چنبره ی پيامدهای حمله ی نظامی به عراق گرفتار شده و نمی تواند وعده ی خود را عملی سازد. و با افسوس بسيار بايد گفت که سياست حمله‌ی نظامی بسا که هم ‌اکنون در مورد ايران هم مزه مزه می‌ شود.
اين‌ که مردم خاورميانه احساس می ‌کنند از سوی آمريکا و غرب مورد تهاجم قرار گرفته‌اند، و بنابراين به سوی دشمنان ايشان، يعنی بنيادگرايان، ميل می‌ کنند، تنها ناشی از سابقه ‌ی حمايت از ديکتاتوری‌های سکولار يا صرفاً ناشی از اشغال عراق و افغانستان نيست. حمايت‌های ديرينه و يک جانبه‌ی دولت آمريکا از دولت اسرائيل نيز به اين احساس دامن زده است. زخم فلسطين، بهترين محل برای رشد عفونت بنيادگرايی است. حل عادلانه‌ی مسأله‌ی فلسطين، و تشکيل دولت مستقل فلسطينی در کنار دولت اسرائيل،از ارکان بازسازی چهره ی آمريکا و ايجاد مجالی برای گذار به نظام های دموکراتيک و آزاد در منطقه ی خاورميانه و گذر از دهه‌ها بی ‌ثباتی است.
خانم‌ها، آقايان!
اکنون می‌ خواهم جنبه‌ی ديگری از سياست بنيادگرا پرور آمريکا و دولت‌های غربی در ارتباط با تسليحات اتمی اشاره کنم. سياست های آمريکا در اين مورد در بهترين حالت دوگانه است. با ناديده گرفتن زرادخانه‌ ی اتمی مجهز اسرائيل، آمريکا صرفاً توجه خود را معطوف به تلاش رژيم ايران برای تبديل شدن به يک قدرت اتمی کرده است. روشن است که احتمال سربرآوردن يک ايران مسلحِ به سلاح اتمی در ذيل يک ديکتاتوری مذهبی‌ ـ‌ نظامی، نه تنها به بهای از دست رفتن فرصت‌‌های يک زندگی بهتر برای مردم ايران به دست آمده و خواهد آمد، و نه تنها جنبش آزاديخواهانه‌ی مردم ايران را می‌ تواند به تعويق بياندازد، بلکه جهان را با هم خطری مهيب روبرو خواهد ساخت. اما رفتار دوگانه‌ ی آمريکا و جدی نگرفتن استراتژی پاک سازی بدون استثنای کشورهای خاورميانه از سلاح های اتمی و کشتارجمعی، تنها آب به آسياب بنيادگرايی می‌ ريزد و رژيم‌هايی چون رژيم جمهوری اسلامی را تقويت می ‌کند. بحث بر سر اين نيست که ايران نبايد مورد تهاجم نظامی قرار گيرد، بحث بر سر اين است که حتی سخن گفتن درباره ی حمله‌ی نظامی ، آن هم با توسل به موضوع هسته‌ای، به سود بنيادگرايان حاکم بر ايران و به زيان جنبش آزاديخواهی مردم کشور ماست و نيز به سود بنيادگرايانی است که از سياست‌های دوگانه‌ی معهود تغذيه می کنند. روشن است که قصد من اين نيست که تمامی مسائل و مشکلات ايران و خاورميانه را معلول سياست نظامی گرايانه و دوگانه ی آمريکا قلمداد کنم. اما بر اين نکته پافشاری می کنم:
رژيم کنونی ايران در پرتو فضای امنيتی که صرفاً به بهانه‌ی احتمال حمله‌ی نظامی آمريکا فراهم آورده و می ‌آورد، بر سرکوب خود خواهد افزود و جنبش سبزِ دموکراسی خواهی را از کانون توجهات به حاشيه خواهند راند. جنبش سبز ايران مظهر نارضايتی عميق مردم ايران از زمامداران حاکم بر کشور است. اين جنبش، جنبشی‌ است کثرت‌گرا و به روش های مسالمت آميز اهداف خود را تعقيب می کند. مردم ايران، بويژه جوانان و زنان در تلاش و تقلا برای آزادی‌اند: آزادی در انتخاب سبک زندگی، آزادی سازمان يابی، آزادی اجتماعات اعتراضی، آزادی بيان، آزادی عقيده و مذهب و رفتار و سرانجام يک زندگی شايسته‌ی انسانی. اما حاکمان ايران نه تنها از تمکين به اين خواسته‌های عادلانه سرباز زده‌اند که با سرکوب شديد مردم به آن پاسخی ناروا داده‌اند.
اينک که من با شما صحبت می کنم، دهها تن از آزاديخواهان و فعالان حقوق بشر در زندان های ايران در شرايطی ناگوار به سر می برند. از اين ميان، برخی از آنان که چهره هايی مشهورترند ممکن است در مقياس رفتارهای رژيم ايران با مخالفان، دچار فشارهای کمتری شده باشند، فشارهايی که در هر حال غيرانسانی و نفرت‌انگيز است. اما دهها تن از مردمان آزاديخواه عادی در زندان ها در بدترين شرايط به سر می برند. ناشناخته بودن و به چشم نيامدن اينان دست تطاول رژيم را در بدرفتاری با آنان کاملاً باز گذاشته است. در حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری ماموران رژيم ايران مردم را در خيابان ها به گلوله بستند، تعداد زيادی را کشتند، و هزاران تن را بازداشت کردند. و بنا به اعتراف رسمی مقامات، دست کم ۴ تن از جوانان معترض در بازداشتگاه ها زير شکنجه به قتل رسيده‌اند. قتل همين چهار نفر به تنهايی می‌ تواند وضعيت ناگوار زندانهای ايران و شيوه رفتار حاکمان با مردم را بازگو کند. ضمن آن که در ماه های گذشته جنازه های برخی از زندانيان به خانواده هايشان تحويل داده شده و رژيم مدعی شده که آنان يا خودکشی کرده اند و يا سکته. و تلختر آنکه حکومت ايران دوباره موج تازه ای از اعدامهای سياسی را آغاز کرده است تا بار ديگر به منتقدان خود بفهماند که هيچ نوع مخالفتی را تحمل نخواهد کرد. تازه ترين نمونه ی اين رفتارهای خشونت آميز اعدام ۵ تن از شهروندان کرد ايرانی در صبحگاه روز ۱۹ ارديبهشت سال جاری است. اين پنج زندانی سياسی که تنها اتهامشان به گفته مقامات جمهوری اسلامی عضويت در گروههای سياسی ای بوده است که از نظر دولت ايران غيرقانونی تلقی می شوند، بدون آنکه از حق دادرسی عادلانه بهره مند باشند، به جوخه ی اعدام سپرده شدند تا مايه ی عبرت ساير منتقدان حکومت ايران شوند.
البته که ايرانيان آزاديخواه از مجازات رهبران حاکم بر ايران دفاع می‌ کنند. البته که آنان بر اين باورند که حاکمان بی رحم ايران بايد در دادگاه بين‌المللی کيفری به اتهام جنايت عليه بشريت محاکمه شوند. البته که آنها ‌می ‌خواهند کسانی که در سرکوب مردم ايران به عنوان آمر و مجری دست داشته اند به محض خروج از کشور بازداشت شوند. البته که مردم ايران خواستارتحريم فروش تکنولوژی سرکوب به رژيم حاکم بر ايران از هر نوعی هستند. رژيم جمهوری اسلامی مردم ايران را از حق دانستن واقعيت ها از طريق رسانه های مستقل و اينترنت و ماهواره ها محروم کرده است. براستی اگر مردم ايران مجاز به استفاده ی از تلويزيون‌های ماهواره‌ای نيستند، چرا رژيم جبار ولايت فقيه بايد بتواند از امکانات ماهواره‌های جهانی استفاده کند؟ اگر در ايران ايجاد اتحاديه ها و سنديکاهای مستقل کارکنان و کارگران بخش دولتی و خصوصی مجاز نيست، چرا جامعه بين المللی حق برخورداری کارگران و کارمندان ايرانی از اتحاديه ها و سنديکاهای مستقل را به عنوان شرط انجام معاملات اقتصادی و قراردادهای تجاری با نهادهای بخش عمومی در ايران قرار نمی ‌دهد؟ چرا سرمايه‌گذاری‌های خارجی در اقتصاد ايران، بويژه در صنعت نفت، و نيز فروش تکنولوژی نبايد منوط به رعايت حقوق بشر گردد؟ چرا سازمان ملل از طريق سازمان های تخصصی خود مانند ILO و UNCTAD و غيره بر روند واگذاری پروژه های اقتصادی ايران به پيمانکاران داخلی و خارجی نظارتی ندارد تا مشخص شود آيا اين قراردادها به شيوه های قانونی و از طريق مکانيسمهای شفاف مناقصه و مزايده بسته می‌ شود يا نه؟
برای مجازات حاکمان ايران راه‌‌های متعددی وجود دارد، اما خود مردم ايران شايسته ‌ی رنجی بيش از آن‌که رژيم ايران بر آنان مستولی ساخته نيستند. اين روزها باز سخن بر سر تحريم ايران است. اما فراموش نکنيم که افزايش تحريم‌های اقتصادی به شکلی غيرهوشمند، می ‌تواند به تضعيف جامعه ‌ی مدنی و افزايش بالقوه‌ی شدت سرکوب منجر شود. در واقع، افزايش تحريم‌‌های اقتصادیِ منجر به سرنگونی رژيم که نمی‌ شود هيچ، به درد و رنج طبقه ی متوسط و محروم هم خواهد افزود و جنبش دموکراسی خواهی ايران را نه تنها از مهمترين حاملانش محروم خواهد کرد بلکه دستور کار جامعه را هم محتملاً تغيير خواهد داد و تلاش برای نان، يعنی تلاش برای بقا، را به جای تلاش برای آزادی خواهد نشاند.
افزايش تحريم های اقتصادی، اقتصاد دولتی ايران را دولتی تر و در نتيجه، فساد و سرکوب موجود را عميق‌تر خواهد کرد. آنان که اقتصاد بازار را علت العلل پيدايش دموکراسی به شمار می آورند،از اين زاويه هم بايد با افزايش تحريم ها مخالفت کنند. ما وقتی از آزاد سازی ايران و گذار به نظام دموکراتيک سخن می گوئيم، به فرايندهای تاريخی برآمدن نظام های دموکراتيک و رابطه ی آن با اقتصاد بازار هم بايد توجه کنيم. ليبراليسم تقدم تاريخی بر دموکراسی دارد. به تعبير ديگر، دموکراسی لباسی بود که برای جوامع ليبرال دوخته شد. اقتصاد تمامی دموکراسی های تاکنون موجود، اقتصاد بازار بوده است. گرچه نمی ‌توان نارسايی‌های بازار را ناديده‌ گرفت، بازار بهترين مکانيسم شناخته‌ شده‌ی تخصيص منابع است، و از نظر سياسی به ايجاد قدرت های مستقل از دولت منجر می‌ شود و می‌ تواند زمينه‌ای برای رفتن به سوی دموکراسی فراهم سازد، و بر عکس. از اين ديد‌گاه، تحريم‌های ناهوشمند نه تنها به تغيير رژيم يا تغيير رفتار دولت ايران نمی ‌انجامد، بلکه با تمرکز قدرت دولتی زمينه‌های دموکراسی را هم به شدت تضعيف خواهد کرد.
خانم‌ها، آقايان!
در پايان مايلم به ميلتون فريدمن اشاره کنم که اکنون جايزه‌ای به نام او دريافت می ‌کنم. دفاع از فريدمن اغلب مترادف با دفاع مطلق از بازار دانسته شده است. دفاع من از بازار و پيامدهايش برای ايجاد يا تقويت دموکراسی هم ممکن است مترادف با دفاع مطلق از بازار و در نتيجه فريدمن قلمداد شود. من به نارسايی‌‌های سازوکار بازار آزاد توجه دارم. حتی خود فريدمن هم با وجود آن‌که از مهمترين ليبرتارين ها بود، به نارسايی های بازار توجه داشت. به همين دليل بر اين باور بود که برای زندگی انسانی، دولت بايد از طريق ماليات منفی به افرادی که زير خط فقر قرار دارند پول نقد پرداخت کند[۶] و از طريق اختصاص بن، هزينه ی تحصيل همه ی شهروندان از ابتدا تا پايان تحصيلات دانشگاهی را تأمين نمايد. سرمايه گذاری دولت ها در امر آموزش نه تنها بر رشد اقتصادی تأثير گذار است، بلکه به برابری بيشتر فرصت ها می‌انجامد[۷]. برابری فرصت‌ها همان چيزی است که در تحليل نهايی در رژيم‌های غيردموکرتيک از مردم دريغ می ‌شود. اگر ما در سر آرزوی ايرانی آزاد داريم، به دنبال ايرانی با فرصت‌‌های برابر برای همه‌ی شهروندانش هستيم؛ چيزی که شايسته‌ی زندگی انسانی باشد.

متشکرم

منابع:
۱-http://www.brookings.edu/interviews/2003/1110globalgovernance_daalder.aspx
۲-http://www.slate.com/id/2118394.

۳- See John Lewis Gaddis, The Cold War: A New History (London: Penguin, 2005): 33.
۴- به دو لينک زير در اين خصوص رجوع شود:
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#5
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#6
۵- مادلين آلبرايت، وزير خارجه ی دولت بيل کلينتون، در ۱۷ مارس ۲۰۰۰ طی يک سخنرانی نقش دولت آمريکا در کودتا عليه مصدق را ئاييد کرد و بابت آن از مردم ايران عذرخواهی نمود. رجوع شود به دو لينک زير:
http://www.fas.org/news/iran/2000/000317.htm
http://transcripts.cnn.com/TRANSCRIPTS/0004/19/i_ins.00.html.
پرزيدنت اوباما هم در سخنرانی ۴ ژوئن ۲۰۰۹ قاهره بر نقش دولت آمريکا در کودتا عليه مصدق تأکيد کرد و گفت اين رويدادها ديوار بی اعتمادی بين ايران و آمريکا ساخته است.
President Barack Obama too, in his Cairo speech on 4 June 2009 referred to the role of US in the coup against Mohammad Mosaddegh and said, “in the middle of the Cold War, the United States played a role in the overthrow of a democratically elected Iranian government,” and then added that such events have built a wall of mistrust between US and Iran. For the official text of President Obama’s speech see
http://www.whitehouse.gov/the_press_office/Remarks-by-the-President-at-Cairo-University-6-04-09/.
۶- Milton Friedman, Capitalism and Freedom, the University of Chicago Press, Fortieth Anniversary edition, 2002 (originally published 1962), Pp.191-194.
۷- فريدمن چند هفته قبل از مرگ(ماه می ۲۰۰۶) طی مصاحبه ای با لاری ارن رئيس کالج هيلز ديل،به شدت به وضعيت نظام آموزشی آمريکا تاخت و آن را "شرم آور" خواند و گفت:
"من سر در نمی آورم که چطور می توانيم در دنيايی تقسيم شده ميان دارا و ندار که داراها به ندارها سوبسيد می دهند، جامعه ای آبرومند داشته باشيم. در نظام آموزش فعلی ما، ۳۰درصد از جوانانی که دبيرستان را شروع می کنند اين دوره را به پايان نمی رسانند. اين جوانان به ناچار مشاغلی کم درآمد خواهند داشت. اينها محکوم به تحمل موقعيتی هستند که به سبب آن هميشه در ته چاه خواهند بود. اين هم به نوبه ی خود به جامعه ای تقسيم شده می انجامد و آن وقت به جای جامعه ای برخوردار از همکاری عمومی و تفاهم عمومی، جامعه ای قشربندی شده خواهيم داشت. بی ترديد نرخ موثر سواد در ايالات متحد امروز پايين تر از ۱۰۰ سال پيش است. قبل از آن که دولت در کار آموزش مداخله کند اکثر نوجوانان به مدرسه می رفتند، باسواد و قادر به يادگيری بودند. به راستی شرم آور است.در کشوری مثل ايالات متحده ۳۰درصد از جوانان هرگز از دبيرستان فارغ التحصيل نمی شوند. تازه من به کسانی که مدرسه ابتدايی را ناتمام می گذارند، اشاره نکردم. شرم آور است که بسياری از مردم قادر به خواندن و نوشتن نيستند. من سر در نمی آورم که ما چگونه می توانيم همچنان جامعه ای آبرومند و آزاد داشته باشيم درحالی که بخش بزرگی از اين جامعه محکوم به فقر و گرفتن صدقه است...همانطور که در سال ۱۹۵۵ گفتم ما بايد کل پولی را که خرج آموزش می کنيم بر تعداد دانش آموزان تقسيم کنيم و مقدار پول حاصل را به والدين هر دانش آموز بدهيم. حالا که اين پول را خرج می کنيم، بهتر است بگذاريم والدين آن را به صورت گوپن يا "گواهی ثبت نام در مدارس خصوصی" خرج کنند"(گفت و گوی لاری ارن با ميلتون فريدمن، ترجمه ی عبدالله کوثری،روزنامه ی سرمايه،۲۱/۶/۱۳۸۷).


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016